نگارش: فقیرمحمد ودان

مؤرخ: 9 اپریل 2018

خاطرات ډگروال عبدالوهاب نورستانی

چرا و چگونه از ورود دوکتور نجیـب الله

بـه میدان هوایی بین المللی کابل ممانعت بعمل آمد؟

ساعت 1.45 بعد از نیمۀ شب و در نخستین ساعات 17 اپریل 1992(27 حمل 1371) بود که از ورود موترهای حامل دوکتور نجیب الله رئیس جمهور افغانستان و همراهان شان، به میدان هوایی بین المللی کابل، توسط منسوبان پوستۀ «دوسرکۀ میدان هوایی کابل» مربوط قطعۀ محافظ میدان (کنډک پنجم لوای دوم گارد ملی)، ممانعت گردید و بدین طریق بنین سیوان نمایندۀ خاص سرمنشی ملل متحد در امور افغانستان، نتوانست دوکتور نجیب الله را مطابق توافق تمام جوانب دخیل در معضلۀ افغانستان، ذریعۀ طیارۀ ملل متحد، به خارج از کشور (هندوستان) انتقال دهد.

بعد از وقوع رویداد فوق الذکر و در پیوند با آن بود که نام ډگروال عبدالوهاب نورستانی قوماندان قطعۀ محافظ میدان بین المللی کابل مطرح گردید. نخستین بار سترجنرال محمد نبی عظیمی که در آن وقت مسوولیت معاونیت اول وزارت دفاع جمهوری افغانستان و قوماندانیت عمومی گارنیزون کابل را بعهده داشت، درین زمینه از ډگروال عبدالوهاب نورستانی، در کتاب «اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان» نام برد و به تعقیب آن سایر نویسندگان نیز به بیان مطالبی درین مورد پرداختند؛ اینک ډګروال عبدالوهاب نورستانی حقایق مربوط به رویداد متذکره و نقش خویش درین رویداد را طی ملاقاتی با نگارندۀ این سطور در میان گذاشته و بدین طریق او خواست تا با بیان دست اولِ واقعیت های بوقوع پیوسته در همین لحظات تاریخی، دَین خویش را در برابر وطن و هموطنان خویش ادأ نماید.

نخست و قبل از بیان حقایق مربوط به رویداد تاریخی متذکره، ضرور دانسته می شود تا ډگروال پیاده عبدالوهاب نورستانی بطور مختصر معرفی گردد:

عبدالوهاب نورستانی فرزند مرحوم ډگروال عبدالاحد نورستانی، در سال 1335 خورشیدی در ولسوالی «منډول» ولایت نورستان و در یک خانوادۀ نظامی به دنیا آمد. موصوف بعد از ختم دورۀ ابتدائیه و حربی شوونځی، در سال 1356 تحصیلات خویش را در پوهنځی پیادۀ حربی پوهنتون به اتمام رسانید و با تثبیت رتبۀ دوهم بریدمن، الی سطح  قومندانی کندگ در غنډ 63، فرقۀ 15 قول اردوی قندهار ایفای وظیفه نمود.

عبدالوهاب نورستانی بعداً در سال 1359 بنابر لزوم دید، از وزارت دفاع به ریاست عمومی امنیت دولتی تبدیل و الی قومندانی کنډک در غنډ 101 آن ریاست ایفای وظیفه نمود. پرسونل این غنډ مسولیت تامین امنیت تعمیر ریاست عمومی امنیت دولتی و تعمیرات سایر ریاست های این اداره را بعهده داشت. با تشکیل قومندانی عمومی گارد ملی در چوکات وزارت امنیت دولتی، بحیث آمر اپراسیون لوای 4 گارد و بعد از مدتی بحیث رئیس ارکان لوای سوم گاردملی مقرر گردید. سرانجام او به لوای دوم گارد ملی تبدیل و درین لوا بحیث قومندان قطعۀ محافظ میدان هوایی بین المللی کابل مقرر گردید که قومندان این لوا تورن جنرال عبدالرزاق بود. در تداوم همین وظیفۀ اش بود که پرسونل پوستۀ «دوسرکۀ» میدان هوایی بین المللی کابل، بنابر دادن غلطِ نام شب، مانع ورود موترهای حامل دوکتور نجیب الله و همراهان او به میدان هوایی گردیدند.

