اهمیت تاج التواریخ

دانشمند افغان، کاندید اکادمیسین داکتراکرم عثمان سالهای پیش در مقالتی تحت عنوان، «تاریخ در ترازوی دیگر» از قول "بندتو کروچه"مورخ نامدار ایتالیائی ، نوشته بود: « از شگفتیهای سرنوشت یکی اینکه، تا زمانی متمادی، تاریخ خوارترین نوع دانش به شمار میرفت، حال آنکه فلسفه بلند پایه ترین رشتۀ دانش حساب میشد. واکنون تاریخ، نه تنها برفلسفه برتری دارد، بلکه برآن خط بطلان میکشد. فلسفۀ تاریخ، فلسفۀ جامع وکاملیست که از یک دیگاه تاریخی متصور شده باشد، چه نه تنها واقعیتها تاریخی هستند، بلکه همۀ حقایق نیز تاریخی میباشند" و چه بهتر که ما به این کار خطیر وارزشناک با احتیاط و وسواس علمی نزدیک شویم وحقایق تاریخی را برحس خودی و انانیت خویش مقدم بدانیم."(نشریه آینده، چاپ آلمان،شماره دوم، اگست ۲۰۰۰ (

در افغانستان پس از طالبان، موازی با ازدیاد رسانه های تصویری، شمار کارشناسان وتحلیل گران وحتی تاریخ دانان نیززیاد شده اند وهرکه توانسته یکی دو کتاب را مرور کند و خاطرات خود را به نشررساند، بطوراتوماتیک عنوان استاد وکارشناس وکارپوه و مؤرخ وغیره را از سوی رسانه های تصویری کسب کرده است و از برکت این القاب هرهفته و یا هرشب میتوان چهره های شان را از ورای امواج تلویزیونها دید و یا از طریق نشرات انترنتی با نام و طرز دید شان آشنا شد.سعدی بدرستی فرموده است:

بوریا باف گرچه بافنده است

نبرندش به کارگاه حریر

بلی ازبوریاباف، نمیتوان توقع بافتن پارچه های نفیس حریر را داشت، برای فهم تاریخ یا تاریخ نگاری خواندن یکی دو کتاب تاریخ کافی نیست، این کار از خود دانش خاص ضرورت دارد. بدون دانستن میتودلوژی تاریخ نمیتوان خصوصیات و ویژه گی های تاریخ نگاری را درک کرد.

بیش از نیم قرن است که من بدنبال حقیقت تاریخ سرگردانم، ونزدیک به تمام تاریخ هایی که توسط دانشمندان و استادان تاریخ افغانستان نوشته شده اند، مرور کرده ام، ولی تا هنوز موفق به کشف دقیق این گوهرگرانبها نشده ام و در حد یک شاگرد تاریخ هستم و بنابرین خود را تاریخ نگار نه، بلکه تاریخ نگر میدانم.

تاج التواریخ که سرگذشت پر از فراز و فرود حیات سیاسی امیر عبدالرحمن خان می باشد، آئینۀ قدنمای است ازشجاعت او در میدانهای نبرد، ازکاردانی او، از تدبیر او، از رزمجوئی او، از تحمل او در برابر مشکلات، از توکل او بخداوند، از تصامیم قاطع او، از فرازاندیشی او برای ساختن افغانستان موجوده وحفظ آن از دست اندازی های سیری ناپذیر روسیه و انگلیس، از علاقۀ مفرط او به تأمین نظم و امنیت در میهن او، از تلاش او در سوق دادن افغانستان در شاهراه ترقی و رشد تجارت و صنعت و تعمیم سواد و معارف و انتظام امور اداره در دست اشخاص پاک نفس و کار آزموده. مجرب، از مبارزات او در سرکوبی دزدان و قطاع الطریقان بخاطر امنیت راه ها و سلامت جان و مال مسافرین، از برخورد قاطعانۀ او با مخالفان و روحانیون مستمری گیر و مفتخور، از صداقت بیان او، از توجه او به حقوق زنان و بردگان و اقلیت های مذهبی، از عشق او به عمرانات و ساختن عمارات مجلل و با شکوه در کشور و احداث جاده ها و رباطها و کاروانسراها می باشد.

