به ادامۀ گذشته، قسمت نهم، مؤرخ:10 جون 2017
فقیرمحمد ودان
مروری بـر مجموعۀ از عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه
شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:
از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط
جمهوری دموکراتیک افغانستان
قسمت نهم
تدویر کنفرانس حـزبی و پـروسۀ وحـدت تشکیلاتی دو جناح
حزب توأم با تجرید و به حاشیه کشانیدن استاد میراکبر خیبر
در تداوم تشنج در رهبری حزب روی فعالیت های نظامی عبدالوکیل و چگونگی برخورد با رژیم محمد داوود است که ببرک کارمل میخواهد کنفرانس حزبی را دایر و درین کنفرانس نه تنها روی تغییر رسمی سیاست حزب در برخورد با رژیم محمد داوود تصمیم جمعی اتخاذ؛ بلکه با وسعت ترکیب کمیته مرکزی حزب، تعادل ارأ را با آوردن افراد جدید در ترکیب این مقام با اهمیت تصمیم گیرندۀ حزب نیز تغییر بدهد. این دو اقدام باعث رد نظریات استاد میراکبر خیبر در برخورد با رژیم جمهوری، تضعیف اثرگذاری او بر تصامیم بعدی حزب و در نهایت تجرید استاد میر اکبر خیبر و به حاشیه راندن سیاسی او میگردید.
بنابرین به تاریخ 4 جدی 1354 (25 دسامبر 1975) کنفرانس سرتاسری حزب از ساعت 8 شام تا پنج صبح در منزل نور احمد نور، با درنظرداشت رعایت سریت آن دایر و طی آن در مورد «تجدید نظر بر موضعگیری حزب (پرچمی ها) در برابر رژیم» تصمیم اتخاذ گردید. بنابرین در بیانیۀ اساسی کنفرانس آمده بود که:«رژیم به تدریج خط مشی سیاسی خویش را از جمله، مصرحه در برنامۀ خطاب به مردم افغانستان مورد تجدید نظر قرار داد و کمیته مرکزی جمهوری را که در آن نمایندگان مترقی اکثریت داشتند به ارگان غیر فعال مبدل ساخت و سمتگیری راست روانه را در سیاست های خویش اتخاذ نمود» (سلطان علی کشتمند، با نقل از بیانیۀ اساسی کنفرانس، یادداشت های سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد اول و دوم، صفحه 269). در نتیجه «کنفرانس سندی را به تصویب رسانید که پرپایۀ آن حزب باید از پشتیبانی رژیم دست بکشد و مواضع سخت تر انتقادی را در برابر سیاست های آن و به دفاع قاطع از منافع توده های مردم افغانستان اتخاذ نماید» و بطور غیر مستقیم فتوای «از میان برداشتن» رژیم را «از راه واقعاً انقلابی»، چنین صادر نمود:«تا زمانیکه مناسبات اجتماعی و اقتصادی فیودالی از راه واقعاً انقلابی از میان برداشته نشود، پیوسته خطرات ناشی از تهاجم ارتجاع موجود خواهد بود» (رک: سلطانعلی کشتمند، یادداشت های سیاسی و رویداهای تاریخی، جلد اول و دوم، صفحه 269). بدین طریق گرایش رویارویی با رژیم به سیاست رسمی و تصویب شدۀ حزب مبدل گردید.
افزون بر آن درین کنفرانس 5 تن؛ هریک محمود بریالی، عبدالمجید سربلند، خلیل زمر، عبدالقدوس غوربندی و نظام الدین تهذیب بحیث اعضای اصلی و دوتن هریک سرور یورش و فدامحمد دهنشین بحیث اعضای علی البدل کمیته مرکزی بعد از رایگیری جنجال برانگیزی معرفی گردیدند (رک: عبدالوکیل، جلد اول، صفحه 184). از میان افراد متذکره صرف عبدالقدوس غوربندی و سرور یورش به استاد میراکبر خیبر تمایل داشته و دیگران افراد نزدیک به ببرک کارمل بودند. در رابطه به همین کنفرانس است که خلیل زمر به برنامۀ «افغانستان در قرن بیستم» رادیو بی. بی. سی گفته است:«درین کنفرانس از یکی از گرایشهای داخل جناح پرچم به رهبری میراکبر خیبر که معتقد به تائید و پشتیبانی رژیم محمد داوود و حتی ادغام جناح پرچم به حزب غورزنگ ملی [حزب انقلاب ملی] داوود خان بود، انتقاد بعمل آمد و بدین ترتیب کنفرانس به دوگانگی و دو دستگی که در جناح پرچم یکی به رهبری ببرک کارمل و دیگری به رهبری میراکبر خیبر، در مورد چگونگی برخورد با رژیم داوود خان وجود داشت، نقطۀ پایان گذاشت» (رونوشت گفته های خلیل زمر، کتاب افغانستان در قرن بیستم از سلسله برنامه های بی. بی. سی، گرد آورنده ظاهر طنین، صفحه 203).