ډګروال عبدالوهاب نورستانی در رابطه به رویداد فوق الذکر و سایر مسایلی که در حواشی این رویداد به وقوع پیوسته و او خود در آن دخیل و یا ناظر بود؛ چشمدیدهای خویش را در ذیل ارایه نموده است. در عین حال، ناگفته نه باید گذاشت که محتوی نگارش یافتۀ این خاطرات، با اظهارات محترم ډگروال عبدالوهاب نورستانی درین زمینه، مطابقت عام و تام داشته و صرف با شیوۀ نگارش این قلم در حالی ارایه گردیده که متن نوشته شدۀ نهایی آن، پیش از نشر و یک بار دیگر، بازهم مورد تائید مجدد محترم ډگروال نورستانی قرار گرفته است؛ که اینک تقدیم میگردد:

[«در روزهای اخیر قبل از رویداد متذکره که از یکطرف اوضاع کشور وخامت کسب مینمود و از طرف دیگر برای انتقال قدرت مطابق پلان صلح ملل متحد آمادگی ها اتخاذ می گردید، به قطعه ما از جانب قوماندانی لوای دوم گارد ملی، پیوسته دساتیر جدید داده می شد که مطابق آن از یک طرف سربازان و افسران قطعه، این اطمینان را کسب نمایند که با تغییر رژیم نه تنها حیات آنان تضمین؛ بلکه وظایف و مسوولیت های شان نیز مانند گذشته ادامه می یابد و از طرف دیگر احضارات درجه یک داده شده و شیوه های کنترول و بررسی جهت محافطت میدان دقیقتر و تشدید میگردید که در نتیجه سربازان و افسران قطعه، شب و روز در وظیفه حضور داشتند.

در همین روزها از سوی قومندانی لوای دوم گارد ملی به قطعۀ ما دستور داده شده بود که مطابق طرزالعمل قبول شده، افراد مربوط به سطح «vip»، صرف میتوانند بعد از اطلاع وزارت خارجه و دادن نمبر پلیت موترهای شان، اجازۀ ورود به میدان و پرواز به کشور دیگر را کسب نمایند. درین زمینه طرزالعمل چنان بود که شعبۀ تشریفات وزارت خارجه اسم فرد و نمبر پلیت موتر او را به نوکریوالی اپراتیفی قومندانی لوای دوم گارد یادداشت داده و قومندانی لوای مذکور، موضوع را به نوکریوالی قطعۀ محافظ اطلاع و بعد از آن پوسته های کنترولی قطعۀ محافظ بادرنظرداشت این معلومات، به افراد متذکره و موترهای حامل آنان اجازاه میدادند تا داخل میدان هوایی گردند.

در چنین حالت و انفاذ دستور احضارات درجه اول بود که صبح روز 26 حمل 1371، از طرف نوکریوال اپراتیفی لوای دوم گارد ملی به قومندانی قطعۀ محافظ دستور داده می شود که پرسونل خویش را از پوسته های «vip» میدان (پوسته های دوسرکۀ میدان هوایی، چهاراهی قوای هوایی و تعمیر vip) تخلیه و پوسته های مذکور را بطور مؤقت به پرسونل ادارۀ دهم امنیت دولتی ـ که رئیس این اداره جنرال احمدزی برادر رئیس جمهور بود ـ  تسلیم نمائید و دلیل آن را ورود بنین سیوان وانمود ساختند. به ساعت معینه، پوسته های متذکره را به پرسونل ادارۀ دهم امنیت دولتی تسلیم نمودیم و منسوبان قطعۀ محافظ را از این پوسته ها بیرون کشیده و تا دستور بعدی، به قاغوش های شان، در حالت انتظار نگهداشتیم. وظایف پرسونل ادارۀ دهم امنیت دولتی تا حوالی ساعت پنج عصر همین روز ادامه یافت و بعد از آن به ما دستور داده شد که مسوولیت پوسته های متذکره را دوباره تسلیم گردیم و دلیل آن را نیز نه آمدن بنین سیوان وانمود کردند.

