کتاب

زنان ومشکلات فرا روی شان در جامعهٔ افغانی

نویسنده: عبدالقیوم میرزاده

 

پیوسته به گذشته (قسمت چهل و چهارم)

سوء استفاده نمادین و سمبولیک

 از نماینده گان زنان در سطوح مختلف  اقتصاد، اداره ورهبری

وزارت امور زنان نیز در طی دو دهه اخیر سعی بعمل آورده است تا سهمیه پلانگذاری شده خویش را مبنی بر افزایش مشارکت زنان در سکتور های مختلف دولتی اعم از ارگانهای تأمین نظم عامه، عدلی، قضایی، اقتصاد، سکتور خصوصی اجرا کرده که این اجراات گاهی با مؤفقیت و گاهی هم با ناکامی و سرخورده گی توأم بوده است.  اما با وصف همهٔ این اجراات و پیشرفت ها به دلایل فراوانی که در مباحث قبلی روی آن تماس گرفتم و نبود امنیت، فقر و تنگدستی، بیکاری و نا آگاهی مردم تا هنوز هم بخش اعظم زنان از نعمت سواد محروم ماندند و دختران نتوانستند به مکتب بروند علاوتاً مهمترین عاملی که زنان طی این دو دهه اخیر نتوانستند نقش شانرا در مشارکت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ادا کنند ویک صدای واحد افغانستان شمول گردند همانا استفاده ابزاری و نمادین از آنها بوده است. این سوءاستفاده  ابزاری به گمان اغلب از جانب محافظه کاران سنتی در تبانی با متولیان دینی و بنیاد گرایان مذهبی طوری راه اندازی شده است که جامعه را با فرهنگ خشونت و جنگ مشبوع ساخته اند و با استفاده از این فرهنگ خشونت عرصه را برای با سواد سازی، تحصیل، آگاهی رسانی و رستگاری زنان خاصتاً در محلات و قریه ها کاملاً بسته اند و در همه جا فرهنگ خشونت علیه زن، سنگسار ها و محاکم صحرایی علیه آنها جریان دارد و به نحوی یک سیستم تخویف سازمان یافته در برابر زنان از جانب بنیاد گرا های مذهبی طالبی ، جهادی، ملایی و همکاران مافیایی شان در سراسر کشور ایجاد گردیده است. یعنی در کشور ما بر علاوه سایر مواردی که عرصه را بروی زنان بسته جنگ و نا امنی نیز بزرگترین چالش فرا روی زنان کشور ما میباشد و بخش قابل ملاحظهٔ اجراات که گویا برای بهبود امور زنان صورت پذیرفته است  بیشتر شکنند بوده و از پشتیبانی اکثریت زنان جامعهٔ ما برخوردار نمی باشند. زنان کشور ما با وصف آنچه بنام بهبود وضع زن دستآورد تلقی میگردد ولی هنوز بنابر دلایلی که در بالا تذکر دادم و نبود باورمندی زنان کشور ما بخود شان شریک بلامنازع قدرت نیستند وهنوز هیچنوع کنترولی بر منابع کشور ندارند. همین اکنون سالانه حدود ۸۰۰۰ قضیه خشونت علیه زنان و خشونت خانواده گی در کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان ثبت و راجستر میگردد. البته که این رقم به هیچوجه رقم مجموعی خشونت علیه زنان در سطح کل کشور نمی باشد زیرا تا هنوزعنعنه معمول در کشور ما سکوت و تحمل در برابر خشونت معیار های زن خوب را ارائه میکندبه شدت حاکم است. در طول این دو دهه فعل و انفعالات فراوان سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی در کشور  و منطقه جریان دارد که در هر کدام این فعل و انفعالات بر سرنوشت همهٔ مردم کشور خاصتاً زنان تصامیم اتخاذ میگردد و به نحوی بر سرنوشت آنها تأثیر فراوان می افگند. اما زنان کشور ما کمتر واکنشی ملموس در برابر این حوادث و فعل و انفعلات از خود تبارز میدهند. که با وصف این همه ساز و برگ دیموکراسی و نمایشات مشارکت زنان در عرصه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این خود گواه روشن از منفعل بودن و بی باوری زنان کشور ما میباشد. اگر این زنان که در مقام های رهبری حکومت، دولت و شورا ها عضویت دارند بصورت واقعی نماینده گان قشر زن میبودند، با هرعمل در قبال سرنوشت زنان واکنش جدی نشان داده و برای حمایت این واکنش ها زنان سراسر کشور به پا می ایستادند و نقش شان را فعالانه برای تعین سرنوشت شان ادا میکردند. اما در واقعیت امر چنین نیست، زنان در رده ها و لایه های مختلف جامعه نبود امنیت را مهمترین عامل خواب برده گی و انفعال خویش بهانه می آورند. بدون آنکه بیاندیشند همین منفعل بودن زنان یکی از عوامل بر جسته ای عدم امنیت در کشور می باشد. نیم از ساکنین کشور در قبال جنگ و صلح، دارایی و ناداری، رفاه و عقب مانده گی و سعادت و بد بختی بی تفاوت و منفعل اند. پس کی و چگونه این کشور را به ساحل صلح، ترقی، سعادت، رفاه و آسایش رهنمون گردد؟

