سرور یورش

 

نگاهی به عقاید سیاسی  میر اکبر خیبر

 

این نوشته روانشاد سرور یورش عضو کمیته مرکزی حزب وطن و رییس اداره مطبوعاتی جمهوری افغانستان نزدیک به پانزده سال قبل در همین روز و به مناسبت گرامی داشت از مقام والای استاد میراکبر خیبر نشر گردیده بود ، اینک بنابر اهمیت این نبشتار در ۴۳ مین سال شهادت استاد شهید بار دیگر نشر میگردد .

 

سخنی چند بجای پیشگفتار

     من در ماه حمل ۱۳۴۳، کمی بعد از تدویر کنگرۀ اول، کنگرۀ مؤسس حزب دموکراتیک خلق افغانستان (ح. د. خ. ا.) عضویت حزب را پذیرفتم.

     در آنوقت، که سر آغاز فعالیت نیمه مخفی حزب بود، بمنظور آماده سازی اعضاء و کادر های جدید الورود برای فعالیتهای آینده، چندین گروپ ۳ – ۴ نفری از فعالین حزب تشکیل شده بود و میر اکبر خیبر مؤظف گردیده بود هریک از گروپهای یاد شده را بطور جدا گانه بحیث کورسهای تئوریک تدریش نماید.

     من شامل یکی از این گروپ ها بودم و لذا شناخت من با میر اکبر خیبر از همانجا و همان زمان آغاز گردید.  حتی بعد از تکمیل کورسهای یاد شده، من گاهگاه به اقامتگاه او میرفتم و بنابر الطاف و مهربانی ایکه موصوف در مورد شاگردان خود داشت مرا نیز با گرمی میپذیرفت.  چون من در آنوقت در شباب جوانی قرار داشتم و تشنۀ علم و دانش بودم، از صحبت های او که همواره دانشمندانه و آموزنده بود مستفید میگردیدم.  چنانکه بعدها دریافتم، خیبر حتی قبل از بشکیل ح. د. خ. ا. مسائل ایدیالوژیک و فلسفی را در محافل و نشستهای روشنفکران در کابل تدریس میکرد و بهمین جهت لقب استاد را دریافت نموده بود.

     در طی چندین ملاقات متوجه شدم که استاد خیبر کتابهای بزبان انگلیسی را نیز مطالعه میکرد و با کمی کنجکاوی و تشبث دریافتم که موصوف بزبان انگلیسی قویاً مسلط بود و برخی کتب و آثار جامعه شناسی، اقتصاد سیاسی و مسایلی مربوط به سیاست جهانی و روابط بین المللی را بزبانهای پشتو و دری ترجمه میکرد.

     بعد از مدتی، من در بخش امور مربوط به آموزش و پرورش حزب مصروف کار گردیدم.  چون با زبان انگلیسی آشنایی ابتدایی داشتم، به تشویق و راهنمایی استاد خیبر آغاز به ترجمۀ بعضی متون علمی، تئوریک و ژورنالیستی نمودم و در این عرصه همواره از غنای دانش و وسعت تجربۀ او بهره میگرفتم.

     در دورانی که جریدۀ پرچم منتشر میگردید (سالهای ۱۹۶۷ – ۱۹۷۰) من با استاد  خیبر ارتباط کاری داشتم.  همچنان در تهیه و ترجمۀ بعضی اسناد حزبی و پیامها و مکاتبات حزبی از زبانهای پشتو و دری بزبان انگلیسی و بر عکس، با او همکار بودم.

     طبیعی بود که ارتباطات کاری بین ما عواطف و احساسات متقابل و همدردی شخصی نیز ایجاد کرده بود.  بنابر آن، من با استاد خیبر تا اخیر عمر پُر ثمرش تماس و ارتباط نزدیک داشتم و با شخصیت موصوف، بخصوص فهم و دانش و نظریات و معتقدات سیاسی او کم و بیش آشنایی دارم.

     استاد خیبر از شرایط اجتماعی، عقاید اسلامی مردم و بافت قبیلوی جامعۀ افغانی و نیز از موقعیت ژئوپولیتیک حساس افغانستان کاملاً آگاه بود.  همچنان او، برغم آنکه به کشور های خارجی سفر نکرده بود، از دانش، آگاهی و اطلاعات وسیع در امور بین المللی و سیاست جهانی بدان جهت برخوردار بود که مطالعات و تحقیقات علمی اش محدود بزبانهای پشتو و دری نبود بلکه از تسلط خود بزبان انگلیسی وسیعاً بهره میگرفت و، از اینرو، از دانش اکادمیک بهره مند بود.

     از آنجائیکه بررسی مفصل شخصیت، زندگی و مبارزۀ استاد خیبر کاریست بزرگ که امیدوارم در آینده پژوهشگرانی که حایز صلاحیت بیشتر از اینجانب اند آنرا رویدست خواهند گرفت، من در این مختصر سعی میکنم به برخی اندیشه ها و معتقدات سیاسی خیبر در عرصه های ذیل بطور بسیار مؤجز روشنی اندازم.

*****


۱ – اولویت منافع ملی

     استاد خیبر در کنار اینکه پیرو جدی نظریۀ همبستگی بین المللی طبقۀ کارگر و تمام زحمتکشان بود، معتقد بود که باید به منافع ملی افغانستان اولویت و ارجحیت داده شود.  او همواره همکاران و شاگردان خود را متوجه این حقیقت میساخت که ح. د. خ. ا.، با اینکه یکی از اجزای متشکلۀ جنبش بین المللی مردمانِ کشورهای رو بانکشاف بخاطر ترقی اجتماعی است، در درجۀ اول یک حزب ملی متعلق به مردم افغانستان می باشد و باید منافع و مصالح ملی کشور بالاتر از هر چیز دیگر قرار داده شود.

     او همواره از خطر لغزیدن حزب بسوی گرایشهای چپ افراطی تا سرحدی که منافع ملی تحت الشعاع انترناسیونالیزم قرار گیرد هشدار میداد.  او طرفدار جنبش چپ ملی گرا بود و با هر گونه تمایل در جهت اتکای کامل و وابستگی به این یا آن قدرت خارجی مبارزه میکرد.

     در طی نخستین سالهای رژیم جمهوری محمد داؤد، که قدرتهای غربی به آن خصومت میورزیدند و آنرا متهم به گرایشهای چپروانۀ طرفدار شوروی میکردند، من بیاد دارم در بحثهائیکه روی اوضاع جاری کشور و موقف ح. د. خ. ا. در قبال آن صورت میگرفت و من تصادفاً در چندین مورد آن ها حاضر بودم استاد خیبر میگفت که در شرایط حساس و نازک بین المللی وقت، که مشخصۀ آن رویارویی شدید بین اردوگاه های شرق و غرب بود، حزب نباید روشی را اتخاذ نماید که موجب تخریش حکومت ملی گرای محمد داؤد گردد، زیرا بقول او این امر باعث آن خواهد شد که حکومت او به صداقت سیاستهای حزب مشکوک گردد و از ترس حزب ما و اتحاد شوروی گرایشهای راست روانه را در پیش گیرد.

     استاد خیبر، با وجودیکه طرفدار روابط دوستانۀ افغان- شوروی بود، عقیده داشت که باید در این مناسبات توازنی وجود داشته باشد و باید این دوستی بطور مساویانه به منافع ملی هردو کشور خدمت نماید.  بنا برآن، موصوف نه تنها در داخل حزب بلکه در محافل و حلقه های افغانی و خارجی نیز بحیث یک شخصیت ترقیخواه دارای گرایشهای ملی شهرت داشت.  طبیعی بود که این خصلت او مورد پسند شوروی ها، که منافع و مقاصد خاصی را در افغانستان دنبال میکردند، نبود.  مقامات اتحاد شوروی، مانند هر قدرت خارجی دیگر، به سیاستمداران و اشخاص متمایل بودند که در شخصیت شان جنبۀ وابستگی و تسلیم پذیری نسبت به استقلال سیاسی سنگینی میکرد.

     همچنان استاد خیبر را عده ای از رهبران ح. د. خ. ا.، اعم از فرکسیونهای خلق و پرچم، به علتی نمی پسندیدند که موصوف، از یکسو، بطور افراطی سوویتست (شوری گرا) نبود و، از سوی دیگر، بشدت مدافع منافع و ارزشهای ملی بود.  بهمین جهت بود که برخی عناصر او را متهم به «ناسیونالیزم تنگ نظرانه» میکردند.

     علاوه بر آن، برغم آنکه خیبر هیچگونه ادعای رهبری را نداشت و همواره توصیه مینمود که اصول تشکیلاتی حزب مستلزم آنست که باید از منشی عمومی منتخب حزب صادقانه دفاع و پشتیبانی بعمل آید، ولی عده ای او را بطور نادرست رقیب مقامات انحصاری و مادام العمر خویش می پنداشتند.

۲- ضرورت وحدت و یکپارچگی حزبی

     استاد خیبر معتقد بود که وحدت و یکپارچگی سیاسی و سازمانی ح. د. خ. ا. دارای اهمیت حیاتی و شرط اساسی مؤفقیت آنست.  او با هرگونه سکتاریزم (قشری گرایی) و فرکسیون بازی شدیداً مخالفت میورزید.  بهمین جهت بود که، باوجود محبوبیت فراوانش در میان صفوف و کادر های حزبی، خودش هیچگونه فرکسیونی، به مفهوم واقعی کلمه نداشت و در جناحها و دسته بندیهای متعددی که در داخل ح. د. خ. ا. وجود داشت نه تنها اشتراک نمی ورزید بلکه با آنها به مخالفت میپرداخت.

