محمد عالم افتخار
۲۸ اسد در افغانستان؛ جشن ملی ست یا عزای عمومی؟؟!
ویبسایت سیر مطلب و پر خواننده «شبکه اطلاع رسانی افغانستان» در سرمقاله ای تیتر داده است:
«برای ۹۷ سال دور باطل و درجا زدنی که (به اصطلاح) استقلال افغانستان اشتباها استرداد شد تسلیت می گوییم و مراتب تاسف عمیق خود را ابراز می داریم و...»
28 اسد 1395 روزی کاملا قابل پیش بینی بود
احتجاجات برای استنتاج چنین حکم و استخراج این نتیجه؛ عبارت است از:
«در گذر از ایام سیاه و سفید و پر فراز و نشیب تقویم و تاریخ افغانستان بازهم به سالروز 28 اسد رسیده ایم با این تفاوت که هر چه بیشتر از عمر (به اصطلاح) استرداد استقلال افغانستان می گذرد و از آن فاصله می گیریم، بیشتر به اینکه آیا این یک جشن ملی است یا روز عزای عمومی شک می کنیم.
۲۸ اسد ۱۳۹۵ از راه رسید درحالی که نه بیشتر و نه کمتر از پیش بینی هایی است که در ۲۸ اسد ۱۳۹۳ داشته ایم بنابراین این روز کاملا قابل پیش بینی هیچ حرف و حدیث ناگفته و تازه ای برای بررسی بیشتر در دل خود ندارد و نمی توان آن را ورای انتظارات 2 سال قبل دانست.
"عبدالله و اشرف غنی در اختلاف نظراتی فاحش و رویکردی متناقض، به جان حکومتی نامشروع و نیمه جان خواهند افتاد که نه اعتباری نزد مردم ملکی دارد، نه اقتصادی که قوه محرکه ثبات و امنیت باشد و نه قدرتی برای اعلام استقلال یا برائت از دست های بیگانه یا حتی کشیدن خط قرمزی به دور ارزش های جمهوری اسلامی."
آیا براستی جز این شده است؟
****
اگر بخوانیم از همه این ها یک گزاره منطقی درست کنیم عبارت میشود از:
«برای 97 سال دور باطل و درجا زدنی که (به اصطلاح) استقلال افغانستان اشتباها استرداد شد تسلیت می گوییم و مراتب تاسف عمیق خود را ابراز می داریم؛ چرا که در گذر از ایام سیاه و سفید و پر فراز و نشیب تقویم و تاریخ افغانستان بازهم قرار پیشبینی عبدالله و اشرف غنی، به جان حکومتی نامشروع و نیمه جان افتادند....»
این کمترین شخصاً بسیار شایق بودم که ستیژ آنلاین تلویزیونی و ستلایتی ای میسر می بود که در آن من و شما عزیزان یکایک می توانستیم همدیگر را دیده و علاوه بر زبانِ دهان؛ حرکات زبانِ اندامی خود را نیز فهم و تعبیر و تفسیر کنیم و در آن فضا؛ بنده ؛ پرسش میکردم که آیا پیرامون این سخن یا گزارهِ "افغان پیپر" دوست داستنی مان؛ که از لحاظ های متعددی؛ محدود و منحصر به "افغان پیپر" هم نمانده است؛ مجاز و ملزم به مکث و اما و اگری استم یا نیستم؟
مگر اینک به ناچار؛ با فرض عنایت اجازه تان؛ نخست؛ اندکی در راستای قیاس و استقرای منطقی؛ همانند هایی به این گزاره "افغان پیپر" می آورم:
1 ـ برای 2000 و اندی سال دور باطل و درجا زدنی که (به اصطلاح) کتاب «جمهوریت» افلاطون اشتباهاً نوشته شد؛ تسلیت می گوییم چرا که اشرف غنی و عبدالله (و بسی سیاسیون با اقتدار جهان) آنرا عملی نکردند و حتی نخواندند!
