مکثی بر

زن بارگی امیرحبیب الله خان وخموشی روحانیت متنفذ

امیر حبیب الله خان مثل تیمورشاه درانی به زنها عشق وعلاقه مفرطی داشت چنانکه علاوه بر زنان نکاحی، ده ها زن ودخترزیبا روی مردم را با زور وزر تصرف کرده بود و چندین عیش خانه درگوشه وکنار ارگ نیز داشت که هر روز به آنها سرمیزد واز هم آغوشی با دوشیزگان لذت می برد.

امیر این همه زنان زیبا را از اثر لشکرکشی به سرزمین های کفار برسم کنیز وبرده که سنت فتوحات اسلامی است بنام غنیمت بدست نیاورده بود، بلکه متاسفانه یک عده رجل چاپلوس و استفاده جو برای کسب جاه و مقام و جلب توجه امیر با پیش کردن دختران و زنان خوشگل شهرکابل ویا نورستان شاه را بیشتر دراین راه تشویق وترغیب میکرده اند.


یکی ازکسانی که پدرش در دربار امیر حبیب الله مقام و مرتبتی داشته است ، روزی برای من درتلیفون از نحوۀ زن بارگی امیر حبیب الله تعریف میکرد.اومیگفت: پدرم دایم درحضر و درسفر با امیر حبیب الله خان می بود. هنگام مصافحه امیر با رجال ملکی ونظامی وزنان شان پدرم از عقب امیر حرکت میکرد ومتوجه دست دادن امیر بود. امیر هنگام دست دادن با زنان هرزنی را که خوشش می آمد درکف دستش با انگشت خود فشارمیداد وخانم از شرم سر بزیرانداخته می خندید، پدرم میدانست که همان زن خوش آمیر آمده است وفوراً نام و ادرس آن خانم را یاد داشت میکرد و فردای آن او را بحضور امیر پیشکش مینمود. راوی با این تعریف خود میخواست افاده کند که پدرش چنان به امیر مقرب بوده که امیر راز زنکه بازی خود را نیز از پدرش پنهان نمیکرده است، درحالی که از نظر من پدرش آدمی بود که شغل رحیم غلام بچه را اجرا میکرده است.(بعد از آن من روابطم را با این مرد قطع کردم)

گفته میشود باری خُسرامیر قاضی القضات سعد الدین خان، خان علوم بر امیر اعتراض کرد واو را بخاطر این اعمالش سرزنش نمود، اما در عوض امیر دختر او را طلاق داد و بجای او یک زن دیگر گرفت.
امیر تنها ازعلیاحضرت ملکه رسمی کشور یعنی مادر امان الله خان چشم بیم داشت ولی آنهم بعد از حادثۀ چهل ستون دیگر مغضوب امیر شده بود وکسی نبودکه مانع زنباره گی امیرشود.

داکتر سید عبدالله کاظم ،در باره علیاحضرت مادرامان الله خان وبرهم خوردن مناسباتش با امیرحبیب الله مینگارد:« علیاحضرت مدت طولانی زن محبوب وملکه رسمی امیربود و براو تأثیر زیاد داشت پس از آنکه علیا حضرت در باغ چهلستون کابل جنجال برپا کرد ،امیراز او کناره گرفت و از آن به بعد مناسبات امیربا او آشکارا خصمانه شد. شایعۀ نزدیک به حقیقت اینست که میگویند خواهرمقرب امیر ـ شاهدخت هاجره ملقب "اخت السراج" ُ شبی درقصرچهلستون محفلی زنانه برپا کرده بود که درآن امیرمصروف عشرت وخوشگذرانی بود. علیا حضرت به مجرد آگاهی در نیمه شب خود را به قصر رسانیده ومجلس به وضع ناهنجار برهم خورد. دراین وضع علیاحضرت خواهرامیر را "دلال" خطاب کرد وخود امیر را "کنیززاده وکنیزپرست" گفت و یا به روایت دیگر علیا حضرت به روی اُخت السراج یک سیلی حواله کرد که سیلی با رو گشتاندن اخت السراج تصادفا به روی امیر خورد که گفته میشود با اینکار امیرتصمیم گرفت علیاحضرت را بعداً طلاق دهد، ولی سردارنصرالله خان مانع شد وامیر را ازاین اقدام منصرف ساخت از آن پس رنجش ها، کشیدگیهای داخلی و خصومتها بین امیر و علیاحضرت بحدی رسید که شهزاده امان الله خان به جدیت درمقابل پدربه حمایت مادرش پرداخت.»[ داکترکاظم،: زنان افغان زیر فشار عنعنه و تجدد"، کابل، ۲۰۰۵ ،صفحه۲۱۱ ]
برخی همین برخورد امیر را در برابر علیا حضرت دلیل قتل امیر حدس زده اند.