     با وجود اینکه عده ای از رهبران و کادر های حزبی متهم به پیروی از استاد خیبر بودند، ولی حقیقت اینست که این پیروی صرفاً جنبۀ تمایلات شخصی داشت و به هیچوجه به معنای فرکسیون، که عبارتست از دسته بندیها و گروبندیهای دارای تشکیلات خاص مخفی در یک حزب واحد، نبود.

     تا جائیکه من اطلاع دارم، استاد خیبر در وحدت مجدد شاخه های خلق و پرچم ح. د. خ. ا. در سرطان ۱۳۵۶ نقش اساسی داشت.  قابل یاد آوری است که انگیزه و هدف استاد خیبر در رابطه با وحدت مجدد با انگیزه ها و اهداف برخی رهبران حزب و حلقات معین دوستان خارجی آنها متفاوت بود.

     برغم آنکه صلاحیت استاد خیبر برای عضویت در بیروی سیاسی کمیته مرکزی حزب واحد نسبت به تعداد زیادی از اعضای آن بیرو بمراتب بیشتر بود، ولی به بهانه های گوناگون، از جمله سابقه، خدمت در قوای مسلح کشور، از عضویت در آن دور نگهداشته شده بود.  اما علت اصلی آن این بود که چون خیبر صلاحیت و توانایی یک زعامت مستقل، خردمندانه و سالم را از خود تبارز داده بود، سران جناح ها و عده ای دیگر در هر دو جناح میکوشیدند او را در حاشیه نگهدارند تا از صلاحیت اجرائیوی کمتری برخوردار باشد.  میخواهم با تأکید خاطر نشان سازم که هیچگونه دعوا، رویارویی یا مخالفت جدی در این خصوص در حزب وجود نداشت، زیرا خیبر از یکسو خودش با اصرار زیاد خواستار آن مقام نبود و از سوی دیگر موصوف به موقف آن وقت خود کاملاً قانع و راضی بود، و فکر میکرد که  در موضعگیری مستقل جاری خود بیشتر مصدر خدمت و سلامت حزب و بالوسیله انجام خدمت به وطن و کشور خود خواهد شد.

     باید اذعان نمایم که من از عللی اصلی موضعگیری استاد خیبر در جهت جناح پرچم (در انشعاب سال ۱۳۴۴)  اطلاعی ندارم، ولی میتوانم بگویم که، به احتمال قریب به یقین، شجایای در شخصیت او، از قبیل مردانگی افغانی، وفاداری به قول و قرار و احترام به تعهد شخصی و اخلاقی، در زمینه نقشی داشته است.  آنچه که خیلی مبرهن و روشن است اینست که در تمام مدت فعالیت خود در جناح پرچم، او همواره طرفدار وحدت حزب بود و فراتر از حدود تنگ منافع گروهی فکر میکرد و آرزوی آنرا داشت که نه تنها ح. د. خ. ا. واقعاً و عملاً متحد و یکپارچه باشد بلکه از این طریق مرکز تجمع جبهۀ متحد ملی تمام نیروهای وطندوست و ترقیخواه کشور گردد. 

۳- اصالت دموکراسی و آزادی

     میر اکبر خیبر معتقد بود که دموکراسی و آزادیهای بشری یک موهبت خداوندی است که با آفرینش انسانها پیوند ناگسستنی دارد.  او مبارزه بخاطر دموکراسی و حقوق و آزادیهای بشری و بر ضد هر نوع دکتاتوری و استبداد را یک امر برحق و فریضۀ هر فرد مترقی میدانست.  به تأسی از این عقیده، او خود را وقف مبارزه در راه رهایی مردم ستمدیدۀ افغانستان از قید استبداد طبقات حاکم و استقرار حاکمیت مردم از طریق دموکراتیک نموده بوده و از هیچگونه وقف و فداکاری در این راه دریغ نمی ورزید.

     استاد خیبر بر آن بود که ح. د. خ. ا. وقتی میتواند مأموریت تاریخی خود را پیروزمندانه انجام دهد که به یک حزب توده یی مبدل گردد.  او معتقد بود که توده یی شدن حزب، یعنی تبدیل شدن آن از یک اجتماع محصلان و روشنفکران شهری به مرکز تجمع و پیشآهنگ اکثریت مردم تمام ملیت ها، اقوام و قبایل کشور، یک روند طولانی است که باید که باید برای آن کار و فعالیت پیگیرانه و توأم با حوصله مندی انجام داد.

