به ادامۀ گذشته، قسمت سوم، مؤرخ: 10 می 2017
فقیرمحمد ودان
مروری بـر مجموعۀ از عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه
شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:
از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط
جمهوری دموکراتیک افغانستان
قسمت سوم
افزون بر اظهارات خصومت آمیز عبدالوکیل که در قسمت قبلی این سلسله مطالعه گردید، او در تمام متن دو جلد کتابِ مورد بحث خویش؛ چه در جاهائیکه باید از استاد میراکبر خیبر نام می گرفت و نگرفته، چه در جاهائیکه نباید از او نام می گرفت و نام گرفته و حتی در جاهائیکه باید از او نام می گرفت و نام گرفته، اکثراً و آشکارا خصومت او را میتوان با استاد میراکبر خیبر تشخیص نمود. در زمینه صرف به سه مثال ذیل توجه نمائید:
1 ـ جائیکه باید نام می گرفت و نه گرفته است: در جلد اول، صفحه 22 وقتی از زندانی شدن «فعالان سیاسی و شخصیت های مطرح آن زمان و روشنفکران و محصلین» توسط سلطنت نام میبرد، اسم های«میر غلام محمد غبار، عبدالرحمن محمودی و ببرک کارمل» را نوشته و از نوشتن نام استاد میراکبر خیبر آگاهانه اغماض نموده است.
2 ـ جاهائی که باید نام نمی گرفت و گرفته است: در مدت زمان بعد از آغاز فعالیت نوراحمد نور و عبدالوکیل با افسران قوای مسلح که باعث تعمیق، تداوم و سرانجام تبارز علنی اختلافات میان ببرک کارمل و میر اکبر خیبر گردید، نه تنها عبدالوکیل خواسته این اختلافات را تحت پوشش «کشیدگی های جدی میان نوراحمد نور و میر اکبر خیبر» (رک:وکیل، جلد اول، صفحه 152)، ادرس نا دقیق و نادرست بدهد؛ بلکه بطور غیرلازم و بدون ضرورت، در اجرای امور حزبی پیوست با نام ببرک کارمل، نام استادمیراکبر خیبر را ذکر نموده و بطور غیرمستقیم میخواهد افاده نماید که میان این دو رهبر حزب نه تنها اختلاف وجود نداشته؛ بلکه در تفاهم و در کنار همدیگر امور محوله حزبی را بیش میبردند. در حالیکه واقعیت اختلافات میان این دو رهبر رویهم رفته در سطحی از خصومتی انکشاف نموده بود که جز در جلسات حزبی، آنان باهم هیچگونه رابطه، دید و بازدید، صحبت و تبادل نظر نداشتند. این اختلافات در رابطه به کار سیاسی ـ نظامی نورمحمد نور و عبدالوکیل از همان ابتدأ در سطحی وجود داشت، که در خفا از استاد خیبر، با سرباز گیری از کادرهای «سازمان انقلابی اردو» آغاز گردید و با ترویج سؤ اعتماد علیه رهبری کادرهای این سازمان ادامه یافت. بنابرین هیچ وقت نوراحمد نور و عبدالوکیل استاد خیبر را در جریان کار نظامی خویش قرار نمیداد بلکه تلاش نیز بعمل می آوردند که از او پنهان نمایند.
تکرار مکرر نام استادمیراکبر خبر توسط عبدالوکیل در کنار نام ببرک کارمل، هر خواننده را به یاد نوشتۀ از فلیپ کاروین همکار بنین سیوان می اندازد، که بعد از ترور غلام فاروق یعقوبی، در هرملاقاتِ بنین سیوان با رهبران معلوم الحال حزب وطن، آنان غیر لازم و بدون ضرورت و پیوسته از «خود کشی» غلام فاروق یعقوبی ذکر مینمایند. درین میان طی دیدار بنین سیوان و خود فلیپ کاروین با عبدالوکیل«ساعت 19.30 در دفتر وزیر خارجه»، وقتی عبدالوکیل میگوید:«چرا یعقوبی دست به خودکشی زد؟ صرف بنابر فشار اعمال نجیب»، پیوست به آن کاروین مینویسد که:«هرباریکه از خودکشی یعقوبی می شنوم، معتقدتر می شوم که او را کشته اند» (رک:فلیپ کاروین، سرنوشت غم انگیز در افغانستان، ترجمۀ حکیم سروری، صفحه 179).
3 ـ در جاهائیکه باید از استاد خیبر نام میگرفت و گرفته است: در مورد اختلافات ببرک کارمل و استاد میراکبر خیبر عبدالوکیل نیز مسایلی را مطرح نموده که درین موارد می باید و ناگذیر از او نام می گرفت؛ اما چگونه؟:
همه شخصیت های آگاه در رهبری حزب، اختلافات روبه تزاید میان آن دو رهبر حزب را در سطحی تائید مینمایند که در آخرین روزهای قبل از ترور استاد، ببرک کارمل او را به مرگ تهدید نموده بود. مثلاً دستگیر پنجشیری در زمینه چنین مینویسد:«... به گفتۀ بارق شفیعی و سلیمان لایق در همان روزها پیام تهدید آمیز ببرک کارمل بوسیلۀ نوراحمد نور، نیز به خیبر ابلاغ گردیده بود تا از مشی انحلال طلبانۀ خود صرف نظر کند»(دستگیر پنجشیری، ظهور و زوال حزب دموکراتیک خلق افغانستان، بخش دو، صفحه 59) و خود عبدالوکیل نیز اگرچه به هدف خاصی، اما در مورد «وضع بسیار بد روحی و روانی» استاد میراکبر خیبر صحبت مینماید که در... اوایل ماه حمل 1357با طعنه به عبدالوکیل میگوید:«نمیدانم مرا به کمونیست بودن چه رابطه؟. من پسر یک دهاتی ساده بودم. کمونیست بودن یعنی تیزی، زیرکی و چالاکی و در جان زدن ... من با این چالاکی ها بلدیت ندارم»(عبدالوکیل، جلد اول، صفحه 251).
عبدالوکیل به هدف تسخیر قبلی ذهنیت های خواننده های کتاب خود، پیش از تذکر جملات فوق از زبان استاد میراکبر خیبر، بطور غیرمستقیم؛ با مهارت، «تیزی»، «زیرکی» و «چالاکی» و با نیت «در جان زدن» خواننده های کتاب خود، تلاش مینماید تا گویا توضیح دهد که:
ـ میراکبر خیبر گویا بسیار نا مستحق و خلاف واقعیت از «کمونیست» یا کمونیست های «تیز»، «زیرک»، «چالاک» و «در جان بزن» صحبت کرده است؟. این «کمونیست ها» نسبت به او بسیار صادق، مهربان و دلسوز بوده ولی این خود میر اکبر خیبر بود که «برخوردهای شخصی ببرک کارمل را در غیاب وی مورد انتقاد قرار میداد». عبدالوکیل در حالی از مداخله و پسگویی استادخیبر در «برخوروهای شخصی ببرک کارمل» یاد مینماید که در مورد این «برخوردهای شخصی» یک کلمه نه نوشته و هرگز جرئت نوشتن نخواهد داشت.
ـ اختلافات میان ببرک کارمل و میر اکبر خیبر قبل از وحدت دو جناح حزب گویا اصلاً وجود نداشت، صرف در نسبت و تناسب «خوشبینی» آن دو رهبر نسبت به «خط مشی محمد داوود» تفاوتی موجود بود که آنهم گویا ضعف درک میر اکبر خیبر بود نه ببرک کارمل.
ـ میراکبر خیبر بعد از وحدت دو جناح حزب با ببرک کارمل به مخالفت برخاست. زیرا به عضویت بیروی سیاسی و دارلانشای کمیته مرکزی حزب گماشته نشد، اگرچه اینجانب عبدالوکیل بمثابه وکیل مدافع او از حقوقش دفاع کردم و ببرک کارمل نیز در زمینه تلاش بعمل آورد، ولی مخالفت «سرسختانۀ» نورمحمد تره کی و «مشورۀ» دوستان شوروی مانع ارتقای او گردید. بنابران وقتی گویا این خودخواهی و مقام طلبی میراکبر خیبر برآورده نشد، مایوس گردید و علت «وضع بسیار بد روحی و روانی» او نیز همین مسئله بود.
به هدف تلقین سه مسئله خلاف واقعیت است که عبدالوکیل در متن کتاب خود، عنوان فرعی «مناسبات و روابط میر اکبر خیبر با ببرک کارمل» را جا داده و درین زمینه، چنین مینویسد:«... ببرک کارمل همیشه میر اکبر خیبر را در صحبت دو به دو و شخصی برادر خطاب میکرد و میراکبر خیبر، ببرک کارمل را اکثراً ببرک جان مینامید. هیچگونه اختلاف سیاسی و عقیدتی میان شان مشاهده نمی شد. صرف در اوایل دوسال جمهوریت محمد داوود [هدف او دو سال اول جمهوریت محمد داوود است ـ ودان]، خیبر به تناسب کارمل نسبت به خط مشی محمد داوود نسبتاً خوشبینانه مینگریست. اما بعد از تغییرات در سیاست های محمد داوود، خوش بینی های وی به نا امیدی تبدیل شده بودند.
خیبر در یک حلقۀ بسیار محدود رفقای حزبی و شخصی که زیادتر از پنج نفر نمی شد، بعضاً برخوردهای شخصی ببرک کارمل را در غیاب وی، مورد انتقاد قرار میداد و این موضوع بعضاً مورد نارضایتی و رنجش ببرک کارمل قرار میگرفت، تا حدی که بعضاً به کشیدگی های جدی غیر سیاسی میان شان منجر می شد. با وصف این کشیدگی های کوچک و غیر سیاسی، تا پروسۀ وحدت دو جناح ح. د. خ. ا در سال 1977، مناسبات بی نهایت صمیمانه، دوستانه، فداکارانه و اعتماد کامل بالای یکدیگر خود داشتند. تمام تصامیم را در حیات سیاسی و حزبی مشترکاً اتخاذ مینمودند. بعضاً در غیاب اعضای دیگر کمیته مرکزی، تصامیم مهم را می گرفتند و بعداً آن را با سایر اعضای کمیته مرکزی شریک می ساختند.
متأسفانه، در جریان پروسۀ وحدت و بعد از وحدت، این مناسبات دوستانه و طولانی ببرک کارمل و میراکبر خیبر به تدریج به بی اعتمادی دوجانبه، میان شان تبدیل گردید. علت آن ترکیب بیروی سیاسی حزب واحد بود. زیرا جناح پرچمی ها درین مورد به یک مشکل جدی مواجه شد. میراکبر خیبر در جناح پرچم، عملاً بعد از ببرک کارمل مقام و اعتبار دومی را در میان کادرها و صفوف پرچمیها از لحاظ نفوذ حزبی و معنوی داشت. ولی در بیروی سیاسی ده نفری حزب واحد و دارالانشای چهارنفری بعد از وحدت راه نیافت و صرف بحیث عضو کمیته مرکزی 30 نفری ح. د. خ. ا، باقی ماند. بنابران این موضوع بالای روابط سیاسی خیبر با کارمل عمیقاً اثر گذاشت.»(عبدالوکیل، جلد اول، صفحات 248 و 249). بعد از توضیحات فوق، عبدالوکیل تلاش مینماید تا دلایل بی بنیادی را از زبان ببرک کارمل در مورد عدم عضویت میراکبر خیبر در بیروی سیاسی و دارالانشای حزب واحد، توأم با تبارز نیات نیک خودش گویا در دفاع از میراکبر خیبر، چنین وانمود می سازد که ببرک کارمل درین زمینه به پاسخ او گفته بود:[«من در حالیکه طرفدار شمولیت میراکبر خیبر و دوکتور اناهیتا در جملۀ پنج تن اعضای بیروی سیاسی [از سهمیۀ پنجاه فیصد جناح پرچم ـ ودان] بودم، اما بنابر موضعگیری سرسخت نورمحمد تره کی نتوانستم آنها را به بیروی سیاسی پیشنهاد نمایم و به عوض آنها، ناگذیر سلیمان لایق و بارق شفیعی را معرفی نمودم.». ... ببرک کارمل در اخیر صحبت خود گفت:«به گمان من، دوستان اتحادشوروی هم، در آمدن خیبر به بیروی سیاسی موافق نبودند و رفیق تره کی را قبلاً مشوره داده بودند. ... چون آنها از پروسۀ وحدت آگاهی داشتند، لهذا تره کی و من هم باید در بعضی موارد با اهمیت، مشورۀ شان را مدنظر می گرفتیم. ... همانطوریکه تمام فعالیت ها و روابط افراد معتبر و با نفوذ دولتی از نظر شوروی ها پنهان نبود، به همین ترتیب، فعالیت و روابط رهبران حزبی هردو جناح هم از نظر شان دور نمی ماند» (وکیل، جلد اول، صفحات 249 و 250).
نخست: با خواندن جملات فوق نمیتوان از بیان این احساس جلوگیری کرد که؛ ننگ همۀ آنان باد که بدون هیچگونه شرم و حیایی، حتی در متن هایی که به تاریخ مینویسند، «روابط» و در نتیجه اطاعت برده وار شان را از امر و نهی دستگاه های ویژۀ بیگانه (اتحادشوروی)، تحت پردۀ «مشورۀ دوستان»، بازهم در مورد شخصیت وارستۀ همرزم و «برادر(!)» خویش همچو استاد میراگبر خیبر، طوطی وار اعتراف مینمایند و با آن هم چنین «روابط» شرم آور خود را اغماض، اما بدون توضیح و بطور شک برانگیز «روابط» استاد خیبر را ـ آن هم با اتکأ به «نظر شوروی ها» ـ تلقین نمایند. در متن فوق به گمان غالب به روابط استاد میر اکبر خیبر با محمد داوود اشاره دارند، در حالیکه خود اعتراف مینمایند که استاد به «خط مشی محمد داوود»، موضع «خوشبینانۀ» داشت و زمانیکه محمد داوود از این خط مشی بنابر علل و عوامل متعدد و مختلف، انحراف داده شد، استاد میراکبر خیبر هیچگاه از محمد داوود به دفاع نپرداخت، چنانچه خود عبدالوکیل، اگرچه مغرضانه؛ اما اعتراف مینماید که «خوشبینی های او به نا امیدی تبدیل شد».
دوم: «مشورۀ» شوروی ها مبنی بر عدم ارتقای استاد میر اکبر خیبر به عضویت بیروی سیاسی و دارالانشای حزب، خود ضدیت آنان را با استاد تائید و برعکس؛ آنچه را تردید مینماید که عبدالوکیل با اتکأ بر نقل قول سلیک هریسن از روابط و مشوره پذیری ایشان از سازمان استخبارات نظامی اتحادشوروی، تذکار نموده اند.
بعد اینکه: افزون بر آن در جمله بندی های فوق تلاش و دستپاچگی وکیل در موردی قابل درک است که میخواهد اختلافت میان ببرک کارمل و میراکبر خیبر را با افادۀ تفاوت در نسبت و تناسب خوشبینی آنان در مورد «خط مشی محمد داوود» ماست مالی نماید، نه تصدیق واقعیت مخالفت شدید میان آن دو را در مورد دست اندازی های ماجراجویانه و غیر مسولانه خودش در قوای مسلح. با آنهم اگر برجسته بودن چنین موردی را قبول هم کنیم، سوال بمیان می آید که: وقتی ادعا می شد که «رفیق کارمل» یا حد اقل رهبری پرچمی ها «خط مشی محمد داوود»(بیانیۀ خطاب به مردم) را نوشته اند، چرا باید ببرک کارمل به تناسب استاد خیبر نسبت به خط مشی محمد داوود نسبتاً کمتر خوشبینانه بنگرد؟.
واقعیت اینست که وکیل و حامیانش به ظاهر و در تبلیغات، نوشتن «خط مشی محمد داوود» را کار خود میدانستند؛ ولی از آن در عمل با خوشبینی کمتر دفاع مینمودند. ولی در خفا، دانسته نمی شد که بازهم بنابر کدام «مشورۀ»، با تشدید و تسریع ماجراجویانه و غیر مسوولانه، جلب و جذب افسران قوای مسلح را «در نخستین هفتۀ بعد از کودتا» آغاز و در محدودۀ یک سال بعد از آن در میان افسران جذب شده آمادگی برای کودتای نظامی را بخاطر سرنگونی محمد داوود و انتقال قدرت دولتی به ببرک کارمل مطرح و حتی به مانور پرداختند.
این هر دو (هم تبلیغات مذکور و هم دست درازی ماجراجویانه در قوای مسلح) باعث بی اعتمادی شدید و تحریک محمد داوود علیه حزب گردیده، در حالی به انحراف و لغزش او از «خط مشی» متذکره زمینه دادند که دشمنان خارجی حزب و اتحاد شوروی (ایالات متحد امریکا و اقمار این ابرقدرت جهانی بخصوص رژیم شاهی ایران، عربستان سعودی و پاکستان) هم آرام نه نشسته بودند و کشور داشت بسوی گودال بدبختی ناشی از تحریک رقابت تشدیدی ابرقدرت ها سوق می شد، که شد. استاد میراکبر خیبر با احساس مسولیت خویش در قبال سرنوشت وطن و نهضت ترقیخواهانۀ کشور، دقیقاً با چنین برخوردی مخالف بود. در حالیکه:
از یک طرف استاد میر اکبر خیبر هرچه فریاد میزد که «منافع ملی را نباید قربانی منافع خارجی ها کرد» و از طرف دیگر محمد داوود به «رفقا» قاصد می فرستاد که: «از کارهای بچه گانه و بی عاقبت بگذرید. خارجی، خارجی است. هم روس و هم امریکا در افغانستان به منافع خود شان کار میکنند و مقصد شان بهم اندازی افغانهاست».
ولی دیده می شد که تلاش و مبارزۀ وطنپرستانۀ استاد میراکبر خیبر و هوشیارباشهای او، بخاطری بر همسنگرانش بی اثر بودند که «مشوره» دهندگان در تداوم اهداف شان از همان اول میدانستند که سردار محمد داوود را چون بردۀ فرمانبردار استفاده نموده نمی توانند، در اولین روزهای بعد از کودتا نتوانسته بودند و نمیتوانستند استفاده نمایند. بنابرین باید افزار فشار بر او را تدارک مینمودند و این افزار فشار در شرایط افغانستان قوای مسلح بود. به همین منظور و به گمان غالب، به هر دو جناح حزب «مشوره» دادند تا در اردو به جلب و جذب تشدیدی بپردازند و بی جهت نیست که در جناح پرچمی ها تحت رهبری نوراحمد نور و «اینجانبِ عبدالوکیل» و در جناح خلقی ها تحت رهبری حفیظ الله امین، همزمان جلب و جذب افسران قوای مسلح آغاز و در رقابت به همدیگر، در زمینه به مسابقه آغاز نمودند و بیشتر از یکسال از این آغاز نگذشته بود که به مانورهایی جهت آمادگی برای کودتا دست زدند. این ماجراجویی های نه چندان مخفی، نمیتوانستند از دید رهبری دولت مخفی بمانند. بدین طریق بود که از یک طرف «مشوره» دهندگان میخواستند، سردار محمد داوود را بترسانند و به اطاعت وادار سازند و از طرف دیگر «شهزادۀ سرخ» نیز با گردن افرازی مقاومت نموده، نسبت به هر «سرخ» بی اعتماد و حتی نسبت به «سرخی» اعتقادات خود بی باور گردیده، این سرخی پیوسته رنگ می باخت، بدین ملحوظ از خط مشی خود دوری جسته و سرانجام به خصومت به آنان گرایش پیدا گرد. در برخورد با برژنف بود که این خصومت تبارز نمود و نتیجه چنان شد که قیمت آن را حزب ما با قربانی بهترین کادرها و صفوف خود، جنبش ترقیخواهانۀ میهن ما با قربانی بهترین نیروهای خود و مردم افغانستان با جویبار خون از فرزندان و ویرانی وطن شان پرداختند و هنوز هم می پردازند.
استاد میراکبر خیبر، این مرد آگاه و وطنپرست میدانست و میدید که حزب، جنبش ترقیخواهانۀ کشور، مردم و وطن محبوب اش بسوی چنین فاجعه سوق داده میشود، از تجارب مثبت و منفی جهانی، مثالهای مشخص توضیح مینمود ولی گوش شنوایی وجود نداشت، او را خواستند با «تیزی»، «زیرکی»، «جالاکی» و با شیوه های «در جان زدن» مانع گردند، که نشد. تهدیدش کردند، از تلاش دست نکشید و در نهایت به زندگی اش نقطۀ پایان گذاشتند.
این همه مسایلی که درین قسمت به آنان اشاره شد، میدانم که توضیح طلب اند، این توضیحات را در بخش های بعدی پیگیری مینمائیم.
ادامه دارد