فیض محمدکاتب،مورخ دربار امیر،در سراج التواریخ سندی بدست میدهد که لکه ننگی برپیشانی تاریخ و روحانیون جیره خوار شمرده میشود.

فیض محمد کاتب اینطورافشاگری میکند: «... و هم در این ایام حضرت اقدس والا، که دختر سردار محمد یوسف خان پسر سردار یحیی خان را به زنی خواسته و پنج نفر از دوشیزگان میران هزاره را که با مادران خود پس از قتل پدران خویش در سرای میان محمد پشاوری که ضبط دولت بود، روز حبس و اسیری به سر می بردند، چون حکیمه دختر صفدر علی خان پسر خدای نظر خان بن جرس علی خان مالستانی و فاطمه دختر محمد نبی خان پسر محمد شفیع خان بن جرس علی خان و خیربانو دختر محمد عظیم بیگ پسر علی زاهد سه پای هزارۀ دایزنگی و پری دخت دختر میر کاظم بیگ، سرهنگان سه پای دایزنگی و دیگر پری دخت دختر میر علی رضا بیگ، ساکن کج گیر سه پای دایزنگی را در برج شمالی به خلوت خاص طلب فرموده و از وصل ایشان کام حاصل نموده، هر پنج نفر را به کنیزی و خدمت دختر سردار محمد یوسف خان مأمور کرد.

و از حصول لذت مخالطت با آنان فرمان و تأکید کرد که مردم جدیدالاسلام کافرستان که در لهوگرد وغیره مواضع از نواح کابل جا و مأوی داده شده اند، عمومآ دختران خود را که سابق دختر و پسر را نامزد مزاوجت کرده درج کتاب پادشاهی می نمودند و پس از دستخط و امضای امیر مرحوم، عقد مزاوجت بسته ضجیع و هم بستر می شدند، پس از این به مجردی که به سن سیزده سالگی برسد، اسم دختر و پسر او را داخل سیاهه و در کتاب کرده، به ناظر محمد صفر خان برسانند و او از حضور اجازت حاصل نموده، در هر جا که امر شد احضار حضور نماید. بعد هر یک که پسند و مطبوع افتاده نگاه داشته شد، در زیر نام او رقم می شود و هر کدام که قابل حصول کام نباشد نوشته می شود که مرخص است. سپس دختران رخصت یافته با هر که از قوم خود راضی باشد، اختیار زوجیت و ضجیعت نماید و الا اگر خود سر برخلاف این سررشته یکی از دختران را در بین خود نامزد کنند، جزا و سزای آن قتل است و هم چنین اگر یکی از دختران مرخصه، به غیر از قوم جدید الاسلام به کدامی از خواص یا عوام دیگر مردم بدهند، سزای و جزایش قتل است و آن کس که از قوم جدیدالاسلام نباشد و دختر رخصت داده شدۀ جدید را به زنی بخواهد، مکافات او نیز قتل است؛ و ثیبات ایشان بعد از انقضا و انصرام ایام عدۀ خود، خواه عدۀ طلاق و خواه عدۀ وفات باشد، مختار است که هر یک از احاد جدید الاسلام را به شوهری بپذیرد.

و از این روز به بعد، دختران سیزده سالۀ جدید الاسلام را ناظر محمد صفر خان در خانۀ خود که معتمد بود بخواسته و در وقت فرصت و جای خلوت، همه را تقدیم حضور کرده، ذات شاهانه هر کدام را که می خواست متصرف شده، تا روز قتلش قرب دویست و سه تن از دختران جدیدی و هزاره و درۀ نوری و منگلی و بدخشی و اوزبیک و تاجیک و افغان را به تصرف مباشرت درآورده، در هر جا و هر سرا، چون خانۀ والدۀ ماجده و همشیرۀ محترمه و عمات مکرمه از دو الی پنج و شش و ده نفر را امر اقامت کرده، در اوقات خلوت و فرصت، ایشان را همی دید و تا که به علیا حضرت سراج الخواتین، سرور سلطان، دختر ایشک آقاسی شیردل خان میل، خاطر داشت و نمی خواست که او مکدر و رنجه خاطر شود، بدین منوال با آنان روز مخالطت به سر می برد
و پس از آگاه شدن آن بانوی مشکوی حرم احترام و رشک بردن و زشت خویی و درشت گویی نمودن، حتی دشنام به ذات شاهانه دادن، او همه را یکجا نموده و به هر یک لقبی نهاده و از بین ایشان سرجماعه ها قرار داد تا که در پایان کار لقب اهالی حرم بر ایشان نهاده و هر یک را به خطاب جداگانه از قبیل سراج الحرم و نجم الحرم و عزت الحرم و نخل السراری و زاهده السراری وغیره وغیره مخاطب ساخته، شب و روز را با گلرخان سروقد سیم اندام پری چهره به سر برده و در سالی دو سه جشن زنانه ترتیب داده، زنان اعیان بار و خادمان اخلاص شعار و اهل کار صداقت دثار را، که از انسلاک در سلک ملازمت دولت افتخار و درجۀ اعتماد و اعتبار حاصل داشتند، از قبیل سپهسالار و نایب سالار و جنرال و برگد و کرنیل نظامی و افتخاری و سردفتران و منشیان و غلام بچه گان خاص و ایشک آقاسیان ملکی و نظامی و داخله و خارجه و حضوری وغیره وغیره را به ذریعۀ دعوت نامه های رسمی احضار محفل جنش فرموده، خود تنها نظر به آن که لقب پدر مهربان از طرف مردم شمالی چنانچه بیاید یافته، داخل مجلس زن ها که همه سرتا پا از لباس و حلل و خط و خال و سرخاب و سفید آب آراسته می شدند، داخل گردیده روپوشی و ستر را از میان برداشته، از شام تا بام با زنها به سر همی برد و زن هر که از آمدن ابا نموده حاضر نمی گشت، شوهرش جرم بلکه از خدمت و ملازمت دولت معزول و محروم می شد.
و در دعوتنامه ها صراحتآ رقم می رفت که هر زنی بدون عذر شرعی و طفل رضیع دار، اگر خود را مریض قرار داده، حاضر بار نشود، فردای جشن خواجه سرا در خانه های شان شده، علم حاصل کند اگر بدون عذر تمارض نماید و نیاید، فلان مبلغ شوهرش جرم بدهد و زوجۀ هر که نو و تازه داخل محفل بزم می گشت، از دست برنجن و انگشتر طلا، با پنجصد الی هزار روپیه انعام به او عطا می شد و شوهرش نیز به منصبی از مناصب افتخاری نایل گردیده، دارای کریج و کلاه و مستحق جلوس کرسی روز بار می آمد، تا که رفته رفته بر این کار و بار، در کله گوش از دست غداری ، به قتل رسید.» (فیض محمدکاتب،سراج التواریخ، جلد چهارم ، بخش دوم، ص۳۸۸ّ )

دردوران اقتدارحبیب الله کلکانی نیزاز سوی یاران بچۀ سقو تصرف وتجاوز برپسران ودختران مردم درپیش چشم والدین صورت میگرفت. ودر کابل هرکه دختر زيبائى داشت بزور به نکاح یاران پسر سقاو در آورده ميشد.

