دوکتور نوراحمد خالدی

سقاوی چهارم از نظر رزاق مآمون

مفهوم نوین اصطلاح "سقاوی"

سال قبل با تجلیل رسمی شورای نظار و حزب جمعیت اسلامی از امیر حبیب اله کلکانی، اصطلاح "سقاوی" بار دیگر سر زبانها افتاد. این موضوع برای رهبران و تیوری پردازان شورای نظار واضح ساخت که نمیتوان این اصطلاح صد ساله را که در افغانستان نزد عامه مردم و روشنفکران تمام اقوام و قشر های جامعه با خصلت و سرشت ارتجاع سیاه مذهبی ضد ترقی و ضد هر نوع نهضت اجتماعی و ضد معارف گره خورده است از سر زبانها بر انداخت. بنابرآن قرار معلوم تصمیم بر آن شده تا بهتر است این "مشکل" تاریخی را به یک "فرصت" مبدل کرده سر و صورت و خصلت "ارتجاعی و ضد ترقی" اصطلاح "سقاوی" را با آرایش و مکیاژ عوامفریبانهء روشنفکری، قسمیکه رزاق مآمون میگوید، یک جنبش "... در استفاده از فرصت سیاسی در مبارزه با غدر و حذف درتاریخ" لقب داد. به این ارتباط رزاق مآمون مینویسد: "ازمیرغلام محمد غبار تا فیض محمد کاتب درخواب هم نمی دیدند که روزی، نسل های پسین سقاوی، درعصر ارتباطات دیجیتالی، این واژه را به یک ارادۀ عظیم سیاسی ترجمه خواهد کرد".

در حالیکه سکتاریستهای چپگرای اوایل سالهای 70 میلادی میکوشیدند شورش سقاوی را جنبهء طبقاتی داده به عنوان جنبش دهقانی به جوانان انقلابی تبلیغ کنند، تیوری پردازان امروز شورای نظار، بدون هرگونهء معذرت خواهی و خجالت پذیری، از ماهیت قومی این شورش به وجد آمده هیچ واهمهء از خصلت عمیقآ ارتجاعی ضد ترقی آن ندارند.

رزاق مآمون بتاریخ شنبه ۱۳ سنبله ۱۳۹۵ هجری شمسی در سایت انترنتی خود "گزارش نامهء افغانستان" در مقالهء تحت عنوان "تقدیم به حبیب الله٬ نخستین خط شکن پس از هزار سال"، اصطلاح "سقاوی" را به عنوان یک جنبش سیاسی "در استفاده از فرصت سیاسی در مبارزه با غدر و حذف درتاریخ" بیان میکند.

او مینویسد "درحال حاضر، نسل جدید "سقاوی" از مقاومت همه جانبۀ سیاسی چهل ساله علیه بیدادگری نسب میگیرد و بدین سان، ترمینولوژی یک مجموعۀ فراگیر با همین واژه استفهام می شود. اختراع کلمه "سقاوی" برسبیل کم زنی، دشمن شماری ونجس پنداری مخالفان در زمان نادرخان، و سپس احیای آن در ادبیات قدرت در دورۀ طالبان، به جای آن که دربرابر ذخیره بغض و سرکوفت خورده گی ده ها سال مردم، بازدارنده باشد، به نمادی ازپیگیری وعزم در گفتمان قدرت، بازبینی تاریخ، به پا ایستاندن تاریخ جعلی به فرق ایستاده، بازی درمیدان «تاج وتخت» وپایان ابدی سنت تک اندیشی سیاسی مبدل گشته است. این واژه در شرایط کنونی و اوج گیری مطالبات "عصری برای عدالت" از زهر طعن وترس، تهی گشته است." رزاق مآمون " بدون ترس از "زهر طعن"، نسل خودرا "نسل پسین سقاوی" میداند که رسالت دارند اصطلاح "سقاوی" را " به رمز عبور هویت سیاسی و گفتمان تاریخی ریشه دار وضد تک قطبی" مبدل کنند.