بعد از برگشت پوسته های ریاست دهم امنیت دولتی، حوالی شام، نوکریوال قعطۀ محافظ به نوکریوالی قومندانی لوای دوم گارد رفت تا نام جدید شب را از نوکریوال آن لوا اخذ و به پوسته های خویش توزیع نماید. درین ضمن، نوکریوال لوا به نوکریوال قطعۀ محافظ گفته بود که: «شاید تعدادی از پرسونل جنرال دوستم به میدان مواصلت کنند و بعد از آن، میدان را ترک میگویند». بنابرین حوالی ساعت 11 بجۀ شب بود که طیارات ترانسپورتی «n26»، یکی بعد دیگر در خط رنوی میدان نشست نمودند که سربازان و افسران جنرال دوستم را انتقال داده بودند. در رأس افراد انتقال داده شده، تورن جنرال مجید روزی قرار داشت و جنرال خان آقا سابق رئیس امنیت دولتی ولایت بلخ نیز با او همراه بود. برعکس گفتۀ نوکریوال لوای دوم گارد، پرسونل جنرال دوستم میدان را ترک نگفتند؛ بلکه توسط تورن جنرال عبدالرزاق قومندان لوای دوم گارد ملی، به ما گفته شد که جنرال مجید روزی پرسونل خویش را خودش در محلات آسیب پذیر میدان هوایی جابجا مینماید. بدین ملحوظ جنرال مجید روزی پرسونل خود را در تفاهم با افسر نوکریوال لوای دوم گارد ملی، در ترمینل میدان، در امتداد خط رنوی و در پوستۀ شرقی میدان ـ که دروازۀ ورودی مخصوص پرسونل و اکمالات نظامی قابل انتقال به ولایات دیگر بود ـ جابجا کرد. قومندانیت پوستۀ شرقی را او به پهلوان زینو (زین الدین) سپرد که «لعل قومندان» نیز با او همکاری مینمود و خود جنرال روزی در vip میدان قرارگاه خود را در حال جابجا نمود که من نیز ډگروال غلام ربانی احمدی رئیس ارکان قطعه خویش را جهت کنترول پوسته های  vip توظیف نمودم. در عین حال باید گفت که حین جابجا نمودن پرسونل جنرال دوستم در میدان هوایی، آنها از من می پرسیدند که داکتر نجیب در کجاست؟ و من در جواب أنها فقط میگفتم که درین مورد معلومات ندارم.

