دوکتور نوراحمد خالدی
قومیگری تا حد وطن ستیزی
کار ناسیونالیزم تنگنظرانهء قومی ضد پشتون تعداد زیادی از روشنفکران تاجک به جایی رسیده است که امروز به وطن ستیزی تمام عیار مبدل شده و هدف آن تنها و تنها تخریب، ویرانگری، ذلیل کردن و تحقییر کشور و دولت افغانستان چیز دیگری نیست. اگر ما آغاز این پروسهء خرابکاری را با تخریب سازمان دولتی افغانستان و اردوی آن از زمان به قدرت رسیدن ربانی-مسعود به مشورهء روشنفکران هم قوم و همفکر آنها و مشاورین بین المللی شان (مراجعه کنید به نوشته های پروفیسور امین صیقل و بل میلی هردو از پوهنتون ملی آسترالیا در سالهای 1990م) در نظر بگیریم هدف امروزی این تخریبکاری به فروریختن هویت تاریخی، هویت جغرافیایی و هویت ملی و ارزشهای ملی، ادبی و فرهنگی کشور افغانستان انجامیده است. یکی قبول ندارد که در این سرزمین از سی و پنجهزار سال به اینطرف انسانها میزیسته اند و از پنجهزار سال به اینسو تمدنی را ایجاد کرده اند و از زمان احمدشاه ابدالی (سال 1747م) به اینطرف کشور و دولت مستقلی را بنیاد نهاده اند (عبدل لعلزاد). دیگری کشور مستقل و دولت افغانستان را ساختهء استعمار انگلستان میداند (مجیب الرحمن رحیمی، رییس دفتر داکتر عبداله) و با گستاخی امپراطوری ابدالی و سه جنگ قهرمانانهء مردم افغانستان در مقابل تجاوزهای استعمار انگلیس را نادیده میگیرد. مجیب رحیمی تا جایی پیش میرود که هرات را، در موجودیت ادعای تاریخی ایرانیها برای مالکیت این شهر، جزء ایرانزمین نامیده شهادت قهرمانانهء هزاران هموطن هراتی ما را در دفاع از شهر شان در مقابل تجاوز و محاصرهء یکساله محمد شاه قاجار شاه فارس در سالهای 1837-1838م نادیده میگیرد. روشنفکرنمای دیگری به وظاحت در صفحهء فیسبوک خود مینویسد که او ایرانی است (عزیز آرینفر) و جالب اینکه این شخص مدتی هم به عنوان سفیر کبیر افغانستان در کشور قزاقستان ایفای وظیفه کرده است. غیانپور کاظمی در وبسایت تاجیکان تا آنجا پیش میرود که مدعی است از فرخی تا عنصربلخی .شعرای معروف سلطان محمودغزنوی و شاهان بعدی را در اشعارخود شاه ایران می خواندند (چه شد ادعای خراسان!) در حالیکه در زمان سلطان محمود غزنوی به سرزمین ایران امروزی عراق عجم گفته میشد (به اشعار نظامی گنجوی مراجعه کنید). شخص دیگری موجودیت جنوساید قومی را در افغانستان (مانند آنچه در کشور روواندا در افریقا اتفاق افتاد) جعل میکند و میکوشد اقوام کشور به جان هم افتاده در مناطق خود اعلان خودمختاری کنند (لطیف پدرام). دیگری از افغان بودن خود انکار میکند (حفیظ منصور، تلویزیون آریانا) و عدهء در تلاش شخصیت کشی چهره های ملی ادبی پشتونها اند (صبوراله سیاه سنگ در مورد رحمان بابا و باری جهانی). یکی از همچوعناصر تعجب میکند که چرا ترکنمهای افغانستان در موجودیت کشور مستقل ترکمنستان تا حال به آن کشور نه پیوسطه اند! فردی هم به تلخی از لغزیدن تدریجی قدرت مطلق دولتی ازپنجه های شورای نظار شکایت میکند (متین بگرامیان). تعدادی هم ایجاد اتوپیای خیالی خودرا با تغییر نام افغانستان میخواهند آغاز کنند!
فساد اندیشه و آرمان سیاسی این افراد وقتی مانند آفتاب برای ملت افغانستان هویدا شد که در تلسکوپهای جستجوگر تاریخ سیاسی گدشتهء خود صرف حبیب اله کلکانی مشهور به بچهء سقو را تنها چهرهء درخشان تاریخی یافته و استخوانهای اورا بردوش کشیدند. عدهء هم کمی جلوتر رفته در صدد قهرمان سازی نادرشاه افشار به مثابه آخرین شاه خراسان بر آمدند در حالیکه در جهان سیاستهای منطقوی امروزی یگانه امید رسیدن به خراسان موعود هم پیوستن به صفوف داعش و ایجاد ولایت خراسان خواهد بود!
