عبدالصمد ازهر
گذری و نظری بر کتاب
«از پادشاهی مطلقه تا سقوط ج د ا»
بخش پنجم
مطابق ص ۲۲۶ ، در میزان ۱۳۵۶، کارمل به ساعت ۱۱ شب، بعد از ملاقات همان روزش با تره کی، به خانه عبدالوکیل آمده و برایش حکایت کرده که تره کی از احتمال حمله دولت بالای حزب و رهبری آن صحبت کرده بود. کارمل از وکیل خواسته بود زمینه تماس مستقیمش با رفیع را آماده کند. در ضمن هدایت داده بود بعد ازان وکیل تماسش را با رفیع به کلی قطع نماید.
در ص ۲۲۹ و ص ۲۳۰ تفاصیلی در مورد پرس پالهای تره کی از وی در باره قوماندان توپچی و رفقای کوماندو، گارد و پراشوت، قبل از عزیمتش به کییف، نگاشته است. تره کی از احتمال حمله قریب الوقوع داوود علیه حزب سخن گفته و آنرا تا چهار ماه محتمل دانسته، از مشوره برای خنثا سازی پلان حمله داوود بعد از بازگشت وکیل، که باید بیشتر از یکماه طول نکشد، سخن زده بود. مطابق به این حکایت، کارمل با آنکه برای وکیل اجازه سفر داده بود، خیلی پریشان به نظر می رسید.
درص۲۲۷ از مسافرت رفیع در حوت ۱۳۵۶ به مسکو به دلیل ظاهرا مریضی خانمش، و در ص ۲۲۸ از مسافرت خودش به کیف زیر عنوان بردن برادرزاده اش نزد والدین او که مصروف تحصیل بودند و تلاش ملاقاتش با رفیع در مسکو، و ازینکه رفیع پس از چندی خانمش را در شفاخانه گذاشته خودش به کابل بازگشت، حکایت کرده است.
در عقب مندرجات سه پراگراف بالا، سه تصور در ذهن برجسته می گردد:
- رفیع و وکیل به اتحاد شوروی فرستاده شده اند تا برای دفع خطر تهدید داوود از طریق کودتا و یا به طریقه دیگری، پشتتیبانی شوروی ها را به دست آورند؛
- وکیل با عطشی که برای کودتا داشت، می خواست در مسکو رفیع را تنها نگذاشته بداند که در عقب پرده چه جریان دارد.
- روی دیگر قضیه این بوده می تواند که با باخبری از آماده گی داوود برای حمله بر حزب توأم با تشویش ها و رایزنی های رهبران برای مقابله با این تهدید، عبدالوکیل با تپیدن ها و به کار برد واسطه ها، پاسپورت و ویزه گرفته، برای کشیدن خود از مهلکه محتمل، بردن برادر زاده را بهانه قرار داده بازگشتش را رغم دلواپسی رهبران، به تأخیر انداخته باشد.
با آنکه من در اصول مخالف قرینه سازی و اتکا بر قرینه ام و برای ارائه دلیل و اثبات اتهام، اسناد و دلایل عینی را مدار اعتبار قرار می دهم، ولی در بعضی حالات کنار هم نهادن فاکتها، اگر دلیل اصدار حُکم شده نمی تواند، کم از کم سوال هایی را پیش کشیده می تواند. دران حالت پر مخاطره یی که موجبات تشویش و پریشانی تره کی و کارمل را فراهم ساخته بود، تصور نمی کنم بردن برادر زاده آنقدر حیاتی بوده باشد که دو پا را در یک موزه کرده تمام امکانات و واسطه ها را برای به دست آوردن پاسپورت و ویزه به کار انداخته ترک میدان می کرد. یا باید به سفر نمی رفت و یا اگر بسیار لازمی بود، به سرعت باز می گشت.