بدون شک اشارهء رزاق مآمون به "سقاوی" شهرت عامهء حبیب اله کلکانی به ارتباط پیشهء "سقاوی" پدر او بود که در میان عامه مردم افغانستان به عنوان"بچهء سقاء" در زمان امان اله خان و نادر خان و متعاقب شناخته میشد و شورش اورا به عنوان شورش "سقاوی" ها یاد میکردند. در مورد اشارهء او به "پس از هزار سال" فاصلهء تقریبی زمان ایست که از ختم دوران حاکمیت سامانیها در ماوراالنهر تا حاکمیت نه ماهء حبیب اله کلکانی میگذرد. در "ویکی پدیا دانشنامهء آزاد" از قلم یک ایرانی میخوانیم که "امیرحبیب‌الله کلکانی تاجیکان افغانستان را بعد از تقریباً یک هزار سال در محور قدرت سیاسی قرار داد، ازاین نگاه دارای اهمیت فراوان تاریخی و هویتی ميباشد، امير حبيب الله كلكاني بعد از نادر افشار دومين كسي بود كه حكومت تك قومي پشتون ها را در هم شكست و يك حكومت مردمي را ايجاد كرد". اشاره به نادرشاه افشار، اگر از موضوع درهم شکستن حاکمیت پشتونها بگذریم، اشارهء نادرستی است زیرا نادر افشار خودش ترکمن بود نه تاجیک و فارسیوان.

حبیب اله کلکانی در سال ۱۳۰۸ ه ش (1929م) دولت امیر امان اله خان را که نزد عامهء مردم افغانستان تا امروز به عنوان شاه آزادی خواه، تجدد طلب، و ترقی خواه شهرت دارد با شعار های "کفر" و "لاتی" سرنگون کرد. در دوران حکومت 9 ماههء امیر حبیب اله کلکانی زیر القاب "خادم دین رسول اله" تمام پروَگرامهای اصلاحی و انکشافی امان اله خان متوقف شد، معارف و تعلیم و تربیه عصری و مکاتب ممنوع اعلان گردید. در طول تاریخ افغانستان چیزی شبیه این نوع ارتجاع سیاه را به عنوان سیاست رسمی دولت حاکم تنها در دوران حاکمیت استبدادی پنجسالهء طالبان در سالهای 1996-2001م میتوان مشاهده کرد باآنکه در دوران حاکمیت آنها حد اقل حق معارف و تعلیم و تربیه برای پسران و مردان ممنوع اعلان نشده بود.

همانگونه که برای اکثریت قاطع مردم افغانستان اعم از هر قوم محبوبیت امیر امان اله خان ناشی از استقلال طلبی، تجدد خواهی و ترقی پسندی اوبود نه وابستگی قومی موصوف، که حتی قادر به تکلم بزبان پشتو نبود، به همان اندازه تنفر از طالبان برای اکثریت قاطع مردم افغانستان اعم از هر قوم، ناشی از خصلت ارتجاعی ضد تجدد و ضد ترقی آنها بود تا وابستگی آنها به عنوان عناصر سنتی قوم پشتون. همانطوریکه امروز تعداد معدودی از شورش ارتجاعی "سقاوی" بخاطر وابستگی حبیب اله کلکانی و سایر رهبران آن به قوم تاجیک حمایت میکنند، هستند تعداد افرادیکه از طالبان بخاطر پشتون بودن آنها حمایت میکنند.

بدون تردید منظور رزاق مآمون از "حذف در تاریخ" هزار ساله، که شورش "سقاوی" به آن پایان بخشید، ظهور مجدد قوم تاجیک به قدرت سیاسی بعد از حاکمیت سامانیان ماوراالنهر، هرچند کوتاه نه ماهه میباشد. آیا این حذف تاریخی هزار ساله تاجیکها از قدرت سیاسی توسط قوم پشتون عملی شده بود؟ واضح است که جواب این سوال منفی است زیرا از احراز زعامت سیاسی پشتونها صرف سه صد سال میگذرد. در هفتصد سال قبل از آنها چه کسانی قوم تاجیک را از حاکمیت سیاسی حذف کردند؟ حاکمیت سامانیها را که اتفاقآ بالای تمام سرزمینهای افغانستان امروزی نیز شامل نمیشد، غزنویها بخصوص سلطان محمود غزنوی خاتمه بخشید. غزنویها ترکمن اوغوز بودند از ماورای سرحدات افغانستان امروزی آمدند و برای بیش از دوصد سال (977م تا 1186م) در این سرزمینها حکومت کردند. متعاقب آنها غوریها به قدرت میرسند که در اتحاد سیاسی و نظامی با پشتونها حاکمیت خودرا برای 67 سال (1215م تا 1148م) نه تنها بالای تمام سرزمینهای امروزی افعانستان بلکه بالای تمام شمال هندوستان نیز گسترش دادند. همزمان و به به تعقیب غوریها، سلجوقیهای ترکتبار قدرت را بدست گرفته برای 157 سال (1037 تا 1194م) بالای مناطق غربی افغانستان امروزی و تمام اسیای میانه، آسیای صغیر و فارس حکومت کردند. به تعقیب آنها خوارزمشاهیان به قدرت میرسند که از ماورالنهر بالای غرب سرزمینهای افغانستان امروزی حکومت میکنند و حاکمیت آنها در سال 1220م توسط چنگیز خان مغول بر انداخته میشود. مغولها و به تعقیب آنها تیموریان ترکتبار تا سال 1510م با کشته شدن شیبانی خان ازبک در مرو بدست شاه اساعیل صفوی بالای تمام ماوراالنهر و سرزمینهای افغانستان امروزی حکومت میکنند. متعاقب آنها سرزمینهای افغانستان امروزی از غرب تا قندهار توسط صفویان ترکتبار فارس و از شرق و جنوب توسط دودمانهای بابری دهلی اداره میشود.

پشتونها برای بار اول در سال 1709م توسط میرویس خان هوتک به تسلط دوصد سالهء صفویها و بابریها خاتمه داده یک دولت پشتون را در این سرزمینها ایجاد میکنند که بعد از یک توقف دورهء نادر شاه افشار، با ایجاد دولت احمدشاه ابدالی و به تعقیب او پسرش تیمورشاه به عنوان یک دولت ملی تا امروز ادامه دارد. تیمورشاه پایتخت را ز قندهار به کابل که شهر تاجک نشین است انتقال میدهد تا دولت او از نفوذ فیودالهای پشتون دور شود. با این عمل در طول چند نسل در نتیجهء ازدواجهای مختلط قشر جدیدی از پشتونها دری زبان به وجود می آیند که از لحاظ فرهنگی آنقدر که به تاجیکها نزدیک اند به همان میزان از پشتونها سنتی بدور هستند. این قشر جدید بیروکرات است که در حقیقت زمام امور دولتهای افغانستان را از امیر دوست محمد خان به بعد در همکاری با روشنفکران تاجیک و سایر اقوام در اختیار دارند. بنابر آن به دولتهای افغانستان از زمان امیر دوست محمد خان به این طرف برچسپ قبیلوی زدن به نادانی و بی خبری نویسنده گان از ساختمان اجتماعی و سیاسی اقشار حاکم کشور نمایندگی میکند.

سوال این جاست که این، به گفتهء رزاق مآمون، "حذف در تاریخ" و یا بهتر تر بگوییم کمرنگی نقش تاجیکها در تاریخ هزار سالهء سیاسی این سرزمین ناشی از چه عواملی است؟ آیا ناشی از کمتر بودن نسبی تعداد نفوس آنهاست؟ مبرهن است که تعداد نفوس تاجیکها کمتر از نفوس پشتونها است اما نفوس تاجیکها به مراتب بیشتر از ترکتبارها میباشد در حالیکه ترکتبارها نقش بسیار برازنده و چشمگیری در تاریخ این سرزمین بازی کرده اند. بنابر آن علل آنرا در سایر زمینه ها باید جستجو کرد که این خود یک مباحثهء جدی و مهمی را نیاز دارد و باید بر اساس یک تحقیق دقیق حوادث تاریخی و اجتماعی به آن پرداخته شده عوامل ان مشخص شوند. آما آنچه از بررسی تاریخ یکهزار سالهء منطقه مبرهن است این کمرنگی ناشی از تخویف و اعمال سیستماتیک زور و تشدد توسط قوم پشتون نبوده است.