این پروسهء پشتون ستیزی ووطن ستیزی و تخریب وطن و هرچه در گذشته بنام افغانستان و افغان وجود داشته بخصوص بعد از شکست انتخاباتی مدهش داکتر عبداله عبداله کاندید مشترک شورای نظار تاجکها و حزب وحدت هزاره ها و هواخواهان چپی و راستی آنها از تریبیون سیاسی ضد پشتون با وجود حمایت یک دستگاه عظیم تبلیغاتی رسانه یی وابسته و منابع پولی بی حساب، به اوج جنون آمیزی رسید. این اوجگیری پشتونستیزی و وطن ستیزی در میان ناسیونالیستهای افراطی قومگرای تاجک ناشی ازهضم نکردن این حقیقت تلخ است که قدرت سیاسی را در یک کشور عنعنوی مانند افغانستان، که عمدتآ معیار تعلق داشتن قومی کاندیدها محک انتخاب مردم است، یا باداشتن اکثریت قومی در پای صندوقهای رایدهی، و یا با پشتیبانی طیارات بی 52 امریکایی میتوان بدست آورد. شورای نظار قدرت سیاسی را در سال 2001م به کمک طیارات بی 52 امریکایی بدست آورد (لطیف پدرام، امین صیقل) و داکتر عبداله عبداله قادر شد با مداخلهء مستقیم وزیر خارجهء امریکا مقام ریاست جمهوری اشرف غنی را نصف کند و خودرا شریک او ساخته بدینگونه یک حکومت ناتوان و منقسم شده را در بدترین شرایط سیاسی، امنیتی و اقتصادی بالای مردم افغانستان تحمیل نماید.
بدبختانه این در حالی است که کشور در آتش تروریزم مذهبی طالبان میسوزد و اخیرآ هیولای سیاه داعش به آن اضافه شده ودشمنان منطقوی تیغهای خودرا برای تجزیهء این کشور نیز تیزتر کرده اند (اظهارات اخیر ضمیر کابلوف نماینده روسیه برای افغانستان پلان "ب" رابرت بلکویل سفیر سابق امریکا در دهلی و نک کلگ عضو پارلمان انگستان در سال 2011 و پلان سال 2008م امریکا و اسراییل در مورد تغییر نقشهء شرق میانه).
چه راهی در مقابل وجود دارد؟
ناسیونالیستهای تنگ نظر قومی ضد پشتون باید تا حال دانسته باشند که آرایش قومی و جغرافیایی ملت افغانستان طوری است که بدون مداخلهء مستقیم نظامی و سیاسی خارجی نه توان گرفتن قدرت سیاسی را با لولهء تفنگ دارند و نه از راه یک انتخابات آزاد و مستقل و نظارت شده. قومی سازی هرچه بیشتر مسایل ملی به انجماد هرچه بیشتر این حالت افزوده روشنفکرانی راکه خواهان تقویت بنیاد های ملی و مدنی دموکراتیک کثیرالقومی بر مبنای حقوق مساویانه افراد و اقوام اند از صحنه دور میسازد. باید پذیرفت که تجزیهء این کشور هم امکان پذیر نبوده و این کشور با همین جغرافیه واسم به مثابه وطن مشترک تمام اقوام برادر این سرزمین باقی خواهد ماند، همانطوریکه در قانون اساسی کشور تصریح شده است. باید پذیرفت که مشکل افغانستان بیعدالتی و فساد است، مشکل این کشور قبضهء قدرت دولتی و اقتصادی توسط مافیای جهادی و قومی، از هر تباریکه هستند، میباشد. بنابرآن اینرا هم باید پذیرفت که تنها از روی تفاهم صادقانهء ملی، تنها از راه دموکراتیزه کردن هرچه بیشتر حیات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی کشور و حمایت از حاکمیت قانون میتوان به حل مسایل ملی پرداخت از آن جمله است دادن قدرت و امکانات بیشتر برای مردم ولایات و ولسوالیها برای سهمگیری مستقیم و موثر در امور اداری و اقتصادی شان.
در شرایط فعلی، همکاری با رییس جمهوراشرف غنی، کسیکه نه کدام پشتوانهء جهادی و تنظیمی دارد و نه گرایشهای شوونیستی قومی، بهترین فرصت برای رسیدن به یک تفاهم ملی است، بهترین فرصت برای زدودن سرطان فساد اداری است، بهترین فرصت برای شکست تروریزم و افراطی گری است. قومی سازی هرچه بیشتر مسایل ملی به گسستن پیوند های مشترک ملی انجامیده آن نیروهایی افراطی شوونیستی قومی را در صف مقدم سیاست کشورخواهد آورد که عواقب آن برای همه مرگبار خواهد بود.