     هنگامیکه در محافل حزبی و یا صحبت های شخصی سخن از کسب قدرت سیاسی توسط حزب یا اشتراک حزب در قدرت سیاسی بمیان می آمد، او همواره میگفت:  «بگذار حزب ما نخست به یک خزب توده یی مبدل گردد...».  هدف او از این گفتار، طوریکه خودش بارها به تفصیل توضیح میداد، این بود که حزب در حال حاضر در مراحل ابتدائی رشد خود قرار دارد و صرفاً مدعی رهبری جنبش مردمی است، در حالیکه باید حزب پیشآهنگ پذیرفته شدۀ مردم مبدل گردد تا بتواند آنها را در عقب طرح ها، شعار ها م سیاستهای خود بکشاند.  فقط پس از آن است که میتوان در بارۀ قدرت سیاسی فکر کرد.

     عمق این طرز تفکر استاد خیبر در این حقیقت نهفته بود که وقتی اکثریت مردم، یعنی توده های زحمتکش، حزب را بمثابۀ پیشوا و پیشآهنگ و رهبر سیاسی خود بپذیرد، انوقت حزب خودبخود از طریق آراء مردم بقدرت خواهد رسید.  این خود نشاندهندۀ عقیدۀ راسخ او به دموکراسی و حاکمیت سیاسی از طریق آراء مردم بود، نه بوسیلۀ اقداماتی آمیخته با توطئه.

     بنابر آن، استاد خیبر طرفدار مبارزۀ اصولی طولانی در چوکات قانون و با کاربرد وسایل و راه های مسالمت آمیز بود و با هر گونه نظریه و تمایل غصب قدرت از طریق کودتا و سایر راه ها و وسایل توطئه آمیز، خشونت بار، قهر آمیز و ماجراجویانه شدیداً مخالفت میورزید و آنرا برای حزب و کشور فاجعه انگیز تلقی میکرد.

     من شخصاً شاهد و ناظر چندین موردی بودم که در آن استاد خیبر به مشاجرات شدید لفظی با کسانی میپرداخت که از «قیام مسلحانه»، که در واقع اصطلاح دیگری برای کودتا بود، حرف میزدند.  او به این موضعگیری اصولی خود جداً پابند بود و هیچگون گذشت، مصالحه و معامله در آن را مجاز نمیدانست.

 شمه ای در بارۀ مرگ استاد خیبر

     چنانکه میدانیم، استاد خیبر در بهار سال ۱۳۵۷ هنگامی بقتل رسید که کورۀ رقابتهای ناشی از تشدید جنگ سرد و رویارویی ابرقدرتهای شرق و غرب در منطقه و بخصوص در کشور ما داغ گردیده بود.

     در آنوقت دولت افغانستان برهبری سردار محمد داؤد دریک دو راهی خطرناک قرار گرفته بود:  از یکسو قدرتهای غربی برهبری امریکا و متحدین منطقه یی آن (پاکستان، ایران و عربستان سعودی) حکومت او را شدیداً تحت فشار قرار داده بودند تا آنرا هر چه بیشتر بسوی گرایشهای جدیداً اتخاذ شده به راست و بضعیف و احیاناً سرکوب نیروهای چپ سوق دهند و، از سوی دیگر، اتحاد شوروی، که از آن گرایش ناراضی بود و از آن بیم داشت که افغانستان را بحیث ساحۀ نفوذ عنعنوی خویش از دست خواهد داد، کابل را تحت فشار قرار داده بود که از نفوذ غرب در افغانستان بخصوص در مناطق شمالی هم مرز با اتحاد شوروی بکاهد، چنانکه آخرین سفر رسمی سردار محمد داؤد به مسکو در اپریل ۱۹۷۷ بیانگر آن بود.

     انعکاس چنین فشار های آشکارا مداخله گرانه خارجی در میان نیرو های مؤثر صحنۀ سیاسی آنوقت افغانستان چنان بود که حکومت وقت بطور همزمان مورد تهدید نیرو های راست و چپ قرار گرفته بود.

     در داخل ح. د. خ. ا.، با آنکه شاخه های منشعب آن تازه متحد گردیده بودند ولی چون این اتحاد مکانیکی، نامطمئن و بسیار شکننده بود، یک حال مغشوشیت و سردرگمی حکمفرما بود و حزب فاقد سیاست و موضعگیری واحد بود و، از اینرو، هر یک از فراکسیونها دارای محاسبات و ملاحظات و تدابیر احتمالی خاص خود بود.

     در چنین شرایط بغرنج داخلی و خارجی بود که ترور سیاسی میر اکبر خیبر بوقوع پیوست.

     با در نظرداشت تاریخ جنگ سرد، که در آن نمونه های زیادی از توطئه ها و دسایس، قتل و ترور شخصیت های ملی در کشور های جهانی سوم توسط دستگاه های استخباراتی و ادارات اوپراتیفی قدرتهای خارجی بهمدستی و همکاری با گماشتگان محلی آنها وجود دارد، و با توجه به حوادثی که بلافاصله پس از قتل استاد خیبر بوقوع پیوست، منطقی است به این نتیجه رسید که ترور سیاسی او محصول یک توطئه داخلی و خارجی بود که منتج به ایجاد یک فضای مغشوشیت و آشفتگی عمومی و حالتی شدیداً تحرانی در کشور گردید.

     مسأله مجرییان واقعی این توطئه قتل تاکنون بحیث یک معماء در پردۀ ابهام باقیمانده است، زیرا هیچگونه اقدام تحقیقاتی توسط هیچ یک از رهبران ح. د. خ. ا. که یکی پی دیگری بقدرت رسیدند برای حل این معماء صورت نگرفت که خود سوال برانگیز است، ولی آنچه که روشن است اینست که نیروهای راست و چپ داخلی و خارجی در گیر در افغانستان تلاش ورزیدند از این حادثه بنفع خود استفاده نمایند:  نیروهای راستگرا، عمدتاً عناصری که در حکومت سردار محمد داؤد جابجا شده بودند، به تحریک و حمایت غرب و متحدین منظقه یی آن کوشیدند از آن به منظور سرکوت نهایی ح. د. خ. ا. بهره گیری نمایند، چنانکه زندانی ساختن عده ای از رهبران سطح بالایی حزب توسط عاملان حکومت چند روز بعد از حادثه قتل خیبر بیانگر آنست.  تقریباً همزمان با آن عناصر و حلقه های معین مربوط به ح. د. ح. ا.، احتمالاً به استشاره و حمایت محافل و حلقه های خاص اتحاد شوروی، از ترور خیبر و زندانی شدن عده ای از رهبران حزب بحیث بهانه و  انگیزه ای برای براه انداختن به اصطلاح «قیام مسلحانه» در اردو، که از دیر زمان بران آن آمادگی گرفته بودند و منتظر چنین فرصتی بودند، استفاده نمودند و بدون فوت وقت دست به عمل متقابل زدند.  در نتیجه، حکومت محمد داؤد سقوط نمود و آنچه که بعداً انقلاب ثور نامیده شد به پیروزی رسید.

     از عجایب روزگار و در عین زمان مایۀ نهایت تأسف است که برای انجام کودتا از حالت بحرانی یی استفاده بعمل آمد که در اثر ترور سیاسی شخصیتی بوجود آمده بود که در سر تا سر زندگی خود بشدت مخالف کودتا و سایر اشکال غیر دموکراتیک کسب قدرت بود. 

نتیجه گیری

     نزدیک به ۳۰ سال از آن زمان سپری گردیده است.  ممکن است در آنوقت کمتر کسی به اهمیت نظریات و معتقدات سیاسی او و نقش سازندۀ او در حیات حزبی پی میبرد.  ولی با گذشت این مدت، که در آن مردم ما عواقب وخیم اشتباهات، لغزشها، کجروی ها و ماجراجویی های مسئولین امور در داخل کشور و مداخلات و تهاجمات خارجی را با تحمل مصایب بزرگ ناشی از جنگهای خونین و ویرانگر یک ربع قرن با گوشت و پوست خود احساس نمودند، اکنون بهمگان روشن گردیده است که معتقدات و موضعگیری های سیاسی استاد خیبر کاملاً درست و بر حق بوده است.

     بنظر من بهترین شیوۀ تجلیل و بزرگداشت زندگی و مبارزۀ استاد خیبر آنست که بقایای ح. د. خ. ا. و نسل نوین مبارزان ملی- دموکرات و ترقیخواه کشور هم از زندگی و مرگ این مرد بزرگ و هم از حوادث ناگواری که بعد از مرگ تراژیک او در کشور ما بوقوع پیوست بیآموزند.

     بنابر آن، در زیر آنچه را که پس از حادثۀ نامیمون قتل استاد خیبر رخداد بطور مؤجز مرور میکنیم و می بینیم که چگونه حلقه های زنجیر حوادث فاجعه آمیز یکی پی دیگر با هم در آویختند:

     ح. د. خ. ا. قبل از آنکه، به گفته و توصیۀ استاد خیببر، به یک حزب توده یی مبدل گردد و حتی قبل از آنکه وحدت مجدد شاخه های سالها منشعب آن جوش بخورد، بصورت نابهنگام و بدون آنکه آمادگی آنرا داشته باشد بقدرت رسید.  بدتر از همه آنکه حزب با وسایل قانونی و دموکراتیک نه بلکه از طریق توطئه ضد دولتی (کودتا) در چنان شرایطی بقدرت رسید که، چنانکه قبلاً گفتیم، از لحاظ داخلی یک حالت شدیداً بحرانی و بلواگونه در کشور حکمفرما بود و از لحاظ خارجی جنگ سرد و رویارویی شدید بین کمپ های شرق و غرب بر اوضاع بین المللی سایه افگنده بود.