بعد از جابجا شدن پرسونل دوستم، من به قرارگاه خود برگشته و بنابر اینکه ناوقت شب بود به نوکریوال وظیفه سپردم؛ در صورتیکه کدام حادثه رخ میدهد مرا باخبر سازد. مدتی گذشته بود که نوکریوال قطعۀ محافظ به قرارگاه من آمده و گفت که: «داکتر صاحب نجیب الله با سه عراده موتر به دو سرکه آمده و از طرف پیره دار پوستۀ متذکره توقف داده شده و اینک رفیق جفسر میخواهد که باخودت در تیلفون صحبت کند». همۀ ما جنرال جفسر را که سریاور رئیس جمهور بود، می شناختیم. باشتاب گوشی را گرفتم. در آن طرف خط تیلفون، قومندان پوسته که تورن سید آقا نام داشت؛ برایم گفت: «نام شب را که رفیق جفسر میدهد غلط است و میگوید که در موترها داکتر صاحب، جنرال توخی، جنرال احمدزی و کارمندان ملل متحد نشسته اند و پافشاری دارد که به ما اجازه بدهید که وارد میدان شویم». بعد از آن من به ډگروال غلام ربانی احمدی رئیس ارکان که در پوسته های vip توظیف بود، هدایت دادم که هرچه زودتر خود را به پوسته دو سرکه برساند که کدام بی نزاکتی صورت نگیرد و در ضمن با رفیق جفسر صحبت نموده و از او خواستم لحظه یی منتظر باشند تا از قومندان خود (جنرال عبدالرزاق قومندان لوای دوم گارد ملی) هدایت بگیرم. به تعقیب آن به تورن جنرال رزاق تیلفون نموده، موضوع را با وی در میان گذاشتم. او در جواب به من وظیفه داد که منتظر هدایت او باشم و تیلفون را گذاشت. چنین برخورد جنرال رزاق، آمدن و جابجا شدن پرسونل دوستم در میدان هوایی در حالیکه از اختلافات او با داکتر نجیب الله و حوادث شمال اطلاع داشتم، تشویش بیشتر مرا باعث شد و بنابر شناخت شخصی که با ستر جنرال نبی عظیمی قومندان گارنیزون کابل داشتم، خواستم جریان را به او اطلاع بدهم و از او طالب هدایت شوم. بعد از تماس تلیفونی، به او گفتم که داکتر صاحب آمده و میخواهد داخل میدان گردد و نام شب آنان نیز غلط است. او در جواب بمن گفت که:«از قومندان خویش هدایت بگیر!» و گوشی را گذاشت. من ناگزیر دوباره با جنرال رزاق تماس گرفتم ولی او جواب نداد. در همین زمان که من مصروف تماس تیلفونی با تورن جنرال عبدالرزاق و سترجنرال محمد نبی عظیمی بودم، ډگروال غلام ربانی رئیس ارکان من، عملاً در ساحه دوسرکه حضور داشت و با جنرال جفسر مصروف گفتگو بوده و برای جنرال جفسر تفهیم نمود که افزون بر آنکه نام شبِ شما غلط است، پرسونل جنرال دوستم نیز از قبل داخل میدان هوایی گردیده، بخصوص در ترمینل میدان، پوسته های vip ، خط رنوی، رمپ و خط تکسوی جابجا گردیده اند و داخل شدن شما به میدان خطرناک است. بعد از شنیدن حرفهای ډګروال ربانی، جنرال جفسر به او گفت که بیا، خودت همین گفته هایت را به داکتر صاحب هم بگو!. بعد از آن ډگروال ربانی و جنرال جفسر به طرف موتر حامل داکتر صاحب نزدیک شده و در نخستین لحظه یی مواجهه شدن ربانی احمدی با داکتر صاحب، او که احتمالاً برخی سخنان لحظۀ قبل ربانی را با جفسر شنیده بود، از ربانی پرسید که: وضعیت میدان از چه قرار است؟. بعد از آن ربانی وضعیتی را که به جنرال جفسر گفته بود، یک بار دیگر به داکتر صاحب گزارش داد. بعداً ډگروال ربانی به من گفت که: وقتی وضعیت میدان و جابجا شدن پرسونل جنرال دوست را به داکتر صاحب گفتم، دیدم که چهرۀ داکتر صاحب تغییر نمود و گفت: دیده می شود که برایم دسیسه یی را روی دست دارند. بعد از درک چنین وضعیت بود که موترهای حامل داکتر صاحب و همراهان او به طرف بی بی مهرو برگشتند. فردا اطلاع حاصل نمودیم که داکتر صاحب به دفتر ملل متحد پناه برده است.

باید گفت که چند روز بعد، ډگروال ربانی توأم با اظهار تشویش به من گفت که: جنرال رزاق، جنرال مجید روزی، جنرال خان آقا و دیگران ضمن صحبت های شان گفته اند که کسی از وضعیت میدان در همان شب به داکتر نجیب اطلاع و او را نجات داد. در صورتیکه هویت این نفر را پیدا کنیم، با او برخورد نظامی خواهیم کرد.