بر اساس نوشتهء رزاق مآمون جنبش "سقاوی" را به چهار مرحله آتی میتوان تقسیم کرد:

  1. سقاوی اول (جدی ۱۳۰۷- میزان ۱۳۰۸ ه ش) یا زمان حاکمیت حبیب اله کلکانی؛
  2. سقاوی دوم (۱۳۷۱-۱۳۷۵ ه ش) حکومت ربانی-مسعود؛
  3. سقاوی سوم (۱۳۸۰-۱۳۹۳ ه ش) دوران مقاومت ضد طالبان شورای نظار؛ و
  4. سقاوی چهارم (۱۳۸۱ ه ش -) بازگشت شورای نظار و شرکت در قدرت سیاسی.

سقاوی اول (جدی ۱۳۰۷- میزان ۱۳۰۸ ه ش) یا زمان حاکمیت حبیب اله کلکانی

به گفتهء رزاق مآمون "پیدایش «سقاوی اول» در شرایط ویژه سیاسی و اجتماعی دهه اول 1300 خورشیدی، چیزی در مقیاسنخستین اقامۀ نیم بند وتوان سوز تاریخی (کمترآگاهانه) در نبرد عدالت خواهانه برای اثبات حضور و سهم در قدرت بود. سقاوی اول، برای پاشیدن خشم و خروش، و خط سرنوشت خویش، تئوری مدون نداشت؛ واکنون که قریب نود سال از آن می گذرد، نیز از داشتن تئوری مبتنی برارزیابی انتقادی و طبقه بندی شده محروم است. درآن ایام، ابزار نقد وضعیت و روش مقابله، با یک رشته قواعد مذهبی وعامیانه صورت می گرفت."

آیا این تئوری بافی درست است؟ آیا شورش "سقاوی اول" واقعآ "نبرد عدالت خواهانه برای اثبات حضور و سهم در قدرت بود" یا یک شورش ضد ترقی و ضد تجدد ارتجاع سیاه مذهبی که برای برگرداندن چرخ زمان و چرخ معارف و تعلیم و تربیه عصری بدوران تاریک پندارهای قرون وسطایی؟ این شورش از شورش سلف خود شورش ملای لنگ در پکتیا در سال 1924م چه تفاوتی داشت؟

