تئوری تجزیه !
درین روزگار که سواد سیاسی و فهم حقوقی برخی مدعیان سیاست از مصطلحات سیاسی و حقوقی دور مانده است و بیشتر از گفته ها و نوشته های ژورنالیستی مآخذ میگیرند در مورد استعمال برخی اصطلاحات همانند بسیاری آدرسهای غلط، مغالطه میکنند، ازجمله اصطلاح تجزیه.
تجزیه یک کشور به مفهوم از هم پاشی ساختار دولتی ، ساحه ، حاکمیت و تمامیت آن میباشد که از دولت اصلی چیزی باقی نمانده سرزمینها و دولتهای جدید به میان می آید مثل تجزیه امپراطوری روم ، امپراطوری مقدس رومن ژرمنی، امپراطوری اطریش هنگری ، امپراطوری ترکیه عثمانی و تازه تر ین ان تجزیه اتحاد جماهیر شروری است که ۱۵ دولت مستقل ازآن در نقشه جهان عرض وجود نمود و بنام اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی چیزی باقی نماند .
اما اگر قسمتی از ساحه یک کشور از بدنه آن جداشده به کشور دیگر می پیوندد و یا دولت جدید میسازد آنرا انفکاک میگویند مثل انفکاک بنگال شرقی از پاکستان که دولتی بنام بنگلدیش تشکیل شد و پاکستان به حال خود با همان ساختار دولتی باقی ماند .
عوامل تجزیه عمدتا آزادی خواهی سرزمینهای متصرف تو سط دولت قوی تر میباشد که در گذشته ها آنرا امپراطوری ها میگفتند و مثالهای آن در بالا ذکر گردید .
انفکاک نوعی جدایی طلبی است که بنابر عوامل مذهبی ، ترکیب ملی و یا استبداد حاکمیت مرکزی به میان می آید.
آیا افغانستان تجزیه پذیر است ؟
افغانستان سرزمینی واحد وغیر قابل تجزیه است زیرا به اثر تجاوز و تصرف خاکهای دیگران تشکیل نشده سرزمین بازمانده از امپراطوری احمد شاه ابدالی است که اساس دولتش را بر مبنای (شریعت و پشتون ولی ) بنا نهاده بود یعنی نوعی مراجعه به سران اقوام و قبایل با تایید جامعه روحانی وقت ( فتاوای احمد شاهی در حقیقت سند کتبی آن دولتداری بود ) .
آنچه متصرفات امپراطوری ابدالی از اصفهان تا دهلی بود به اثر تجزیه از میان رفت و جغرافیای موجود در زمان امیر عبدالرحمن خان با امضای برخی معاهدات با امپراطوری هند برتانوی بحیث دولت دارای ساحه ، حاکمیت و نفوس در جغرافیای جهان وجود دارد ، عضویت جامعه ملل را کسب کرده بود و حالا عضو دائمی سازمان ملل ملل متحد میباشد . تغیرات در قدرت به معنی عدم موجودیت سرزمینی بنام افغانستان بوده نمیتواند.
طی ۴ دهه اخیر بنابر عوامل جنگی و تجاوزات بیرونی قدرت مرکزی دولتها ضعیف گردیده بیرونی ها گاهی بنام ترقی و پیشرفت ، گاهی بنام جهاد و باری بنام دموکراسی تئوری های توطئه آمیز را درخورد عاملین قدرت دادند .
وقتی در جبهات جهادی ها تفرقه اوج گرفت یکی از قوماندان جمعیت اسلامی بنام احمد شاه مسعود مبانی فعالیت سیاسی -- نطامی اش را بر سکوی قومیت و محل گرایی وحدت تک قومی اتکا داد در حالیکه رهبرش برهان الدین ربانی دوام کارش را بر مبنای اسلام و وحدت دینی وابسته ساخته و ازآن دوری نه جست .
