جنگ و صلح افغانستان

نویسنده : محمد داود انوری

ماستر روابط بین الملل (توسعه اقتصادی و امنیت انسانی)

از پوهنتون کارلیتون در کانادا

 

در جهان معاصر دانشمندان علوم سیاسی تحقیقات فراوان علمی در باره جنگ و صلح را انجام داده اند. درین تحقیات سوالات متعددی پیرامون جنگ وصلح مطرح شده است. همانطوریکه در دنیای اکادمیک این سوالات ذهن دانشمندان علوم سیاسی را بطرف خود جلب کرده، در حوزه عمومی افکار عامه در جوامع جنگ زده هم تمایل فراوانی به این گفتگو ها دارد. این سوالات به شرح ذیل میباشد : 


جنگ های داخلی چه گونه خاتمه میابد؟

چرا ختم جنگ های داخلی از طریق گفتگوهای مسالمت امیزمشکل تر بنظر می اید تا جنگ بین دولتین؟

چه نوع رابطه ای بین طرق ختم جنگ، تاثیر ان بالای روند اعمار صلح و چشم انداز صلح بلند مدت وجود دارد؟

برای صلح پایدار ایاختم جنگ از راه توافقات الزامی است یا ترجیحی؟

ایا توافقات صلح برگشت جنگ در دراز مدت را محتمل میسازد؟

دقیقآ میانجیگر جنگ چه کمکی می تواند در ختم جنگ و در اجرای توافق نامه صلح بین طرفین انجام دهد؟

چرا بعضی توافقات صلح موفقیت امیز است در حالیکه بعضی توافقات ناکارامد و ناموفق؟

درحالیکه برای هیچکدام ازین سوالات جواب صریح و قاطعی وجود ندارد، اما دانشمندان بر حسب حال، تجربه، مشاهدات و تحقیقات اکادمیک به بحث پیرامون انها پرداخته اند. ما هم بحث خود در باره جنگ افغانسان وموضوعات فوق ادامه میدهیم. قضیه افغانستان به لحاظ پیچده گی های داخلی، منطقه و جهانی که دارد مستلزم تحقیقات وسیع و همه جانبه ای میباشد که از حوصله یک مقاله، یک لکچر، و یا کورس درسی خارج است. پس برای سهولت و توضیح بهتر یکی از سوالات فوق را انتخاب و در اطراف ان به بحث ادامه میدهم. بنظرم این سوال که چه نوع رابطه ای بین طرق ختم جنگ، تاثیر ان بالای روند اعمار صلح وجود دارد با قضیه افغانستان خالی از دلچسپی نخواهد بود.

با چند جمله از لکچر اخیر داکتر محمد اشرف غنی رئیس جمهور افغانستان « از میان انواع صلح، ماصلح مثبت «شهروند محور» میخواهیم نه صلح منفی؛ دراجماع بین المللی؛ روی مشروعیت نظام، وحدت ملی کشور، عدالت اجتماعی، اینده نظام مردم سالار توافق صورت گرفته است»، بحث خود را ادامه میدهم.

برای وضاحت بشتر ازتعریف جنگ؛ به گفتهِ دانشمندان علوم سیاسی منجمله رابرت هریسن واگنر معتقد است که؛ «جنگ رقابتِ است که گروپ های منظم بااستفاده ازسلاح تخریبی درجهت کشتن، معلول کردن وتخریب جایداد همدیگر وارد عمل میشوند». اما این تعریف هنوز هم جامع نیست چون هر رقابتی ولو که استفاده ازقوه قهریه هم توسط یک طرف رقابت بکار گرفته شود مرسومآ جنگ شمرده نمی شود، مگر اینکه طرف مقابل نه تنها به مقاوت بپردازد، بلکه انقدر وتاوقتی مقابلتآ خشونت را بکار گیرد که تلفات قابل ملاحظه ای ازطرف و یاطرفین درگیر بوجود اید. پس جنگ نتیجه عمل صرف یک طرف درگیر نیست، نتیجه عمل دوطرف است ولازم هم نیست که توسط یکی از شرکت کنندگان در نظر گرفته شده باشد.

از توضیح بیشترپیرامون تعریف جنگ میگزریم چون تعاریف فوق مشمول جنگ بین دولتین است، اما مصداق داخلی هم دارد خصوصآ زمانیکه مردم اعتماد خود به دولت را ازدست میدهند وبه مقابل دولت منازعات مسلحانه را اغاز می نمایند. درافغانستان هم به نحوی یک منازعه مسلحانه ازچهل سال پیش درکشور شروع شده که اغلبآ خود افغانها درتعریف ان وحدت نظر ندارند. ازطرفی هم صاحبنظران ومحقیقین خارجی زمانی انرا جنگ ایدیالوژی(دین وکمونیسزم)، گاهی جنگ داخلی ( بین تنظیم های مختلف اما داری یک اندیشه) و زمانی هم جنگ مدنی یاقومی نامیدند. آما ازنظر خود افغانها ایدیالوژی وقوم رامیتوان به عنوان یکی ازعوامل تداوم جنگ های چهل ساله ذکر کرد، اما بطور قطع وهیچگاهی نمیتوان قوم را به عنوان عنصر وعامل تعین کننده و محرک اصلی جنگ ها به حساب اورد، بیشتر مردم افغانستان عامل اصلی جنگ را روبط بین المللی حاکم بر جهان میدانند. به همین ترتیب جنگ فعلی هم تعریف ناشده باقی ماند ودولت افغانستان پالیسی معینی درقبال منازعه مسلحانه جاری ندارد، به لحاظ اینکه طرف مقابل درگیر جنگ راگاهی تروریست، گاهی مخالفین مسلح وگاهی هم شورشی میخواند که اصولآ هرکدام ازین نام گزاری هامستلزم یک استراتیژی جداگانه ومیعن سیاسی- نظامی است که دولت فاقد ان بوده است. پس بسیاری معتقد اند که دولت قبول کند و یانکند طرفین دریک جنگ نیابتی قرار دارند که پیشینه چهل ساله دارد.

درباره اینکه جنگ چیست و چگونه اغاز میشود خیلی بیشتر تحلیل و نوشته اند وکمتر در مورد صلح. از نظر فکری، تخنیکی، عقیدتی، وعاطفی مذاکرات برای صلح دلهره های خود را دارد، از جمله سوال اینکه چگونه کسانیکه دوستان، اقارب وخانواده های همدیگر راکشته میتوانند باهم صلح و توافق کنند که باز پهلوی هم زنده گی کنند؟ چگونه میتوانند به هم اعتماد کنند؟ و روی مسایل اجتماعی واقتصادی کار کنند تا یک سیستم کار امد سیاسی را بوجود اورند؟ با وجود حیاتی بودن این سوالات ازطرفی جنگ جاری هم نتوانسته مشکلاتی را که در نظر داشته حل و فصل کند، و از طرف دیگر دوام ان هم بر ابعاد و عمق فاجعه روزانه می افزاید. پس چه بایدکرد؟ در حوزه علمی و اکادمیک دانشمندان علوم سیاسی با حفظ و در نظر داشت شرایط لازم و کافی هرجامعه سه طریق مختلف رابرای ختم هرجنگی پشنهاد میکنند که عبارت اند از:

الف :غلبه قاطع نظامی یک طرف درگیر بر طرف دیگر.

ب :حل وفصل صلح امیز: این روش شامل؛ مشارکت قدرت سیاسی، خودمختاری منطقه ای، جدایی، تقسیم و تجزیه محل منازعه، می باشد.

ج : اتش بس دایمی.