2 ـ برای چند و چندین قرن دور باطل و درجا زدنی که "فلسفه" اشتباهاً به وجود آمد و چیز هایی مانند فاشیزم و لیبرالیزم و کمونیزم را زائید؛ تسلیت میگوییم چرا که در پی آنها اشرف غنی ها و عبدالله ها... به جان هم افتادند و مرگ و ویرانی و تباهی در جهان اتفاق افتاد.
3 ـ برای فلان و بهمان زمان دور باطل و درجا زدنی که (به اصطلاح) علوم عقلی و تجربی اشتباهاً پیدا شده و رشد و گسترش یافته رفتند؛ تسلیت می گوییم چرا که بلایای عظیم چون جنگ افزار های قتاله اتومی و غیر اتومی و ابزار های مخرب چون رسانه های جهانی را همراه آوردند و شاخ به شاخ شدن اشرف غنی ها و عبدالله ها.... را برای همه گان دیدنی و دریافتنی و تعمیم دادنی کردند...
4 ـ برای بیش و کم پنج ملیارد سال دور باطل و درجا زدنی که (به اصطلاح) نظام شمسی اشتباهاً شکل گرفت و کره زمین و حیات پیدایش یافت تسلیت می گوییم چرا که موجب ایجاد موجود اولترا وحشی و فوق مضر به نام بشر و آدمی گردید که حتی ممکن است همه دنیا را به نابودی بکشاند!
5 ـ برای 1400 سال دور باطل و درجا زدنی که (نعوذ بالله!) قرآن آمد و اسلامیت ساخته شد؛ تسلیت می گوییم چرا که قرآن اصلاً فهمیده نشد و اسلام واقعی تطبیق نگردید و از ندیدن حقیقت؛ جنگ ها و کُشت و کُشتار های «هفتاد و دو ملتی» روی داده رفت که بیش از پیش در شدت و حدت میباشد! ....
معلوم است که هرکدام از شما عزیزان هم میتوانید ده ها و صد ها و هزار ها گزاره مماثل به این گزاره ها بیافزائید که ممکن است گستره ای از اشتباهاً به دنیا آمدن خود تان و فرزند تان و دوست تان و دشمن تان تا اشتباهاً به وجود آمدن کُل این جهان را احتوا نماید؛ بالفرض؛ در صورت باور داشتن به تئوری «بیگ بنگ»؛ میشود بفرمائید:
ـ برای بیش و کم 14 میلیارد سال دور باطل و درجا زدنی که (به اصطلاح) این جهان اشتباهاً به وجود آمد یا آفریده شد؛ تسلیت می گوییم چرا که سراسرش کون است و فساد و سرشار است از مصیبت ها و سوانح و بلایا...
و در یک جایی نی یکجایی از تمام آن گزاره ها هم امکان دارید که سر و کله اشرف غنی ها و عبدالله ها را به سیاق افغان پیپر؛ داخل فرموده «مراتب تاسف عمیق خود را ابراز» و تأکید بدارید «چرا که حفظ و نگهداری از یک پیروزی و افتخار (و از یک ایجاد و آفرینش و پیدایش...) به مراتب سخت تر از بدست آوردن (و اتفاق افتادن) آن است و...»
بدینگونه من و شما به سیاق و اصول منطقی شبکه اطلاع رسانی افغانستان؛ نه تنها روز 28 اسد یا استرداد استقلال افغانستان را چون تصادف شوم؛ نه روز جشن ملی؛ که روز ماتم عمومی؛ اثبات کرده ایم بلکه به ناگزیر؛ کار ما به اثبات شئامت و لئامت تمامی مناسبت های متصوره به شمول مناسبت «بیگ بنگ» و آغاز پیدایش جهانِ مان هم انجامیده است!