در صص ۲۳۱-۲۳۲ حکایتی دارد ازتجلیل سیزدهمین سالگرد حزب.این تجلیل در دو گروپ ده نفری ک م صورت گرفت که یکی آن در منزل عبدالوکیل بوده. در جریان محفل بر سر جذب دوباره زرغون به حزب، که از جانب خیبر مطرح شده بود و امین مخالف آن مفکوره بود، میان آن دو ، گفت و گویی بلند شده و از موضوع به تره کی طوری گزارش داده شده بود که امین گفته درین مورد فیصله ک م را هم نمی پذیرد. این قضیه امین را در موقعیت دشوار قرار داده بود. اما وکیل سر وقت او رسیده، ادای شهادتش به نفع امین، اخیرالذکر را از مخمصه نجات داده موجبات رضایت وخوشنودیش را فراهم گردانیده بود. وکیل در ادامه، از رفتن خود در ماه دلو به خانه اسماعیل دانش و سپس به منزل امین، حکایت کرده است. تصور نمی کنم رفتن به خانه های یکدیگر محل سوالی باشد ولی معلوم نیست چرا وکیل ازان قصه می کند و کوشش در توجیه آن دارد. از امکان به دور نیست شکوکی نسبت به وی به میان آمده بوده باشد که در پی برطرف کردن آنست. ظاهر قضیه همان طوری خودش ادعا کرده تلاشی بوده برای نزدیک ساختن دو جناح حزب بعد از توافق وحدت. اما آیا محتمل نیست در طول زمان، امین خصلت جاه طلبانه وکیل را دریافته، او را به خود کشانیده بوده باشد؟ تأثیرات شخصیت و روزمره گی حفیظ الله امین، پسان هم چنان در او اثر کرده بود که بعد از رسیدن به مقام وزارت خارجه، حرکات امین را تقلید و با عین متود در وزارت مراجعان را می پذیرفت. مراجعان باید در دهلیز و خالیگاه بالای زینه برای مدت طولانی انبار می شدند، تا آنکه برای خوشبخت شان چانس فراخوانی به دفترش میسر می گردید در غیر آن منتظر می ماندند تا وی از دفتر خارج و گویا در راهِ رفتن به کدام ملاقات یا نشست، با انها کوتاه و گذری دیده وزارت را ترک می کرد.
در مسافرت های رسمی نیز علاوه برانکه دو بادیگاردش همچون سایه با او بودند، خوش داشت جمعی از اعضای نماینده گی سیاسی افغانستان مقیم آن کشورها، نیز در دنبالش روان باشند.
در صص ۲۳۹-۲۴۰ ، بعد از برامدن وکیل و نور از نشست چهار نفری نظامی در ۱۵ جدی۱۳۵۶، نور از احتمال سبکدوشی امین از مسوولیت نظامی بنا بر حرکات خلاف موازین حزبی و تحقیقات کمیسیون تفتیش راجع به اشتراک موصوف در توطئه قتل علی احمد خرم اظهاراتی می کند. وکیل در صص ۲۴۰ و ۲۴۱ از صص ۵۵-۵۶ کتاب پنجشیری نقل هایی هم دارد. پنجشیری به این عقیده است که چون امین دران روزها، زیاد زیر فشار هر دو جناح حزب قرار داشت، برای نجات ازین حالت دشوار، حاضر بود به هرتوطئه و ماجرا توسط وفادارانش در قوای نظامی، دست بزند.
مطابق نوشته پنجشیری، هیأت تحقیق حزبی، زیر ریاست خودش که در مقام مسوول شعبه تفتیش و کنترول ک م حزب، قرار داشت، در کندز، در منزل نظام الدین تهذیب، شهادت بیش از یکصد نفر از کادرهای حزبی را در زمینه شنیده و دریافته که امین می خواست گروگان گیرنده، خرم را مجبور کند تا او را با خود نزد داوود ببرد و درانجا علیه داوود سوء قصد کامیاب یا ناکام اجرا کند، به این طریق، با ایجاد وضع مغشوش و اعلان حالت فوق العاده از جانب دولت، اردو به حالت آماده باش دراید و زمینه قیام برای نظامیان وفادارش، میسر گردد. این امر باعث شد تا سبکدوشی وی از مسوولیت سازمان های مخفی در بوروی سیاسی حزب مطرح گردد که به دلیل غیر مقنعِ بیرون کشیدن آن سازمان ها طی مدت یکماه از تحت نفوذ امین، به تعویق تنداخته شد. اما به نظر عبدالوکیل، ارتباط امین با ک جی بی و جی آر یو و داشتن پشتیبانی شوروی، سبکدوشی امین را دشوار ساخته بود.
