معرفی یک شهکار تاریخی از قلم اکرم عثمان

بخش چهارم

مشروطه خواهان اول در زیرتیغ استبداد:

اکرم عثمان در بخش نهم کتابش درباره مشروطه خواهان با توجه به پژوهش های محققان ومورخان افغانی نکات وحقایق مهمی را برملا کرده ،سیمای مردان آگاه وبا دانش واز جان گذشته ای را معرفی مبکند که تاریخ باید بحود ببالد که چنین نامهای را درسینه خود حفظ کرده است.

یکی از این ابر انسانهای با دانش و وطن پرست و شجاع محمدسرورخان «واصف » قندهاری زعیم مشروطه خواخان اول است ګه نظیز او را درتارخ خود وکشورهای منطقه سراغ کرده نمیتوانیم.

اکرم عثمان مینویسد:«منطق حاکم برگفتارما اقتضا میکندکه تاریخ افغانستان را نه بربنیاد تغییرات فوقانی وشکلی به بررسی بگیریم بلکه بربنیان تحول ژرفی دراندیشه ها پی بگیریم که به حق «مشروطه خواهی» نام گرفت ومحمل های خروج جامعه از «بن بست» را نوید داد.شایان ذکراست که در دورنمای دیدما به عنوان استراتیژیک، رسیدن به «مدرنیته» که تاسیس وترویج وکاربست اندیشۀ دوران جدید است، قراردارد که یکی از الزاماتش تطبیق ارزشهای جامعه «سکولار» یاجدائی دین از دولت است وبایستی ضمن حرمت گذاری به معنویات وآئین مسلط برجامعه ما، آزادی های سیاسی ومدنی قاطبۀ مردم ما اعم از طیف های چپ وراست ومیانه ملت ما را تضمین کند.چنان همزیستی،تحمل وتساهلی، انسانی ترین راه حلی است که به همگان مجال برآمد درحیات سیاسی میدهد ومشروعیتشان را تضمین می کند.درغیر آن تمام ایدیولوژیهای تمامیت خواه اعم از چپ وراست که دریکی از مقاطع برخوردشان با مسایل جامعه به انحصارقدرت می انجامند، نه تنها با نورم های جوامع باز همخوانی ندارند بلکه زوال بعد از چندسال یا چند دهه اجتناب ناپذیر می باشند واین درسی که رویدادهای قرن بیستم به ما آموخته است.

همچنین بایسته است که تغییرات کمی در اذهان وعقول را که باعث پیشرفت وپس رفت ویا رکود امر مبارزه درنهضت مشروطه خواهی شده اند نیز از نظردور نداریم چه هرسه مرحلۀ آن پیکار که شامل مشروطه خواهی اول، دوم وسوم میشوند درقیاس یک دیگر، مرتبت ودرجۀ شعور سیاسی لایه های روشنفکری را نشان خواهد داد.درغیر آن شاخص هایی نظیر پادشاه گردشیها،ویا انتقال شکلی ومکانیکی قدرت از پدر به پسر در سلطنت موروثی، راه به ژرفا وعلت العلل قضایا نخواهندبرد.

پروسۀ منسوخ گرفتن بیعت از رعیت هیچ سنخیت ومناسبتی با دموکراسی سیاسی ندارد وکاری جزبازی با ظواهر نمی باشد.

بدیهی است که نقش نهادسلطنت ودیگرشرکای قدرت در امرکاهش وافزایش وکندی ویا پویائی دگرگونی های سیاسی واجتماعی تاثیرمعین خودش را دارد که باید آن را در ردیف ده ها عامل دیگر، یکی از عوامل برشمرد نه اینکه تاریخ را با آن قالب یا زمان بندی کنیم. بنابرآن در بررسی تاریخ معاصر افغانستان دوره بندی ما، دوره بندی افکار خواهد بود نه تغییرات فوقانی روساختی.