     بنابر آن، قرین به حقیقت خواهد بود اگر بگوئیم که رسیدن ح. د. خ. ا. به قدرت سیاسی محصول ضرورت رشد طبیعی جامعۀ افغانی نبود بلکه در واقع پی آمد کشمکش های خارجی و مقتضیات جنگِ سرد که اوضاع شدیداً بحرانی داخلی را، که آبستن تحول غیر طبیعی گردید، بوجود آورد.

     پس از آنکه حزب بطور نابهنگام بقدرت رسید، و مبارزۀ شدید بخاطر احراز قدرت یکه تازه بین جناحهای متخاصم، که در اثر وحدت مجدد فروکش نموده بود، از سر گرفته شد و در حالت حاکمیت سیاسی تا سرحد درگیریهای خونین انکشاف نمود.  بدین ترتیب حزب، که فاقد پایگاه توده یی بود، نتوانست چنین پایگاهی را پس از احراز قدرت سیاسی ایجاد نماید.  علاوه بر آن، در اثر سیاستها و روشهای بی باکانه، حزب حتی متحدین سیاسی خود را از دست داد و بدتر از همه اینکه در میان خود، حتی بطور ظاهری، متحد و یکپارچه باقی نماند و بنابر خود ستیزی ناشی از مبارزۀ درونی قدرت بطور روز افزون کوچکتر و ضعیف تر گردید.

     دست زدن به تحولات شتابزده و ناسنجیدۀ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، که عمدتاً محصول بقدرت رسیدن نا بهنگام حزب و جنگ داخلی قدرت در حزب بود، به پیچیدگی اوضاع و دشواریهای حزب و دولت نو بنیاد آن افزود.  این امر به اضافۀ یکرشته اشتباهات و لغزشهای دیگر، از جمله زیاده روی ها و خشونت ها، بشمول قتل و قتالهای ماورای سیستم قضایی، و سایر اشکال نقض حقوق بشر باعث نارضایتی روز افزون مردم گردید، تا سرحدیکه برخی از مردم دست به مقاومت و قیام های مسلحانه زدند.

     مخالفین داخلی و خارجی حزب و دولت، که منتظر چنین فرصتی بودند، با استفاده از اوضاع، به تشکل مقاومت مسلحانه و سازماندهی «جهاد» پرداختند.  نارضایتی ها و قیامهای مسلحانۀ مردم، که در ابتداء متفرق و خودبخودی بود، توسط گروه ها و احزاب متعدد سیاسی و مذهتی به کمک و مداخلۀ خارجی به مقاومت مسلحانۀ سازمان یافته در بسیاری از مناطق کشور انکشاف داده شد.

     در این اوضاع و احوال، حزب و دولت، که در ورطۀ مبارزۀ شدید جناحی بخاطر قدرت عمیقاً فرو رفته بودند، خود را در دفاع از خود در قبال قیامهای مسلحانۀ داخلی، که بطور فزاینده از خارج سازماندهی و تغذیه میشدند، ناتوان احساس نمودند.  بدین ترتیب، حاکمیت سیاسی نو بنیاد ح. د. خ. ا. نه تنها از ناحیۀ جنگ مجاهدین بلکه در اثر جنگهای داخلی جناح های درگیر نیز مورد تهدید و مخاطره قرار گرفت، و این امر موجب گردید که جناح های متخاصم برای نجات خود متوسل به تقاضای مداخلات خارجی گردند.  اتحاد شوروی، که در ابتداء در زمینه با بی میلی رفتار میکرد، بنابر انگیزه ها و اهداف خاص خود در افغانستان، منطقه و جهان سر انجام تصمیم به مداخله گرفت که منتج به تجاوز نظامی دیسامبر ۱۹۷۹ اتحاد شوروی بر افغانستان گردید.

     مداخله و تجاوز نظامی شوروی نه تنها نتوانست هدفهایی را که رهبران آنوقت ح. د. خ. ا. و حامیان شوروی آنها در نظر داشتند بر آورده سازد بلکه اوضاع را بدتر ساخت، زیرا از یکسو مجاهدین از این تجاوز استفاده نموده جهاد خود را بحیث مقاومت ضد تجاوز خارجی مشروعیت و قدسیت بخشیدند و از این طریق پشتیبانی بخش قابل ملاحظۀ مردم افغانستان را جلب نمودند و، از سوی دیگر، قدرتهای غربی و متحدین منظقه یی آنها، برهبری ایالات متحده امریکا، تجاوز شوروی را مغایر با قوانین بین المللی شناسخته و با استفاده از تمام امکانات خود جنگ مقاومت مجاهدین افغانی را به یک کارزار جهانی ضد شوروی و افغانستان را به «تلۀ خرس» شوروی مبدل ساختند.

