محترم اکادمیسین اعظم سیستانی 

نگاهی به اوضاع سیاسی کشور درعهد تیموریان هرات

اکنون که ویروس کرونا همگی را درقوطی کرده،مطالعه کتاب یکی از سرگرمهای های مفیدی است که میتواند اکثریت انسانها را سرگرم کند. من درچنین فرصتی به دوباره خوانی تاریخ تیموریان پرداختم وبا تعجب مشاهده کردم که قدرت یا حفظ قدرت چی آفت بزرگی است که رحم ومروت رااز سینه گم میکند وصفای دوستی وبرادری وپیوندهای عرقی وفامیلی را نابود میسازد. پدر برفرزند رحم نمیکند وبرادر خون برادر را می ریزد وفرزند خون مادر خود را میمکد. قدرت درمشرق زمین همواره با خون ریزی توأم است. اوضاع سیاسی روزگار تیموریان هرات شباهت زیادی به اوضاع بعد از مرگ تیمورشاه درانی از 1793 تا 1839 دارد.به سبب تشابه اوضاع این دو خاندان سلطنتی ،یاد داشتهای زیر را جلو چشم خواننده بگذارم


«از خصايص دولت تيموری يکی اين بود که شهزادگان تيموری « دولت شريک » پادشاه بودند و هريک در ماوراء النهر و افغانستان و ايران « تيولی» در دست داشتند که بشکل نيمه پادشاهی اداره ميشد . لهذا هر شاهزاده يی هوای شاهی در سر داشت و همين که فرصتی می يافت ، قد علم ميکرد و دولت را در اغتشاش و خانه جنگی غوطه ور ميساخت . البته قدرت خود تيمور مانع چنين قيام هايی بود. ولی بعد از مرگ او اين آتش مشتعل گرديد تا جايی که پسر پدر را کشت و برادر برادر را از تيغ کشيد . در هر حال همينکه تيمور در ساحل سيحون بمرد ، هنوز مرده او را به سمرقند منتقل نساخته بودند که امير زاده سلطان حسين از اردو جدا شد و به سمر قند کشيد تا بر تخت شاهی بنشيند . در حالی که امرای در بار قبلاً ميرزا خليل سلطان نواسه ديگر امير تيمور را به سلطنت بر داشته بودند . ميرزا پير محمد نواسه و وليعهد تيمور همينکه از مرگ جد خود مطلع شد با سپاهی از افغانستان به سمرقند کشيد تا تاج و تخت را بدست آرد ، ولی از سپاه خليل سلطان شکست خورده و نا کام شد.»[1]

در اين ميانه شاهرخ پسر تيمور که حاکم خراسان بود ، در سال ۸۰۸هجری (=۱۴۰۵م) اعلان سلطنت کرد. خليل سلطان در سمرقند و پير محمد حکمران زابلستان هردو اطاعت خود را از شاهرخ ابراز کردند. شاهرخ هرات را پايتخت قرار داد و از اينجا تا مدت نيم قرن بر افغانستان ، گرگان ، مازندران ، سيستان ، و نيشاپور و آسيای ميانه حکم راند . شهر هرات در قرن پانزدهم ميلادی به يک مرکز بزرگ تجارتی و پيشه وری و فرهنگی مبدل گشت وگويا مرواريد شهر های آسيای ميانه و مرجع علما و هنر مندان گرديد.[2]

شاهرخ برخلاف پدرخود تيمور ، ميکوشيد تا از اتکاء به قبايل صحرا نشين مغول و ترک پرهيز کرده به بزرگان اسکان يافته محلی و بخصوص ماموران عاليمقام و روحانيان بلند پايه متکی باشد . اين دسته جات رهبری سياسی را به عهده داشتند و گاه گاه بخاطر مال و منال سرهای خود را به باد ميدادند .
شاهرخ از فتوحات تازه صرف نظر کرد و کوشيد قلمرو موجود ه را در خراسان ، ايران و آسيای ميانه حفظ کند ۰ گرچه شاهزادگان تيموری چون ميرزا سکندر ، ميرزا عمر ، ميرزا سلطان حسين و ميرزا سليمانشاه و ميرزا بايقرا ، همه متناوباً اسباب درد سر شاهرخ را فراهم ميساختند . اما شاهرخ با حوصله مندی اين نا آرامی ها را خاموش کرد و برای استقرار آرامش در ميان مردم روستائی به سياست غازان خان باز گشت نمود و ميزان ماليات را مجدداً تثبيت کرد . [3]
دولتشاه سمرقندی با جانبداری و مبالغه که خاص مورخان عهد تيموری است ، ميگويد : « رعايا آن آسودگی و فراغت که به روزگار دولت شاهرخ يافته اند ، از عهد آدم الی يومناً در هيچ عهد و زمان و دور و آوانی نشان نداده اند. » [4]
معهذا گذشت هايی که دولت شاهرخ نسبت به روستائيان کرد ، بسا نارسا بود و ممکن نبود موجب رضائيت رعايا گردد. زيرا اراضی وسيع زرخيزی که در اقطاع و تيول فيودالان و سران کشوری داده شده بود ، موروثی شده ميرفت و دراين صورت بودکه وابستگی دهقان را به مالک فيودال روزافزون ميساخت . حوزه هيرمند و سيستان که در زمان تيمور شبکه آبياری منظم آن بشدت صدمه ديده و بند معروف رستم بر هيرمند تخريب شده بود و باری در عهد شاهرخ نيز تخريب شبکه آبياری آن سرزمين تجديد شده بود.[5] ديگر احياء نشد و رونق پارينه حتی رونق عهد مغول را باز نيافت و خراب و خراب تر شده رفت .
خانم شاهرخ ملکه گوهر شاد ، و ميرزا بايسنقر پسرش هردو در پرورش و تعميم دانش و هنر و فرهنگ با شاهرخ با جديت همکاری می نمودند و در مرمت خرابی های وارده بر کشور سعی ميورزيدند . مسجد و مدرسه گوهر شاد در مشهد و درهرات از ياد گار های نفيس هنر معماری و علم دوستی اين زن فهميده و فداکار هراتی می باشد. فکری سلجوقی ميگويد: يکی ازأثارباستانی وأبدات تاريخی هرات عمارت مصلی بودکه عبارت بود از مدرسه گوهرشاد أغا، مسجدجامع گوهرشاد، مدرسه سلطان حسين بايقراء ، خانقاء سلطان حسين ، مسجدجامع اميرعلیشيرنوائی ، دارالحفاظ ، دارالشفاء ، خانقاء اخلاصيه ومدرسه اخلاصيه که همه اين عمارات مجموعاً بنام مصلی ياد ميشد ملکه گوهرشاد أغا نخستين بانی مصلای هرات بود. [6]بخش اعظم مصلای هرات در زمان حیات گوهر شاد بیگم بنا شد و پس از مرگ وی درسال۸۶۱( هـ . ش)، سلطان حسین میرزا کارهای باقی مانده را تکمیل کرد و مجموعه مصلی را با درختان کاج، صنوبر و سرو تزئین کرد.