باید بخاطر آورد که در سال ١٣٠٣ (1924م) شماری از ملاها و روحانیون افراطی به تحریک انگلیس‌ها علیه دولت امان‌الله خان دست به تبلیغ زده مردم را به شورش واداشتند. آنان تمامی اصلاحات دوره امانی را خلاف دین اسلام خوانده، این شاه مترقی و وطندوست را کافر و جهاد علیه او را فرض اعلان کردند. مگر این ملا در دستی قرآن و در دست دیگر قانون جزاء امان اله خان را گرفته در میان قبایل که متأسفانه از سواد و دانش بی‌بهره بودند فریاد نمیزدند که: کدامیک را قبول دارید! قرآن یا قانون را؟ و طبعاً مردم میگفتند: قرآن را. باید بخاطر آورد که انگلیسها که خود را در این توطئه پیروز می‌دانستند دست به مداخله مستقیم زده و یک تن هندو به نام عبدالکریم را زیر نام پسر امیر محمد یعقوب خان داخل قوم ځدران پکتیا نموده که رهبری اغتشاش را به دست گرفت. در آغاز جنگ به نفع شورشیان پیش می‌رفت چون از یک سو بودجه دولت به اتمام رسید و از سوی دیگر ٨٠٠ عسکر دولت به یکبارگی کشته شدند که این ضربه سختی بر پیکر رژیم نوپای امانی بود. در همین دوره بود که عبدالکریم با حمایت انگلیس‌ها در پکتیا دعوای امارت نمود. از آنجایی که اکثریت مردم افغانستان از خدمات دولت امانی راضی بودند، جمع وسیع یک‌صدا علیه این اغتشاش جاهلان برخاستند که منجر به سرکوب آن شد. میر غلام محمد غبار در «افغانستان در مسیر تاریخ» (جلد اول، ص ٨٠٩) می‌نویسد: «...همینکه دانستند اغتشاش پاکتیا ماهیت مذهبی نی، بلکه ماهیت سیاسی و آنهم به مداخله دولت انگلیس دارد، همه به حمایت دولت برخاستند و بر ضد نفوذ خارجی متحد گردیدند." مهار این شورش که بیش از یکسال به طول انجامید بار سنگینی بر دولت امانی بود. تقریبا مالیات یکساله در آن به هدر رفت و متعاقبا در لویه جرگه پغمان شاه امان‌الله مجبور شد که با روحانیون مرتجع از راه مماشات پیش رفته بخشی از برنامه اصلاحاتش را کنار گذارد. در نتیجه این زحمات و همکاری وسیع مردم، شورش سرکوب و سران باغی فراری شدند. درین میان ملای لنگ و ملا عبدالرشید که به کوه‌ها پناه برده بودند توسط مردم دستگیر و تسلیم دولت داده شدند. به تاریخ ۴ جوزای ١٣٠٤ ملای لنگ و ملا عبدالرشید با ۵۱ تن از همدستان شان بعد از اینکه حکم اعدام بر آنان صادر شد، طی مراسمی در تپه مرنجان اعدام شدند و چندصد تن دیگر به ولایات شمالی تبعید شدند. حالا اگر ما شورش "سقاوی اول" را "نبرد عدالت خواهانه" میدانیم آیا شورش سلف او شورش ملای لنگ هم نبرد عدالت خواهانه است یا خیر؟ یا اینکه افتخار "نبرد عدالت خواهانه" را تنها یک تاجیک میتواند داشته باشد و نه سایر اقوام؟

سقاوی دوم (۱۳۷۱-۱۳۷۵ ه ش) حکومت ربانی-مسعود

رزاق مامون مینویسد که "«سقاوی دوم» شصت وسه سال بعد از سرکوب دولت اضطراری «سقاوی اول»، دریک نبرد سرنوشت ساز، قدرت سیاسی را دراختیار خود گرفت. ظهور دوبارۀ خود را با جنگ تعریف کرد و دورۀ چهارساله حکومت گری را با جنگ پایان داد و به فاز پنج سالۀ «مقاومت تاریخی» گذر کرد؛ مقاومتی که حبیب الله بالاثر اشتباه بزرگ، مختومه اعلام کرده بود."

این " نبرد سرنوشت ساز" که سقاوی دوم در نتیجهء پیروزی در آن "قدرت سیاسی را دراختیار خود گرفت" کدام نبرد است؟ آیا منظور در این جا نبرد با دولت های حزب دمکراتیک خلق و حامیان اردوی سرخ آن است؟ به یقیین که چنین نیست. در هشت سال از حاکمیت 14 سالهء حزب دمکراتیک خلق ببرک کارمل و بیروی سیاسی عمدتآ غیر پشتون او قدرت سیاسی را بدست داشتند و همچنان به گواهی اکثر مجاهدین آنزمان واسناد محرم که امروز از محرمیت خارج شده اند احمد شاه مسعود سالهای زیاد این دوران را در تبانی با اردوی سرخ در حالت آتش بس سپری نمود.