در رابطه به گفتار فوق الذکر خلیل زمر این مسئله را باید تصحیح کرد که: مطابق پیشنهاد محمد داوود و در همان وقت، «حزب انقلاب ملی» هنوز هویت نه یافته و پیشنهاد محمد داوود هم نه «ادغام» در کدام حزبی، بلکه «بیائید حزب ما را هم شما بسازید» بود. ماه ها بعد از گسست روابط محمد داوود با رهبری جناح «پرچم» ح. د. خ. ا بود که پروسۀ ساختاری «حزب انقلاب ملی» در اوایل سال 1355 آغاز و بر بنیاد مادۀ 40 قانون اساسی، توشیح و نافذ شده در پنجم حوت 1355، بمثابۀ یگانه حزب قانونی رسمیت یافت.
به تائید گفتۀ فوق، بارق شفیعی چنین مینویسد:«نگارنده که نسبت به هرکس دیگر، افتخار نزدیکی با استاد خیبر را داشتم، تأکید میکنم که او هرگز طرفدار انحلال حزب در وجود فرکسیون «پرچم» نبوده است! اما این حقیقت مسلم را نمیتوان ناگفته گذاشت که استاد به ضرورت تامین وحدت دو جناح خلق و پرچم ح. د. خ. ا، ایمان خدشه ناپذیر داشت و بر آن پافشاری میکرد»(بارق شفیعی،غروب خورشید، صفحه 44).
افزون بر آن غلام دستگیر پنجشیری درین زمینه مینویسد که: میراکبر خیبر«در آخرین روزهای زندگی فرکسیون پرچم [هدف پنجشیری روزهای قبل از وحدت دو جناح حزب در سال 1356 است ـ ودان]، طرفدار تشکیل جبهه متحد و همکاری با حزب «انقلاب ملی» ... بود، به گفتۀ بارق شفیعی و سلیمان لایق در همان روزها پیام تهدید آمیز ببرک کارمل بوسیلۀ نوراحمد نور، نیز به خیبر ابلاغ گردیده بود تا از مشی انحلال طلبانۀ خود صرفنظر کند» (دستگیر پنجشیری، ظهور و زوال ح. د. خ. ا، بخش اول و دوم، بخش دوم، صفحات 58 و 59، تکیه از ف. ودان).
به هر صورت؛ بعد از تصاویب کنفرانس حزبی و گسترش و تغییر ترکیب کمیته مرکزی حزب است که استاد میراکبر خیبر تجرید و تلاش بعمل می آید تا هرچه بیشتر به حاشیه رانده شود. این تلاش در تداوم مذاکرات برای وحدت مجدد حزب کاملاً مشهود گردید و حتی بار اول بود که درین زمینه از اثر گذاری کارمندان سفارت شوروی تذکار بعمل می آمد.
باید گفت وحدت دو جناح حزب یک انکشاف ضرور و مثبت بود، بشرط آنکه این ضرورت بر مبنی ارادۀ مستقل افغانی رهبری دو جناح حزب، درک آنان از وضعیت داخلی و بنابر احساس مسوولیت شان در برابر این وضعیت و همچنان بادرنظرداشت منافع ملی کشور و نهضت ترقیخواهانۀ میهن صورت می گرفت. اما متأسفانه بازهم دیده می شود که توافق سریع توأم با دستپاچگی جهت وحدت دوجناح حزب حقایق دیگری را در بر دارد.
باید گفت که باوجود اتهامات خشن متقابل دو جناح علیه همدیگر، «سند» سازی و «فوتوکاپی موجود است» گفتن در جنگ تبلیغاتی علیه همدیگر، بعضاً و گاه گاهی اعلامیه ها و ندرتاً مذاکرات دوجانبۀ سطوح پائین را تبارز مدادند که طی آنان نه روی اصول سیاسی ـ فکری و تشکیلاتی وحدت، بلکه صرف روی احراز مقام ها و بخصوص چگونگی تقسیم مقامات رهبری بحث نموده و درین مورد نیز هریک مواضع چون صخرۀ نرمش تاپذیر شان را داشتند و بدین ملحوظ از همان آغاز به نتایج مثبت آنان هیچ یکی از طرفها باور نداشت. بی جهت نیست که عبدالوکیل درین زمینه مینویسد:«... به هر دلیلی که بود[عبدالوکیل دلایل متذکره را میداند ولی نخواسته بنویسد ـ ف. ودان]، همۀ این مذاکرات برای وحدت، به نتیجه نرسید و هر کدام مواضع سیاسی و سازمانی خود را حفظ نمودند»(عبدالوکیل، جلد اول، صفحه 212).