مفکوره برتری محلی و قومی مسعود بران استوار نبود که بتواند همه کشور را زیر سلطه یک دره اداره کند . توصیه اش این بود که ۲۶۰ سال قندهار پادشاه ساز بود حالا باید پنجشیر در چنین جایگاهی قرار گیرد و تغیرات قدرت طبق میل و اراده و تحت کنترل خودش و شورای نظار بحیث قدرت پادشاه ساز صورت گیرد . این توهم در او از دو مرجع پیدا شده بود :
--۱ وحدت مستحکم قومی باشندگان آن دره با توانمندی قوی جنگی و نظامی .
--۲ الهام از مراجع شوروی که آنها مناطق افتاده در کنار دریای امو را باید از نفوذ بنیادگرایی مصئون نگهمیداشتند و برروی این ملحوظ به جمعیت و شورای نظار تا سرحد حمایت از رسیدن به قدرت عمل کردند ( سفر ربانی و هئیت معیتی اش به اتحاد شوروی وقت و طلب حاکمیت افغانستان با سقوط حکومت دکتور نجیب الله ) .
شورای نظار و جمعیت برای بجا سازی این تئوری بسیار جنگیدند ، کابل را ویران و ۷۰ هزار کابلی را کشتند ، به ناموسها تجاوز شد ، ارزشهای فرهنگی و تا یخی پامال گردید اما شکست خوردند . باز به خدمت قوای متجاوز آمریکا در آمدند ، در همه شریان های دولت نفوذ کردند ، پستهای کلیدی را گرفتند ،واقعآ توانستند برای یک دوره کوتاه پادشاه ساز باشند و از کرزی و قدرت وی در بدل امتیازات و اختیارات بلند حمایت کنند ، چنانچه عبدالله و یونس قانونی مدعی اند که تو صیه رئیس جمهور شدن کرزی را به آمریکایی ها داده بودند .
خلاصه اینکه با ناکامی آمریکا در افغانستان ناکامی این گروه مسجل گردید و تئوری های خود ساخته شان نیز از کار افتاد. با چنین حالت زار راهی ندارند مگر اینکه به توصیه های احمد شاه مسعود بر گردند و آنرا بزعم خود غنا ی بیشتر دهند و تا ادعای تجزیه طلبی پیش روند .
نادان هستند وگرنه تجزیه نمیگفتند زیرا سرزمین کوچک افغانستان کجا و تجزیه آن به چند دولت دیگر کجا ؟
اگر منظور آنها ازین اصطلاح همان جدایی طلبی با خط میان هندوکش و شمال و جنوب آن بر مبنای اندیشه های مسعود ( تک قومیگری ) باشد بخاطر داشته باشند که این بچه ترسانی ها جایی را نمیگیرد در هردو طرف هندوکش از امو تا خط فرضی دیورند پشتون ، تاجک ، ازبیک، هزاره ، بلوچ، نورستانی و هر قوم ملیت دیگر زندگی میکنند، زمین و معیشت دارند، منافع شان با هم مزج است که نمیشود آنها را از هم جدا کرد .
ثانیآ اینکه از جنگهای تباری مسعود با هزاره ها ، ازبکها و پشتونها تازه سی سال گذشته است داغهای آن جنگها برای هر قوم باقیمانده است که هیچکدام حاضر نمیباشند برهبری پادشاه سازی دره پنجشیر و شورای نظار تن در دهند ( بیانیه اخیر دوستم و برخی گفته های حاجی محمد محقق گواه این حقیقت است ) .
پس افغانستان نه تجزیه میگردد و نه دچار انفکاک میشود. آنچه باید صورت گیرد
۱-- تساوی در فرصتها برای همه اقوام و قبایل و ملیتها در همه شئون و عرصه ها ایجاد گردد .
۲-- احساسات ، حسنات و ارزشهای همه اقوام از خورد تا بزرگ رعایت گردد .
۳ -- با هر نو ع تفوق طلبی و اضافه خواهی قومی و ملیتی مبارزه صورت گیرد .
۴-- موانع از سر راه ترقی خواهی زنان و مردان برداشته شود. این همه میتواند در محور حاکمیت مستحکم مرکزی و اشتراک منافع همگانی عملی گرد. .