به تعریف رزاق مآمون «سقاوی دوم» "ظهور دوبارۀ خود را با جنگ تعریف کرد". از احمدشاه مسعود ویدیو کلپی در یوتیوب موجود است که در آن به صراحت اعلام میکند در بحبوحهء انتقال قدرت از داکتر نجیب اله به دولت ائتلافی مجاهدین مطابق به توافق جنیوا، با اقدام یکجانبهء خود در بدست گرفتن قدرت دولتی به کمک جنرال دوستم "از یک توطئه بین المللی جلوگیری کرد". به اینصورت احمدشاه مسعود از شراکت قدرت دولتی با سائر احزاب ائتلاف جهادی جلوگیری نموده تمام قدرت نظامی را در اختیار خود گرفته سبب مشتعل شدن یک جنگ خانمانسوز تنظیمی در کابل شد که به قیمت هزاران باشندهء شهر کابل، جنوساید افشار و تخریب شهر انجام یافت. بنابر آن طوریکه میبینیم منظورنویسنده از "نبرد سرنوست ساز" نبردیست که احمدشاه مسعود در مقابل سایر گروههای جهادی منجمله حزب اسلامی و حزب وحدت انجام داد. نا گفته پیداست که در این تخریب شهر کابل و کشتار هزاران باشندهء بیگناه شهر نقش گلبدین حکمتیارو راکت اندازیهای بیدریغ او بالای شهریان بیدفاع را نیز نمیتوان نادیده گرفت.

حاکمیت "سقاوی دوم" بجز درد، رنج و بی عدالتی چور و چپاول و بی امنیتی و استقرار مجدد حکومتهای ملوک الطوایفی ارتجاعی، عقب گرا و ضد ترقی دست آورد دیگری برای مردم کشور اعم از پشتون، تاجک، هزاره، ازبک و سایر اقوام نداشت. به جهت نبود که سقوط ناگذیر این رژیم انارشی با تآیید اکثریت کافهء مردم کشور رَوبروشد.

نباید فراموش کرد که پیروزی سهل و سادهء جنبش طالبان در برابر انارشی "سقاوی دوم" قبل از همه چیز ناشی از خصلت خرابکارانه، چپاولگرانه، هرج و مرج، انارشی، بی امنیتی، بی حرمتی، بیدولتی، بی قانونی و شرایط ملوک الطوایفی است که در دوران حاکمیت "سقاوی دوم" در افغانستان حکمفرما بود. مردم افغانستان از دولت قبل از همه چیزامنیت میخواستند و این امنیت را دولت طالبان برایشان به قیمت استیلای یک رژیم دراکونی اسلام قرون وسطایی فراهم کرده به آرزوی آنانیکه استقرار حاکمیت صدر اسلام را تمنا داشتند جامهء عمل پوشانید.

سقاوی سوم (۱۳۸۰-۱۳۹۳ ه ش) دوران مقاومت ضد طالبان شورای نظار

رزاق مآمون مینویسد: "در فاز سوم «سقاوی»، همزمان با سقوط جبهۀ قومی- نظامی طالبان، برآیندی با محتوای پخته تر، از شکم جنگی ریشه دار به مشاهده رسید. دراردوگاه کلاسیک قدرت «پشتون»، تغییری به وجود آمد. ملا های ساخت پاکستان، بافتار رهبری قبیله یی در شرق و جنوب مملکت را که همواره بر سکوی جرگه و خود گردانی قومی استوار بود، به هم زد و به جای بزرگ قبیله، ملای افراطی نشست. یکی از دلایل پا برچا ماندن مقاومت «سقاوی سوم» تنها بیداری و تجربه جنگ نبود؛ این نکته نیز مطرح بود که ملاهای پشتون، فقاهت غنی شدۀ مذهبی را جایگزین اصول مدارا و تدبیر قبیله یی کردند."

در این تفسیر رزاق مآمون از خصلت اجتماعی و سیاسی حاکمیت طالبان و اختلاف فاحش آن با اردوگاه کلاسیک قدرت «پشتون»، به نکتهء جالبی، یا بهتر بگوییم به اعتراف مهمی بر میخوریم. موصوف در ضمن تئوری پردازی ناخواسته تآیید میکند در حالیکه اردوگاه کلاسیک قدرت «پشتون»، همواره بر سکوی جرگه و خود گردانی قومی و اصول مدارا و تدبیر قبیله یی به زعامت بزرگ قبیله استوار بوده است. ناگذیر این اصول مدارا و تدبیر قبیله یی عامل مهمی در عدم موجودیت جنگهای قومی و مذهبی سنی و شیعه در طول سه صد سال گذشته بوده است. برعکس در رژیم طالبان این نظم اجتماعی برهم خورده به جای بزرگ قبیله، ملای افراطی پشتون تبار ساخت مدارس پاکستان با "فقاهت غنی شدۀ مذهبی" نشست که در غیاب اصول مدارا و تدبیر سنتی قبیله یی پشتونها یکی از عوامل بروز جنگهای قومی و مذهبی شیعه و سنی و در نتیجه تداوم مقاومت "سقاوی سوم" محسوب میگردد.