این حکایت واین افاده که برخورداری امین از حمایت کی جی بی و جی آر یو، سبکدوشی وی را دشوار ساخته بود، پرسش های دیگر را خلق کرده می تواند:
- اگر این تحقیق حزبی به راستی درست بوده باشد، آیا می توان گفت که اعتراف مرجان در برابر هیئت تحقیق رسمی، در خصوص انتسابش به حزب اسلامی و داشتن دستور ازان حزب برای حمله بر علی احمد خرم، وزیر پلان کابینه محمد داوود، غلط بوده و ادعای یک عضو دیگر حزب اسلامی مبنی بر برعهده گرفتن مسوولیت قتل های سیاسی متعددی، ازان جمله قتل خرم، نیز نادرست است؟ اگر مرجان به راستی عضو حزب اسلامی بوده باشد و هیچ ادعا و بلگه یی هم در مورد عضویت مرجان در ح د خ ا وجود ندارد، آیا می شود تصور کرد امین مستقیم یا بالوسیله گماشته گانش با استفاده از احساسات مذهبی مرجان، و یا در تبانی با حزب اسلامی، او را به ارتکاب جنایت سوق داده باشد؟
- آیا استخبارات شوروی علی الرغم نمایان شدن توطئه امین، ازاو حمایت می کرد؟
- مسکوت گذاشته شدن این موضوع، حتا بعد از ۶ جدی ۱۳۵۹، که تبلیغات علیه امین و جمع آوری فاکت ها بر ضد او به شکل جدی صورت پذیرفت، آیا به همین معنا بوده می تواند که استخبارات مذکور بعد از مرگ امین هم بر موضوع خاکستر کشید؟ عقل کوتاه من پذیرفته نمی تواند که شوروی دران مرحله در پی برانداختن داوود، و تاییدش از چنان یک توطئه سبک و بدنام که نافرجامیش از دور هویدا بود، بوده باشد. قضاوت شخصی من اینست که نور محمد تره کی نام استخبارات شوروی را روکش حمایت خودش از امین ساخته بود.
اکنون که سخن بر سر خیبر آمد، حرفهای دیگری که در مورد وی آمده نیز باید طرف توجه قرار گیرند:
نویسنده، از ص ۲۴۳ تا ۲۵۲، سخنانی در مورد میر اکبر خیبر دارد که به جا و درست نبوده قابل تصحیح اند. با اشاره به ص۲۴۳ ، توضیح می گردد که خیبر نه به اتهام سوء قصد علیه شاه محمود خان، بلکه به دلیل افکار آزادی خواهانه و عدالت جویانه، بدون مطرح شدن کدام اتهام، به زندان افگنده شد.
وکیل می گوید هواخواهانش در اکادمی پولیس او را استاد خطاب می کردند، در حالی که او پیش از توظیفش در اکادمی پولیس، بنا بر تبحر علمی و در اختیار گذاشتن دانشش در اختیار اطرافیانش، از طرف هواخواهان عقیدتیش، به این لقب خطاب می شد. برای معلومات خواننده گان افزوده می شود که تقرر خیبر در اکادمی پولیس، چند سال بعد از آزادیش از زندان اتفاق افتاد و در همان آوان هم استاد خطاب می شد. من از جمله اولین مجموعه یی بودم که با تشکیل اکادمی پولیس در سال ۱۳۳۷ به آن معرفی شدم. دو سال دران جا درس خواندم و قبل از رفتن به سال سوم، برای کسب تحصیللات عالی به مصر اعزام شدم. در بازگشتم بعد از سه سال، وقتی به حیث استاد به اکادمی معرفی شدم، میر اکبر خیبر مدیر تدریسات و استاد مضمون انگیسی بود. پس لقب استادی او ارتباطی با اکادمی نداشته خیلی مسبوق بران بوده است.
نویسنده، در ص ۲۴۴ از قول ناشناسی می نویسد که خیبر در یک ملاقات، داوود را تشویق کرده بود شاه و اعضای قدرتمند خانواده اش را به مهمانی دعوت و آنها را دستگیر کند. این اتهام، صد در صد من دراورد بوده با عقیده و کرکتر خیبر قطعا خوانش داشته نمی تواند. خیبر و همچنان دیگر رهبران حزبی همواره از نگاه اصول با این نوع اعمال مخالفت داشته اند. در نزد بعضی ازانها، پسانتر این اصول از اعتبار افتیدند ولی با اعتراف وکیل، خیبر تا آخر از موضعش عدول نکرد. حرف زدن از قول یک ناشناس، خودش سوال برانگیز و به قول خوزه مارتی خس و خار کاشتن است.
وکیل در همین صفحه تنها ماندن خیبر را از طرف غوربندی و نزدیکی بعدی او را با امین، دلیل شرکتش در جرم افاده کرده است. در حالی که هیچ احتمالی را از نگاه تحقیق جنایی نمی توان رد کرد، ولی وارد کردن اتهام بدون اثبات و اسناد، صرف روی قرینه، آن هم قرینه ضعیف، بر شخصی که از اخلاص مندان پر و پا قُرص خیبر بود، جز ایجاد تنش و سوء تفاهمات غیر مسوولانه چیز دیگر بار آورده نمی تواند.
در صص ۲۴۸-۲۵۰ ، شکر رنجی میان کارمل و خیبر را در پروسه وحدت، ناشی از عدم ارتقای خیبر به عضویت بوروی سیاسی وانمود می سازد. درین ارتباط، لازمست تصریح گردد که شکوه ها و نارضایتی های خیبر، برخاسته از چانه زدن ها و امتیاز طلبی های فرکسیونی دیگران بود، که پروسه وحدت را به تعویق و حتا با خطر شکست مواجه می ساخت، نه از عدم ارتقایش. خصلت درویش مشربی او بر همه کس آشکار بود و با وجود آنکه مستحقتر از مستحقان بود، هیچگاه برای خود چیزی نمی خواست. این جمله خیبر در حکایت اکرم عثمان که:« من به خاطر وحدت، به عضویت عادی در حزب قناعت می کنم. ص ص ۷۰۴-۷۰۵ کوچه ما» کُنه عقیده خیبر را انعکاس می دهد.
در اغاز همین ص۲۵۰، از قول کارمل گفته شده که به گمان وی شوروی ها هم به آمدن خیبر به عضویت بوروی سیاسی موافق نبودند و تره کی را قبلا درین باره مشوره داده اند. سپس این جمله دیگر او را نقل کرده:« همان طوریکه تمام فعالیتها و روابط افراد معتبر و با نفوذ دولتی از نظر شورویها پنهان نبود، به همین ترتیب، فعالیتها و روابط رهبران حزبی هر دو جناح هم از نظر شان دور نمی ماند.»
آقای عبدالوکیل، آیا شما راست می گویید که کارمل در حق رفیقش تا این حد بدگمان بوده یا به راستی تره کی به بهانه نظر شوروی ها، در برابر خیبر از ترس محبوبیتش، موانع می تراشید؟ از نظر دور نماندن فعالیت و روابط رهبران حزبی، که درین جا متوجه خیبر است، به چه مفهومی بوده می تواند؟ چون این کلمات کارمل نه از روی سند کتبی، بلکه به حیث خاطره نویسنده، روی صفحه آمده، می تواند مورد شک قرار گیرد. اگر انتساب این سخنان به کارمل، جعلی باشد، با یک تیر دو هدف نشانه گرفته شده: از یک طرف خیبر را ضربه می زند و از سوی دیگر اعتبار کارمل را خدشه دار می سازد. جعل اقوال رفته گان، برای به کرسی نشاندن ادعای خود، ناجوانمردی است. رفته گان زبان دفاع از خود ندارند و استناد بر اقوال آنها بدون ارائه سندی، کار مفتی است که هر کسی می تواند به آن توسل جوید.
هرگاه نویسنده به راستی در آن آوان همین محتوا را از صحبت کارمل دریافته و عقبگاه آن را نیز دانسته بوده است، باید گفته شود اگر این اشاره به ارتباط خیبر با داوود بوده، وسایل و راه های تأسیس آن ارتباط بر همه رهبری و بیشتر از همه بر ببرک کارمل روشن بود که در صص ۱۶۶ ۱۶۷ همین کتاب در زمینه معلوماتی نیز ارائه شده است. به عبارت دیگر، آن ارتباط، مشترک بود و به یقین شوروی ها هم ازان بی خبر نبودند. آیا غیر ازین، ارتباطات مشکوک دیگری وجود داشت؟ وقتی ادعایی به این ثقلت مطرح می شود، دلیل آوردن بر صحت آن، به یک وجیبه مبدل می گردد.
نگفته ندارد کسی با تو کار / ولیکن چو گفتی دلیلش بیار
در اخیر ص ۲۵۲ وکیل در رومان کوچه ما، این حکایت اکرم عثمان را که داوود خیبر را آدم خوب خوانده از خبر مرگش سخت آشفته و غمگین شد، زیر سوال برده می پرسد: « اینکه محمد داود چرا خیبر را نسبت به دیگر رهبران حزب «آدم خوب» می دانست، و از مرگ وی «سخت آشفته و غمگین» شد، هیچ کس به شمول رهبران حزب ، علت انرا نمی دانست۰» اما پرسش اساسی اینست که وکیل چرا این سوال را پیش می کشد؟ آیا خیبر مستحق این تعریف نبود؟ آیا داوود یا هر زمامدار دیگر، فاقد صلاحیت ارزیابی شخصیت های دیگر بودند؟ یا تمجید یک شهید از جانب یک رهبر دولتی مثل داوود، ضربه ییست به شخصیت آن شهید؟
آیا این وکیل نیست که با طرح این سوال، در پی ایجاد شکوک در مورد خیبر است؟
اگر دلایل و اسنادی دال بر ایجاد شک و شبهه وجود داشته باشد، حاضرم با وی یکجا آنها را زیر مطالعه و تحقیق قرار دهم. برای من هیچ رهبری و هیچ شخصیتی در مقام قدسیت قرار نداشته از هر نوع بت پرستی به دورم و در پای هیچ کس سر به سجده نگذاشته ام. اما تلاش مذبوحانه برچسپ زدن های پلید بر دامان انسان های سپید دامن، را نمی توانم بپذیرم. خیبری را که عظمتش همچون کوه بابا بر قلب تاریخ افغانستان چنان استوارو ماناست که نه تنها رفقا و دوستان، بلکه دشمنان داخلی و خارجی نیز بر صلابت شخصیت، عمق اندیشه، وطندوستی، تقوا، وقف، فداکاری، از خود گذری، دوربینی سیاسی وشناخت جامع و کامل او از جامعه، سنن و دشواری های آن، باور مند و او را انسان با فضیلت و از افتخارات جنبش دموکراتیک چپ می شناسند، نمی توان با پاشیدن چنین رنگهای سیاه، سیه دامن نمود. سیاهیی که تلاش می شود بر دامن خیبر چسپانده شود، صرف منجر به روسیاهی شده می تواند.
بلی خوشنامان و انسانهای بی مدعا، بیش از دیگران مورد پیگرد و آزار قرار می گیرند.
می رویم به موضوع بعدی:
همان طوری که در ص ۱۵۸ نوشته است، شماری از افسران گارد جمهوری منسوب به پرچمی ها، در ابتدا به علت عدم وضاحت عاملان کودتا، در دفاع از داوود قرار گرفته بودند و به همین دلیل شماری ازانها در سینمای آریانا محبوس شده بودند.
دران روز، آن رهبران و کادرهای ملکی حزب که از قبل مسوولیت این نظامیان را به عهده گرفته بودند، با فقدان مسوولیت پذیری، در پی آن نبودند دریابند که بر رفقای شان در گارد جمهوری چه آمده؟ در حالی که آفسران محبوس هر لحظه با خطر انتقال به کشتارگاه مواجه بودند، هر کدام شان در زیر شوک آنچه به وقوع پیوسته بود، پیش از هر چیز در پی دریافت و تثبیت جایگاهش بود.
