عبدالصمد ازهر
گذری و نظری
بر کتاب«از پادشاهی مطلقه تا سقوط ج د ا»
بخش چهارم
در ص ص ۱۷۳ تا ۱۸۱ از طرح موضوع کودتا بر ضد داوود، گویا از جانب جگتورن جان آقا (نواسه خاله عبدالوکیل) قوماندان تولی در گارد، سخن گفته سپس از در میان نهادن آن مفکوره با گل آقا (پسر خاله مادر عبدالوکیل) آمر اوپراسیون گارد ریاست جمهوری و بالوسیله با هدایت الله قوماندان کوماندو، بعد ازان به صورت مستقیم با رفیع، خلیل قوماندان توپچی، جمیل نورستانی، طرابشاه آمر اوپراسیون کوماندو و غیره، توضیحاتی ارائه کرده است. بنا به ادعای نویسنده، پسانتر این مفکوره را با ببرک کارمل شریک ساخته و با مخالفت جدی او مواجه شده است.
این همه فعالیت خطرناک، با این همه عرض و طول و در چنان ساحه حساس، بدون اطلاع رهبران حزبی قرار ادعای خودش(!) و یادآوری مکرر ترس از مجازات حزبی و محرومیت از کار با نظامیان، نمایانگر و اعتراف واضح بر موضعگیری ضد حزبی، خود سری، و بازی با سرنوشت حزب، جنبش، کشور و مردم بوده است.
تمام توضیحات عبدالوکیل در ارتباط تشبثات خودسرانه در اردو تا سرحد پلانگزاری برای کودتا، نماینده گی از عطش بی حد و حصر تا سرحد ... برای تصرف قدرت می کند. همه این جریانات و اعترافات او، بر حق به جانب بودن ما، صحت موضعگیری و تشویش ما از ماجراجویی و کشاندن داوود در ضدیت باحزب، که پیوسته آن را مستقیم و بالوسیله با ببرک کارمل در میان گذاشته ایم، مهر تایید می گذارد.
در ص ۱۸۳ می نویسد: «چنانچه دولت بزودی از جریان کار کنفرانس(جدی ۱۳۵۴) توسط یکی دو نفر از افراد وابسته خود که در کار کنفرانس اشتراک داشت، آگاهی حاصل نمود» که تاییدیست از افشای اسرار حزب نزد دولت.
باید از مظنون نام می گرفت. چنین اتهام سر درگم فقط سوء تفاهمات بار آورده می تواند. آیا درینجا هم مقصودش کسی بوده که در صفحه ۱۸۹ به گونه تلویحی مورد شک قرار داده شده است؟
در ص ۱۸۹ در باره شنیده شدن صدای تیپ در جلسه سه نفری افسران پرچمی – عزیز حساس، سلیم و جان آقا به رهبری خلیل زمر، و زنگ خطر ناشی ازان، صحبت کرده است.
با چنین حادثه یی نمی بایست برخورد سطحی صورت می گرفت. باید هر چهار نفر طرف بازخواست جدی قرار داده شده حقیقت دریافت می گردید. این واقعه، نمونه دیگریست در تایید آن دلواپسی های ما که با چنین انارشی گری ها، نه تنها دست اندرکاران، بلکه مجموع حزب به خطر افتیده می توانست.
با درک عمیق مسوولیت در برابر جنبش و جامعه، و با اعتقاد برینکه:
- هیچ حزب و سازمانی، بالخصوص در شرایط عقبمانده چون کشور ما، سیر پاکیزه و عاری از اشتباهات و کجروی ها، که بعضاْ خیلی خطرناک هم بوده می توانند، نداشته است؛
- در شرایط دشوار کنونی کشور، وظایف حاد و رسالت تاریخی بزرگی در برابر ما قرار دارد که انجام آن با همدلی و یک پارچه گی میسر شده می تواند؛
- بنا بر انقطاب های ایجاد شده در حزب دیروزی و مجموع جنبش، و کشیده شدن خطوط مرزی قرمز که گذشتن ازان ها برای مومنان درون آن مرز، خارج از تحمل بوده نگاه نو به عقب را تخریش کننده تلقی می کنند، گسستن بُقچه های دیروزی کمکی برای حال ما نمی کند. ضرورت تاریخی آن به جاست و در ضمن نوشتن تاریخچه حزب و سازمانها باید به آن پرداخته شود؛
باز گویی نگفته گی ها را بنا بر تدبیر و مصلحت و دلایل بالا، لازم ندیده ام و تا کنون برخوردم به این مسایل بسیار احتیاط آمیز بوده است. حتا آنچه در حریم کار سیاسی با نظامیان اتفاق افتاده بود، بر زبان و قلم نیاورده بودم. اما نشر کتاب مورد بحث و تفصیلاتی که از فعالیت مولف آن در میان نظامیان درج گردیده، مرا وادار ساخت کم از کم در همین ارتباط که ساحه کاری من بوده، آن خود سانسوری را رفع کنم.
وقتی مقام های بالایی بعد از هر استدلال ما قناعت کرده وعده محکم پایان دادن به این تشبثات می دادند و به صورت مسلسل عهد شکنی می کردند تا جایی که سخن تا سر زوری و دوری از منطق استدلال رسید، دریافتیم که پافشاری بر موضع اصولی ما، با در میان بودن پای میر اکبرخیبرکه جانب حق را گرفته بود، منجر به انشعاب گسترده دیگر در حزب گردیده می توانست. با درک مسوولیت تاریخی، به خاطر حفظ وحدت حزب، مجبور شدیم آن سازمان نازنین را که طی سالهای دراز با خون جگر پرورده بودیم و هر عضو آن گنجینه غنی از دانش، تقوا، فضیلت، ایمان، وقف و ایثار بود و پسان ها نیز نه در برابر زور فاشیستی و نه در برابر دشمنان تمدن و ترقی سر تسلیم فرود آوردند و اکثر شان جان های شیرین شان را قربانی راه حق و عدالت کردند، دو دسته برای شان تقدیم و به آن بحرانی که عواقب ناگوار در پی داشته می توانست نقطه پایان گذاشتیم.
به منظور آگاه ساختن علاقمندان، ناگزیرم تقصیلات بیشتری خدمت شان عرضه بدارم:
رهبری سازمان انقلابی اردو (س ا ا)، تلاش های زیادی را، از طریق مباحثه و استدلال منطقی، به راه انداخت و با پشتکار و حوصله مندی، کوشید این خطر را از سر حزب دور کند. تا مدت زیاد عبدالوکیل و نور احمد نور از کار شان انکار می کردند. وقتی ما بلگه ها پیش می کشیدیم و از احتمالات خطیر هوشدار می دادیم، مقام های بالایی بر استدلال ما قناعت کرده وعده محکم برای پایان دادن به این تشبثات می دادند ولی دست اندرکاران این تشبثات با مانورهای متنوع، به صورت مسلسل عهد شکنی می کردند و برای ادامه این فعالیت ها، زمان کمایی می کردند. میر اکبر خیبر از ابتدا تا انتها در موضع اصولی قرار داشته با سرسختی ازان دفاع می کرد. او زیاد کوشید با تاکید بر درست بودن و دقیق بودن کارِ مسوولان سازمان و مسلکی و پر ثمر بودن آن کار، و اعلام خطر از بی التفاتی ها به حساسیت کار درین ساحه و چهار نعل تاختن برای فتح سنگرهای بیشتر در رقابت با خلقی ها، رهبری حزب را قناعت دهد به این دوگانه گی خاتمه دهند. او مخالفتش را با دو مرکزیت و یا مرکزی غیر از س ا ا، ابراز می داشت.
در یک مرحله، به جای میر اکبر خیبر، سلیمان لایق برای ما معرفی شد تا رابطه کاری ما را با مقام رهبری تامین کند. ولی برای ما گفته نشد چرا؟ در نشست اول دانستیم که لایق از کیف و کان اصل معضله اطلاعی ندارد. لاجرم مشکل خلق شده را با همه تفاصیل برایش بیان و خواستار کمک در حل آن شدیم. موصوف از ما راه حل را جویا شد. جواب ما آن بود که رفقای ملکی تشبثات خود را در نظامیان قطع کنند و اگر تا کنون پیش رفته اند لیست آن اشخاص جذب شده یا طرف کار شان را برای ما بدهند. ما این اشخاص را در ابتدا از دور تشخیص و بعد از حصول اطمینان از مساعد بودن شان، برابر با طرزالعمل خود به تدریج، وارد سازمان خواهیم کرد.