سقاوی چهارم (۱۳۸۱ ه ش -) بازگشت شورای نظار و شرکت در قدرت سیاسی

رزاق مآمون مینویسد که: "عصر«سقاوی» چهارم، هم اکنون نیمی از قدرت سیاسی را در دست دارد و از نظر تئوری، بر کارشیوه های مقاومت مستمر برای تقسیم عادلانۀ قدرت درآینده تکیه دارد." او مینویسد که: "استراتیژی نسل تازۀ «سقاوی» تسجیل هویت سیاسی پایدار درمنازعۀ قدرت، با تکیه برآموزه های منفی و مثبت «سقاوی اول»است؛ ورنه، حاکمیت تک قومی از بهار سال1371 به بعد دفن شده است." رزاق مآمون بطور ناگهانی دوران پنجسالهء حاکمیت "تک قومی" طالبان را به فراموشی سپرده با بی مروتی از کمک بزرگی که طیارات بی 52 امریکایی، قطعات خاص قوای امریکایی، ملیونها دالر سی آی ای و وسایط و تجهیزات نظامی امریکایی در باز گرداندن "سقاوی چهارم" به قدرت ایفا کرد اظهار امتنان نمیکند.

رزاق مآمون اضافه میکند که "درایام حاضر، جامعه از حالت انجماد بیرون آمده و دوام حکومت گری تک قطبی زیرسوال رفته است." او مینویسد: "مانور اجتماعی- تباری امروز، «سقاوی ها» معطوف بر درس گیری از فرهنگ سیاسی عقب گرایانۀ پیشین و تلاش برای انجماد آن است تا دو باره مکرر نشود. حبیب الله دانش سیاسی برمقتضای موقعیت خویش نداشت،... شاهکار تاریخی او، شکستن بنیاد یک سو پنداری قدرت بود و او خیلی ساده اثبات کرد که «حق پادشاهی» از بارگاه عرش برای کسی وکسانی نازل نشده است. مهم ترین مؤلفۀ ماندگار کارنامه او، مقاومت سرسختانه درجنگ گرم، تا آخرین نفس بود؛ به همان میزانی که تسلیم شدن ناگهانی اش به سوگند نادرخان، سخت بیهوده و غیرقابل جبران بود. در این قضیه معلوم میشود که بر عکس حبیب اله کلکانی، سلف همفکر و هم عقیدهء او ملای لنگ و همراهانش تسلیم نشدند بلکه دستگیر شده و همانند کلکانی و همراهان او اعدام شدند. بنابر آن اگر شاهکار تاریخی کلکانی، شکستن بنیاد یک سو پنداری قدرت بوده باشد در شکستن این قدرت ملای لنگ و همراهان او هم کوشیدند اما بدون پاداش پادشاهی و بدون پاداش احیای حیثیت و تدفین مجدد.

رزاق مآمون مینویسد "ما شاهد بودیم که «سقاوی دوم» ازنظر سیاسی و مذهبی به همان خط حبیب الله قدم گذاشت؛ مگربخش آخر داستان تسلیمی وی به دشمن را از کارنامه خود حذف کرد. احمد شاه مسعود باری دربارۀ امیرحبیب الله خان با سخنانی مملو از حس دریغ چنین گفت: « آدم به دشمن تسلیم می شود؟ هیچ جنگی اگر نمی کردی و فقط در دامنه های شمالی گشت می زدی و هر یک ماه یا سه ماه بعد یک تک تفنگ می کردی، سرنوشت نظام وسیاست درافغانستان دربست دردست یک خاندان باقی نمی ماند.»]