آیا یک طرز و طریق فکر و سخن؛ که بدینجا ها منجر و منتج میشود؛ نمیتواند به آسانی سیستمی از تفکر و تعقل و اندیشه نامیده شود؟ صد البته که میتواند. این سیستم اندیشه که ویژهِ انسان هم است یعنی که سایر جانداران از آن بری می باشند؛ از زمانه های دوری شناخته شده و فورموله گردیده است که با واژه هایی نظیر مغالطه و سفسطه افاده میگردد.
علی العموم فکر و اندیشه و مکالمه و مجادله بدوی و خام انسانها به ناگزیر دارای آمیزه های فراوان مغالطات و سفسطه ها بوده است، میباشد و خواهد بود. انبوه عظیم اسطوره ها و افسانه ها و باور ها و سنت های عجیب و غریب پیشینیان مُظَهر و مُثَبت کامل این حقیقت میباشد.
وانگهی که اندیشه و سخن بشری در زمینه و فضای معینی به جانب پخته گی میرود؛ بازهم هیچ تضمین وجود ندارد که صد درصد عاری از مغالطه و سفسطه باشد. درین حالت حد مطلوب و میسر؛ غالب نبودن مغالطات و سفسطه ها بر تمامت اندیشه و سخن است. چنانکه تئوری ها و فرضیات علوم دقیقه که بیشتر از بدیهیات و تجربه ها و آزمایشها و کشف ها در مجهولات و مبهمات؛ بهره مند می شوند؛ می توانند به درجات بلند مصئون از مغالطات و سفسطه ها شمرده شوند. اما ابداً نمیشود که بر آنها نیز «حقیقت مطلق» و «درستی کامل» را اطلاق نمود.
درین راستا مقایسه فیزیک کلاسیک (تا نیوتن) و فیزیک نوین «نسبیت (اینشتاین) و کوانتوم» می تواند بسیار رهگشا باشد؛ منتها لازمه آن داشتن مقدمات قابل ملاحظه از سواد علمی و اطلاعات آفاقی است که بدبختانه مردم عام به آنها دسترس چندانی ندارند.
از طرف دیگر هم حالاتی برعکس وجود دارد؛ نه تنها در میان مردم عام؛ بلکه حتی در میان دانشمندان و نخبه گان؛ چه بسا اطلاعات و فکر و سخن درست و دقیق و داهیانه؛ که از سطح قدرت پردازش دماغ های معمولی بلند تر است؛ به اعتباری کُفر و طغیان و به اعتباری دیوانه گی تلقی گردیده و مطابق همین تلقیات با آنها برخورد شده است و برخورد میشود.
داستانهای هول انگیز تاریخی ناشی از انگیزیسیون کلیسای کاتولیک در اروپای قرون وسطی و همانند های آنها در سایر مناطق جهان که دارنده گان بهترین دماغ های بشری به خاطر نواندیشی ها و کشفیات شان در حقایق؛ به شکنجه و دار و گیوتین و آتش سپرده میشدند و میشوند؛ چون یک ثقل عظیم کمر تاریخ انسان و انسانیت را خم ساخته است.
با نظر داشت همین واقعیت هاست که «آرتور شوپنهاوئر(Arthur Schopenhauer) یکی از بزرگترین فلاسفه اروپا و فیلسوف پرنفوذ تاریخ در حوزه اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روانشناسی جدید در جایی گفته است که: "حقیقت سه مرحله را پشت سر میگذارد، اول به سُخره گرفته میشود، دوم به شدت مورد مخالفت قرار میگیرد و سوم بهعنوان یک امر بدیهی پذیرفته میشود."
یعنی بشر را ناقص الخلقه گی یا بلای دیگری که زده؛ ناتوان از آن گردانیده است که حقیقت را بلافاصله و سهل و آسان درک و دریافت کند و محکوم به این است که تا بدیهی قبول کردن یک حقیقت مادی یا معنوی یا فضا ـ زمانی (منجمله ـ تاریخی)؛ عالمی از عناد و ضدیت و خشونت و کُشت و خون و آتش برپا نماید که همه آنها به لحاظ منطقی مبتنی است بر مغلطه و سفسطه.
این در حالیست که شکاک بودن در مورد باور ها و نمود های سطحی و برداشت ها از «فیل در تاریکی» لازمه کار دانشمندان و محققان است تا هر موضوع مسخره، جنونآمیز و نامربوطی به حوزه علم راه پیدا نکند. ولی همین نفس شک و تردید و بر اساس آن کنجاوی کردن که منجر به کشف حقیقت یا پهلوهای ناروشن آن؛ میگردد؛ دانشمندان و کاشفان را به گرفتاری های سخت دچار کرده و حتی به بدنامی و طرد از جامعه و نابودی میکشاند.
اخیراً سایت وزین پیام آفتاب؛ مواردی از همچو پیشامد ها را؛ ؛ گزین کرده و زیر عنوان «داستان 4 دیوانه ای که بعد ها ستایش شدند» انتشار داده است که اینک لید مطلب و صرف یکی از موارد چهارگانه؛ به ملاحظه تان تقدیم میگردد:
«در تاریخ علم نمونههای فراوانی از دانشمندانی وجود دارد که از آنها به عنوان دیوانه و یا حتی شارلاتان نام برده شده در حالیکه گذر زمان و پیشرفتهای علمی و پژوهشی نشان داده که حق با آنها بوده است و حتی سالها پس از مرگ شان مورد تقدیر قرار گرفتهاند و مستحق جوایز مختلف و معتبری هم چون جایزه نوبل شناخته شده اند.
ازین جمله بسیاری از عقاید پزشکان مشهور و محققان علم طب در زمان خودشان رد گشت و آنها متهم به دیوانگی و حتی فریبکاری شدند اما بعدها اثبات گردید که حق با آنها بوده است و یافتههای آنان کمک شایانی به بهبود وضعیت زندگی جوامع انسانی کرد.
در ردیف ویلیام هاروی؛ گرگور مندل و فرانسیس پیتون راوس؛ داستان ایگناز سِمِل ویس شنیدنی تر است:
زندگینامه ایگناز سمل ویس (Ignaz Philipp Semmelweis) نمونه بارز لجاجت و عناد ورزی خود شیفته گان و جاهلان برای پذیرش حقیقت است.
اکنون ایگناز سملویس را یکی از اولین پیشگامان ترویج قوانین ضدعفونی کردن میدانند. او را با عنوان نجاتدهنده مادران نیز میشناسند چرا که کشف کرد؛ پزشکان با ضدعفونی کردن دستهایشان پیش از انجام زایمان میتوانند؛ نرخ تب زایمان و مرگ و میر مادران را تا مقدار زیادی کاهش دهند.
تب زایمان در بیمارستانهای میانهِ قرن نوزدهم شایع بوده و با میزان بالای مرگ ومیر زنان حامله (۱۰ تا ۳۵ درصد) همراه بود. سمل ویس در ۱۸۴۷ میلادی هنگام کار در بیمارستان عمومی وین؛ روش شست وشوی دستها پیش از زایمان با کلسیم هیپوکلریت را ارائه داد؛ در این بیمارستان نرخ مرگ ومیر مادران در حین زایمان به دست پزشکان، سه برابر بیشتر از قابله های بیرون از بیمارستان بود. او کتابی نوشت و نتایج کارش را در آن منتشر کرد.
به رغم آشکار بودن کاهش مرگ ومیر به زیر یک درصد با روش سملویس، جامعه پزشکی آن زمان تحقیقها و نتایج کارهای او را نپذیرفت. برخی پزشکان از این که سملویس به آنها پیشنهاد شستن دستانشان را پیش از دخالت در زایمان ها میداد ناراحت میشدند و سملویس نمیتوانست با آموختههای علمی پزشکی آن زمان؛ پاسخی علمی به آنها بدهد.
در آن زمان کسی نه تنها روش سملویس را پی نگرفت بلکه او را در سال ۱۸۶۵ میلادی به تیمارستان فرستادند که ۱۴ روز بعد، در آنجا به دست نگهبانان مورد ضرب و شتم قرار گرفت و در سن ۴۷ سالگی درگذشت.
مگر روش سمل ویس سالها پس از مرگش؛ باز شناسی گردیده و گسترش یافت، زمانیکه لویی پاستور توانست نظریه میکروبی بیماریها را ارائه دهد و جوزف لیستر؛ کار بر روی میکروبشناسی را آغاز کرد.
پیام آفتاب - داستان ۴ دیوانهای كه بعدها ستایش شدند
***
خواهید گفت که فیزیک کلاسیک و فیزیک نوین و دانش های پزشکی و سمل ویس کجا و استقلال و جشن ملی و عزای عمومی ما کجا؟!
و انگهی طبق پیشبینی دوسال پیش "افغان پیپر" به راستی همه چیز عریان و عیان است. "عبدالله و اشرف غنی (در جایگاه ممثل دولت و حاکمیت و استقلال ما) در اختلاف نظراتی فاحش و رویکردی متناقض، به جان حکومتی نامشروع و نیمه جان افتاده اند که نه اعتباری نزد مردم ملکی دارد، نه اقتصادی که قوه محرکه ثبات و امنیت باشد و نه قدرتی برای اعلام استقلال یا برائت از دست های بیگانه یا حتی کشیدن خط قرمزی به دور ارزش های جمهوری اسلامی."
وقتی علی الرغم گذشت 97 سال از روز استرداد استقلال؛ ما در بی چاره گی در برابر دست اندازی های اجانب؛ ناتوانی شدید مالی و اقتصادی و حالت تگدی و خیرات طلبی دولتی قرار داریم و هیچ خط قرمزی به دَور ارزش های حیاتی ملی مان ترسیم و اعمال کرده نمیتوانیم؛ کدام استقلال و چه چیزی از استقلال را جشن بگیریم؛ برعلاوه همه روزه که بر سر ما مصیبت و مرگ می بارد؛ از کفن و دفن جگرگوشه گانی؛ نیارامیده ناگزیر میشویم جنازه های دیگر را بردوش بکشیم و بر گلیم ماتم های دیگر زانوی غم در بغل گیریم. مجروحان و معلولان و یتیمان و بیوه ها و معتادان و بیکاران و گرسنه گان و افسردگان و به جنون رسیدگان خورد و بزرگ؛ نزدیک است که همه جامعه را در بر گیرد و همه سرزمین را به بر کشد. تارکان میلیونی کشور و جلای وطن شدگان بیشمار مان باشد به جایش!
چرا که وطن در اشغال و زیر اسارت اجنبی و منجمله همان انگریزی است که ما دعوی استرداد استقلال از آن را داشته ایم و داریم و هنوز میراثخوار و ژاندرمری منطقوی آن ـ پاکستان ـ با دستان لشکریان مزدور جهادی و طالبی و داعشی؛ دمار از روزگار مان کشیده می رود و «ستون پنجم» این لا و لشکر هم بر هر آنچه حاکمیت و پُشت و پناه خویش میدانیم نفوذ کرده و ریشه دوانیده است.
این است که بازی ها و نمایشات و شن و فرت ها تحت عنوان جشن استقلال در حال حاضر؛ حکم تحقیر و تمسخر و نمک پاشیدن بر زخم هایمان را پیدا کرده و بدین ترتیب میتواند حکم عزای عمومی را هم اختیار نماید!
بلی؛ اندیشه و سخن و فغان و فریادی؛ بدین روال دست کم نادرست و نابجای نیست و حتی:
با اینکه مفهوم و مصداق «استقلال» در 97 سال پیش با امروز؛ تفاوت زیادی پیدا کرده است؛ و از ثمر استقلال کلاسیک؛ همین بس که ما هویت سیاسی و بیرق مستقلی در عالم داریم، و علی الرغم حرمت مبارزات سخت و دشوار و قربانی های بیحد و شمار پدران و نیاکان مان در جهت کسب و تحکیم و تثبیت استقلال و به ثمر نشستن آن در گستره های دولتداری و اقتصاد و آبادانی مدنی و اعتلای فرهنگی؛ کاملاً میسر است که از تمامی "97 سال در جا زدن" هم سخن گفت و با دلایل و براهین معین آنرا به کرسی نشاند؛ ولی سخن گفتن از «(به اصطلاح) استقلال افغانستان اشتباها استرداد شد (نسبتِ آن) تسلیت می گوییم و مراتب تاسف عمیق خود را ابراز می داریم!» در زبان های بشری و در قاموس های لغت و واژه و مقولهِ همه گویش های دنیا؛ مصداق و مدلولی جز مغلطه و سفسطه ندارد. مغلطه و سفسطه ایکه به روال آن؛ چنانکه دیدیم؛ حتی میتوان پیدایش و خلقت عالم را نیز تخطئه و تلعین کرد!
لطفاً باری دیگر به دقت کاملتر؛ توجه فرمائید:
«برای 97 سال دور باطل و درجا زدنی که (به اصطلاح) استقلال افغانستان اشتباها استرداد شد تسلیت می گوییم و مراتب تاسف عمیق خود را ابراز می داریم و... »
شاید عزیزانی اعتراض بنمایند که نیاز به این قدر پیچانیدن مطلب چیست؟ نویسنده محترم افغان پیپر؛ در حد یک ماتم؛ به حسرت افتاده است که کاش 97 سال پیش و اصلاً هیچگاه؛ استقلال و افغانستانی مطرح نمی گردید تا ما افتخار مستعمره بودن (و ببخشید) جزئی از امپراتوری بریتانیا بودن را حفظ میکردیم تا ناگزیر از دیدن و تحمل کردن سیاه وسفید و پیچ و خم "تاریخ افغانستان" نبودیم و منجمله امروزه به عوض عبدالله و اشرف غنی؛ نواز شریف و راحیل شریف... زمامداران مان می بودند و مانند آن سوی دیورند لاین؛ ارتش و استخبارات پاکستان مسئولیت جان و مال و ننگ و ناموس و امن و امان مان را در کف با کفایت خود میداشتند!
مگر طلبای کرام و ....(حزب کنفدراسیون پاکستان ـ افغانستان!) و خیلی های دیگر در گذشته و در «ستون پنجم» کنونی برای همین آرمان نجنگیده اند و نمی جنگند و برای همین آرمان؛ جان فشانی نمیکنند؟!
*********
علاوه بر اینها؛ به نظر میرسد که خیلی از حُب و بُغض ها و این چنین بیگدار به آب زدن ها؛ به نقش و شخصیت و قومیت شاه امان الله خان؛ نقطه مرکزی پرکار استقلال؛ هم بر میگردد که همقلم ارجمندی در روز نامه 8 صبح به آن پرداخته است؛ اینک بدون دخل و تصرف تقدیم حضور تان میگردد:
«نفرت قومی از امانالله خان
یکشنبه ۳۱ اسد ۱۳۹۵- حمید خاوری
در حالیکه افغانستان نودوهفتمین سالروز استقلال خود را جشن میگرفت، برخی از نویسندگان و روزنامهنگاران مهمترین بانی این روز را تبدیل به تخته مشق توهین و شوونیسم قومی خود ساختند: غازی امانالله خان. شاید تنها در کشوری مانند افغانستان ممکن باشد که بخشی از شهروندان تحصیلکردهاش در سالروز استقلال کشور چنین با بیاحترامی، تخطیه، سبکشماری و حتا با الفاظ زشت از یکی از معماران استقلال و آشنایی افغانستان با دنیای جدید یاد کنند. تنها در افغانستان ممکن است که روزنامهنگاری، سخنرانی تاریخی اعلام کسب استقلال اماناللهخان در برابر سفرای انگلیس و روسیه را بیمنطق، عوامفریبانه، میانمایه و نادرست توصیف کنند. ظاهرا گناه اماناللهخان این بوده است که در عصر خیزش ملتهای افریقایی و آسیایی علیه استعمار بریتانیا در پی کسب استقلال برآمد. یعنی، تا این حد استعمار اروپایی آن زمان برای یک روزنامهنگار پایتخت نشین رومانتیک و جذاب است و معادل آن را رابطه امروز افغانستان با ایالات متحده میداند؟
واقعیت این است که اماناللهخان بهخاطر پشتونبودنش در این ایام مورد توهین قرار گرفته و از میراث حکومت کوتاهش با چنین الفاظ زشت و قومگرایانه یادآوری میشود. در حالیکه در این کشور قوماندانان و رهبران جنگی- سیاسی که مسوولیت خرابیهای چهار دهه اخیر و کشتار وسیع شهروندان افغان را به عهده دارند، در حد بتهای سیاسی و قومی، اعزاز و تکریم میشوند، اما امانالله خان با تمام دستآوردهای بزرگش، حتا لایق یک بررسی منصفانه تاریخی پنداشته نمیشود.
هرگز منظور من این نیست که از امانالله خان و میراث تجددطلبیاش انتقاد صورت نگیرد. او باید به خاطر کوتاهآمدن در برابر نیروهای مرتجع مذهبی و سیاسی، تنظیم نظامنامه ناقلین و رسمیتبخشیدن به زبان پشتو بهعنوان تنها زبان ملی افغانستان جدید، مورد انتقاد قرار گیرد. اما در عین حال، امانالله خان بهشکل بنیادینی افغانستان را دگرگون ساخت؛ افغانستانی که بهصورت واضح با عصر پیش از او متفاوت شد. دولتهای بعدی، کاری جز اجرای برنامهها و پروژههای اصلی امانی نکردند، صرف با این تفاوت که شکست دولت امانی، باعث آن شد که حکومتهای بعدی با احتیاط خیلی زیادی در عرصه اصلاحات اجتماعی و فرهنگی گام برداشته و آن را بیشتر به کابل و چند شهر بزرگ فارسیزبان مانند کابل و هرات و…. محدود سازند.
مشکل قومی منتقدان امانالله خان این است که با منطق سیاه و سفید به این شخصیت مهم و اثرگذار افغانستان امروز میبینند. شخصیتهای تاریخی با همه خوبیها و بدیهایشان بررسی شده، تاثیرات و اهمیت اقداماتشان با توجه به شرایط تاریخی آن زمان مورد بررسی قرار میگیرد. اماناللهخان به هیچصورت بنیانگذار نظام شوونیسم پشتونی به حساب آمده نمیتواند. او فرزند عصر مشروطیت در ترکیه، ایران و افغانستان بود و میخواست که افغانستان را براساس اندیشههای اروپایی در هماهنگی با میراث اسلامی افغانستان و منطقه بنا کند. در این راه از او اشتباهات نابخشودنیای سر زد؛ از جمله اینکه برخلاف اتاترک و رضا شاه در ترکیه و ایران، دستگاه حکومتی و ارتشی لازم را برای اجرای اصلاحات اجتماعی و سیاسی خود نداشت. این نکته را باید بیفزایم که اتاترک و رضاشاه اصلاحات اجتماعی، اقتصادی و اداری- تخنیکی مورد نظر خود را با ضرب سرکوب و اختناق سیاسی با تکیه بر ارتش و بوروکراسی قدرتمند در جوامع خود عملی ساختند. ولی امانالله خان واجد هیچ یک از خصوصیات آن رهبران مقتدر سیاسی و نظامی نبود.
امانالله خان با از دستدادن یارانه دولت بریتانیا با مشکلات اقتصادی کمرشکنی روبهرو شد و بهجای اینکه رشد اقتصادی کشور و دولت را از طریق سرمایهگذاری روی صنایع و کشاورزی تشویق کند، همانند دولتهای قبلی به افزایش مالیه بر مردم فقیر افغان مبادرت ورزید تا به این صورت منابع مالی پروژههای اصلاحی و ساختمانی دولتی را تامین کند.
امانالله خان به خوبی میدانست که با چه جامعهای روبهرو است: مخالف تحولات اجتماعی، ورود تکنولوژی اروپایی و ایجاد نهادهای جدید اداری و آموزشی. او تلاش کرد که با برشمردن فواید این برنامههای اصلاحی مردم را به پذیرش آن ترغیب کند. امیر امانالله خان فکر میکرد که با تقلید از دستآوردهای اروپایی پیشرفت و رفاه ملت افغانستان را بهدست آورده میتواند. اما او از درک این نکته غافل بود که تحولات مدرن در اروپا ناشی از رشد اقتصاد سرمایهداری و تحولات اجتماعی، مذهبی و سیاسی عمیقی بود که نیروهای اجتماعی و سیاسی خود را زایید و آنها برای اصلاحات و تحولات بنیادین کوشیدند. اقتصاد سرمایهداری جهانگشای استعماری، اصلاحات دینی و سر بر آوردن بورژوازی دست به دست هم دادند و اروپای آن زمان را ساختند. اماناللهخان گمان میبرد که با تکیه بر اراده امیر و بوروکراسی، دولت قادر است که آن همه دستآوردهای علمی، صنعتی و فرهنگی اروپایی را در افغانستان خلق کند.
با تمام این اشتباهات، درک امانالله خان از نیاز افغانستان به تجدد و تحولات بنیادین اشتباه نبود. او میدانست که افغانستان باید همانند کشورهای پیشرفته جهان باید روی تعلیم و تربیه، تکنولوژی و علوم نوین، اصلاحات اجتماعی و سیاسی، صنعتیسازی اقتصاد، آزادی و پیشرفت زنان و… سرمایهگذاری کند و تمام این کارها بدون یک دولت مستقل و ملی ممکن نیست. برای همین به دست آوردن استقلال افغانستان گام مهمی برای رفتن به سوی مطالبات مذکور بود. مطالبه استقلال افغانستان در زمان خود هرگز چیز عجیب و غریبی نبود. ملتهای زیادی با وجود فقر و عقبماندگی با ابزار گوناگون، از جنگهای مسلحانه در افریقا تا جنبش عدم خشونت گاندی برای استقلال، علیه استعمار اروپایی رزمیدند. برخی از این کشورها موفق شده و برخی دیگر ناکام ماندند. ولی ناکامی امروز هیچ یک از کشورهای فوق منافی اصل استقلالخواهی و تعیین زعامت ملی، و نه استعماری، نیست. به دستآوردن استقلال از کشورهای اروپایی موضوع بیربط به ناکامیملتهای مذکور در بازسازی کشورهای خود است. یک کشور میتواند استقلال خود را از یک کشور دیگر بگیرد ولی در عین حال به خاطر ناکامی طبقات سیاسی و اقتصادی جامعه، به پیشرفت و رفاه دست نیافته و حتا به یک کشور دیگر محتاج شود.
بدون شک، افغانستان با وجود تاثیرپذیری از نفوذ منافع کشورهای قدرتمند، هرگز زیر هدایت مستقیم دولتهای خارجی، مگر در زمان اشغال، قرار نداشته و به همین خاطر شککردن به استقلال افغانستان و مغالطه آن با پیشرفت اقتصادی و سیاسی، تحلیل و مقایسهای معالفارق است.»
لطفاً منحیث موارد مرتبط به بحث؛ اینجا ها را نیز فشار داده به مندرجات متفاوت هریک سری بزنید و قیاس و قضاوت بفرمائید:
استقلالِ بدون استحکام نظام داخلی