سلیمان لایق در برابر دلایل و پیشنهاد ما قناعت نشان داد. به یقین که او هم موضوع را با جدیت آن در بالا مطرح و بعد از جر و بحث ها که گویا به قناعت رهبری پرداخته بود، از جانب نور احمد نور یک لیست درازی را برای ما آورد که گویا این همان لیستی است که ما خواسته بودیم و ایشان منبعد درین ساحه تشبث نمی کنند.
ما این لیست ها را زیر مطالعه گرفتیم. به زودی دریافتیم که چنین نامهایی در قطعات نشان داده شده یا در اصل وجود ندارند و یا اگر هستند اشخاص بی خاصیت یا در جهت متضاد قرار دارند. وقتی این حقیقت را با لایق در میان گذاشتیم، او دیگر نزد ما بازنگشت و معلوم بود که خود را ازین جنجال گند کنار کشیده بود.
مشکل به درازا کشید. در برابر شکایت های ما، نور و وکیل از دست درازی در سازمان ما انکار می کردند. تا آنکه یک افسر قوای هوایی عضو سازمان، در منزل مسوول قوای هوایی ما عالم وصال، در محضر ببرک کارمل و میر اکبر خیبر، شهادت داد که نور احمد نور بعد از صحبت با وی از وی خواسته است در حزب تنظیم شود و وقتی افسر مذکور گفته است در سازمان تنظیم است و ضرورتی به تنظیم دوباره ندارد، برایش گفته شده که مسوولان آن سازمان اشخاص مشکوک و بیشتر ازین مورد اعتماد رهبری حزب قرار ندارند.
این تضاد درونی میان دو بینش و موضع در مقامهای بالایی، حزب را به بحران کشانیده بود که روز تا روز ابعاد آن گسترده تر می شد. تصمیم گرفتیم راه پایان گذاشتن به این مشکل و جستن از بحرانی که حزب به آن سو می رود، را به هر قیمتی بیابیم.
ما که می دیدیم سریت سازمانی ما، در اثر تشبثات غیر مجاز، در برابر شمار زیادی از رهبران و اعضای ملکی حزب افشا شده، بیشتر ازین مانعی درین راه نمی دیدیم که معضله را در کمیته مرکزی حزب مطرح و آنها را از تفصیل وقایع و جریانات آگاهی داده، خواستار حل مشکل و مصؤن گرانیدن این ساحه خطیر کار گردیم. بنا بران، به مثابه آخرین و اساسی ترین تلاش برای پایان بخشیدن به بحران داخل حزبی، تقاضای تدویر جلسه کمیته مرکزی، و اجازه حضور برای ارائه توضیحات و طرح دیدگاه سازمان، را مطرح کردیم. بعد از اگر مگر های زیاد در نتیجه پافشاری ما جلسه ک م در مرکز حزبی در بلاک ۲۴ میکرو ریان، دایر گردید.
اولین بار بود که طور علنی در یک جلسه حزبی ظاهر می گردیدم. یک گزارش ۲۲ صفحه ای را که با دقت تمام تهیه کرده بودم، می خواستم در محضر ک م قرائت و توضیحات لازمه را ارايه بدارم. بعد از خوانش جمله یی چند، ببرک کارمل مرا ایست داده، تجویز نمود به خاطر مراعات محرمیت و احتراز از استراق سمع، اوراق ۲۲ گانه را برای حاضران، یک یک ورق توزیع کنم تا هر کدام شان بعد از خواندن به دیگری بگذراند. اعتراض کردم که درین صورت یکی صفحه اول را می خواند و آن دیگری مابینی یا آخر را و معلوم نیست بعد ازان کدام صفحه به دسترسش می رسد، که به این ترتیب همه چیز درهم و برهم گردیده اصل مطلب و استدلال گم می شود. سخنم را به همان دلیل محرمیت و امنیت رد کرد. پیشنهاد کردم حل بدیل اینست که صرف نفر اولی از صفحه اول به خواندن شروع و با آغار صفحه دومی، اولی را به شخص دوم بسپارد تا به آخر، که به این گونه، تسلسل منطقی مسایل با مراعات تسلسل صفحات از میان نمی رود. باز هم به دلیل (!) اینکه وقت زیاد را می گیرد، نظرم پذیرفته نشد. خواندن اوراق آغاز یافت. من که در مقابل شان ایستاده ناظر احوال بودم، می دیدم عده یی علاقه یی به خواندن و دانستن موضوع و اصولیت آن، ندارند و آنهایی که علاقمند دانستن اند، با این سر درگمی چیزی سر شان نمی شود.