مجریان جنگ چهل ساله افغانستان در بکار برد هرسه روش فوق ابتکارات فراوانی، از طرح اتش بس یک جانبه توسط داکتر نجیب الله گرفته تا تشریک قدرت سیاسی تنظیم ها در دهه ۱۹۹۰ ، و دو بار غلبه قاطع نظامی؛ اول پیروزی مجاهدین برحزب وطن سال۱۹۹۲ وبار دوم پیروزی نظامی شورای ائتلاف شمال به کمک متحدین بین اللملی اش در ۲۰۰۱ بر طالبان. ولی هیچکدام این سه اصل طوریکه محقیق علوم سیاسی برآن باور دارند، درافغانستان رهی را به ابادی نگشاد؛ چون اصول و قاعده های حل منازعه مسلحانه بکار گرفته نشد؛ و هیچ طرح به ختم جنگ وصلح پایدار نیانجامید، بلکه به از سرگیری دور تازه ای از جنگ ها منجر شد که چشم انداز صلح را بیشتر از پیش به خطر انداخت.

بهر حال؛ هر چند اصل غلبه قاطع نظامی واصل تشریک قدرت سیاسی در منازعه افغانستان موفق نبوده اما باز هم راهی جز این سه روش برای حل منازعه وجود ندارد. خوشبختانه که نه در جنگ و نه هم در حل سیاسی شرایط کافی و شرایط لازم برای تجزیه، تقسیم وجدائی سرزمین افغانستان وجود ندارد، پس برای حل وفصل صلح امیز تنها سیاست تشریک قدرت سیاسی هنوز هم موثرتر از جنگ است. هرچند این سیاست به نحوی در اواخر دهه ۱۹۸۰ توسط حکومت داکتر نجیب الله پشنهاد شد، اما نظر به دلایلی جنبه عملی نیافت. بعدآ در ۲۰۰۱ مکانیزم علمی حل منازعه مسلحانه برمحور تشریک حاکمیت دولتی ازطرف شورای امنیت سازمان ملل متحد، ناتو، ایالات متحده امریکا و متحدین اروپائی بدو دلیل تخطی و زیر پا شد. اول؛ درسال ۲۰۰۱ نیرو های ارتش امریکا با غلبه قاطع نظامی رژیم طالبان را سرنگون وحاکمیت دولتی را به شورای ائتلاف شمال تسلیم کرد که در نتیجه دو جبهه جنگ (جنگ طالبان با نیرو های خارجی و جنگ طالبان با دولت افغانستان ) اغاز شد. جنگ طالبان با آمریکا در یک توافقنامه در فبروری ۲۰۲۰ خاتمه یافت. دوم؛ دربن ۲۰۰۱ طالبان در گفتگو های تشریک قدرت سیاسی شرکت داده نشد و حاکمیت دولتی به شکل ناقص، بی انصافانه، و نامنظم بین شورای ائتلاف شمال بطور یکجانبه تقسیم شد. بدینترتیب بن ۲۰۰۱ تلفیقی از تشریک حاکمیت بطور ناقص و درعین حال غلبه قاطع نظامی بود که باز هم راهگشا نشد.

تشریک قدرت سیاسی یکجانبه درافغانستان تدریجا منجر به بی کفایتی حکومت های سه دوره تحت ریاست حامد کرزی شد. چون دولت هیچگاهی موفق نشد تا در مسایل مهم مثلآ امنیت، فساد روز افزون، فقرگسترده، نابرابری های سیاسی، اجتماعی واقتصادی برنامه ریزی های ملی داشته باشد. این پروسه ازهمان روز های اول در ۲۰۰۱بدلایل بیشمار خاص ذیل چشم انداز روشنی نداشت.

اول: یکی ازین دلایل بر میگردد به ترکیب نا متجانس شورای ائتلاف شمال که ترکیبی است ازبعضی تنظیم های جهادی، شورای نظار، بعضی شبهه نظامی های مربوط به حزب سابق وطن، جنگ سالاران، بعضی از قاچاقچیان مواد مخدره و دلال های سیاسی. از انجاییکه هر کدام ازین گروه ها و اشخاص اجندای خاص خود را دارند، همکاری با یکدیگر به متاع نایابی تبدیل شده که دسترسی به ان هر روز مشکل تر تا جائیکه شاید به ناممکنات بدل شده.

دوم: دو بازیگر اصلی در پروسه بعد از طالبان؛ ایالات متحده امریکا و دولت افغانستان دو اجندای مختلف داشتتد. به گفته استری شهورکی کار شناس امور افغانستان؛ ایالات متحده امریکا بابرنامه ای مبارزه علیه تروریزم که ابعاد بین المللی داشت، به افغانستان نگاه کرد که چندان دستاوردی هم امروز ندارد. چنانچه بعد از ۲۰ سال مبارزه امریکا، القاعده متلاشی شده باهمکاری ایران درحال احیای مجدد است. داعش که دعوای خلافت اسلامی درجهان دارد، خطرناکتر از القاعده عرض اندام و درافغانستان حضور دارد. درپهلوی القاعده وداعش گروه های کوچک اسلامی ازکشور های منطقه بخصوص اسیای میانه، چین، وپاکستان هم درنقاط مختلف افغانستان حضور دارند. این تهدیدات برای امریکا به مراتب از ۲۰۰۱ خطرناکتر شده است. ازطرفی افغانستان امروز میراث دار برنامه دولت سازی ناکام در سایه زعامت علیل و بی تجربه حامد کرزی و شرکایش که کشور را تا سرحد سقوط دوباره پیش میبرند، میباشد. کرزی، شرکای کرزی، تنظیم ها، دلالان سیاسی، و بازمانده های حزب وطن که در پروسه دولت سازی ناکام شدند، برای رفع عیبوب ۱۴ ساله خود در پی ایجاد حکومت موقت اند که اجندای دولت سازی را دوباره به وضیعت ۲۰۰۱ میبرد.

سوم؛ گفتگو های طالبان ودولت هم بخاطر اختلاف عمیق طرفین به سوء تغذی دچار است. هر دوطرف بایک دست برخ همدیگر ماشه تفنگ میکشند و بادست دیگر در دوحه برای اجندا سازی گفتگو ها قلم میزنند. بی بر نامه گی وچشم انداز پروسه گفتگو ها، عدم اعتماد شرکای قدرت درکابل، عدم اعتماد طالبان ودولت به همدیگر، نگرانی های است که مردم افغانستان به اضافه فساد گستره، فقر فراگیر، جرایم جنایی از انها رنج میبرند. سوای مشکلات درجبهه دولت، وضع در جبهه طالبان هم دلگرم کننده نیست .چون “سند یکای مقاومت” که متشکل است ازحزب اسلامی برهبری حکمتیار، شبکه حقانی، وطالبان که هریک اهداف وخواسته های متفاوت را دنبال میکنند. حزب اسلامی به رهبری حکمتیار معروف به عشق درکیش شخصیت خود ، حقانی یک گروپ محلی هیچ علاقه ودلچسپی به برنامه ها در سطح ملی ندارد. طالبان هم که پیشتر از نام ومقامی درجهت فعالیت های ضد دولتی، تامین امنیت محلات، محو فساد، واشاعه عدالت در بین روستائیان تهی دست محبوب بودند، حالا بیشتر یک برچسب با نام تجاری تبدیل شده که حتی رهزنان، قطاع الطریق ها، باند های تبهکار وقاچاقچیان مواد مخدره هریک از بر چسب طالبان بشکل بی ریویه استفاده کرده که دیگر محال بتوان طالبان را از غیرطالبان جدا کرد.

بهرصورت؛ دونالد ریچارد عالم سیاسی هفت پیش فرض عمده را برای موفقیت تشریک قدرت سیاسی ازجمله تسلط نخبگان، همدیگر پذیری بین گروه ها، تعهد صادقانه، رابطه سالم بامردم، رونق اقتصادی برابر برای همه اقوام، جمعیت شناسی پایدار، وروابط سازنده با جامعه بین المللی را الزامی میداند. حالا این پیش فرض های دونالد ریچارد را با واقیعت های که محمد اشرف غنی رئیس جمهور« صلح مثبت، «شهروند محور» نه صلح منفی؛ مشروعیت دولت، اجماع بین المللی روی وحدت ملی کشور، عدالت اجتماعی، اینده نظام مردم سالار» رامقایسه میکنیم تا جنبه عملی صلح را بهتر ارزیابی کنیم. از لکچر رئیس جمهور بوضاحت میتوان دریافت که عدم تسلط نخبگان، همدیگر پذیری گروه ها، تعهد صادقانه، باستثنای فرض اخیر اجماع بین المللی انهم ناقص در قضیه افغانستان هیچکدام از هشت پیش فرض وجود ندارد. در چنین وضیعت چشم انداز صلح را از سه منظر میتوان بررسی کرد.

اول؛ باخروج نظامی غیرمسولانه امریکا از افغانستان، تاسیس حکومت موقت، ایجاد معضل امنیتی، و حمایت ایران اسلامی، ایالات متحده امریکا، پاکستان، و هند از نیابتی خود شان، افغانستان وارد یگ «جنگ همه علیه همه» خواهد شد.

دوم؛ حل منازعه مسلحانه ( گفتگو های دوحه) بافساد گسترده، فقر بی امان، فراکسیون های تنظیم ها، عدم صداقت وبی باوری، عشق شرکای دولت به کیش شخصیت پرستی خود، عدم ارتباط وتسلط شان برمردم بیشتر از همه تهدید برای صلح، دوام، وآینده نظام فعلی میباشد.

سوم؛ از طرفی انچه از دل واقیعت های تلخ جامعه افغان میتوان بیرون اورد اینست که تاریخ بیش ازهزار وچهار صد سال اسلام نشان میدهد این سرزمین هیچ وقت توسط حکومت های روحانی (امارت و امامت) اداره نشده است. و همچنین شرایط لازم و شرایط کافی برای صلح پایدار انطوریکه ایدیالوژی نیو لیبرالیزم، حکم میکند درجامعه سنتی افغان مورد کار برد ندارد. حکومت امارت (اسلام نظامی) ویا نیولیبرالیزم (دموکراسی غربی) به گفته یک دانشمند افغان به مثابه "راه رفتن درجنگل با پای برهنه" است که هر نوع خطر را به همراه دارد.

پس درنتیجه افغانستان درذیل اجندای سیاسی واقتصادی جهانی؛ ضرورت به یک نظام سیاسی مبتنی برعدالت احتماعی، ازادی تعریف شده، توسعه اقتصادی وامنیت انسانی دارد. درینصورت؛ شرایط لازم و شرایط کافی برای صلح پایدار راباید به همت دسته جمعی روشنفکران، روحانیون ، سنتی ها، سیاسیون، درلایه های ارزش های اجتماعی ( سنن، عرف، عادات، ورسوم ) مردمان این سرزمین جستجو کرد.

حتی بجای حکومت موقت وبرای جلوگیری از «جنگ همه علیه همه» که به گفته توماس هابس زنده گی در چنین وضیعتی بسیار کوتاه وبیش از حد مملو و توام با رنج و نا امنی است، وجود یک دولت با روش نسبتا استبدادی که قدرت کنترول مفاهیم؛ تامین امنیت، مبارزه با فساد کسترده، کاهش فقر، وایجاد جامعه بارشد و توسعه اقتصادی را داشته باشد، بهتر است از "جنگ همه علیه همه" . این چنین دولت استبدادی حاکم ویاهییت حاکمه که توانایی نقص مجموعه ازحقوق فردی را برای ارتقا صلح وجلوگیری از ورود جامعه به «جنگ همه علیه همه » را دارد همان «صلح منفی» که بهتر از جنگ است و اما صلح منفی در لکچر محمد اشرف غنی صریحا مردود شناخته شده است.

محمد داود انوری ماستر توسعه اقتصادی وامنیت انسانی از پوهنتون کارلیتون در کانادا.

شهر کابل

۲۶ جدی ۱۳۹۹