محترم اکادمیسین اعظم سیستانی 

افسانه های سیستان

افسانه را سیستانی ها" آسوکه" میگویند. رسم چنین بود که چون ‏کودکان وجوانان ونو جوانان از کار روزمره و بازی های سنتی فارغ می شدند ‏شبانه دور هم گرد می آمدند و به گفتن آسوکه(افسانه) می پرداختند.

آغازکار ‏چنین بود که یکی از حاضرین از دیگران می پرسید:‏
‏ "انار بشکنو؛ تره چن دونه؟"(یعنی اگرانار بشکنم تو چنددانه ‏برمیگیری؟) و هریک از حاضرین عددی را به زبان می آورد، آنگاه سوال کننده ‏شروع افسانه را به کسی محول میکرد که عدد بزرگتری را برزبان آورده بود. ‏
در آغاز هرافسانه، افسانه گو این جملات را برای جلب توجه شنونده بیان میکرد:

فرسنگ به فرسنگ،
چون عاشقان دلتنگ.
میزد ومی آمد،
بضرب خلگوشک (خرگوش)،
به شیرینی نبات.
یا
دروغ بیحد وگُــــرز سـرافـراز
شتر برکیک سواره میره شیراز

کوه خواجه نان گردد ، رود هلمند اشکنه
پیرمرد از راه رسید وزهر دندان میشکنه
یا
پیرم وگَرده گیرم، خوردنم بسیار نیست،
360
کله خوردم، پاچکایش شمار نیست.

افسانه هامون سابوری !

در روزگاردور، دو نفر از بزرگان سیستان یکی بنام " سابور شاه"[1] و دیگرش به اسم "کمال شاه" حکم روائی داشتند. هر دوی آنها بزرگ زاده،، رعیت پرور، مدبر و پادشاه بودند. فرمانروای اولی در شمال سیستان ، در جای که امروز به نام هامون سابوری یاد می شود، حکومت میکرد. وفرمانروای دومی در جنوبی زرنج در محلی که اکنون در میان مردم به اسم (بندرکمالخان) شهرت دارد،فرمانروایی مینمود.
این آخری یعنی کمال شاه رود هیرمند را با در نظر داشت حقابه سابور شاه، در جایی که به اسم " بند کمال خان" معروف است،بند زده بود تا خوبتراز آب رودخانه برای زراعت و سر سبزی کشتزارهایش استفاده کرده باشد. اما مقدار آبی که بسوی شهر سابور شاه میرفت، برای مشروب کردن زمنیهای زراعتی و کشتزارهای آن سامان کفایت نمی کرد و از اینجا رعیت سابورشاه از کمبود آب به شاه شکایت میکردند .
سابور شاه از روی عاقبت اندیشی برای برآوردن یک منظور بزرگ دست دوستی به طرف کمالشاه دراز کرد و دختر کمالشاه را برای پسرش خواستگاری نمود.

از عنعنات سیستانیان یکی این است که وقتی دختری به خانه شوهرش میرود، طی هفتۀ اول یاماه اول عروسی پدر عروس دخترش را به خانه خود دعوت می کند و به اصطلاح سیستانیان او را "پای وازی" می کنند. آنگاه تازه عروس طی همین مدت( پای وازی) تحفه ئی به عنوان دختر بخشی از جانب پدر دریافت می کند و آن هرچه باشد مال خاص دختر خانم است و شوهر در طرز استفاده یا مصرف آن حق هیچ گونه مداخله را ندارد.
کمالشاه که خود سنن سیستانیان را نیکو می داشت، این رسم را به جا آورد ولی سابور شاه که منتظر چنین فرصتی بود و تنها در همین جا می شد منظورش برآورده گردد، برای عروسش هدایت داده بود تا هرچه پدرش بوی ببخشد قبول نکند مگر آنکه در حقابه کشور سابور شاه( یک خشت آب) افزایش دهد.

تازه عروس حرف خسرش ، سابور شاه را عملی کرد و هیچ چیزپدر را نپذیرفت تا آنکه پدر را مجبورکرد تا " یک خشت آب " بیشتردر حقابۀ سابور شاه بطور دایم بیفزاید.
کمالشاه هنگامی که به این امر تن در می داد به دخترش گفت:« دختر من، تو که در افزایش آب برای کشور خود پافشاری داری قبول می کنم. من هیچ چیزی را از یگانه دخترم دریغ نمی دارم، بلکه اگر پای تو نیز در میان نبود من در افزودن آب سابور شاه حرفی نداشتم، ولی می ترسم اگر امروز یک خشت آب بر مقدار آبی که همین حالا به سوی شهر شما جاری است بیفزایم مبادا فردا در شهر و کشور سابورشاه کشتی ها سیر کنند، ماهی ها خانه نمایند و لوخ ها سرکشی نمایند.
سخن مدبرانۀ کمالشاه خیلی زود به حقیقت پیوست. یک خشت آب بر حقابۀ کشور سابورشاه افزوده شد. رعیت سابور شاه از انجام این عمل خشنود و خودش از بخیه خوردن این تدبیرش شاد بود، ولی حیف که این شادمانی دیر نه پائید. هنوز زن پسر شاه از شهر پدرش بیرون نرفته بود که به کمالشاه خبر دادند، که افزایش آب در حقابه سابور شاه سبب شکستن " بند کمالخان" شده و شهر سابور شاه نیز در آبهای هیرمند غرق و ناپیدا گشته است.

تاسف چه سود دارد؟ خیلی زود آب های سرکش وطغیانی هیرمند شهر سابور شاه را مسخر و مردمش را نابود کرده بود. درست یک خاطره تلخ و جانکاه ناشی از فرو ریختن و سرنگون شدن برج ها و کنگره ها وباروهای شهر سابور شاه، ا همراه با گریه کودکان معصوم و پیرمردان ناتوان آن سامان در آب های هیرمند، تا هنوز گفته های کمال شاه را یکایک به یاد مردم سیستان می دهد و داستان هامون سابوری را هرچه دلخراش تر از گوشی به گوشی می رساند.
تا ۳۰ سال قبل هرکه ازشمال وجنوب این هامون میکذشت، حکایت عروج و نزول سیستان را در آجر پاره های ایوان های فرو ریخته و خانه های درهم شکسته و برج های نیمه پا ایستاده شهر سابور شاه میتوانست ببیند.

یاد داشت:

برخی از نویسندگان افغان ، نام هامون سابوری را بصورت هامون صابری ضبط کرده ومیکنند، که غلط است. واقعیت تاریخی این است که در سیستان کسی بنام صابرشاه پادشاهی نکرده است، ولی یکی از شهزادگان ساسانی بنام شاپور دراین جا حکومت کرده است.در عهد هرمز دوم (شاه ساسانی از 302 تا 379) پسرش بنام شاهزاده شا پور بن هرمزد، برادر شاپور دوم ملقب به سكانشاه بر سيستان و سند و طخارستان حكومت كرده است . اين مطلب در كتيبه ايكه از شاهزاده شاپور برجاي مانده و در آن پسر مهران شتربان زرنگ و نرسي دبير و ديگر سيستانيان آزاد و مردم شهر زرنگ كه او را پذيره شده اند، نام برده شده است.( رک:مجلۀ بررسي هاي تاريخي، شماره 4 ،سال 12، ص 52 .)
بنابرین هامون سابوری تلفظ عامیانه نام شاهپورشاه است ومی باید بصورت تلفظ عامیانه آن یعنی سابوری ضبط شود.
پایان