انزجار امیرآهنین از پیرها و سیدها وملاها

 

امیر در دورۀ زمامداری خود هیچگونه تشکیلی بنام "شورای علما" یا "جمعیت العلما" وغیره نامها نداشت و میخواست بدون شریک و بدون مداخلۀ ملا و مولوی و پیر و سید در افغانستان حکومت کند. و خوب هم از عهدۀ این کار بدر آمد.

امیردرخاطرات خود میگوید :" در مملکتی مثل افغانستان که خزانه اش خالی و پولی گزافی به جهت مخارج داخلی و نیز جهت ساختن و نگهداری استحکامات سرحدات از تخطی بیگانگان که مثل لاش خورهای گرسنه مایلند شکار ضعیف خود را بلع نمایند، پول خیلی لازم دارد.[مگر] تقریباً نصف مالیات تمام مملکت را دولت به مستمریات ملاها و سادات و اشخاص زیادی که خود را پیشوایان مذهب می نامیدند میدادند. این فقره ضرر بالمضاعف و باعث خرابی و ضعف دولت بود.

این مستمری ها زیاد را که باری بر دوش خزانۀ دولت بود به یک کشیدن قلم خود موقوف نمودم و گفتم مواجب فقط به اشخاصی داده خواهد شد که به موجب کفایت و لیاقت خود خدمت نمایند و باید بعضی امتحانات بدهند که استحقاق مواجب داشته باشند.

به این طریق مستمری های تمام این اشخاصی که خودشان را محل اعتنا میدانستند با مستمری خانواده موش عالم (منظور امیر ملامشک عالم است) ومستمری همین موشها را موقوف کردم و این وجه را به سربازهای شجاع که به جهت [نابودی]اینگونه موشهای شقی و موذی مستخدم کرده بودم دادم تا این موش ها دیگر نتوانند بطور بی انصافی از مردم اخاذی نموده خانه های مردم را سوراخ نمایند. امیر میگوید: اکثر این ملاها عقاید غریب درباب مذهب اسلامی به مردم القا می نمودند که در احادیث پیغمبر ابداً وجود ندارد وهمین عقاید سخیفه است که باعث انقراض تمام ملل اسلامی در هر مملکت شده است....این اقدام اسباب هیجان زیادی در میان ملا ها و پیشوایان مذهبی و اشخاصی که خود را اولیاء میدانستند گردید. "( تاج التواریخ،ص ۲۴۵-۲۴۶)

امیرعبدالرحمن خان چون خود به احکام دینی وارد بود، از دیدار و مشورت با پیرها و سید ها و ملاها و پیشوایان مذهبی جداً نفرت داشت و همینکه سر و کلۀ کدام پیر و سید و یا مرشد در گوشه و کنار کشور پیدا میشد، به والی و حکمران آن سمت دستور اکید میداد که هرچه زودتر وی را از ولایت خود خارج کند و مانع آمدن او به کابل گردد.

در سراج التواریخ (جلد سوم) از ورود چند تن از این سید ها و روحانیون از دیار عراق و عربستان به شهرهای جلال آباد و مزار شریف گزارش شده است که بدون شک بدستور انگلیس ها به افغانستان فرستاده شده بودند، ولی امیر با جرئت وهوشیاری تمام آنها را از راهی که آمده بودند دوباره عودت داد. یکی ازاین روحانیون با نام سید محمد رشید بغدادی (گیلانی) که از راه هند به عزم دیدار امیر و اقامت در افغانستان وارد جلال آباد شده بود نزد محمد گل خان جبارخیل اقامت داشت، سپهسالار غلام حیدرخان چرخی توسط عریضه یی به امیر اطلاع داد که این پیر میخواهد امیر را ملاقات کند. امیر به غلام حیدر خان چرخی چنین نوشت :

« شما را چه شده که هر شخصی که از مملکت یا دولتی به تغییر لباس و زبان آمده و از راه مقصد و مدعایی که دارد داخل این مملکت شده و به بیان خودستائی خویش را در نظر شما بزرگ جلوه میدهد و اینقدر نمیدانید که اگر این شخص بزرگ و دانسته می بود، چرا کلید قفل دروازۀ مزار فیض آثار جناب پیر صاحب (غوث الاعظم) را که نزد شما اظهار کرده است با خود می آورد و شهر به شهر و ملک به ملک گردانیده از یک دولت به دیگر دولت به هوای نفس تردد و گردش میکند؟ شما اینگونه مردم را نمی شناسید و حال آنکه خدا داناست که به چه مدعای آمده خواهد بود. باری او را به ورود این فرمان از خاک این دولت بکشید که کلید دروازۀ حضرت (غوث) الاعظم علیه رحمه را به جایش رسانیده دروازه اش را به روی زوارانش چنانچه بسته است، نه بندد. و سپهسالار اورا از جلال آباد به جانب پشاور اخراج کرد."( سراج التواریخ ، ج۳، ص ۲۳۹)

فیض محمد بازگزارش میدهد که :

«هم درین وقت سید عارف حافظ و سید ابراهیم خطیب و سید محمد بن سید عبدالله علوی وارد مزارشریف شدند که از آنجا به دارالسلطنه [کابل] آمده از فیض دیدار شهریار والاتبار مستسعد گردیده بر امر منویۀ خویش که حصول پول بود واصل آیند، و لیکن حضرت والا از عریضۀ حکمران ترکستان به رسیدن هردو تن در مزارشریف آگاه گشته به تصور اینکه مبادا جاسوس باشند، فرمان کرد که ایشان را از آمدن به کابل مانع گردیده از همان راه بخارا که آمده اند مراجعت دهند."( سراج التواریخ ، ج۳، ص ۴۷۸)

امیردرجواب یکی از ملاها یعنی میرعلیجان خطیب که تقاضای مواجب و معاش برای بعضی از ملاها کرده بود، سخت براشفت واز خطیب پرسید که : «ملایان گدا استند یا غنی؟ اگرگدا باشند پس: یارب مباد آنکه گدا معتبر شود! این کارکه شما نوشته اید، ظاهراست وعلانیه است که این قوم ملا ها دراین چندسال، هزاران مسلمان را کافر خطاب کرده اند وهزاران نفر قلیان [چلم] کش(چرسی) و نصوارکش را بی نمازجنازه دفن کردند. وهرملا دعوی نبوت میکردند! چنانچه در قندهار ملا ذاکر وتبعۀ ومریدان وشاگران او، درغزنین ملاپیشک عالم تا کوهستان- وموشک بن آدم وتبعه ومریدان او- درکابل ملا نجم الدین- در جلال آباد مریدان وطالبان او، در بلخ خاندان خلیفه دارالامان وطلاب ومریدان او ، در خوست ملا اوکر وطلاب ومریدان او، در تیران(ظ:تیرین) ملای آنجا وطلاب ومریدانش به روی کار آمده، هرکه مرید وطالب ایشان نمیشد، حکم کفر بالای آن میکردند وحال سه چهارسال است که این مردم غریب از دست این گدا معتبران قدری نجات یافته اند. باز اگر این سررشته را بنابگذارم، همان دیگ وهمان آش خواهد شد! وبسیار مردم از دود آن آش نخورده، کور خواهند گشت. زیرا که همه به گدایی ملا شده و به یازده سالگی همراه طلاب در بدر گشته تا که ریش کشیده. چنانچه پدر ومادر ایشان مثلاً در غزنین و پسر در پیشاور و مادر وپدر در قندهار و پسر در لغمان وننگهار(ننگرهار)همراه طلاب بی بضاعت جوان به سربرده، پس اینطور گدایان که معتبرشوند، بدون شر چه خیر خواهد بود؟ وهمینکه سررشته قاضی ومفتی را کرده ام بسیار است! خدا کند که این هم بد نشود، چرا که غیر از رشوت خواری، قاضی ها و مفتیها کاری ندارند! پس سررشتۀ شما دراین مملکت چطور خواهد شد؟ کار از اول خراب شده که آدم های نالایق ملا شده وعلم شریف به ظروف ناپاک جای گزیده، پس ازظرف ناپاک چه طراوت[تراوت] خواهد کرد وحال آنکه کم کسی است که زیردست پدر ومادر بزرگ شده باشد، مگر خداوند این سرر شته را بکند، از دست بنده نمی آید.فقط.» ( سراج التواریخ، ج۳، بخش 1، ص ۵۴۹- ۵۵۰)

این اقدامات امیر واقعاً اقدامات انقلابی و بسیار شجاعانه بود که از عهدۀ هیچ امیر و شاه و رهبر سیاسی دیگری تا آنزمان پوره نبود. فقط شاه امان الله غازی با پیروی ازهمین اقدام پدر بزرگ خود، به قطع امتیازات و مستمری ملا ها و رؤسای قبایل دست زد و حتی امتیازات سران محمدزائی را نیز قطع نمود. همین عمل انقلابی شاه غازی سبب مخالت ملاها، و رؤسای اقوام و قبایل و خوانین و روحانیون و حتی خاندان محمدزائی با او گردید و سرانجام به بروز اغتشاشات مردم درشرق و شمال کشور و سقوط دولت او انجامید.

با سقوط دولت امانی دوباره ملا ها و روحانیون مورد توجه دولت قرار گرفتند و به گرفتن امتیازات و معاش مستمری خود رسیدند و در دورۀ سلطنت نادرشاه و ظاهرشاه و جمهوری داود خان وبعددر رژیمهای چپی وراستی همچنان از این امتیازات به علاوۀ معاش از مدرک عضویت در جمعیت العلما یا شورای علما مقامات دولتی را بدست آوردند. البته امروز این قشر مفتخور و جنجال برانگیز، ازچنان نفوذ و قدرتی در دولت افغانستان برخوردار اند که این امتیازات را نه به عنوان حق السکوت از دولت، بلکه بعنوان مزد شمشیر دو دمۀ تبلیغات خود علیه مردم و دولت میگیرند.

پایان