هارون یوسفی

 

رویا

چی شود اگر که روزی، غم طالبا نباشه
اثر از فریب و مکر و چلی و ملا نباشه

نه جهاد و جبهه باشه، و نه آمر و قومندان
و ترَق تروق به کلی، سر تپه ها نباشه

همه آدما به مرگ، طبیعی خود بمیرند
وصدای آمبولانسا سر کوچه ها نباشه

چه شود اگر که مردم، لب پر ز خنده باشند
و به هر طرف که بینی، دو نفر گدا نباشه

همه اهل علم و دانش، همه داکتر و معلم
تو به هر کی رو نمایی، ز پدر، خطا نباشه

به دها نفر مشاور، به دها نفر سخنگو:
به کنار هر و زیری، سر موترا نباشه

همه جا غذا فراوان، همه چهره های خندان
غم روغن و برنج و غم سنگ پا نباشه

چه شود اگر که روزی به "طلوع" نظر نمایی
خبری ز انفجار و ٬گپِ راکتا نباشه

و اگر به نیمهء شب، تو پیاده خانه آیی
دگه گزمه و تلاشی به "مه تو'" قلا نباشه

به هرات و بلخ و زابل، و به بامیان و کابل
و خلاصه که به هرجا، بروی بلا نباشه

هارون یوسفی

طنز های بیشتر هارون یوسفی

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد