دونالد ترامپ؛ «کودک» سر سفید یا اسطوره خاکستری؟!

 

(برای خالی نماندن عریضه!)

 

در نیپال یک روش برخورد با اسطوره ها بسیار جالب ؤ اموزنده است. مردمان مربوط به این برخورد؛ اساساً کودکان زنده خورد سال را به گونه شخصیت های اسطوره ای خویش آراسته طی زمان های معین در جایگاه های خاص عبادتگاه ها قرار میدهند و سپس همین کودکان را به نمایندگی از معبود؛ پرستش میکنند!

روشن است که این کودکانِ نایب معبود جز معصومیت و طهارت و زیبایی کودکانه؛ چیزی شناخته شده و قابل محاسبه زیادی ندارند به ویژه از توهم «جای رسیده و فلان و بهمان» در آنها خبری نیست؛ ولی در خیالات پرستندگان مؤمن؛ همین ها و خود موهبت حیات نو رسته؛ شاید برترین هایی است که مثلاً بُت های چوبی و سنگی و یا هم مرتاض ها و پندیت های بزرگسال از آنها عاری میباشند.

                     ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حکایات و روایات از قدیم ها مشعر است که چون مردم و سرزمینی را زعیم و پادشاه و حاکمی ضرورت می افتاد؛ یک «باز» را به هوا میکردند تا بر سر و شانه هرکس که نشیند؛ همو دولتمدار شود.

بدینگونه مردمان؛ ظاهراً عزم و اراده و اختیار جمعی و اجتماعی نداشتند؛ از شعور و شناخت خود و دیگران محروم بودند و لهذا حتی زمام امور حیاتی و مماتی خود شان را به دست فال و قرعه «باز دولت» می سپردند.

به نظر میرسد که این مورد چندان حالت مجاز و استعاره نداشته و کمابیش واقعیتی مسلم بوده است. وجود ضرب المثل هایی در فرهنگ عامیانه از گونه اینکه «هرکس پادشاه شود؛ ما رعیت!» بر چنین واقعیت شاهدی میدهد. وانگهی هنوز در سرزمین هایی مانند افغانستان قبیلوی و همانند ها شعور مسلط بر عوام مذهبی و غیر مذهبی چنین است که دولتداری و حاکمیت و ثروت و مقامات امتیازی دیگر و حتی زیبایی و تنومندی؛ چیز های خدا دادی و یا مرهون شانس و طالع و تقدیر است و چنین موهبت های بزرگ به هرکس و ناکس ارزانی نشده است و نمیشود.

مفاهیم مذهبی گونه «خلیفه خدا»، «ظل الله»، «فره ایزدی»، «ولایت فقیه» وغیره که به حاکمان و سلطه داران نسبت داده میشده است و میشود؛ در اصل ادامه یک گونه فرهنگ است که بر جهانبینی وارونهِ «اصالت گذشته» و اینکه ما در وجود پدران و آبا و اجداد مان با مقدرات نوشته و از پیش تعین شده به این جهان آمده ایم، پیشرفت و دانایی و توانایی فردی و اجتماعی فراتر از گذشتگان (به ویژه مقدس شده)؛ برای مان ناممکن است؛ ابتنا دارد.

شاید هم بتوان گفت؛ اینکه حاکمان در جوامع انسانی؛ به طریق فال گرفتن «باز دولت» برگزیده میشده اند؛ افسانه است و حقیقت ندارد. ولی بدبختانه اینجا هم راه گریز نیست چرا که انتزاعی ترین افسانه ها نیز به نحوی با واقعیت رابطه دارند و هیچ افسانه ای از «هیچ» بر نخاسته و در «هیچ» مداومت کسب نکرده است و نمیتواند کسب بکند تا چه رسد به جاودانه شدن.

افسانه ها بیشتر بیان رؤیایی آرمانها، میل ها، شور ها، احتیاجات، دشواری ها، رنجها و محرومیت های آدمی است لهذا بیان ها و نمود هایی به مدد ناخود آگاه و روان اجتماعی میباشد؛ ولی توانایی و تأثیر و باز دهی به مراتب فراتر از رویا های صرفاً فردی و خصوصی دارد.

به حیث یک اصل کلی؛ مبرهن است که همه افراد و احاد بشر به نوبه خویش؛ نیاز به توضیح و توجیه موقعیت و وضعیت خود و دیگران دارد؛ توجیهات از ناحیه جبر و تقدیر و نوشته ها و تقسیمات نخستین در ناکجا ها؛ خاصتاً برای پایین دستان و بیچاره ها و بی امتیاز ها؛ تسلی بخش و نسبتاَ مفت و ارزان است و ریسک ها و درد سرهای غیر قانع بودن و نارصایتی نسبت به «اوضاع موجود» را ندارد که دیر یا زود به عصیانگری و مبارزه جویی و خطر کردن می انجامد.

اینگونه برای بالادستان و صاحب امتیاز ها و خاصتاً برای حاکمان اجتماعی و اقتصادی و اتنیکی و مذهبی؛ توجیهات وضع شان از ناحیه جبر و تقدیر و نوشته ها و تقسیمات نخستین در ناکجا ها؛ ارضا کننده و شادی بخش و غرور آفرین میباشد تا جاییکه در آنان نیز همین توجیهات میتواند به ایمان و جهانبینی قرچ و بی چون و چرا مبدل گردد.

این ایمان و جهانبینی؛ بیشتر؛ مهم و مبرم و کار ساز میگردد؛ که به ایمان و جهانبینی محکومان و مطیعان و محرومان و مظلومان هم مبدل گردانیده شود. تداوم حاکمیت و سلطه؛ زمینه های آنرا فراهم میکند که در طول زندگانی نسل ها؛ باور های ایمانی و نحوه های جهانبینی بالا دستان و حاکمان حتی به دین و مذهب توده های پایین دست و محکوم چون رعیت و برده و کارگر و کارمزد و اجیر و مامور بدل شود.

گذشته از نهاد های خانواده و مکاتب و مدارس؛ خود تبادلات فرهنگی در بازار ها و تجمعات کاری و محلات سرگرمی مردمان؛ این نقل و انتقال و تسری و انتشار بینش و باور را ممکن و میسر میگرداند.

ولی به ویژه در دوران تمدن صنعتی و سرمایه داری؛ گویا این قاعده ها زوال یافته و از جمله دولت مدنی و انتخابات عمومی و سراسری به میان آمده و جای نشین رسوم و باور ها و عنعنات منحط وغیر عادلانه و ظالمانه دوران های عتیق گردیده است.

گویا این تحول انقلابی و پیشرفت انسانی در نظم «پایان تاریخ» مستقر در ایالات متحده امریکا از همه جای دیگر دنیا نظر گیر تر و چشم نواز تر بوده و حتی 8 سال پیش؛ مردمان امریکا قادر شدند؛ تبعیض شدید و شوم و ویرانگر میان سفید پوستان و سیاه پوستان را به کنار زده نخستین رئیس جمهور سیاه پوست خویش را برگزیده و مقیم عالیترین جایگاه قدرت سیاسی در اتازونی؛ یعنی کاخ سفید بسازند. و امسال هم امکان غالب متصور بود که نخستین رئیس جمهور زن برگزیده شود و بدینگونه سمبول «پایان تاریخ» کامل گردد که در آن همه چیز؛ آرمانی است و دیگر بشریت نیاز ندارد که هوس و آرمان متفاوت در سر بپروراند.