در ۸ ثور فکر می کنم ذبیح الله زیارمل مرا مطلع ساخت که عبدالحق علومی و شماری دیگر،در سینمای آریانا محبوس اند و خطر سوق شان به کشتارگاه های که عمال امین به فوریت به راه انداخته بودند، می رود. فوراً در عمارت وزارت دفاع نزد کارمل رفتم. او مرا نزد تره کی و موصوف نزد امین فرستاد. امین گفت برو خودت او را ازانجا بکش. گفتم کسی مرا نمی شناسد. گفت برو من هدایت می دهم. نزدیک سینما که با افراد و خوردضابطان مسلح احاطه شده بود رسیدم حتا به بردی گفتن نماندنم و با سلاح و سر نیزه تهدیدم کردند. واپس نزد امین آمدم. مرا در اتاق دیگر نزد وطنجار فرستاد و او مرا نزد توفیق که درانوقت مسوولیت سینما را داشت فرستاد. بار دیگر با سر نیزه مواجه شدم. هیچ کس حاضر نبود کلمه یی درین مورد بشنود. با جدی شدن خطر تلف شدن رفقا در ذهنم، با قبول خطر مرمی و نیزه، در زیر باران دشنام ها و توهین ها و خاین و ضد انقلاب خطاب شدن، بر تقاضای دیدن توفیق پافشاری می کردم. تا آنکه درین گیر و دار، سر و کله توفیق پیدا شد. توفیق با پیشانی باز پیش آمد و پیروزی را تبریک گفت. سپس به تقاضایم لبیک گفته عبدالحق را بیرون آورده به من سپرد. ما در زیر تهدیدها و دشنام های محافظان آنجا، که هنوز هم به شدت ادامه داشت، محل را ترک کردیم. سپس بعد از معلومات عبدالحق در مورد بقیه کسان محبوس، مقام های رهبری را در جریان گذاشتم که اقداماتی برای رهایی شان به عمل آوردند.
با ذکر مطلب بالا، خاطره دیگری برایم تداعی شد:
در روز دیگر، موقعی که به احاطه عمارت وزارت دفاع (روبه روی ارگ)، که پایگاه رهبری گردیده بود، داخل می شدم، چشمم بر دو افسر پولیس – حفیظ الله خان رییس ترافیک و بریالی طوطاخیل مدیر ترافیک کابل افتاد، که هردو در پاسگاه دهن دروازه نشسته بودند. برگشته از ایشان دلیل حضور شان را پرسیدم. در جواب گفتند دلیل آورده شدن شان را نمی دانند. در همان لحظه درک کردم به دلیل نزدیکی با عبدالقدیر وزیر داخله و با نیت بد آورده شده اند. به منزل بالا نزد حفیظ الله امین شتافته دلیل احضار این دو افسر را جویا شدم. حدسم درست بود. امین با الفاظ بد از آنها یاد کرد و گفت بگذار مورد مواخذه قرار گیرند. برایش توضیح دادم این دو افسر آدمهای شریف و وظیفه شناس اند و دلیل نزدیکی شان با قدیر چیزی جز این نیست که قدیر خودش در سابق افسر ترافیک بود و با علاقه خاصی که با این ساحه کار داشت، برای تنظیم بیشتر ترافیک و ایجاد نظم و نسق در شهر، که بیننده گان را زودتر متوجه می ساخت و باعث نیکنامی خودش هم می شد، وقت زیادش را با آنها صرف می کرد. این اشخاص هیچ دلچسپی خاص سیاسی نداشته و آدمهای به کلی بی ضرر و حتا از نگاه مسلکی مفید اند. بعد از جر و بحث چند دقیقه ای و اصرار و پافشاری بیش از حد من، حاضر گردید آنها را رها کند. ( روزهای ۸ و ۹ ثور بود و امین هنوز در چهره اصلیش ظاهر نشده بود)
با عجله آنها را ازانجا به بیرون برده، برای شان گفتم زود ازین جا خود را گم کنید و به هر جایی که می توانید پنهان شوید. برای انکه از اوضاع می فهمم که باز هم به سراغ تان خواهند آمد. این بار من به داد تان رسیدم و این چانس تکرار نخواهد شد.
آن دو در عین سپاسگزاری با پریشانی دور شدند و به راستی توانستند تا آخر زنده بمانند. پسانها آن هردو ازان رویداد با سپاس یاد می کردند. حفیظ الله خان چندین سال پیش به حق پیوسته و بریالی به فضل خداوند زنده و در شهر اسن المان زنده گی می کند.
ادامه دارد
۲۴ مارچ ۲۰۱۷