به هر حال لحظه یی فرا رسید که گویا همه اوراق خوانده شده و نوبت به طرح پرسش ها رسیده بود. تردد جلسه را فرا گرفته بود. انگار کسی چیزی نخوانده و یا به راستی هم با آن شکل خواندن چیزی دستگیر شان نشده بود تا بر اساس آن سوالی را طرح می کردند.
بالآخر سلطان علی کشتمند لب به سخن گشود و از من پرسید ذبیح الله زیارمل چرا هنگام رو به رو شدن در بیرون، سلام نمی دهد؟
در حالی که بر همه روشن بود که نظامیان در ملای عام حق سلام و مکالمه با اعضای علنی حزب را نداشته در انظار عامه باید مثل ناشناس و بیگانه پیش آمد می کردند، علاوه بران این موضوع با معضله مورد بحث ارتباطی هم نداشت، حدس زدم که با طرح این موضوع، جلسه از مسیر اصلی خارج و قصه ما به اصطلاح مُفت می گردد. بنا بران برای قطع ادامه آن، بدون استدلال اضافی گفتم شما می توانید زیارمل را به خاطر این نارضایتی تان احضار و مورد بازپرس قرار دهید.
پرسش دوم کشتمند این بود: رهبری حزب صلاحیت دارد سازمان های متعدد اتحادیه های کارگری، دهقانی و امثالهم را ایجاد کند، شما چرا در برابر یک سازمان دیگری که در جنب حزب ایجاد می شود، اعتراض دارید؟ گفتم ساحات کارگری و دهقانی، نظامی نیستند و چنین حساسیت ها دران عرصه ها وجود ندارد. شیوه کار علنی و مخفی به فرسخ ها تفاوت دارند. کشتمند، دیگر سکوت کرد و کسی دیگر نیز سوالی طرح نکرد.
خطاب به جلسه گفتم من امروز برای حل و فصل یک مشکل عمیق و بحران زا به پیشگاه شما، ک م حزب خود عرایضی تقدیم داشتم و انتظار دارم راه حلی در برابر ما قرار دهید. ببرک کارمل رو به من کرده اوراق خوانده شده را نزد خود طلبید. از حضورم در جلسه و در جریان قرار دادن رفقا تشکر کرده افزود چون موضوع با اهمیت و محرم است، نگهداشت این اوراق لازم نیست و آنها را از بین می بریم. از من پرسید کاپی آنرا دارم؟ گفتم خیر. با این سخن اوراق مذکور را دو پاره کرده در زباله دان انداخت و گفت پسانتر باید به کلی محو شوند. چون در تهیه آن گزارش با استفاده از منابع تیوریک و جمع آوری و تکیه بر یک سلسله فاکتها، زحمت زیاد کشیده بودم، از این پیشامد در باطن خود رنجیدم ولی به روی خود نیاوردم. پسانتر از روی مسوده ان که هنوز محو نشده و در جای محفوظ قرار داشت، کاپی آن را تهیه و پنهان کردم. (با تأسف که این سند زرین، مانند دیگر اسناد، نوشته ها و کتاب هایم پامال حوادث خانمان برانداز بعدی گردید.) منتظر ماندم در مورد عرایضم چه تصمیمی اتخاذ می کنند. درین مورد هم کارمل گفت شما بروید، ما در آینده نزدیک از تصمیم خود به شما اطلاع می دهیم.
هفته ها گذشت ولی از ابلاغ تصمیم خبری نشد. نه استدلال ما رد می شد و نه کدام فیصله ک م صورت می گرفت.
بعد از چندی، ببرک کارمل شبی را با من و ذبیح الله زیارمل، در منزل زیارمل صبح کرد. طی آن شب علاوه بر بحث و بر رسی موضع دولت، مواضع نیروهای سیاسی و احتمالات آینده، تمام جوانب معضله سازمان نظامی مورد تحلیل و ارزیابی قرار گرفت. در اخیر و بعد ازانکه همه چیز در روشنی آمد و مطمین شدیم حل مشکل در دسترس قرار گرفته است، خلاف انتظارما، کارمل گفت آیا حاضرید از رهبری دست بردار شوید؟ جواب ما این بود که جنجال برخاسته بر سر رهبری نیست. همه اعتراض های ما به خاطر احتراز از ماجراجویی ها و افشاگری هایی بوده که مصوونیت سازمان و حزب را با خطر جدی مواجه می سازد. گفت اگر شخصی را برای رهبری سازمان معرفی کنم، قبول دارید؟ گفتیم چرا نه؟ شما که بهتر از هر کسی ما را می شناسید که کدام خود خواهی و خود محوری نداریم. ما در کنار رفتن و پذیرش رهبر نو مشکلی نداریم، مشروط برینکه اصول سازمان مخفی رعایت و مصوونیت آن یقینی گردد.