بنا بر تاج التواریخ، میتوان گفت، امیرعبدالرحمن خان یکی از مقتدر ترین و مدبر ترین و درعین حال با انضباط ترین شاهان افغانستان بود و به همین دلیل نویسندگان اروپائی او را "امیر آهنین" لقب داده اند.

بحث راندن در مورد امیرعبدالرحمن خان، کسیکه در چهار دهۀ اخیر هم از سوی همتباران خود یعنی پشتونها مذمت شده است وهم از جانب غیر پشتونها همواره به زشتی و اغلب با لحن توهین آمیز یاد میگردد، کاری بس دشوار است.

با دریغ که امیرعبدالرحمن خان با همه خدمات ماندگار خود سال هاست که ازجانب اکثریت نویسندگان افغانستان از هر تبار و هر قماشی که هستند، مورد بدگوئی و هتاکی قرار گرفته و میگیرد. این نویسندگان تا توانسته اند در مورد کاستیهای امیر عبدالرحمن خان داد سخن داده اند و مآخذ اکثریت قریب به اتفاق آنها، سه کتاب تاریخی "افغانستان در مسیرتاریخ" از مرحوم غبار و "افغانستان در پنج قرن اخیر" از مرحوم فرهنگ و تاریخ سیاسی افغانستان از مهدی فرخ (سفیر ایران در کابل درعهد امانی) می باشد که از جمله دو مؤرخ اولی وابسته به جریان مشروطیت سوم و ملهم از ایدیولوژی چپی و هر یکی مدتی را در زندان های رژیم سلطنت سپری کرده بودند، پس از همان آغاز کار هدف نویسندگان این کتابها محکوم کردن موسسۀ سلطنت در کل و بخصوص سلطنت محمد زائی ها در افغانستان بوده است. به همین دلیل این دو کتاب مورد استناد اکثریت نویسندگانی قرار دارد که در مورد امیر سخن زده اند. کتاب سوم، تاریخ فرخ، که از لحاظ پخش تخم نفاق مذهبی یکی از خطرناکترین کتابها در مورد افغانستان میباشد، بیشتر مورد استناد نویسندگان محترم هزاره قرار دارد.

جالب است کسانی که به استناد تاریخ غبار در مورد امیر قلم زده اند، بدون توجه به کارکرد های خوب امیر، که غبار از آنها به نکویی یادکرده، بیشتر بر جنگها و لشکرکشی های امیر (که بمنظور ختم ملوک الطوایفی و استحکام دولت مرکزی صورت گرفته و ناگزیرهمراه با اعمال خشونت بوده است)، تکیه کرده اند و امیر را به عنوان کسیکه جز کشتن و خون آشامیدن دگر کاری نداشته و گویا ضحاک مار دوش زمان خود بوده است، برجسته سازند و ذهنیت جوانان قوم و طایفه خود را نسبت به امیر و قومیت او خراب سازند و از این طریق تفکر انتی پشتونیزم را در میان اقوام غیر پشتون، تقویت بخشند که کاری بسیار غیر منصفانه است، درحالی که غبار همانگونه که از خودکامگی امیر انتقاد و اظهار انزجار میکند، در موارد زیادی کارکرد های امیر را در عرصه های وحدت دوبارۀ خاک های کشور و از میان برداشتن فیودالیزم و تأمین امنیت راه ها و بالنتیجه رشد سرمایه داری تجارتی و مدرنیزه کردن کشور و رونق صنایع ملی و پیشه وری و همچنان از نقش امیر در کمک رسانی به رهبران قبایل و تحریک مردمان آنسوی خط دیورند بر ضد انگلیس ها بعنوان عملکرد های مثبت و قابل توجه امیر یاد کرده است.پس منصفانه این خواهد بود که هنگام برشمردن کاستی های امیر، از کارهای خوب و سودمند او نباید چشم پوشید و آن را به صفر ضرب کرد.

"فرانک. ای. مارتین" انگلیس، سر انجنیر ماشینخانۀ کابل (۱۸۹۵-۱۹۰۳) مدت شش سال در عهد امیر عبدالرحمن خان ومدت دو سال در عهد امیر حبیب الله خان بحیث سر انجنیر ماشینخانۀ کابل کار کرده و در دربار امیر عبدالرحمن خان و پسرش امیر حبیب الله خان از احترام و عزت زیادی برخوردار بود. او از نزدیک با امیر و خوی و خصلت وی آشنائی داشته است. این شخص بعد از بازگشت به لندن درسال 1907 کتابی تحت عنوان«درسایۀ امیرآهنین»( By:Frank A. Martin. London.1907 Under The Absolute Amir) نوشت.

فرانک مارتین، در فصل دوم کتابش درمورد امیر عبدالرحمن خان چنین مینویسد: " امیر عبدالرحمن خان، یک شخصیت استثنائی ولایق وچنان کسی بود که تمام دقت وتوجه خود رابه کاری که باید تمام میکرد، با خوشی وقف کرده بود. همان کاری که از زمان برخاستن از بستر خواب تا دوباره رفتن به بستر خواب دوام داشت. با اینهم به تمام کارها رسیدگی کرده نمیتوانست. زیرا نبود پرسونل با مسئولیت وقت زیاد امیر را ضایع میکرد." ( دپولادی امیر تر سیوری لاندی، فرانک.ای. مارتین، ترجمۀ پشتو از محمد معصوم هوتک، طبع ۲۰۰۴ ص ۷۷)

برای درک شخصیت و ویژگی های روحی و بینش سیاسی امیر باید کتاب تاج التواریخ را با دقت مطالعه کرد.من کتاب تاج التواریخ را دوبار خوانده ام و برخی قسمت های آنرا بیش از دو بار مرور کرده ام، و درهر بار نکات تازه و مهمی توجه ام را بخود جلب کرده است که دیدگاه مرا نسبت به امیر تغییر داده است. اهمیت کتاب در این است که دیدگاه و نظر مرا نسبت به امیر که قبل از خواندن آن سخت منفی بود، بعد از مطالعۀ دقیق این اثر دو جلدی مثبت ساخته است.

تاج التواریخ از سوی امیری نوشته شده که نه مؤرخ بوده و نه نویسنده، اما رخدادهای تاریخی را با فهم و شیوۀ خود چنان به سادگی و روانی بیان کرده است که خواننده فکر میکند خود در صحنۀ حوادث حاضر و ناظر است و آنچه را میخواند با چشمان خود نیز می بیند. ذکر دقیق صحنه ها و میدان های جنگ امیر با مخالفان و سرکشان و دلیل این جنگها و ذکر نام بسیاری از اشتراک کنندگان در این نبردها و یاد کرد ده ها حادثۀ دیگر و بسا رازهای حکومت داری در کتاب، به اثبات میرساند که امیر، شخص آگاه و صاحب مطالعات وسیع بوده است و بقول خودش تا هر شب کسی کتابی را برایش نمیخواند، خوابش نمی برد.

امیرمیگوید: "به محض آنکه در رختخواب می روم خوابم نمی برد، ولی شخصی مقرر است که به جهت من کتاب بخواند، نزدیک تخت خواب من می نشیند و کتابی برای من میخواند. مثلاً تواریخ ولایات و ملل مختلف و کتب جغرافیا و شرح حالات سلاطین و مدبرین عظام و کتب پولیتیکی، ومن گوش میدهم تا به خواب روم. خودم چندین کتاب تصنیف کرده ام و آنها هم در مطبع کابل به طبع رسیده است. رسم خواندن کتاب به آواز بلند برای من بعضی فواید دارد، از آنجمله درمدت عمرم که هزارها کتاب برای من خوانده اند، هر روزی به جهت ترقی و تحیصیل علم سبقی گرفته ام. "( امیرعبدالرحمن خان،تاج التواریخ، چاپ پشاور، ۱۳۷۵،ص۳۷۵)

بدون تردید، امیر خاطرات شاهان و سلاطین گذشتۀ ممالک اسلامی، مانند خاطرات امیر تیمور گورکان (تزوک تیموری) و خاطرات ظهیرالدین محمد بابر (تزوک بابری) و جهانشگای نادری (سرگذشت نادرافشار) را مطالعه کرده وبه تأسی از روش همان شاهان، خاطرات خود را نوشته است. و چون هر سه تن از این شاهان ترک تبار تاریخ ساز و در کشور گشائی بیرحم بوده اند چنانکه در جنگها برای ایجاد رعب و ترس در دل مخالفان به برپا کردن کله منارها از جمجمۀ کشته شدگان و تبعید جبری طوایف شورشی می پرداختند، امیر نیز درس های ایجاد رعب و ترس در دل دشمنان را از کتابهای خاطرات این شاهان جبار تاریخ فرا گرفته بود و به ساختن کله منارها می پرداخت که این عمل وی مورد انتقاد بسیاری از پژوهشگران و خود من نیز هست.

در مقدمۀ چاپ دو جلدی تاج التواریخ آمده است که جلد اول این کتاب بقلم شخص امیر نوشته شده و درسال 1885م (۱۳۰۳هق) باخط نستعلیق و قطع بزرگ در مطبعۀ کابل به طبع رسیده است. سپس منشی دربار امیر منشی سلطان محمد، این جلد را به انگلیسی ترجمه کرد که بعداً غلام مرتضی قندهاری معاون جنرال قونسلگری افغانستان درتهران آنرا از انگلیسی به فارسی برگرداند.

جلد دوم تاج التواریخ توسط منشی سلطان محمد، یکی از افراد مورد اعتماد امیر مطابق آنچه امیر برایش حکایت میکرده ، نوشته شده وهرمطلب وهر صفحۀ تحریر شده دوباره از نظر امیر میگذشته و بعد از صحه گذاری امیر درج صفحات خاطراتش می نموده است. جلد دوم خاطرات امیر در سال پانزدهم سلطنتش( ظاهراً در۱۸۹۴) که کشور را از وجود مخالفان ومدعیان سلطنت و دزدان و قطاع الطریقان تصفیه شده بود، نوشته شده است.

تاج التواریخ تا کنون در ایران و هندوستان و افغانستان چندین بار به چاپ رسیده است. چاپ موجوده آن در پشاور از سوی مرکز نشراتی میوند در سال۱۳۷۵ش از روی چاپ ایرج افشار سیستانی که در سال ۱۳۶۹ش /۱۹۹۰ تحت عنوان "سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمن خان" طبع شده ، صورت گرفته است. به هرحال اگر از لغات وکلمات تهرانی که برای فهم خوانندۀ ایرانی در آن وارد شده بگذریم، میتوان گفت که: "تاج التواریخ"، دارای اطلاعات مهم و دست اول از اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی افغانستان است که نظیر آنرا در هیچ کتاب و منبع دیگری نمیتوان یافت.

تحلیل و تشریح اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور در یک مرحلۀ بحرانی و تصامیم جدی امیر برای رفع آن بحرانات از طریق توسل به جنگ و لشکر کشی ها، چنان در تاج التواریخ جالب و جذاب مطرح و بررسی شده است که خواننده را وامیدارد بگوید در بسا موارد حق با امیر بوده است. پایان

کاندید اکادمیسین اعظم سیستانی