مهم‌ترین قسمت‌های مصلی در سال ۱۸۸۵ میلادی توسط نظامیان انگلیس ویران شد به این بهانه تا فضای بیشتری برای نیروهای توپخانه‌ای آن کشور فراهم گردد.بقایای این مکان تاریخی در تجاوز شوروی و در زمان جنگ‌های داخلی افغانستان از تخریب در امان نماند و از ساختمان‌های باشکوه و مناره‌های تزئین شده تنها پنج مناره در کنار مقبره گوهرشاد با گنبد کاشی‌کاری شده آبی‌رنگ دندانه ‌دار، باقی ماند.
مولف کتاب خاک اولیا مینویسد:« در وسط شهر قديم بيش از هرزار سال قبل ، در ساحه وسيعی مسجدی بنا يافته بود. اين مسجد در سال ۱۲۰۰ ميلادی در عهد شاهان غوری تزئين( و توسعه) بيشتری يافته و بوضع موجود درآمده است . يکی از جهانگردان مدقق که باری از اين مسجد ديدار نموده بود ، چنين بيان داشته است : مسجد جامع هرات دارای ۴۰۸ گنبد ، ۱۳۰ دريچه ، ۴۴۴ ستون و شش در ورودی است . اين مسجد جامع چون ساير آثارتاريخی هرات ، در عهد سلطان حسين بايقرا در اوج شکوه و جلال خود بسر می برد. در سال ۱۴۹۹ مير عليشير نوائی شخصاً از تزئينات و کاشی کاری ها ی جديد اين مسجد سر پرستی می نمود که البته اين آخرين خدمات خيريه او شمرده ميشد. زماني که کار تزئينات و کاشی کاری پايان پذيرفت ، محافل جشن و سرور به افتخار زيبائی اين مسجد برگزار گرديد ...» [7]
پس از مرگ شاهرخ در سال ۸۵۰ هجری https://static.xx.fbcdn.net/images/emoji.php/v9/t1e/2/16/1f60a.png(=۱۴۴۷ م) « امراء و شاهزادگان بهم بر آمدند و هريک آنچه توانستند از گنج و لشکر بر داشتند و متوجه ولايتی و سرحدی گشتند ... بنياد ظلم و تعدی نهادند و قتل عام شد و طمع در مال تاجران و رعايا و مزارعان کردند. خرابی در ولايت ها راه يافت و مردم پراکنده گشتند و در تمام بلاد قحط و وباء واقع شد. » (8)
بدين ترتيب با فوت شاهرخ ، مجدداً خانه جنگی شاهزادگان تيموری شروع شد و از همه بيشتر ميرزا عبداللطيف پسر الغبيگ که در اردوی شاهرخ بود، ملکه گوهر شاد جده خود را تاراج کرد ، و بعد ها ميرزاعلاءالدوله حکمران نيشاپور عبداللطيف را بزندان سپرد. ميرزا ابابکر نواسه ديگر شاهرخ در تخارستان و بلخ اعلان سلطنت کرد. ميرزا الغبيگ پسر بزرگ شاهرخ که از سال ۱۱۱۴م حاکم ماوراء النهر بود، در ماوراء النهر اعلان استقلال داد و سمرقند را پايخت خود قرار داد. پس از آن به بلخ آمده در بلخ اقامت کرد. اين پادشاه که در علم نجوم مرد فاضلی بود، در سياست و کشور داری سرشته ای نداشت و سر انجام اين رياضی دان و منجم خانواده تيموری قربانی جاه طلبی پسرش عبداللطيف گرديد (۸۵۳ ق= ۱۴۴۹ م) . [9]

بعد از مرگ الغ بيگ ، شدت خانه جنگی های شاهزادگان تيموری بر سر بدست آوردن اقتدار سلطنت ، مردم را بستوه آورد . در هرات قحطی افتاد ، چنانکه خرواری گندم به چهارصد دينار بالا رفت.ضرر اين قحطی از خسارت طاعونی که دروقت شاهرخ در هرات منتشرگرديد ، بيشتر بود. [10]

بعد از عبداللطيف ، سلطنت به ميرزا ابو سعيد پسر سلطان محمد ميرزا نواسه ميرانشاه بن تيمور رسيد. ابوسعيد شش سال در ماوراءالنهر مصروف تامين و تنظيم دولت ماند و بعد متوجه افغانستان شد . در طی اين مدت افغانستان دچار کشمکش های شاهزادگان تيموری بود از قبیل ميرزا بابر و علاءالدوله و ميرزا سلطان محمد۰ بلاخره ميرزا بابر بر رقبای خود غلبه کرد و علاء الدوله را در هرات محبوس و برادر بزرگ و دلير خود سلطان محمد را درجنگ استراباد در ۱۴۵۰م مغلوب و بقتل آورد و پس از قيام علاءالدوله در فارياب و بلخ، به هرات برگشت. علاءالدوله از بيم بابر به آذر بائيجان پناهنده شد و ميرزابابر در هرات تا سال ۱۴۵۵م بحکومت خود دوام داد.
در همان سال بابر از هرات به مشهد رفت و در اثر افراط در نوشيدن شراب در گذشت و امرای بابر ميرزا پسر يازده ساله او محمود را در هرات بشاهی برداشتند. يکی از امرای مقتدر محمود ميرزا ، امير شيخ ابوسعيد بود که دست به ظلم يازيده و پول بسياری بالای مردم هرات حواله و با شکنجه و فشار تحصيل ميکرد. محصلان او بجای يک دينار ، ده دينار از مردم ميگرفتند. حتی موقوفات خيريه را نيز متصرف ميشدند . عده يی از مردم در اين گير و دار تاراج يا فرار ويا هلاک گرديدند . بالاخرلاخره شاهزاده کوچک که خود را مواجه با خطر ديد ، برای تسکين مردم فرمان عفو حواله جات و هم تاراج دارائی خود امير شيخ ابو سعيد را صادر نمود . مردم از جا درآمدند و شيخ ابوسعيد را در راه مرغاب که به دفاع بر خاسته بود ، گرفته کشتند.[11]
در همين آوان سلطان ابو سعيد از ماوراء النهر متوجه افغانستان شد و اغتشاشات را خاموش ساخت. سلطان ابوسعيد با اينکه مردی فضيلت پروری بود فرمان قتل «ملکه گوهرشاد» را در هرات صادر کرد . چرا ؟ شايد بخاطر دست يافتن به گنج و خزينه ايکه تصور ميکرد نزد ملکه پنهان است ، مرتکب بزرگترين جنايت تاريخی گرديد . واين همان زنی است که آثار ماندگار و نفيسی ازاو تا هنوز در هرات و مشهد بر جای مانده است .
ابوسعيد پس از آن واپس به ماوراءالنهر عودت نمود. رفتن او به سمر قند نا آرامی هايی را بدنبال داشت . بدين معنی که باز امراء جاه طلب ، شهزادگان خود خواه را تحريک به اغتشاش و بغاوت نمو دند. پس ميرزا ابراهيم پسر ميرزا علاءالدوله در هرات علم استقلال بر افراشت و ميرزا جهاندار شاه از استراباد تا سبزوار را در دست داشت ، ميرزا سلطان سنجر در مرو دم از استقلال خود ميزد، ميرزا شاه محمود در طوس، احمد يساول در درون شهر هرات در قلعه اختيارالدينن ، پيرک مغول در قلعه « نره تو » در بادغيس ، امير عبدالله در سرخس ، ملک قاسم نواسه قرايوسف در اسفزار و امير خليل در سيستان و فراه ، حسن شيخ تيمور در قلعه خبوشان ، امير اويس بن خا وند شاه در قلعه طبس۰ اينها همه حکمرانان و فيودالهايی بودند که از مرکز فرار ميکردند. در چنين احوالی ميرزا جهاندارشاه ترکمان به هرات آمد و ميرزا ابراهيم و پدرش علاءالدوله به غور فرار نمودند.مگر در آنجا نيز پدر و پسر به کله همديگر زدند تا بالاخره هردو در حالت دربدری بمردند و نعش شان به هرات منتقل گرديد .
ابوسعيد با اطلاع از اين اوضاع مجبور شد دو باره از طريق بلخ سوقيات کند ( ۸۶۲ ق = ۱۴۵۷ م) . در عهد سلطان ابو سعيد قحطی عظيمی در هرات رخداد ، زيرا بواسطه جنگ های پی درپی شهزادگان تيموری ، زراعت صدمه ديده بود . متعاقباً در سال ۸۶۵ قمری = ۱۴۶۰م طاعونی شايع شد و عده بسياری از مردم را از بين برد .سر انجام ابوسعيد در جنگ با حسن بيک ، زمامدار ديار بکر در حدود قراباغ اران مغلوب و اسير دشمن و مقتول گرديد (۸۷۳ق = ۱۴۶۸م). بعد از مرگ ابوسعيد ، احمد ميرزا در ماوراء النهر بحکومت نشست .[12]

در عهد سلطان حسين بايقرا :

سلطان حسين بن ميرزا غياث الدين منصوربن ميرزا بايقرا بن عمر شيخ بن امير تيمور در سال ۱۴۳۸=۸۴۲ق در هرات متولد و در سال ۱۴۵۸م https://static.xx.fbcdn.net/images/emoji.php/v9/t1e/2/16/1f60a.png(=۸۶۳ق ) به حکومت گرگان و مازندران مقرر شد. او در سال ۱۴۶۸م ، (۸۷۳ق)هنگامی که از دربار ابوالخير خان پادشاه چغتائی قبچاق بر ميگشت در ابيورد خبرکشته شدن ابوسعيد را دريافت و از آنجا عازم هرات گرديد. متعاقباً در سال ۱۴۷۱م امير عليشير نوائی از ماوراء النهر وارد هرات شد و در دربارسلطان حسين بايقرا برصدر«ديوان عالی» (صدارت) قرار گرفت. سلطان حسين ميرزا بعد از شاهرخ ، مهمترين شاه خانواده تيموری افغانستان است.

غبار مينويسد که :سلطان حسين حکومت غور و زمينداور را به امير شجاع الدين ذوالنون ارغون داد که يکی از امرای بزرگ تيموری بود. آن وقت مردم هزاره نکودری در زمينداور اکثريت داشتند. سلطان حسين بعد از اعمار شهر مزارشريف ، پسر بزرگ خود بديع الزمان ميرزا را که حاکم استراباد بود ، بحکومت بلخ گماشت . و او پسر نوجوان خود مؤمن ميرزا را بجای خود در استراباد گذاشت و خود ببلخ رفت در حالی که سطان استر آباد را به پسر دوم خود مظفر حسين داده بود۰ مظفر حسين ميرزا از تمام فرزندان سلطان برتری داشت ، زيرا مادرش «خديجه بيگم آغا » زن برگزيده سلطان بود و در اردو نفوذ فراوان داشت . اين زن با زر وزور و دسيسه فرزند خودش را بر ميکشيد و ساير پسر اندران را فرو تر قرار ميداد. اين امر شهزادگان را به رقابت و خصومت با همديگر واميداشت . واين خصومتها بر سرکسب قدرت ، کشمکش را در کشور ببار می آورد .
هنگامی که بديع الزمان در بلخ اطلاع يافت که پدرش جای پسر او را در استراباد به برادرش داده است به مومن ميرزا نوشت که به کاکای خود تسليم نشود. لهذا در سال ۱۴۹۶=۹۰۲هجری قمری در استراباد جنگ بين مومن و مظفرحسين در گرفت و در نتيجه مومن مغلوب و در قلعه اختيارالدين هرات به زندان سپرده شد. بديع الزمان هم در بلخ سراز اطاعت پدر بتافت و سلطان تصميم گرفت قشونی برای سرکوبی پسر ياغی بدان سو اعزام کند ، اما ميرعليشيرنوائی و ساطت کرد و متعهد شدکه اين مساله را از راه مذاکره حل کند.ميرعليشير به بلخ رفت و بديع الزمان را وادار به تسليم به پدر نمود ، اما منشور سری سلطان کشف شد که در آن به امير برلاس کوتوال بلخ امر شده بود که بديع الزمان را پس از آنکه از شهر خارج گرديد ديگر به آن شهر راه ندهد ، از اين سبب بديع الزمان بعد از کشف اين نامه از قولی که به نوائی داده بود برگشت و در نتيجه نوائی ناکام از بلخ مراجعت کرد .

سلطان در رأس نيروی عازم بلخ شد و پسر از کشيدن شمشير بروی پدر دست گرفت و عازم قندهار گرديد۰ سلطان بقصد هرات برگشت و هنوز در کنار رود مرغاب مجلس شراب داشت که خديجه بيگم به اتفاق نظام الملک از سلطان بد مست منشور قتل مؤمن ميرزا پسر بديع الزمان را گرفت و شباشب توسط چهار نفر جلاد چاپار به هرات گسيل کرد و سر آن نوجوان را از تن جدا نمود . اين حرکت سلطان ، بديع الزمان را بر انگيخت تا در قندهار و زمينداور به اتفاق امير ذوالنون و پسرانش شجاع بيک و محمد مقيم تر تيبات نظامی اتخاذ کند . اما سلطان پيش دستی کرده به سوقيات پر داخت و تا بست پيش آمد ، مگر قحط غلا و اغتشاش ذهنی امرا ء و خاندان او را بدون اخذ نتيجه به عودت مجبور نمود.

بديع الزمان تا اسفزار پيش آمد و در محلی بنام «النگ نشين» بر اردوی پدر حمله کرد مگر شکست خورده به غور رفت . سر انجام سلطان با وساطت روحانيون با بديع الزمان مصالحه نمود و پذيرفت که حکومت فراه و سيستان از بديع الزمان باشد . اما اين روش سلطان نتوانست از مخالفت ها و خانه جنگی جلوگيری کند، زيرا بعد از کشته شدن مومن ميرزا پسران سلطان مثل ابوالحسن والی مرو ، محمد محسن والی مشهد و ابن حسين حاکم قاين و غيره بشمول امراء ودرياريان از سلطان منزجر گرديده بودند . پس بديع الزمان بر هرات حمله کرد و پدر را مجبور نمود تا در خطبه نام بديع الزمان بعد از نام پدر برده شود. و هم حکومت بلخ و تخارستان را مجدداً به او واگذارد. با وجود اين کشمکش های خانوادگی ، سلطان حسين توانست مدت ۳۷ سال سلطنت خود را در افغانستان و ماوراءالنهر و قسمتی از ايران حفظ کند و در راه شگوفائی هنر و فرهنگ و احداث بناهای عام المنفعه خدمات ارزنده و فراموش نشدنی انجام دهد. سر انجام او در هرات در سال ۱۵۰۶ ميلادی(=۹۱۲قمری =۸۸۵هجری شمسی در گذشت . [13]

بعد از مرگ سلطان پسرش ، بديع الزمان بايستی شاه ميشد ولی مادر اندر او خديجه بيگم که در بين سپاه نفوذ داشت مانع گرديد و مظفرحسين پسر خود را در سلطنت بديع الزمان شريک ساخت. پس در يک اقليم دو پادشاه و دو دولت ساخته شد و مسکوک بنام هردو ضرب گرديد و خطبه بنام هر دو خوانده شد و امور مالی بالمناصفه به هردو تعلق گرفت.[14]

بدین سان دیده میشود که بخاطر کسب قدرت،چگونه رقابت ها و زد و خورد های شهزادگان آغاز می یابد که برای رعايا ومردم عادی جز رنج ومصيبت و پرداخت ماليات و عوارض و تهيه آذوقه و علوفه برای لشکر يان متخاصم و پامال شدن مزارع و محصولات کشاورزی شان ، ثمره يی در بر نداشته است . رعایا خواهی و ناخواهی به عنوان نيروی جنگی در رکاب اين يا آن ارباب هوا خواه شهزاده می بايست حرکت ميکردند تا کشته ميشدند و يا ميکشتند تا کشته نشوند. و همينکه از جنگ و لشکر کشی فارغ ميگرديدند ، دوباره برای مرمت قلعه های تخريب شده ، به بيگار کشده ميشدند . اين امر طبعاً سبب رکود کشاورزی و زراعت ميگرديد که قحط سالی های و حشتناک را بدنبال داشت . اما پس از آنکه نوبت حکمروائی به سلطان حسين بايقرا مير سد ، امنيت تامين ميگردد و زندگی روال عادی و طبيعی خود را دوباره می يابد . هنر و فرهنگ در راه شگوفائی قدم مينهد وعمرانات با شکوه شهری تو سعه می يابد و توليدات کشاورزی به پيمانه وسيع بعمل می آيد .اما درهمین دوره نیز چنانکه دیدیم سلطان حسین باری برضد پسر لشکرمیکشد وبعدتر پسر برروی پدر شمشیرمیکشد وپس از مرگ پدر، دو برادر بخاطر کسب قدرت برروی همدیگر شمشیرمیکشند تا آنکه در یک زمان دوشاه و دو دولت در یک اقلیم حکمروائی میکنند وسکه بنام هردو زده میشود وخطبه بنام هردو خوانده میشود، چیزیکه درآخرین روزهای سلطنت پسران تیمورشاه در ۱۸۲۲ درکابل اتفاق افتاد.گاهی تاریخ بصورت عجیبی تکرار میشود.

مآخذ ومنابع:

[1]- مير غلام محمدغبار ، افغانستان در مسير تاريخ ، ص ۲۶۶
[2]-
تاريخ ايران ، نوشته گروهی از مورخين شوروی ، ترجمه کريم کشاورز، ص ۴۳۳
[3]-
غبار ،همان، ص ۲۶۷
[4]-
تاريخ ايران ، ترجمه کشاورز ، ۴۳۴ ، غبار ، ص۲۶۷
[5[-
تاريخ ايران ، ترجمه کشاورز، ص۴۳۵
[6]-
مجله آریانا،۱۳۴۵، شماره(....) مقاله مصلای هرات، بقلم فکری سلجوقی
[7]-
رادک سيکورسکی ، خاک اوليا ، ترجمه عبدالعلی نور احراری ، چاپ ۱۳۷۰ ، ص ۲۴۴-۲۴۵
[8]-
تاريخ ايران ، ترجمه کشاورز ، ص ۴۳۵
[9]-
راوندی ، تاريخ اجتماعی ايران ، ج ۲، ص ۲۷۸
[10]-
غبار ، ص ۲۶۹
[11]-
همان اثر، ص ۲۶۹ ، به قول معين الدين زمچی ، صاحب روضات الجنات ( بخش دوم ، ص ۹۲) بليه طاعون هرات در سال ۸۳۸ هجری در ظرف چهار ماه و ۱۸ روز حدود ۶۰۰ هزار نفر در شهرهرات و۴۰۰ هزار نفررا در اطراف هرات تلف نمود.
[12]-
غبار ، ص ۲۶۹
[13]-
غبار ، ص ۲۷۰
[14]-
غبار ، ص ۲۷۱