برنامهء سیاسی عصر "سقاوی چهارم"

اما آنچه را رزاق مآمون نمیگوید آن است که عصر«سقاوی» چهارم، اکنون به ظاهر نیمی از قدرت سیاسی را در دست دارد و از نظر تئوری وشیوهء کار، برای باز گرفتن تمام قدرت که در دوران "سقاوی دوم" در اختیارش بود در یک مبارزهء مداوم بر ضد حرکت زمان در تکاپو است. بدنام کردن انتخابات سال 2009 و به تعقیب آن بدنام کردن انتخابات سال 2014 به بهانه های تقلب، تهدید حمله بر ارگ، سرازیر کردن اوباشان مسلح در سالگرد شهادت احمد شاه مسعود، تهدید قیامهای سبز، نارنجی و گلابی. تهدید آوردن صدهزار نفر به کابل، ایجاد ائتلافهای سیاسی با بازیگران تاریخی شورای نظار، شعار های تغییر نظام سیاسی، سیستم فدرالی و غیره همه در جهت تآمین هژمونی قدرت یکه تاز سیاسی اعمال میشود.

نباید فراموش کرد که بعد از به قدرت رسیدن مجدد شورای نظار در سال 2001 با مداخلهء نظامی امریکا، سقاوی چهارم، اگر ترمینالوژی رزاق مامون را بکار گیریم، قدرت حقیقی مطلقهء سیاسی، نظامی و فرهنگی را در افغانستان بدست گرفت و تا امروز در دست دارد. بطور نمونه در یک مرحله احمد ضیآ مسعود معاون اول رییس جمهور بود، فهیم قسیم وزیر دفاع، یونس قانونی وزیر داخله، داکتر عبداله وزیر خارجه و امراله صالح رییس عمومی امنیت ملی. سقاوی چهارم در عقب چپن حامد کرزئ، که از پشتیبانی کدام حزب سیاسی متشکل و تنظیم جهادی برخوردار نبود، به اعمال قدرت مطلقهء خود میپرداخت. اقمار محلی قدرت در ولایات دوباره احیآ شد، و در نتیجهء فساد گسترده مالی، اقتصادی، غضب زمینهای دولتی، سوء استفاده از قراردادهای دولتی، چپاول عواید گمرکی، چپاول ملیاردها دالر کمکهای خارجی از طریق ایجاد سازمانهای غیر دولتی (ان جی او ها) که این کمک هارا تطبیق میکردند، رهبران شورای نظار یا سقاوی چهارم به فرعونهای زمان مبدل شدند. خانواده های ربانی، مسعود، فهیم، عطا محمد نور، اسماعیل خان، قانونی، غیره با ایجاد صدها شرکت خصوصی، شهرکهای رهایشی، بلند منزلها، شرکتهای ترانسپورتی، دستگاههای تلویزیونی و رسانه یی و غیره اقتصاد کشور را دربست در اختیار خود گرفتند.

تمام استراتیژی نسل تازۀ «سقاوی» را تحکیم قدرت سیاسی یکه تاز قوم تاجیک تشکیل داده با هرگونه احیای مجدد و شراکت در قدرت توسط پشتونها مخالفت میکنند. به این ارتباط فراموش نکنیم اخطار های مکرر لطیف پدرام را که

"با استفاده از امکاناتی که موجودیت نیروهای بین المللی برای ما فراهم کرده باید کار را یکطرفه کرد و سمبولهای بزرگ ملی را در افغانستان تغییر داد و افغانستان را از ریشه عوض کرد."

در این گیر و دار سقاوی چهارم در تلاش شکستن تمام سمبولهای ملی افغانستان، از جمله اسم، ملیت، هویت و تاریخ، زبان، لهجه، مصطلحات ملی و تمامیت ارضی آن گام برداشته شعارها طوریست که اگر تمام قدرت سیاسی دوباره حاصل نشود، فدرالیزم قومی و تجزیهء کشور راه حل ثانی خواهد بود.

/.