ابلهانه است اگر مدعی شویم که اصلاً تمدن صنعتی و سرمایه داری و منجمله سیاست و حاکمیت و دیوانسالاری آن؛ هیچ تغییر و تفاوتی نداشته و یکسره کلیه مدعیات؛ دروغ و کذب میباشد. دستاورد های پیشرفت انسانی در اروپای غربی و کانادا و استرلیا و به ویژه در ایالات متحده امریکا به حدی پهناور و عظیم است که حتی تمامی ادبیات فارسی دری برای بیان و تفسیر و ترجمه آن؛ کفایت نمیکند و ناگزیر برای درک و دریافت و برداشت پهلو های متعدد آن؛ بایستی بر ادبیات عالی زبان های معاصر انگلیسی و المانی و فرانسوی تسلط یافت.

و اما تمام اینها منجر به کاهش تفاوت ها و تضاد های اجتماعی و طبقاتی نگردیده بلکه به جهات مهمی باعث افزایش این تفاوت ها و تضاد ها نیز گردیده است. بدینجهت قاعده باور ها و جهانبینی بالا دستان و صاحبان امتیاز و مقام از یکسو و پایین دستان کم امتیاز و بی امتیاز و بی مقام و مزد بگیر و کارگر و عمله و فعله از سوی دیگر با ویرایش ها و پیرایش های سطحی و فرعی؛ اساسا پا برجاست!

تمدن صنعتی و تکنولوژیکی با نهاد های آموزشی بغرنج طولانی مدت، با امپراتوری رسانه ای، با بازار ها و مارکیت های نهایت پر جمع و جوش؛ امکانات اینرا که تبلیغات و روانیات و ایدئولوژی های حاکمانه بر تمام جامعه و جهان را منتشر و مسری بدارد به مقیاس های محیر العقولی یافته است.

با اینهم به حکم منافع جهانخورانه؛ به ویژه در کشور های عقب افتاده و نا آگاه؛ حاضر است؛ از منحط ترین و سیاه ترین ایدئولوژی ها و باور ها و عنعنات حمایت و استفاده های ابزاری و تسلیحاتی نماید که برجسته ترین نمونه معاصر آن؛ استخدام باور های سخیف و ظالمانه و وحشیانه بازمانده از ایدئولوژی های امویان وعباسیان و عثمانیان و سلاطین و شاهان مطلق العنان وابسته به آنها میباشد که امروزه به گونه سیستمهای چندین گانه تسننی و تشیعی و اخوانی و سلفی و وهابی و القاعده ای و طالبانی و داعشی و بوکوحرامی... قابل تمیز و تشخیص و ملاحظه و مداقه است.

نتیجه اینگونه سیاست و جهانبانی و جهانداری؛ به ویژه طی دودهه اخیر در جهان نامنهاد اسلام؛ بیحد پر فاجعه وویرانگر میباشد؛ نمونه های افغانستان و عراق و سوریه و لیبی و یمن و سومالی و قبل برآن الجزایر و فلسطین و لبنان؛ مظاهر بیچون و چرای ثبوت این مدعاست.

این روند؛ علاوه بر قتل و کشتار و زنده زنده سوختاندن میلیونها مسلمان به دست مدعیان دو آتشه اسلام؛ به علت تباه شدن امنیت کشور ها و شاهراه های خشکی و آبی وهوایی بسیاری سرزمین ها؛ سیل های عظیم مهاجران را به سوی کشور های اروپایی و کانادا و استرلیا و امریکا راهی ساخته است که اکنون همه این کشور ها تا حد آخر مشبوه شده اند و یورش مهاجران حیثیت بلایی چون سونامی را برای ایشان اختیار نموده است.

پیامد وحشتناک و ذوجوانب دیگر آن؛ غیر قابل کنترول شدن دار و دسته های جهادی آدمکش و آدمخوار وویرانگر و تباهی افرین در اعماق خود کشور های پرورنده و حامی آنها یعنی همان جهان غرب است که در عین حال از توده های ناراض و سرکوفته و پرخشم و پرعقده غربی هم برای توسعه بی کران و تداوم بلند مدت آن در طول سالیان و حتی قرون؛ بهره برداری میکند و میتواند بهره بر داری کند.

همه اینها برای غربیان در پی شادی و سرور و غرور کوتاه مدت و اساساَ کاذبی می آید که گویا قادر شدند؛ حریف و دشمن تاریخی اشتی ناپذیر خود؛ ابرقدرت دوم دنیای وقت؛ اتحاد جماهیر شوروی را به زانو در آورده و از هم بپاشانند. این غرور و سرور؛ سلطه داران جهانخوار غربی را «به خیال پختن» ان انداخت که با عین اسلحه به کار رفته در تضعیف و تذلیل اتحاد شوروی(جهاد اکستریمیستی)؛ میتوانند «شرق میانه بزرگ» ساخته مناطق نفت خیز جهان را که اغلب زیر پای توده های مسلمان بود؛ زیر کنترول و حاکمیت تزلزل ناپذیر خود قرار دهند و با استیلا بر نقاط سوق الجیشی و استراتیژیک اور آسیا؛ رقبای بالفعل و بالقوه اقتصادی و سیاسی خود چون روسیه، چین، هند، ایران وغیره را محاصره نظامی و استخباراتی نموده به نارامی های مزمن و ویرانگر گرفتار آورند.

در اوضاع و احوالی که حتی رجوع مهاجران جنگ زده آسیا و افریقا سردمداران غرب را به رعشه هراس مرگبار می انداخت؛ مردمان امریکا می بایست؛ رئیس جمهور تازه خود را بر گزینند؛ در میان کاندیدا های دارای شانس زیاد پیروزی؛ هیلاری کلینتون مادر طالب و داعش و قاتل بیباک و فخرفروش معمر القذافی رهبر لیبیای سوسیالیستی ـ اسلامی قرار داشت که منابع عظیم قدرت سیاسی و مالی ایالات متحده و کانادا و اروپا وعرب و فراتر حامی پر وپا قرصش بودند.

در برابر وی کسی به رقابت بالا آمد که سوابق و شهرت سیاسی و تجربه دولتمداری هیچ نداشت؛ لا اقل کمپاینران انتخاباتی خانم کلینتون از وی یک بیسواد و بی تعادل روانی و دیوانه ترسیم میکردند و او خود نیز با حرکات و زشت های عجیب وغریب؛ بر این مدعیات صحه میگذاشت. رقابت به اندازه ای حاد شد که حتی رئیس جمهور برحال؛ نه تنها به دفاع از هیلاری کلینتون برخاست بلکه برای آنکه جامعه امریکا را از ناحیه ترامپ به نهایت درجه وحشت اندازد؛ اعلام داشت که در صورت پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری؛ وی به کانادا مهاجر خواهد شد یعنی که تحت ریاست جمهوری کسی چون ترامپ؛ امریکا دیگر حتی جای برای زیستن نخواهد بود.

با تمام اینها دونالد ترامپ؛ با بیشترین آرای کالج های انتخاباتی؛ پیروز انتخابات اعلام گردید. رقبا کوشیدند ازین موضوع؛ کم از کم تخدیش مشروعیت کنند؛ یکی از کاندیدا های فرعی که فقط کمتر از ده فیصد آرا را گرفته بود؛ به حمایت ستاد انتخاباتی کلینتون؛ درخواست برای باز شماری آرا خاصتاً در سه ایالت بزرگ و مهم کرد. کاخ سفید و حزب دموکرات نغمه های «دخالت روسیه در انتخابات امریکا به طریق هک سایت های حزب دموکرات و ایمیل های خانم کلینتون» را کردند که مدت ها قبل به دسترس سایت افشاگر ویکی لیکس رسیده منتشر و محرمیت زدایی شده بود.

ولی با تمام اینها «باز دولت» از سر و دوش دونالد ترامپ؛ برنخاست. تا آنکه جوبایدن معاون رئیس جمهور اوباما در برابر اینکه مدعیات هک انترنیتی اسناد حزب دموکرات و ایمیل های خانم کلینتون را توسط هکر های روسی و به فرمان ولادمیر پوتین رئیس جمهور روسیه دروغ و دسیسه میخواند؛ عصبانیت ویژه ای بروز داده واویلا کرد:که ترامپ لااقل باید «بزرگ» شود و مانند بزرگان امریکا به یافته ها و کشفیات ارگانهای امنیتی کشورش حرمت بگذارد.

تا بعداَ بساط یک نشست روسای ارگانهای امنیتی را در زمینه با دونالد ترامپ؛ پهن کردند ولی همه جا به بهانه محرم بودن از ارائه اسناد و اثباتیه ها به مردم امریکا و جهانیان؛ ابا ورزیده، صرف افاده دادند که مدعیات در مورد دخالت روس ها در انتخابات امریکا کشف شده و مبرهن و مسجل است و ترامپ ناگزیر است قبول کند که او را نه انتخاب کنندگان امریکایی بلکه کشور روسیه و پوتین رئیس دولت آن؛ به پیروزی رسانیده است!!

بدینگونه حالا افاده عمده این است که ترامپ؛ آدمیزادی است که با وصف هفتاد ساله شدن؛ هنوز در کودکی مانده است و آرزو می رود که دستکم حالا مقداری «بزرگی» بیاموزد و الا وای به امریکا و ایضاً وای برجهان!

روشن است که حرکات و سخنان و افاده های رقبا یا مخاصمان ترامپ؛ قبل از هر چیز حیثیت وابهت امریکا را زیر سوال می برد؛ معلوم است؛ این ابرقدرت شوروی شکن؛ تحت قیادت حزب دموکرات و آقای اوباما تا انجا ضعیف و بیچاره شده است که در برابر هکر ها و تکنولوژی «آی تی» و از همه مهمتر در برابر اراده روسیه؛ بدجوری آسیب پذیر گردیده. ؛ فی المثل چنانکه سی سال پیش امریکا توانسته بود کسانی چون گورباچف را در شوروی بپرورد و بالا بکشد؛ اینک روسیه میتواند بر ابرقدرت یکه تاز امریکا؛ رئیس جمهور تحمیل نماید!

ولی اکنون پرسش کلان این است که این رئیس جمهور واقعاً پیرمرد کودک مانده است؟

در جواب باید عرض کرد که شرایط و اوضاع و احوال دنیا به شمول امریکا هنوز در حدی نیست؛ که همه ادمیزادگان تمام و کمال مراحل کودکی و نوجوانی و جوانی و بزرگسالی را با نظم و قاعده و ترتیب و تسلل همسان یا بیش و کم همسان بگذرانند؛ و کودک ماندگی تمام و کمال از بزرگسالان زایل گردد؛ و به عبارت دیگر همه گان بلا استثنا یا با استثنا های ناچیز «انسان کامل» شوند.

لهذا در اوضاع و احوال کنونی؛ مقادیری «کودک ماندگی» در هر فردی ناگزیر میباشد؛ شاید ترامپ اندکی بیشتر نسبت به جوبایدن و اوباما «کودک مانده» باشد؛ ولی هیچ روانشناس و انسانشناس و جامعه شناس و اهل پیداگوژی و تعلیم و تربیت قادر نیست ثابت یا حتی دعوی کند که کودک ماندگی در اوباما و جوبایدن و همانند ها اصلا و اساساً وجود ندارد.

با تمام اینها قدر مسلم این است که پیروزی ترامپ در بخت آزمایی ریاست جمهوری امریکا؛ حتی باید برای خود او هم تعجب آور باشد. به خاطر اینکه چنین پیروزی؛ حسب مقوله معروف ما بیشتر و حتی بسی بیشتر «از برکت بغض معاویه حاصل شده است و نه حُب علی».

به فرموده فیلسوف معروف معاصر امریکایی نوام چامسکی؛ تنها چیزی که در مورد ترامپ میشود پیشبینی کرد، پیشبینی ناپذیر بودن اوست!

یک معنای این سخن بزرگ؛ این میشود که دونالد ترامپ نه تنها یک آدم شناخته نشده در سرتاسر امریکا و جهان بوده است بلکه اساساً فردی شناخته نشدنی است. همین شناخته نشدنی و اسرار آمیز بودن؛ برای او بخت پیروزی فراهم کرده است. در زمانیکه شناخته ها و پیشبینی پذیر ها جاذبه ندارند و آرزو و امید وعاطفه وهیجانی را بر نمی انگیزند؛ و بر عکس منزجرکننده و تکراری و پیش پا افتاده اند؛ انتخاب کنندگان میلان اسطوره ای پیدا میکنند و بیشتر از مجاری خیالی؛ وارد مسایل گردیده خود قبا های آرمانی بر تن اسطوره می بافند و در همین قباهای آرمانی اسطوره خود را محبوب و مطلوب و حتی در مواردی معبود میگیرند.

در نیپال یک روش برخورد با اسطوره ها بسیار جالب ؤ اموزنده است. مردمان مربوط به این برخورد؛ اساساً کودکان زنده خورد سال را به گونه شخصیت های اسطوره ای خویش آراسته طی زمان های معین در جایگاه های خاص عبادتگاه ها قرار میدهند و سپس همین کودکان را به نمایندگی از معبود؛ پرستش میکنند!

روشن است که این کودکانِ نایب معبود جز معصومیت و طهارت و زیبایی کودکانه؛ چیزی شناخته شده و قابل محاسبه زیادی ندارند به ویژه از توهم «جای رسیده و فلان و بهمان» در آنها خبری نیست؛ ولی در خیالات پرستندگان مؤمن؛ همین ها و خود موهبت حیات نو رسته؛ شاید برترین هایی است که مثلاً بُت های چوبی و سنگی و یا هم مرتاض ها و پندیت های بزرگسال از آنها عاری میباشند.

لذا در اوضاع و احوال آشفته و پراشوب کنونی امریکا و دنیا نظر به ذواتی که آزموده شده اند که هیچ ملکه ای جز خربکاری و بی لیاقتی ندارند و نداشته اند؛ یک سوژه اسرار آمیز محلی برای امید بستن و حداقل محلی برای یک امتحان دارد.

این است که دونالد ترامپ رئیس جمهور منتخب جدید در امریکا بیشتر و بیشتر به مثابه یک اسطوره باور شده است؛ درین نقش شاید حتی چه بهتر که او یک «کودک» باشد و «بزرگی» شیطنت بار و پرشرارت دیگرانِ آزموده و لچ و برهنه؛ در وی سراغ نگردد. ولی به نظر میرسد که این اسطوره علی الوصف آنچه تاکنون شعار داده و یا نمود دار کرده است؛ در شمار اسطوره های مطلقاً سیاه یا مطلقا سفید جای نمیگیرد. او غالباً یک اسطوره خاکستری است و خاصتاً بنابر تجارب اکتسابی تجارتی اش؛ میتواند بیشتر اهل تعاملات سازنده از آب در آید.

آنها که با سیاه نمایی؛ در کنار پرتره او چیز هایی از قبیل صلیب شکسته هیتلری رسم می نمایند؛ شاید فراتر از روزمره گی سیاست بازان و سیاستکاران رجاله ای را دیده نمیتوانند. یا شاید...؟

به هرحال آمده را ردی نیست و انگهی دیگر دوران هیتلر و موسلینی و تکتازی های همانند های ایشان به ویژه در امریکا گذشته است!

به فرض اگر امروز؛ جای ترامپ؛ هیلاری کلینتون را داشتیم؛ نه این انبوه بیم ها وجود داشت ونه این انبوه امید ها.

این خود؛ مثلیکه چیزی هست!

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد