معرفی یک شهکار تاریخی ازقلم اکرم عثمان

قسمت سوم

معنای مشروطیت و آزادی :

اکرم عثمان دربخش نهم کتابش، اذعان میکندکه «چون موضوع ما ردیابی اشکال مختلف تحول فکری درقالب مقولۀ دموکراسی ومشروطیت است ،اول می کوشیم مشروطیت را معنا کنیم و بعد از آن بقدر وسع،حد و مرز خواست های دموکراتیک مشروطه خواهان کشور را مشخص کنیم....

تاریخ حقوق سیاسی شاهد شکل گیری اشکار متنوع رژیم های شاهی است که از آن شمار می توان از سلطنت مطلقه استبدادی،سلطنت انتخابی، سلطنت محدود،سلطنت مشروطه، سلطنت مشروطۀ پارلمانی را نام گرفت. و ازاین تعداد به سلطنت مشروطه می پردازیم که منظور نظرمشروطه خواهان مابود و به موجبش سعی برآن بود تا بخشی از قدرت دولتی دراختیار پادشاه وقسمتی دراختیارمجمع عمومی ملت،یا دراختیارطبقات ممتاز ومتوسط یا در دست مجالس مقننه قرار بگیرد.از همین سبب آنرا سلطنت مقید نیز مینامند که حد وحصر را نیز التزام میکند.

نویسنده پس از شرحی درباره چگونگی بوجود آمدن سلطنت های استبدادی در مشرق زمین، میگوید: «باری درمقاله ای گفته بودم که پیامد نو د درصد جنبش ها چه برضد استبداد داخلی وچه علیه استعمار خارجی درکشور ما، چنان هرج ومرج وبیداد استخوان سوز بوده است که در هر نوبت عوام الناس به کفن کش قدیم محتاج شده وبرای دفع بلا،چشم انتظار قداره بندی تازه نفس بوده تا او را از چنگ دزدان سرگردنه ورهزنان سحرخیز برهاند ووحد اقل،دراز دستان بی معیار وبی باک را پوزبند بزند.»[درست مثل روزگار پس از سقوط دولت نجیب الله وهجوم مجاهدین به کابل وشهرهای دیگرافغانستان](ص۷۵)

اکرم عثمان ادامه میدهد:« درمباحث گذشته اشاره کردیم که حکومت مشروطه به یک معنی مقید کردن قدرت زمامدار اقتدارگرا با قید ضوابط قانون است، ونیزاشاره کردیم که لفظ قانون به تعبیر معاصر آن در فرهنگ سیاسی ما، زمینه چندانی نداشته ومسبوق به سوابق روشنی نبوده است. چه قواعد وقوانینی که در طول سده ها، ناظم امور بوده، اکثراً بی هیچ ضمانت اجرا جاری بوده ومبتنی برارادۀ نیک وبد امراء وسلاطین بوده است .واگر ما نمونه های بالنسبه خوب از دوره هایی به یاد داریم، بیشتر به خاطرمنش شخصی فرمانروا بود که اراده میکرد کارهای بد نکند و رضامندانه برخی از صلاحیتهای خود را با موازین دینی ، اخلاقی وسنتی محدود نماید. درغیر آن تا جایی که به یاد داریم درتمام نظام نامه ها وقوانین اساسی ما که آنها نیز حاصل پیکارهای مردم دریک قرن اخیربوده است پادشاه غیر مسئول وتام الاختیار، فوق قانون وجامعه قرار داشت و تبعیت از هیچ قاعده ای را التزام نمیکرد.

از سوی دیگر، همیشه نظم عمومی به خطرمی افتاد مگراینکه حاکم مقتدروبا ضابطه ای برسریر می بود واز مهم ترین شاهرگ های حیات اقتصادی واجتمای چون نظام ابیاری مصنوعی وبزرگ راه ها محافظت میکرد واگر باری چنین نظم آهنینی برهم میخورد، از جانبی تمایل فراراز مرکز شدت میگرفت، واز جانب دیگر خطر تجزیه، مملکت را تهدید میکرد وبلوا های بی حد ومرز جان ومال مردم را بر باد میداد.وهمین «پارادوکس» یا تناقض بین دموکراسی(به معنی محدود مشروطیت) وانهدام نظم عمومی، چون معضلی لاینحل چهره مینمود.

برای رهایی از چنین بن بستی از سدۀ نوزدهم تا حال کوشش ها و راه حل هایی آزمایش شده که یکی از آنها، راه حل دینی از طریق اجرای رفورم ها بوده است. از آنجای که علامه محمودطرزی دومین سیمای نمادین اندیشه ای بعد از سید جمال الدین افغانی درکشور ماست، میکوشیم جایگاه خاص او را به عنوان واسطه العقد وحلقۀ ارتباط نهضت های اسلامی بخاطر ایجاد نظامات امروزی تر، بقدروسع مشخص سازیم. ونفوذ افکار و آراء او را درجنبش مشروطه افغانستان نشان بدهیم. اما قبل ازاینکه به این مطلب بپردازیم لازم می افتد که بالصراحه اقرارکنیم که نظام مشروطه پیش از ضابطه های قانونی واداری وعملیۀ تدوین وانفاذ قانون یک معنای فهم کردنی ودریافتنی است، از همینجا رجوع مجدد به مایه های تعقلی وفلسفی افکار وآثار بنیاد گذاران نهضت مشروطه ما ضرورت مبرم دارد.ما بدون درک آن سرچشمه ها هرگز به فهم مضمون درونی آن جنبش سیاسی- اجتماعی نمی رسیم وسنت اندیشه سیاسی را برای حرکات بعدی استوار کرده نمی توانیم.»(۷۵-۷۶)

اکرم عثمان درجای دیگری ازمحمودطرزی اینطور یادمیکند: «پس ازعودت علامه محمودطرزی به وطن [۱۹۰۵] ووصلت دخترانش با شهزاده عنایت الله معین السلطنه وشهزاده امان الله، گرایش های اصلاح طلبانه مسیرجدیدی اختیار کرد و او به عنوان ایدئولوگ یا نظریه پرداز در پی طراحی نقشه هایی شد که مجری جدی آن نقشه ها، دامادش شهزاده امان الله وبه احتمال قریب به یقین ملکه سرورسلطان مادر شهزاده موصوف بودکه با تطبیق آن برنامه ها وحوالۀ ضربتی از بالا، به زودی هم استقلال سیاسی کمایی شد وهم سلطنت مطلقه برافتاد، واما چنانکه میدانیم این نهضت با موانع جدید مقابل شد وسرانجام به بن بست رسید.»( ص۴۷)

اکرم عثمان علل این بست ها را چنین بدست میدهد: «پس از تاسیس مشروطیت در بخش عمده ای از شرق با استبدادی مقابل بوده است که مسامحتاً یا کنایتاً آن را «استبدادمنور» یا «مشروع» نامیده اند؛ بنابراین پرسش این است که مخرج های گذر تاریخی، سیاسی، اقتصادی وفلسفی شامل حوزۀ جغرافیائی ما به دوران جدید کدام اند واز چه راهی میتوان سده های میانه را پشت سرگذاشت؟

دانشمندان چند امتناع وبن بست را برشمرده اند:

1-بن بست اندیشه ای شامل امتناع سیاسی- فلسفی.

2-بن بست اقتصادی، موانع مهمی که مالکیت خصوصی را جلو می گیرد.

3-بن بست سیاسی شامل نبود سنت های دموکراتیک درجوامع ما.

4-بن بست اعتقادی شامل تقابل افکار نظریه پردازان دینی در امر مدرنیسم.

5- بن بست فرهنگی شامل سازگار وناسازگاری افکار وآراء مردم با طرز زندگی نوین.

اکرم عثمان درارتبازط به آزادی واقعی مینویسد: «با تاسف درتمام درازنای تاریخ، هیچگاه مجال چندانی برای جلوۀ آزاد ارادۀ مردم افغانستان وکشورهای منطقه موجود نبوده وتاریخ وجغرایای ما اغلب با پنجه آهنین قدرت خودی وبیگانه شکل گرفته است. ملت افغانستان چه درجنگهای آزادی بخش قرن نوزدهم وچه درنهضتها وجنگهای رهایی بخش قرن بیستم با دادن میلیونها شهید وهردم شهید هرگز سایه سار آزادی را ندیده و شهد استقلال را نچشیده است و پیامد هر پیروزی تاریخی برای رعیت، آغاز دور دیگری از ادبار وسیطرۀ ستم بیگانه وخودی بوده است، و این حقیقت به قدری آفتابی است که با هیچ طفره ای [دلیل بی منطق] نمیتوان انکارش کرد. ازاین سبب آزادی به عنوان یک مضمون نجات بخش اجتماعی درفرهنگ سیاسی ما مقام ومنزلت لازمش را نیافته و پیوسته مورد سوء استفاده وسوء استعمال بوده است. بنابرین درافغانستان این آزادی(البته با تعبیرمسخ شده ومتداول آن) بوده که ستم کرده واین حقوق وآزادهای مدنی است که از دسترس مردم دور بوده وبه آزادی ورستگاری واقعی منتهی نشده است.» (ص۷۶)

منظور داکتر اکرم عثمان از «ازادی ورستگاری واقعی»، همان آزادیهای است که جوامع غربی از آن برخورداراند. دراینجا سوالی درذهنم خطور کرد که ایا جامعه ما ازلحاظ سواد و فهم وشعورخود با جوامع غربی کدام شباهتی دارد تا از آزادی واقعی، آنسان که درغرب وجود دارد ،برخوردار باشند؟ نه خیر! جامعه ایکه تا اخیر قرن بیستم بیش از۹۰ درصد آن بیسواد بودند وروحانیون باسواد آن رفتن زن ودختررا بمکتب بی حجابی و کفرتلقی میکردند/میکنند،وبا راه اندازی شورش های از نوع شورش خوست باعث مسدودشدن مکاتب دختران درکابل پایتخت کشورمیشدند، واکنون هم میشوند،چنین توقعی [با انکه اکرم عثمان آن را از روی کمال درد بیان کرده ]، به یک خیال ویک فانتیزی شباهت دارد وهیچ جای افسوس هم ندارد.ما، مسلمان وافغانیم با باورها واعتقادات وسنن وعنعنات کهنه خود وغرب غرب است با نوگرائی وترقی پسندی ویکسان پنداشتن حقوقی زن ومرد وکوشا برای خوشبختی وپیشرفت جامعه شان.