ببرک کارمل که انتظار نداشت ما به این ساده گی این پیشنهاد را می پذیریم، نتوانست خورسندی آمیخته با تعجب خود را پنهان کند. فی الفور گفت اگر رفیق نور را به این مسوولیت بگمارم، می پذیرید؟ هر دوی ما در جواب گفتیم رفیق نور شخصیت برجسته حزب و از احترام ما برخوردار است. تردیدی در تبعیت از او نداریم اما باز هم تاکید برین داریم که نحوه کار خود درین عرصه را تغییر داده اصول مخفی کاری را به صورت جدی در نظر بگیرد.
قابل یاد آوریست که ببرک کارمل از سطح بلند تحلیل و گزارشی که به ک م ارائه داشته بودم، و معلوم می شد آن ورق پاره ها را پسانتر با دقت مطالعه کرده است، تعریف و تمجید زیاد کرد.
در اولین نشستی که با نور احمد نور داشتیم و امور سازمان را برایش سپردیم، وی اعتراف نمود که آن لیستی را که به دست سلیمان لایق برای ما فرستاده بود، جعلی بود و ازان بابت معذرت خواست. بعد از چندین نشست با نور، برای ما گفته شد که نور مسوولیت کار نظامی با ولایات را گرفته و مسوول کار در مرکز عبدالوکیل می باشد.سپس جلسات ما زیر رهبری عبدالوکیل دایر می شد.
میر اکبر خیبر که در طول عمرش برای وحدت به شمول وحدت با جناح خلق، رزمیده بود، این تصمیم ما را توأم با دلواپسی از مصوونیت آینده کار، تایید و استقبال کرد.
ما از مسوولیت کنار رفتیم، اما با کمال تأسف، در شیوه کار شان تغییر مثبتی نیامد.صدای اعتراض نیز پیوسته ناشنیده می ماند.
بنا بر سر لوحه زرین ما (پیکار گمنام و قهرمانانه)، چسپیدن به رهبری و مقام، برای ما مطرح نبود. نه آنگاه، نه بعد از قیام نظامی ۷ ثور و نه بعد از ۶ جدی، نه در ساحه حزبی و نه در عرصه دولتی، مطالبه مقام و کرسی ننموده ام. گرچه رفقا مرا مستحق می دانستند اما خطور مطالبه این حق درذهنم را نیز خجالت آور تصور می کردم. به همین دلیل تفویض صلاحیت رهبری سازمان به شخص دیگر اشکالی نداشت و به رغم تعجب ببرک کارمل، به ساده گی پذیرفته شد. ولی دلهره ما در باره مصوونیت و سرنوشت سازمان، باقی ماند.
به این گونه، سازمان انقلابی اردو را سپردیم، تا وحدت و حیثیت حزبی و وقار رهبران ما محفوظ مانَد.
فان وان دونگ و جنرال جیاب، آن رهبران نامدار انقلابی ویتنام، سخنان داهیانه یی در خصوص ضرورت گذشت ها و از خود گذری های بزرگ، به خاطر حفظ وحدت حزبی، برای عبدالوکیل بیان داشته، و رهبری پرچمی ها را از پذیرش سفارت ها وعدم گذشت و سر ننهادن در برابر خواسته های تره کی و امین، مورد ملامت قرار داده از تجربه خود در زمینه که تا سرحد بطلان هویت خود، از وحدت حزبی پاسبانی کردند و ثمره آنرا چیدند،حکایت کرده بودند.( صص ۴۴۴ و ۴۴۵)
ما، دران وهله سرنوشت ساز همین کار را کردیم و در همان مقطع، با سر نهادن، از وحدت حزب چون مردمک چشم حراست کرده از پاشیده گی دگر باره آن، جلوگیری کردیم.
ادامه دارد
۲۱ مارچ ۲۰۱۷ش