وراثت درقدرت و سیاست

مونارشی های موروثی با حفظ گذشت قرون هنوز در پیشرفته ترین کشورهای جهان بخصوص قاره اروپابر سرنوشت مردم اثر گذار است . رژیم شاهی انگلستان کلانترین نمونه در جهان است که از بار مالیات مردم ، قاچاق تریاک و ملکیتهای موروثی مانده از اجداد شان در قصر های سلطنتی به همان شان و شوکت قرون زندکی های شاهانه دارند . بیرق شاهی انگلستان بر فراز گورنر هاوس های مستعمرات زیر نام مشترک المنافع در اهتزاز است مقامات دولت و سناتوران و وکلای پارلمان بنام شاه انگلستان ، وارثان و جانشینان او سوگند یاد میکنند . زیر نام دموکراسی که در متن ان اسرار غیر دموکراتیک و استعماری وجود دارد جهان غیر از خودرا ضد دموکراسی ، دیکتاتوری ، عامل جنگ‌، تروریست پرور وغیره تبلیغ میکنند در حالیکه همین فکتور ها جزء سیاست خارجی شان بوده وسیله تحقق سیاست استعماری انها بوده و میباشد .

در مشرق زمین نیز توارث قدرت از خصائص حاکمیت ها بوده است امپراطوری اسلامی عباسی ها مدت ۵۰۰ سال از دارالخلافه بغداد بر جهان اسلام حکمرانی میکرد ، خاندان منچوری تا انقلاب دموکراتیک در چین حاکمیت را بدست داشت ، زارهای روس برهمین منوال حکومت میکردند ، امپراطوری ترکیه عثمانی وامپراطوری مغولی هند در سر سررمین های مربوط بر بنیاد وراثت حکمرانی میکردند ، در عربستان سعودی آل سعود رگ و ریشه حاکمیت را بدست دارند که جانشینی کهن سال ترین های از دست و پا افتاده هم نوبت سلطنت را میگذرانند نام ان کشور به نام خانواده سعودی مسجل شده است .

توارث سیاسی در احزاب سیاسی هم رعایت میگردد مثل احزاب سیاسی در هند و پاکستان .

در افغانستان حدود ۲۳۰ سال سلطنتهای موروثی گاهی در جنگهای قدرت خانوادگی وگاهی در ارامش و ثبات با دم و دستگاه عریض وطویل سلطنتی از مالیات مردم‌حکمروایی کرده اند .

بنیانگذار افغانستان معاصر اعلیحضرت احمد شاه ابدالی و جانشینش تیمور شاه درانی دوران ارام سلطنتهارا با فتوحات گذرانده اند اما اولاده تیمور شاه و بعدآ اولاده امیر دوست محمد خان روی جانشینی سالها کشور را در جنگهای داخلی قدرت اندر ساختند ، آخرین اختلاف خانوادگی کودنای سردار محمد داود علیه پسر کاکایش اعلیحصرت محمد ظاهر شاه بود .

تسلسل جانشینی خانوادگی با تغیر رژیم شاهی به جمهوری به پایان رسید و هیچ یک از دولتهای بعدی روی توارث در قدرت عمل نکردند ، اما تنظیمهای جهادی برای رسیدن به قدرت وتداوم سیاست جانشینی را اصل قراردادند مانند صلاح الدین ربانی ، ذبیح الله مجددی ، احمد مسعود ، باقر پسر محقق که روی همین مشکل جانشینی توسط برادرش کشته شد ، حبیب الرحمن حکمتیار پسر گلبدین ، باتور دوستم و خالد نور بحیث جانشینان پدران‌در سِمَت شخص اول تنظیم مربوطه یا جانشین شده اند و یا پس از فوت پدران شان به ان سِمَت میرسند .

مشکل در جانشینی انست که اصل شایستگی و معیارهای اخلاقی و توانمندی سیاسی در نظر نبوده بنام پدران یا خانواده ها مسند نشین سیاست میگردند . در هر حالت چه قدرت دولتی باشد یا فعالیت حزبی و تنطیمی جانشینی یک اصل غیر دموکراتیک بوده راه رسیدن شایسته ها و نخبه ها را به مقامات مسدود میسازد، در چنین حالت اتکا به خانواده و قوم‌تشکل سیاسی را از ملی بودن به قومی بودن و محلی بودن برده اتکا به افتخارات خانوادگی و اضافه روی های قومی ومحلی خود به خود عامل دوری اقوام و ملیتهای ساکن در کشور از همدیگر شده منافذ نفوذ و دستبازی بیرونی هارا مساعد میسازد .

دیدگاه سیاسی این جانشینان که تنظیم های پدر شان را بدون تحمل دشواری های مبارزه صاحب میشوند و خود در زمان پدران از جمله ناز پرودگان نعمت خوان پدر بودند از همان تنگنای منافع و عشرتکده های خانوادگی و قسمآ قومی فراتر نمیرود و نمیتوانند کاری بکنند که جوابگوی خواست سراسر کشور باشد .

یکی از علل توصیه به جانشینی فرزندان ، گذشته از وراثت قدرت و سیاست حفظ اندوخته های نا مشروع پدران میباشد که میتوانند در رسیدن به قدرت ویا شراکت در قدرت ازان ها حمایت کنند .

شکستاندن طلسم توارث تعلق به پیروان تنظیمی میگیرد تا از عبودیت در طاعت خانوادگی خورا فارغ سازند و با استعداد ترین ها را در مقامات بگمارند و اصل دموکراسی درون تنظیمی و درون حزبی را راه رسیدن به مقامات قرار دهند . این شیوه باعث بقای عمر سیاسی احزاب و تنظیمها شده انها را از ابتلا به محدودیتهای قومی و سمتی و محلی دور نگهمیدار.