دکتور خليل وداد بارش،مینویسد: « سيد حسين وزيرحربيه [بچۀ سقو] در مدت ٩ ماه چهل بار بدون موافقت دختر وخانواده اش ازدواج کرد و حرم وسيعى از زنان نکاح کرده و بى نکاح بوجود آورده بود که بعلت وسعت حرم بعد از مرگش بسيارى از آنان باکره مانده بودند.»( دکتور خليل وداد بارش، امير حبيب الله مردی در حريق تاريخ، طبع ۱۳۷۷ پشاور، ص ۱۰۶، )

فیض محمدکاتب در کتاب تذکرالانقلاب خود درمورد دست اندازی همکاران پسر سقاو به ناموس شهریان کابل مینویسد:« تبعۀ پسر سقاء وحمیدالله برادر وسید حسین وزیرجنگ وپردل سپهسالار او وغیره دزدان که هرکدام نام منصب بزرگی را برخود نهاده بودند، به مفاسقت وغارت اقدام کرده، به بهانۀ اینکه آواز تفنگ ازاین خانه شنیده شده یا تفنگ درآن[موجود] است، دسته دسته وجوق جوق شده از دست بد ناموسی به زنان ودوشیزگان و پسران و تاراج مال و منال یازیدن، وپسران و زنان ودختران را در اطاق های خلوت برای مخالطت کشیدن وهر ده و بیست نفر یکی دونفر زن و پسر و دختر را در منزل و اطاق بیتوتۀ خویش بردن دریغ نکرده، تا امروز که یک شنبه بیست وهشتم رمضان مطابق ۱۱مارچ، سنۀ هجری ۱۳۴۷ وسنۀ میلادی ۱۹۲۹ هست، این فعل وعمل جاری[است].»( فیض محمدکاتب،تذکرالانقلاب ، ص ۷۱)

کاتب درجای دیگری ازظلم وبی ناموسی پسر سقاو درحق دخترسردار محمدعلی خان که دست بخود کشی زده بودولی نمرده بود میگوید:« در شب چهارشنبه۱۴ ذیقعذه(۴ ثور=۲۴اپریل)خواجه تاج الدین رئیس بلدیه وسید آقا قوماندان به امر حبیب الله خان، مسماة بی نظیر دختر سردار امیرمحمدخان بن سردار محمدعلی خان .... را که ازخواستگاری حبیب الله دوبار زهر آشامیدن وطناب به گلوی خود انداختن، اقدام به انتحارکرده بود، به قهر وغضب از خانۀ پدر وجده اش دختر امیر دوست محمدخان کشیده ، در ارگ نزد حبیب الله خادم دین رسول الله بردند و او آن بیچارۀ مظلومه را به اجبار نکاح وتصرف کرد.» (فیض محمدکاتب،تذکرالانقلاب ، ص ۱۵۷) .

در چنین اوضاع واحوالی کجابود روحانیت متنفذ که برسرهرکه تاج میګذاشت پادشاه میشد و هرپادشاه را که نمیخواست با اتهام به کفر از تحت بزیر می آورد؟ درچنین موقعی که از دست مردم مظلوم کاری ساخته نبود، آیا رسالت ایمانی و وجدانی روحانیت متنفذ نبود تا دست زورمندان متجاوزرا از سرناموس وشرف خانواده ها قطع میکرد؟ دراین صورت سوال پیدا میشود که چرا روحانیون متنفذ مانع این همه عیاشی و زنبارگی امیر حبیب الله نمی شدند؟ آیا انگلیس به آنها اجازه چنین کاری را نمیداده است، یا امتیازات و مستمری ایکه از سوی امیر به جیب روحانیت متنفذ سرازیرمیشد، مانع عکس العمل روحانیون علیه امیرمیگردید.
پایان