     در نتیجه، افغانستان به نبردگاه بی سابقۀ جنگ سرد بین ابر قدرتهای شرق و غرب مبدل گشت که در آن نیرو های داخلی راست و چپ افغانی، یعنی تنظیم های مجاهدین از یکسو و ح. د. خ. ا. و دولت آن، از سوی دیگر، در خط مقدم جبهه مورد استفادۀ قدرتهای خارجی قرار گرفتند.  ده سال جنگ چنان مصیبت های بی سابقه، اعم از تلفات جانی، مهاجرت های کتلوی مردم به کشور های خارجی و خسارات و ویرانی های عظیم مالی و مادی، را در کشور ببار آورد که حتی توضیح مختصر آنها از حدود و هدف این نوشته خارج است.

     با تغییری که در زعامت اتحاد شوروی در اواسط دهۀ هشتاد بوقوع پیوست، و باشکستی که آن کشور نه تنها در رقابت جهانی با اردوگاه غرب بلکه در جنگ افغانستان نیز متحمل گشت، قوای آن کشور در اوایل ۱۹۸۹ ظاهراً در اثر یک توافق بین المللی (معاهدۀ سال ۱۹۸۸ ژنیو) از افغانستان اخراج گردید.

     برغم آنکه در اثر توافقات ژنیو اشغال نظامی افغانستان توسط اتحاد شوروی بپایان رسید، ولی سایر انواع مداخلات و تجاوزات از خارج کماکان ادامه یافت و، به این جهت، جنگ افغانستان به پایان نرسید.  با این وصف، چون جنگ به بن بست رسیده بود و هر دو جانب به بیهوده بودن حل نظامی پی برده بودند، امکانات و امید واریهایی برای تحقق پلان صلح ملل متحد، که در اواسط ۱۹۹۱ به پیشرفتهای قابل ملاحظه رسیده بود، وجود داشت.  ولی این امکانات و امیدواریها در اثر حوادث بعدی که بسرعت در سطح جهانی و در داخل کشور انکشاف نمود زایل گردد.

     برغم آنکه پلان صلح ملل متحد از پشتیبانی غرب و دولت وقت اتحاد شوروی بر خوردار بود، اما از آنجائیکه از یکسو اتحاد شوروی از هم فرو ریخت و از سوی دیگر ایالات متحده امریکا با اولویت های جدید ناشی از سقوط اتحاد شوروی و بحران بالقانات روبرو بود و مسأله افغانستان نزد آن ارجحیت نداشت، زمینه مناسبی برای سبوتاژ پلان صلح ملل متحد بوجود آمد و نیرو ها و حلقه های معین داخلی و خارجی از آن برای مقاصدی استفادۀ سوء نمودند که برای کشور فاجعه انگیز به اثبات رسید.

     سقوط امپراتوری شوروی و اقمار اروپای شرقی آن در سال ۱۹۹۱، که منتج به خاتمۀ جنگ سرد بنفع غرب گردید، شرایط کیفیتاً جدیدی را هم در سطح جهانی و هم در داخل افغانستان پدید آورد.  تناسب قوا و آرایش نیرو ها عمیقاً تغییر نمود و همراه با آن ستراتیژی ها، اولویت ها و محاسبات سیاسی دگرگون گردید.

     در نتیجه، صف بندیها، موضعگیری ها و زدو بندهای جدیدی در صحنۀ سیاسی افغانستان انکشاف نمود:  نیرو ها و حلقه های معین داخلی، اعم از برخی تنظیم های مجاهدین و بعضی فرکسیونها و گروه های داخل ح. دح خ. ا. و محافل و حلقه های خاص خارجی، که خود را در حل و فصل منازعه از طریق پلان صلح ملل متحد ذینفغ نمیدانستند، به اقدامات توطئه آمیز متوسل گشتند که در اثر آن اوضاعی بوجود امد که در آن از تحقق پلان صلح ملل متحد و پروگرام مصالحه ملی جلوگیری بعمل آمد، دولت دوکتور نجیب الله سقوط نمود و کشور وارد فاجعۀ جدید، فاجعۀ جنگهای تنظیمی مجاهدین و به تعقیت آن فاجعۀ حاکمیت قرون وسطایی طالبان گردید.

