مخمس بری بر غزل حضرت مولانا
اندر طلــب یار چه بیهوده به را هید درحسرت دیدار کنون در چه سرایید
در دشت توهم همه وامانده به جایید < ای قوم به حج رفته کجایید کجا یید >
< معشوق همین جاست بیایید بیایید>
گروصل همی جویی مرودرپی اغیار هر سنگ وگلی نیست نهانخانــه دلدار
بر خانهء دل بنگرو بین مصلحت یار < معشوق تو همسایهء دیوار به دیوار>
< در بادیه سر گشته شما در چه هوایید >
فربه وسیه کار، رهء افسانه برفتند از راه وفا در رهء بیـــگانه برفتند
با توشهء از کبر، چه مستانه برفتند < ده بار ازین راه بدان خانه برفتند>
< یک بار ازین خانه برین بام برآیید>
رنجوردلان برتوهمه فاش بگفتند نقشی همــــه تابنــده زنقـــــاش بگفتند
نفرین به اعمال تو، پاداش بگفتند < آن خانه لطیف است نشان هاش بگفتند>
<از خوا جهء آن خانه نشانی بنمایید>
آن رســـم وفا کو اگر آنجــا رسید ید آن قلب صفا کو اگر زنگار زدود ید
کو چهرهء گلنار،کازآن می بچشیدید < یک دستهء گل کو اگر آن باع بدیدید >
< یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید >
نی درطلب یاربه هر کوچه دویدن دل را به سراب دگر هر بار کشیدن
آن به که فروغی بدل تار دمیدن از عشق بری جلوه دلدار شنیدن
در خویش بجویید همه در خویش بیابید