در عین حال لازم میدانم تا گفته شود؛ در لحظاتی که من مصروف حل مشکل فوق الذکر ایجاد شده و طالب هدایت قومندان لوا و قومندان گارنیزون کابل بودم، طیارۀ بنین سیوان نیز به میدان هوایی نشست نموده بود؛ ولی هنوز از چگونگی برخورد جنرال روزی و پرسونل تحت امر او با طیارۀ حامل بنین سیوان و شخص او معلومات نداشتم که پوستۀ امنیتی دوسرکه بعد از برگشت داکتر نجیب الله بسوی شهر، بمن اطلاع داد که: «سترجنرال نبی عظیمی، سترجنرال آصف دلاور، ډګرجنرال عبدالفتاح قومندان عمومی هوایی و مدافعۀ هوایی و ډګرجنرال سید اعظم سعید وارد میدان شده و نزد شما می آیند». لحظۀ بعد بود که آنها به دفتر من داخل شدند و نخستین پرسش سترجنرال محمدنبی عظیمی از من این بود که: داکتر نجیب و همراهان او چی شدند و به کجا رفتند؟. بعد از دادن این راپور که آنها دوباره به طرف شهر برگشتند، سترجنرال محمدنبی عظیمی بمن هدایت داد تا او را بوسیلۀ تیلفون با جنرال مجید روزی رخ نمایم. جنرال روزی در تیلفون به سترجنرال عظیمی گفت که: صرف خودت با سترجنرال آصف دلاور به قرارگاه من بیائید؛ ولی ما همه یکجا با عظیمی و دلاور به قرارگاه جنرال روزی رفتیم. موقع رسیدن در آنجا دیدیم که جنرال روزی در گوشۀ پارکنگِ مقابل تعمیر vip منتظر جنرال عظیمی و جنرال دلاور استاده و بنین سیوان در پارکنگ مذکور با ناراحتی قدم میزند. جنرال عظیمی بعد از احوالپرسی، جنرال روزی را گوشه نموده به صحبت پرداختند. بعد از مدتی که گفته شد آنها با جنرال دوستم نیز تماس برقرار نمودند، سترجنرال نبی عظیمی، بنین سیوان را باخود در موتر خویش سوار و قبل از حرکت بسوی شهر، به جنرال آصف دلاور وظیفه داد که بعد از کسب اطمینان، زمینۀ پرواز طیارۀ بنین سیوان را مساعد سازد و به پیلوت اجازۀ پرواز بدهند. جنرال آصف دلاور، یکجا با نفرهای جنرال دوستم بسوی طیاره رفته و دقایقی بعد طیارۀ مذکور پرواز نمود و ما هرکدام به قرارگاه های خویش برگشتیم.

فردا صبح جنرال عبدالرزاق، جنرال خان آقا، جنرال باقر فرین معاون وزارت امنیت دولتی و عدۀ یی دیگری از جنرالان، در پوستۀ شرقی میدان میدان هوایی جمع شده و میخواستند افراد تازه وارد شدۀ مجاهدین جمعیت اسلامی و شورای نظار را در پوسته های امنیتی شهر و پوسته های سفارت خانه های خارجی مقیم کابل جابجا نمایند. این جنرالها زمانیکه باهم مواجه میگردیدند، با ابراز خوشی، همدیگر را به آغوش کشیده و پیروزی مجاهدین را به هم تبریک می گفتند.

این بود خاطرات من از آن مقطع بحرانی کشور ما که من بحیث یک افسر نظامی، در جریان اجرای وظایف، هدایات و اوامر قومندانهای نظامی مافوق خویش، شاهد آن بودم و با کمال صداقت و امانتداری بیان نمودم.»].

                                                                                           ختــــــــــــــــــم