به این منظور تأکید من بر این است که نمایشات سمبولیک مشارکت زنان در عرصه های مختلف حیات اجتماعی - اقتصادی و حضور سلیقویی و نمایشی زنان در بُعد های مختلف اجتماع و سیاست درد زنان جامعهٔ ما را دوا نمی کند بلکه این نوع نمایشات زنان را بیشتر از پیش منزوی ساخته و از مشارکت آنها در روند اداره و رهبری کشور جلوگیری بعمل می آورد. این طرح ها میتوانند دسیسه ای باشند در برابر رستاخیز عمومی زنان در کشور ما. از طرف دیگر این فعالیت های نمادین و سوء استفاده شعار گونه و سمبولیک از زنان زیر نام دفاع از حقوق زن در ذات خود یکی از عوامل و روپوشی غرض تداوم خشونت مرگبار علیه زنان در کشور ما میباشند.

در این گیرو دار این زنان اند که بائیست بیدار شوند، سواد بیآموزند، تحصیل کنند ، بر دانش مسلکی شان بیآفزایند، مانند افراد کامل الحقوق جامعهٔ در تمام رویداد ها یک برابر شرکت فعال داشته باشند، آنها با مشارکت فعال شان در تمام رویداد های سرنوشت ساز کشور به خود و مردم ثابت سازند که آنها از اعتماد به نفس بالا و لازم برای مشارکت متساوی برخوردار اند. این وضع، روحیه و خود باوری میتواند بزودی در میان تمام لایه های جامعه تأثیر افگنده زنان را از خواب قرون بیدار ساخته و توازن قدرت را به نفع زنان در جامعه تغییر داده و زنان را بر منابع ثروت جامعه حاکم میسازد.

برای پیشبرد مرحله به مرحله و سیستماتیک بیداری و آگاهی زنان کشور ما و ارتقای ضرفیت فکری و عملی آنان بسیار لازمی است تا به هر نحوی شده جلو استفاده های سمیولیک زنان را از جانب سیاسیون، زورمندان و ادارات مغرض بین المللی گرفته و آگاهان امور زن و زنان پیشتاز کشور ما  در پهلوی سازمانهای موجود و یا هم در تفاهم کار مشترک با سازمانهای موجود زنان در کشور چون سازمان زنان جوان برای تغییر، کمیته مشارکت سیاسی زنان افغانستان، شبکه زنان افغانستان که به قول خودشان هم اکنون ۳۵۰۰ عضوء انفرادی و ۱۲۷ نهاد زنان عضویت این شبکه را دارد، اتحادیه سراسری زنان افغانستان، سازمان ولایتی خدیجه کبرا در ولایت کندهار، جمعیت انقلابی زنان افغانستان، مؤسسه زنان شهدا، کمیته زنان برای کمپاین پنجاه درصد،  وزارت امور زنان افغانستان،  اتحاد زنان در یک سازمان سراسری افغانستان شمول در همکاری و حمایت سازمانهای بین المللی حقوق بشری وسازمان ملل متحد بسیار ضروری و حیاتی شمرده میشود. این سازمان و یا اتحادیه سراسری زنان که تمامی ۳۴ ولایت، ۳۷۰ ولسوالی و ۴۸ هزار قریه کشور ما را زیر پوشش داشته باشد تمام تلاشش را برای آگاه سازی همهٔ مردم خاصتاً زنان در باره حقوق برابر انسانی و برابری یکسان همهٔ انسانها، باسواد سازی زنان و ترغیب شان به کار مفید اجتماعی و مشارکت در کلیه  امور کشور متمرکز سازند. این عملیه یا پروسه اساساً فرهنگ سازی است که مستلزم کار دوامدار و زمانگیر میباشد. ولی این تغییر فرهنگی امریست لازمی هم برای باور مردان به برابری حقوق  زن و مرد و رفع همهٔ انواع تبعیض جنسیتی و هم برای زنان غرض ایجاد باور مندی به خود، اعتماد به نفس و بیداری برای نقش آفرینی در کلیه امور اجتماع. بدون نهادینه کردن فرهنگ پذیرش زن منحیث موجود یکسان با مرد در جامعه و تبدیل این فرهنگ به باور همهٔ مردم، رهایی زن از سیطره فرهنگ مرد سالاری امریست نا ممکن. با ادا های نمایشی و سوء استفاده سمبولیک از زنان بالعکس تبعیضات جنسیتی و خشونت علیه زن بیشتر و بیشتر میگردد. آنچه در این راستا از اهمیت فراوان برخوردار است معطوف سازی توجه زنان کشور ما به تقسیم عادلانه قدرت و منابع ثروت میباشد نه نصب کردن زنان در پست های اداری بی صلاحیت و استفاده ابزاری از آنها. این حضور سمبولیک زنان در بیست سال سپری شده اخیر نتوانست هویت برابر زنان را در جامعهٔ ما تسجیل کند. این امر نتوانست زنان دهات و قریه جات کشور ما را از خواب قرون بیدار سازد. این استفاده ابزاری برای جلوگیری از خشونت و تبعیضات جنسیتی راه مؤثر و عملی مطرح نکرد. برای تثبیت هویت زن بحیث انسان برابر با مرد این زنان اند که خود ظرفیت شانرا منحیث انسان کامل الحقوق و سرشار از تمام توانمندی ها و مزایای انسانی عملاً تثبیت کنند. او خودش به موجود خلاق مبدل گشته و خود را از گرو استفاده نمادین و سمبولیک قدرت مندان و شهرت طلبان وارهانند. زنان با کسب آگاهی، فراگیری علم و دانش وکسب مهارت  و ظرفیت اداره و رهبری به مشارکت بپردازند نه اینکه آله دست نیرو هایی باشد که هر دم در تبانی با بنیاد گراهای مذهبی و اسلامیست های سیاسی  در پی تحکیم سیطره فرهنگ مرد سالار در جامعه میباشند. زدو بند های اخیر این سیاسیون با اهریمنان طالب نام پاکستانی نمونه ای بارزی از این پیوند های بنیاد گرایانه ضد زن میباشد.

در هر جامعه و هر کشوری که زنان نقش واقعی و حقیقی در حوزه های سیاست، اجتماع ، اقتصاد و فرهنگ نداشته باشند در آنجا دیموکراسی به مفهوم حقیقی اش میلنگد. این سیستم های ادارهٔ موجود را نمیتوان سیستم دیموکراتیک نامید. همانطوریکه در بالا تذکر دادم برای دسترسی زنان به مشارکت در امور سیاست، اجتماع،فرهنگ و اقتصاد در گام نخست فهم، آگاهی و عقیده مردم و زنان بصورت اخص از اهمیت برخوردار است تا این مشارکت را به حیث ضرورت مبرم و حق غیر قابل انکار این نیم پیکر اجتماع بپذیرند و به آن باورمند باشند. نظریه منحط کار مردانه و زنانه یا تقسیم تبعیض آمیز جنسیتی از ریشه برداشته و زدوده شود. باور حاکم عمومی در کشورما حاکی از آنست که سیاست شغل مردانه است، دفاع و تأمین امنیت شغل مردانه است، امورساختمانی وزیربنایی انفراسترکتور کار زنان نیست و همینطور ده ها و صد ها تبعیض دیگر که زنان جامعهٔ ما را محصور منزل و مشغول توالد و امور منزل و رسیده گی برده وار به امورمشمولین خانواده میگرداند. به این ترتیب مشارکت نیم از اجتماع را که برای اداره و پیشرفت نقش فوق العاده با اهمیت و مهمی میتواند داشته باشد سد گردیده اند. رسیدن به این مامول به همان اندازه اییکه به حکومت، دولت و قانون رابطه دارد به همان اندازه به خود زنان نیز مرتبط میباشد تا آنها خود دلایل و عوامل ناکامی خود شانرا در بی اختیار بودن به تعین سرنوشت شان و یا مؤفقیت مردان در زیر سیطره قرار دادن زنان را پیدا کرده و برای رفع این دلایل و عوامل اقدامات و تدابیر لازم را اتخاذ کنند. پایان قسمت چهل و چهارم (ادامه دارد)