*****

     در فرجام باید گفت، با درنظرداشت اینکه استاد خیبر یک شخص با تدبیر و دارای افق نظر وسیع بود و از بصیرت سیاسی بی نظیری بهره مند بود، نقش او در زندگی حزبی همواره سودمند، سازنده و داهیانه بود.  او عاری از تعصب شخصی، ملی و اتنیکی بود و از توطئه گری و زدوبندهای پشت پرده نفرت داشت.  شفافیت و علنیت، بی آلایشی و بی ریایی، صداقت و انصاف در زندگی شخصی و سیاسی از صفات برجستۀ او بود.  رفتار او در برابر صفوف، کادر ها و رهبران حزب آمیخته با تهذیب و حسن نیت بود.  من خود شاهد آن بوده ام که استاد خیبر در حل بسیاری از مشکلات درون حزبی، چه شخصی و چه سیاسی، نقش ارزنده داشت.

     میر اکبر خیبر از محبوبیت خاص میان صفوف، کادر ها و اکثر رهبران حزب، صرفنظر از اینکه به کدام جناح متعلق بودند، برخوردار بود و به نظریات، مشوره ها و توصیه های او ارج فراوان گذاشته میشد.  همچنان او بحیث یک شخص دانشمند و وطندوست در میان حلقه ها، محافل و شخصیت های ملی در داخل افغانستان و در آنسوی مرز، میان محافل سیاسی مردم پشتون و بلوچ و فراتر از آن به نیکی شهرت داشت و نیز در جامعۀ دپلوماتیک کشور های خارجی مقیم کابل از احترام و وجاهت سیاسی قابل ملاحظه ای برخوردار بود.

     در اینجا بجاست این فرضیه را ناگفته نگذارم که اگر استاد خیبر زنده می بود امکان آن وجود داشت که حوادثی که به تعقیب ترور سیاسی او بوقوع پیوست ضرورتاً رُخ نمیداد و یا مسیر دیگری را بخود میگرفت.  البته با در نظر داشت فکتور های نیرومند داخلی و خارجی ایکه در حوادث سیاسی افغانستان و در سرنوشت کشور در آنوقت زیدخل و مؤثر بود، باید اذعان نمود که موصوف بحیث یک شخص نمیتوانست از وفوع حوادث جلوگیری نماید، ولی با اطمینان میتوان گفت که او توانایی آنرا داشت که حد اقل جلو بسیاری از اشتباهات و لغزشهای ح. د. خ. ا. را بگیرد.

     بدون شک مرگ نابهنگام میر اکبر خیبر هم برای خانواده و دوستان او و هم برای جنبش ملی – دموکراتیک کشور یک ضایعۀ بزرگ و خسارت جبران ناپذیر بود.  این ضایعه، بخصوص برای ح. د. خ. ا. خیلی سنگین و کمرشکن به اثبات رسید.  مبالغه نخواهد بود اگر این احساس درونی خود را در اینجا بازگو نمایم که نبود او در حکم آن بود که کشتی حزب قطب نمای خود را از دست داد، در واقع پس از مرگ او بود که ح. د. خ. ا. به کجراهه رفت و در مراحل گوناگون فعالیت خویش مرتکب اشتباهات و خطا های بزرگ سیاسی یکی پی دیگری گردید.  همین لغزشهای و کجروی ها بود که عاقبت امر نه تنها به زندگی نه چندان طولانی حزب پایان بخشید و آنرا از صحنۀ سیاسی افغانستان بیرون کرد، بلکه در مجموع برای کشور و مردم ما نیز خیلی زیان آور بود.

     اکنون که درست ۲۸  سال از مرگ استاد خیبر میگذرد، با تجدید خاطره و یادی از آن بزرگ مرد برای من احساس دوگانه دست میدهد:  از یکسو فکر میکنم که مرگ او موجب اندوه و افسوس بیکران و غیر قابل وصف است، زیرا او با داشتن چنان شخصیت عالی و ارزشمند سزاوار چنان مرگ فجیع، که حوادثِ ناخواستۀ او را بدنبال داشت، نبود.  از جانب دیگر فکر میکنم که خیبر یک انسان نیکبخت بود، زیرا او، که رهرو حق و حقیقت بود، شرافتمندانه زیست و سر انجام قربانی توطئه ای گردید و بیگناه و پاکیزه چشم از این جهانِ پر اندوه پوشید و اکنون سالهاست که در آرامگاه ابدی خود با روح و روان آرام و آسوده قرار گرفته است، در حالیکه آنعده از همرزمان قبلی او، که به دولت مستعجل رسیدند و از غایله«انقلاب» جان بسلامت بردند، اکنون سالهاست که در سرزمین های بیگانه آواره و بی وطن سرگردان اند و، باز هم بطور عنعنوی در حالت تفرقه و پراکندگی، زندگی میکنند.