نقش امیرآهنین درساختن افغانستان غیر قابل تجزیه

 

نقش وطن پرستانه امیرآهنین،امیرعبدالرحمن خان زمانی بخوبی برجسته میگردد که می بینیم پس از کودتای ثورتا امروز، نقشه ها وپلان هایی زیادی برای تجزیۀ افغانستان از سوی دشمنان آن طرح شده است، اما بخاطر بافت اجتماعی- اتنیکی اقوام افغانستان در شمال وغرب وجنوب کشور،که طراح آن امیر بوده است، همگی این پلانها نقش برآب شده است.

امیر مینویسد:" هر آخوند و ملا، سرکردۀ هر طایفه و قلعه خود را پادشاه بالاستقلال میدانستند و از مدت دو صد سال آزادی و خود سری بیشتر از این آخوندها و ملاها را حکمرانان سابق افغانستان متعرض نشده بودند. میر های ترکستان و میرهای هزاره و سرکرده های غلجائی بالنسبه از امرای افغانستان قوی تر بودند. و تا زمانیکه آنها حکمران بودند، پادشاه نمیتوانست در مملکت عدالت نماید. لهذا نخستین کار من این بود که قطاع الطریقان وسارقین و ابنای کاذب و پادشاهان جعلی را تمام نمایم. اذعان مینمایم که این کار آسانی نبود، بعضی از آنها را تبعید کردم یا عازم سفر آخرت شدند.»( تاج التواریخ،ص ۲۱۷- ۲۲۸)

امیر عبدالرحمن خان برای آوردن ثبات واستقرار حاکمیت ملی وامنیت عمومی وتأمین وحدت دوبارۀ کشور وحتی برای جلو گیری از تجزیۀ آن در آینده ، از سیاست «استبداد هدفمند» کارگرفت و درعین حالی که با مردم واقوام شورشی از درخشونت وشدت عمل پیش می آمد، به تبعید اقوام شورشی از ولایات مرکزی، جنوب وشرق وغرب به شمال کشور می پرداخت تا هم جلو شورش ها و طغیانهای بعدی را گرفته باشد وهم اقوام سلحشورجنوب را در مرزهای شمالی کشور، بخاطرایجادسدی در برابر تجاوز احتمالی روسها، جابجا کرده باشد. ازاینست که از برکت دور اندیشی آن امیر با کیاست، هیچکس نمیتواند افغانستان را به شمال وجنوب یا غرب وشرق تجزیه کند.

امیر عبدالرحمن خان بنابر شناخت وتجربۀ خود از افغانستان تکه تکه دراثر تجاوز دوم انگلیس ،یک افغانستان واحد و متمرکزی بوجود آورد تا از دست درازی دو ابر قدرت استعماری وقت (روسیه وانگلیس) درامان باشد ودر جهان به حیث یک کشور مستقل شناخته شود. اوهنگامی که قدرت های مرکز گریز را وادار به تمکین از دولت مرکزی می نمود، به منظور ساختن پروسۀ[ملت - دولت] مخالفان وشورشیان را سرکوب میکرد، و خانواده های سران شورشی را محکوم به تبعید در شمال کشور میکرد وآنان را در نزدیک به مرز روسیه طوری جابجا نمود تا در آینده هیچ قدرتی نتواند در فکر تجزیۀ افغانستان بیفتد. چنانکه یکصد سال بعد از تشکیل افغانستان برپایۀ نقشۀ امیر، تمام نقشه های که برای تجزیۀ افغانستان به شمال وجنوب در دهه ۸۰ و۹۰ قرن بیستم ،در زمان اشغال کشور از سوی اتحادشوروی ونیز درعهد حکومت ربانی- مسعود طرح گردید، نقش برآب شدند ،زیرا امکان عملی شدنش را نیافتند. در آغاز قرن بیست ویکم نیزپس از حملۀ امریکا با اتحاد۴۴ کشور جهان برافغانستان، درعهد حاکمیت کرزی سه بار نقشه های تجزیۀ افغانستان از سوی متخصصان تجزیه طرح گردید، ولی بازهم در راه تطبیق آن درماندند وطراحان انگلیسی وامریکائی خجالت زده پشت گردن خود را خاریدند.

تنها همین پیشبینی خرمندانۀ امیرآهنین به اندازۀ کل عقل سیاست مدارانی است که در صدد تجزیۀ کشور در اخیر قرن بیستم بودند ولی شکل عملی آنرا یافته نمیتوانستند. زهی برچنین خرد سیاسی امیرآهنین! که باید مثل کاکه های کابل گفت:«بیشک بچۀ افضل، کمت

امیرخود را معمار افغانستان نوین میدانست، و بنابرین هرگز بکسی اجازه نمیداد تا در کار اعمار این کشور خللی وارد نماید، و آنانی که قصد اخلال داشتند با خشم و خشونت امیر رو برو میشدند و از صحنه زندگی محو می گردیدند. از اینست که امیر به هیچ کس دیگر اعتماد نمیکرد و تمام امور مملکت را از کلی تا جزئی همه روزه از نظر میگذشتاند و اگر در جائی کمی و کاستی میدید در رفع آن میکوشید و اشخاص غفلت کار یا گنهکار و خاطی را به سزای اعمالش می رسانید. درعین حال توجه به تقویت قوتهای مسلح کشور بخاطر تأمین امنیت عمومی مملکت که همه جا وهمیشه بغاوتها و سرکشی ها جریان داشت، و تطبیق ریفورم های اجتماعی و اقتصادی و مالی و اداری و قضائی، سعی در مدرنیزه کردن کشور با وارد کردن تکنالوژی معاصر از اروپا و توجه به رونق تجارت و صنایع وغیره بیشترین وقت و نیروی امیر را میگرفت. این درحالی بود که رسیدگی و خواندن هزاران راپور استخباراتی از گوشه و کنار مملکت چه در مورد مامورین حکومت و چه در مورد اشخاص و افراد مخالف دولت و تصمیم گرفتن در مورد هریکی از این راپورها طاقت و انرژی امیر را کاملاً به تحلیل می برد.

امیرخود میگوید " اکثر مواقع به سبب بدرفتاری رعایای خودم که همیشه مشغول یاغی گری ودعوا واسباب چینی برای یکدیگرمی باشند و به مخالفت همدیگر خبرهای دروغ به من میرسانند، بسیار دل شکسته می شوم. آن وقت باید به جهت تحقیق صحت مطلب رسیدگی نمایم واین فقره اسباب تضییع نصف وقت من میشود، به این معنی که هرچه سعی مینمایم رو به ترقی قدم بزنم، آنها مرا عقب میکشند، ازاین جهت خیلی خسته می شوم. بعضی اوقات خیال میکنم که این حالت تغییر پذیر نیست . . . و فکر میکنم خوب است ازاین زندگی پرغصه و زحمت کناره گرفته جای دیگری زندگی آسوده و آرامی اختیار نمایم. ..."( تاج التواریخ، ج۲،ص ۳۵۵)

پرداختن به تمام عرصه های حیاتی کشوری عقب مانده با مردمان اکثراً سرکش و یاغی و در بسا موارد دشمن یک دیگر با سطح نازل سواد و دانش، واقعاً از توان یک شخص ولو از فولاد باشد بیرون است، به همین لحاظ است که فشار بیحد کار و تفکر بسیار در مورد حل پرابلم های گوناگون و تمام نشدنی مردم افغانستان امیر را از پا در آورد. امیر نسبت به تمام شاهان و امیران افغانستان از عمر کمتری برخوردار شد. او فقط پنجاه و پنج سال عمرکرد و این یک عمر خیلی پائین وغیر طبیعی است.

امیر درحالیکه از همه نعمات مادی چون خوراک و پوشاک و تفریح میتوانست برخوردار باشد، مگر او بجای استفاده از لذات زندگی، بیشتر به کار و رسیدگی به امور وطنش عشق وعلاقه داشت و در این راه چنان خود را وقف وغرق کرده بود که شب وروز دردفترکارش بود. استفاده نکردن از نور آفتاب و عدم تحرک لازم جسمی یا پیاده گردی سرانجام او را مصاب به مرض کشندۀ نقرص کرد که درد و رنج آن کمتر از شکنجه های یک زندانی بدست میرنایب سلطان کوتوال نبود.

پایان ۱۶/ ۲/ ۲۰۲۱