بعد از توضیحات بالا می پردازیم به چگونگی پیدایی، قشربندی وخاستگاه فکری مشروطه خواهان اول که از نظر اصالت مردمی شفافیت پندار، طهارت رفتار، استقلال عمل ونا وابستگی شان به قدرت های بیگانه وتعلق وپیوندشان به طیف های فراگیر تازمان ما بی نظیرو بی رقیب می باشند….»(ص۷۰)

اکرم عثمان از قول پوهنیار سید مسعود واو از زبان پدرخود مرحوم سید قاسم خان که از دانشمندان ومبارزان طراز اول عصر مشروطه خواهی درافغانستان بودنقل میکند که: « مولوی محمدسرورخان واصف زعیم اول نهضت مشروطیه خواهی به سال ۱۳۲۷قمری مطابق ۱۹۰۹ دریکی از اطاق های بزرگ باغ مهمانخانه در ولایت کابل که در آن وقت مکتب حبیبه آنجا بود تشکیل جلسه داده عده ی زیادی از مشروطه خواهان در آن گرد آمده بودند، دراین جلسه داکتر عبدالغنی وبرادرانش سهم نداشتند، پیشنهادتسوید عریضه یی به حضور امیر حبیب الله خان شد که در آن نوشتند:

«دربعضی کشورها مردم به جبر وقوت قاهره حکومت را مجبور می نمایند تا نظام اداری را تابع آرزوها وخواسته های ملت ساخته شکل مشروطه وقانونی بدهد ودر برخی ممالک پادشاه روشنفکر به ابتکار خود وبا نیت خیر، قوانین واوصل مشروطیت را در مملکت نافذ میسازد.چون سراج الملت والدینپادشاه عالم وترقی خواه است، چنانچه مکتب حبیبیه وحربیه ونشرسراج الاخبار وآوردن مطبعۀ عصری وطبع کتب واحداث شوراع وعمارات وغیره از مظاهر لطف وتوجه شاهانه براساس قوانین مشروطه استوارگردد، تا ازاحکام خود سرانه وخلاف مقررات اسلامی جلوگیری به عمل آمده، مردم در تحت سلطۀ قانون ونظام مشروطیت به حیات مرفه قرین گردد.»(ص۷۱)

این عریضه توسط غلام محمدخان رسام میمنگی به جلال اباد برده شده بحضورامیرتقدیم گردید. هرچند آن پادشاه در وهلۀ اول مرام مشروطه خواهان را چندان به نظر بد ندید، امابعضی از مفسدان درباری ومرتجعان متملق موضوع رامبالغه آمیز جلوه دادند ،لذا امیر مرام وطن خواهانه اشخاص ملی وطن دوست را بدرستی ادارک ننموده،امرداد تا چهارتن از جوانان آن نهضت را اعدام نمایند،چنانچه دونفرشان فی المجلس به ضرب تفنگچه توسط درباریان به قتل رسیدند». [اکرم عثمان، ص ۷۰-۷۱](بحوالهٔ ظهورمشروطیت وقربانیان استبداد،ص ۴۹- ۵۰)

اکرم عثمان از قول حبیبی مینویسد: «هنگامی که «واصف» را به توپ می بستند برپاره کاغذی با کمال خونسردی و آرامش نوشت: درحالی که به امنت بالله وملایکته ... ایمان داشتم به حکم امیر کشته شدم.»ودر ادامه در آن کاغذ نوشته شده بود که :

روزی که شود اذا السماء انفطرت

وندر پی آن اذا النجوم انکدرت

من دامن تو بگیرم اندر عرصات

گویم : صنما بای ذنب قتلت؟

توصیه من به اخلاف اینست:

ترک مال وترک جان وترک سر

در رۀ مشروطه اول منزل است»

مولوی محمد سرورخان واصف معلم مدرسه حبیبیه فرزند‌مولوی احمدجان الکوزی بود.

بقول مير قاسم خان : واصف ، استادى بود که مدرسه حبيبيه نظيرش را نديده بود. هم عالم بود، هم اديب و شاعر و هم روشنفکرمبارز و جسور. او مردى خيلى ظريف و خوش طبع بشمار مى رفت و از اشعار و قصايد استادان سلف زبان درى، هزاران بيت از حفظه داشت ....» .(حبیبی، جنبش مشروطیت، ص۱۱۵)

عزيزﷲ واصفى وزیر درکابینه داود خان درعهد جمهوری‌ فرزندهمين مرد فداکار و از خود گذربود.

ادامه دارد

نوت:

برای تګمله این قسمت از قول فیض محمدکاتب هزاره مورخ رسمی دربار امیر حبیب الله خان مطالبی اقتباس خواهد شد که پرده از روی متملقان درباری برداشته میشود که برای خوش خدمتی بیش از ۷۰ نفر از مشروطه خواهان وطن دوست را در زیر تیغ استبداد امیر انداخته بودند.

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد