کاندید اکادمیسین اعظم سیستانی

 

ازقتل عام یک شهرتا نابودی یک تمدن(سیستان)

 

 

سرزمين زرخيز و مدنيت پرور سيستان، تا اواخر قرون وسطى (١٣٨٣ ميلادى = ٧٨٥ هجرى) يکى از آبادترين و سرسبزترين و پرجمعيت ترين نقاط کشور بشمار ميرفت و به همين علت بنام «گدام غله » و «باغ آسيا» و«بصره خراسان» ياد ميشد، ولى متاسفانه که پس از حملات پى هم تيمور و جانشينان وى ، حوزه هيرمند در سرتاسر مسير آن با تمام شهرهاى پرناز و نعمت آن که در آن جمله : زرنج بنام « مدينه العذرا» (شهر دوشيزه) و طاق بصفت « شهر نعمت و انگور» و بُست بحيث « انبارگاه تجار خراسان و دروازه هندوستان» بلند آوازه بودند، با خاک يکسان شدند.

يکى از اعقاب صفاريان بنام ملک شاه حسين، از رشادت وپایمردی مردم سیستان در مقابل تیمور لنګ در کتاب (احياءالملوک) حکایت میکند ومينويسد:
در سنه ٧٨٥ هجرى (=١٣٨٣م)، امير تيموربه تعقيب اطلاع قبلى با اردوى فراوان به سيستان آمد و در ماه رمضان همان سال شهر سيستان محاصره شد. مدت يک ماه سخن از دم شمشير بود. در غرۀ شوال طرفين بصلح راضى شدند. امير تيمور سيد رضى الدين ترمذى را نزد ملک قطب الدين براى مذاکره صلح فرستاد. و او هم قاضى سابق حرب معروف به « اقضى القضات» را به همراهى سيد رضى الدين نزد امير تيمور روانه داشت . چون قاضى ازخدمت امير تيمور به قلعه آمد، روز ديگر اکثراعيان و اشراف سيستان نزد امير تيمور رفتند و امير تيمورآنها را با اعزاز و اکرام زياد باز گردانيد . سپس ملک قطب الدين وشاهشاهان به خدمت امير تيمور رسيدند، تيمور ملک قطب الدين را محبوس کرد، سيستانيان که اين او ضاع را مشاهده کردند، فرداى آن روز چهل هزار مرد جنگى بصورت مجموعى از شهر بيرون آمده بر اردوى امير تيمورحمله بردندکه در مرحله اول موجب اختلال دشمن شد، ولى بزودى تيمور سپاهش راجمع کرد و از اطراف لشکر پياده سيستان را محاصره نمود.

در اين وقت « آن چهل هزار مرد دو فرقه شدند[ و چنان گرم جنگ گرديدند] تا جملگى درجه شهادت يافتند و هنوز از آن رزمگاه بر در شهرخرابه سيستان دوتل استخوان آن دو فرقه برهم ريخته است.» [1]

« روز ديگر که سيستانيان بيشتر از پيشتر به پايدارى بر خاسته بودند ، امير تيمور شاهشاهان را طلبيد و حکومت سيستان را باو وعده کرد تا مگر مردم را از جنگ منع کند. شاه شاهان هم در کنار خندق قلعه رفت و مواعيد امير تيمور را به اهل سيستان ابلاغ داشت .مردم دسته دسته جهت استماع مواعيد تيمور از شهر بيرون مى آمدند، ناگاه لشکر امير تيموربطور يورش بر شهر حمله بردند و بزودى ممکنه شهر را تسخيرنمودند و باين صورت بقول مولف احياء « سه روز در آن شهر قيامت صغرا آشکار بود، چندان مرده در کوچه هاى شهر افتاده بودکه گذرد شوار بود. ذخاير و دفاين که از زمان ملوک عجم اندوخته بودند، همه بتاراج رفت .لشکر شوم توران کينه رستم از سيستانيان خواست . امير تيمور اکثراً اعاظم ميران و بزرگان سيستان را خانه کوچ به سمرقند فرستاد و ملک قطب الدين که در بند بود به ارگ سمرقند فرستاد که محبوس باشد... و پس از سه سال حبس به سن سى سالگى او را کشت . و تمامى سيستان نيز خراب کرد، الا مواضع املاک شاه شاهان را که بوجه سيورغال[اهدای دایمی ناحیه یی یا ولایتی از سوی سلطان] مقرر کرد.» [2]

ادوارد براون انگليسی از قساوت وبیرحمی تیمور درحق مردم سیستان یادکرده میگوید: «شهر ابتدا دروازه هايش را بروى لشکريان تيمور بست و در مقابل مهاجمان با رشادت تقريباً يک ماه مقاومت و پايدارى نمود. ولى سرانجام قواى تيمور بر آن دست يافتند و شهر بسر نوشت شومى گرفتار گرديد. تيمور سکنه شهر را تا سه روز قتل عام کرد و تعداد دو هزار مرد را زنده در لاى ديوارى جاى داد و با چونه و ساروج روى آنها را ( مثلى که در سبزوارعمل کرده بود) اندود. و از جمجمه انسانها کله منارى بر پا نمود. حصار و ابنيه شهر را منهدم کرد و ثروت و گنجينه هاى آنرا بسمرقند انتقال داد تا پايتخت خود را با آن بيشتر غنى و رونق دهد. سپس براى آنکه خونخوارى خود و انتقام جوئى خود را بحد اعلى نشان داده باشد، بند سيستان را که بنام « بند رستم» معروف بود، به آب داد، و از قسمت جنوبى هيرمند متوجه بست شد و آنجارا نيز بسر نوشت زرنج گرفتار ساخت و بعد بقندهار رفت.» [3]

بدينگونه تيمور با بيرحمى و قساوت تمام جنايتى چنان عظيم در حق سيستان مرتکب شدکه اين خطه زرخيز از آن ضربت مهلک ديگر کمر راست کرده نتوانست و تدريجاً بويرانه موحشى تبديل شد.

جى، پى ، تيت، در مورد مرکز آن روزى سيستان ابراز عقيده ميکند که ، گرچه نام شهر سيستان در داستان خرابي اش ذکر نمى شود، مګراز بيان «شجره الملوک»[تاریخ منظوم سیستان] برمی اید که شهر سیستان همنی زاهدان[کهنه] باشد. درون شهر ويران زاهدان از اسکلت و استخوان هاى فاسد شده انسانى پر است که بيشتر از همه در خارج ديوار شمال شرقى شهر و در جلو دروازه بختيارى قراردارد.اينها بقاياى اجساد متلاشى شده انسانهاى است که بسرعت و شتاب زيادى در زير ديوار هاى ساقط و خراب شهر مدفون شده و اکنون پس از طى قرنها براثر فرسايش مربوط به جريان باد عريان و آشکار گرديده است . موقعيت مرتفع و خشک زاهدان باعث حفظ اين بقايا بوده است و احتمالاً لايه زيرين و تحتانى اجساد مدفون متعلق به قربانيانى است که بواسطه جسارت و بى پروائى شان بفرمان تيمور به دم شمشير گذاشته شده و بقتل رسيده اند. [4]

سيستان در عهد شاهرُخ پسرتیمور :

شاهرخ پسر تيمور که درحیات پدر حاکم خراسان بود ،بعد از مرگ پدر در سال ۸۰۸هجری (=۱۴۰۵م) اعلان سلطنت کرد. خليل سلطان در سمرقند و پير محمد حکمران زابلستان هردو اطاعت خود را به شاهرخ ابراز کردند. شاهرخ هرات را پايتخت قرار داد و تا مدت نيم قرن بر افغانستان ، گرگان ، مازندران ، سيستان ، و نيشاپور و آسيای ميانه حکم راند .شاهرخ در ربيع الاول سال ٨١١ هجرى (=١٤٠٨م) متوجه سيستان شد و در جمادى الاول همان سال قلعه داورى فراه را محاصره کرد و پس از بيست روز آنرا گشود و شاه اسکندر حکمران فراه را دستگير کرده متوجه سيستان شد. چون به اوق ( قلعه کاه) رسيد، شاه محمود شاه نصرت را به قلعه لاش بگذاشت و خودش به برادر خود ملک قطب الدين پيوست . چند روز بعد شاه نصرت نيز پس از نبردى مختصر، در بند شاهرخ افتاد ، ولى در عوض شاه اسکندر از اردوى شاهرخ فرار نموده به خدمت ملک قطب الدين آمد. در اين وقت ملک قطب الدين با متحدين خود به آرايش و معاينه نيروهايش پرداخت « تعداد سپاهيان سوار به هشتاد هزار ميرسيد، فرمود که هشتاد دروازه در اطراف شهر بگشايند تا هر هزار مرد از يک دروازه بدر روند.»[5]

چون لشکر شاهرخ به شهر نزديک گرديد، دسته هايى از چابک سواران سيستان با حملات پى هم و نا بهنگام خود خسارات فراوان مادى و معنوى بر دشمن وارد ميساختند. چنانکه اين امر باعث شد تا شاهرخ از محاصره منصرف شود، ولى يکنفر سيستانى بنام جمال الدين مشهور به ميرساقى که جمعى از قومان او را ملک قطب الدين بقتل آورده بود، و او مدتها قبل از سيستان به هرات گريخته بود و در خدمت ميرزا شاهرخ ميزيست ، به شاهرخ عرض کردکه :« اين هم قسمى از فتح است که کل مملکت را خراب سازيم و بندها را از هيرمند برداريم [آنوقت] خود اهل قلعه و شهر به پايه سرير اعلى خواهند آمد.» [6]

جمعى ديگر نيز نظر او را تأئيد کردند و به اين صورت اردوى شاهرخ را بر سر« بند هاونک» آوردند و آن «بندى بود که در زمان گرشاسپ بسته شده بود بسنگ و آهک و از آن تاريخ هر پادشاه بر آن افزوده بود و آبادى سيستان از او بود. آن بند را به اين صفت خراب کردند که سرکه کهنه بر سنگ ميريختند و به ميتين فولاد آبدار مى شکستند.

چهل فرسخ در هشت فرسخ و بعضى محال دوازده فرسخ از آن بند و ساير بندهامثل : بند حمزه بلواخان ( معروف به بند بلبا خان) و بند يکاب ( امروزه از آن بنام بند يکاو يا يکاب ياد ميکنند) که سرابان و بيابان برزره و رامرود و حوض دارا و کُندر از آنجا آب مى بردند. و آبادى طرف شرقى هيرمند بنوعى بود که قلعه زرنج و حصار طاق و مواضع آن تا درِ شهر و پشت شهر و چهار کمر شهر و بلکه تا اوق همه عمارت بود کوچه بکوچه. اين بند را که اشرف بندها بود، خراب ساخت تا بلوا خان برفت و همه را خراب کرد و از آنجا بخشکرود مراجعت نمود و به هرات رفت.»[7]

خرابى بندهاى آب از روى هيرمند،باعث عدم زراعت زمینها گردید وبالنتیجه قحطى عظيمى را بدنبال داشت و مردم مستاصل سيستان را بشدت بیچاره و ناتوان ساخت .علاوه برآن زد و خورد هاى سران محلى و نقاضت هاى ملوک الطوايفى بين ملک قطب الدين و شاه سلطان بن شاه خسرو بن شاه ارسلان از نبيره هاى ملک عزالدين کيانى که از طرف شاهرخ به حکومت سيستان گمارده شده بود و تاخت و تاز هاى نقيب جان یکم در لاش و جوين و مير ساقى جمال الدين در جوين و قلعه برونج ( در نزديکى هاى قوچ و پنجده جوين) و چور و چپاول امير حمزه و حسن جاندار در ولايت اوق ، بيش از پيش بر بدبختى مردم سيستان افزود. [8]

چون بندهاى هيرمند همه شکسته بودند و ديگر مردم سيستان از دست زد و خورد هاى دشمنان و هواخواهان حکومت سيستان ، موقع نيافته بودند تا مجدداً هيرمند رابا بستن بندها مهار بزنند، بنابرين در بحبوحه اين گرفتارى ها، سيلاب مدهش هيرمند، يک بار ديگر زراعت ناچیز مردم را با خاک يکسان نمود و اکثر مزارع و مساکن و خانه هاى مردم را سيل برد و براى مدت سه ماه توسط توتین(زورق های لوخی] بشهر رفت و آمد ميکردند.[9]

تیمورکه از همان آغاز فعالیت های ماجراجویانه اش در سیستان، از ناحیه پا معیوب شد وتا آخر عمر لنگ باقی ماند و بنابرین به تیمورلنگ معروف گشت،هرچند که ،هرچند که اودر بیرحمی وسفاکی وخونریزی با هیچکسی جرچنگیزقابل مقایسه نیست، و مورخان کتابهای زیادی بنام تیمور لنگ نوشته اند. من فکرمیکنم تیمور لنگ، فقط علامت فارقه او از افراد دیگری است که تیمور نام دارند ولی مثل تیمورلنگ نیستند. معهذا کلمه «لنگ» همانند کلمات «غدار» و«خاین» و«جنایتکار» و «جنگ سالار» و «راکتیار» و «روباه کابل» زشت نیست.
پایان ۴ /۲/ ۲۰۲۰

منایع مقاله:
[
۱]- ملک شاه حسين، احياء الملوک در تاريخ سيستان ، ص ١٠٤
[
۲]- احياء الملوک ، ص ١٠٥
[
۳] ادواردبراون، تاريخ ادبى ايران، ج ٢، ص ١٨٦، شرف الدين على يزدى ، ظفرنامه ، ج ١، ص ٣٦١
[
۴]- تيت ، سيستان ، ج ١ ،ص ١٠٩- ١١٠
[
۵]- احیاؤالملوک، ص ١١٣
[
۶]- همان اثر، ص ١١٣
[
۷]- همان اثر، ص ١١٣-۱۱۴
[
۸]- همان اثر، ص ۱۰۹-۱۱۷
[
۹]- همان اثر، ص ١١۸