بعد از سفر آخر و نافرجام محمد داوود به شوروی و تقابل روشن مواضع اش طی مذاکرات رسمی با برژنیف رهبر شوروی بود که «نان» وحدت دو جناح ح. د. خ. ا در دیوار داغ و سوزان «تنور» کرملین زده شد و بنابران رهبری دو جناح حزب تحت فشار قرار گرفته و پروسۀ جدی مذاکرات میان دو طرف آغاز گردید. سرانجام مذاکرات برای وحدت حزبی ـ که مورد تائید و حمایت استاد میراکبر خیبر نیز قرار داشت ـ با پادرمیانی برخی احزاب مماثل و «تشویق» حزب کمونیست اتحادشوروی به نتیجه رسیده، سند وحدت در 3 جولای 1977(12 سرطان 1356) میان دو طرف به امضأ میرسد.
در رابطه به مسایل مربوط به وحدت دو جناح حزب، نقش اتحادشوروی نه تنها بحیث مشوق وحدت میان دوجناح حزب، بلکه بحیث ناظر در پروسۀ سیاسی و تشکیلاتی آن و امر و نهی کننده درین پروسه، منجمله در برخورد با استاد میراکبر خیبر نیز حقایقی به نشر رسیده که عبدالوکیل نمیتوانست از این حقایق چشمپوشی و یا انکار نماید. بنابرین تلاش نموده آنان را کمرنگ جلوه دهد. با چنین هدفی است که او صرف از «علاقمندی اتحادشوروی برای وحدت دو جناح حزب» یاد نموده و آن را بمثابه دلیل آخر از جملۀ دلایل پنجگانۀ ارایه شده خویش درین زمینه، نگاشته است. او چهار دلیل اولی (رک: عبدالوکیل، جلد اول، صفحات 216 و 217) را چنین میشمارد:
1 ـ «عمده ترین» علت، جلوگیری از «سقوط دادن دولت محمد داوود» از جانب «نیروهای اسلام گرای افراطی به کمک استخبارات دولت های پاکستان، ایران در همکاری با سازمان استخبارات امریکا».
2 ـ دلیل دومی «خطر دیگر» بود که «از طرف نیروهای راست درون دولت در مقابل شخص محمد داوود» وجود داشت «که پیشبینی هم میشد» و «محمد داوود ... در صورت بروز چنین تهدید احتمالی و بی ثبات کننده، به تنهایی نمیتوانست در مقابل آن ایستادگی و مقاومت نماید».
3 ـ «هدف عمدۀ دیگر» این بود که «محمد داوود را متوجه سازد که چرا یگانه حزب حاکم انقلاب ملی را مطابق قانون اساسی جدید رسمیت میدهد» و «دیگر نیروهای سیاسی را نادیده می گیرد».
4 ـ «علت دیگر» این بود تا حزب برای دفاع از خود«آمادگی بهتر و نیرومند تر در مقابل خطر احتمالی» نیروهای راست افراطی و همچنان «حملۀ جناح راست رژیم را داشته باشند» و در عین حال «محمد داوود» نتواند «از اختلافات درون دو جناح ... به نفع خود استفاده های تاکتیکی» نماید. سرانجام:
5 ـ «در پهلوی عوامل و دلایل فوق عامل مهم دیگر، علاقمندی اتحادشوروی برای وحدت دو جناح حزب بود» (عبدالوکیل، جلد اول، صفحه 217).
هر خوانندۀ دلایل فوق الذکر، بخاطری به اغتشاش فکری نهفته در آنان پی می برند که عبدالوکیل حق و ناحق خواسته علت «پنجم» را که یگانه عامل قطعی وحدت دو جناح حزب، بعد از برخورد معروف محمد داوود با برژنیف بود، کمرنگ جلوه دهد. زیرا:
الف ـ کسی نمیتواند باور کند که: دو جناح یک حزبِ «چپ» به تاریخ 12 سرطان 1356، بخاطری وحدت کردند تا از محمد داودد که خود «به راست» و به نفع «امریکا و پاکستان و ایران انحراف نموده»، در برابر خطر کودتاهایی دفاع نمایند که توسط «نیروهای اسلام گرای افراطی به کمک استخبارات دولت های پاکستان، ایران در همکاری با سازمان استخبارات امریکا» (دلیل اول) و یا «از طرف نیروهای راست درون دولت» (دلیل دوم) صورت می گیرد.
درین صورت:
ـ یا محمد داوود به «راست» و به نفع امریکا، پاکستان و ایران انحراف نکرده که تهدید کودتا بوسیلۀ آنان و ضرورت دفاع نیروی «چپ» دموکراتیک خلق و طرفدار شوروی مطرح میگردد؛
ـ یا به «راست» انحراف کرده که خطر کودتای راست بکمک امریکا و پاکستان و ایران متنفی بود و برعکس آمادگی برای کودتای «چپ» بکمک اتحادشوروی، دلیل وحدت دوجناح حزب محسوب می گردد و سوم اینکه:
ـ محمد داوود در مواضع مبتنی بر اعتقادات ملی و مترقی خود استوار قرار داشت و صرف از امر و نهی برده وارانۀ «انحراف» نموده بود که رهبری شوروی میخواست او را به آن وادار سازد و در عین حال محمد داوود از نظامیگری ها و مانورهای کودتاگری «یاران قدیم» خود (دو جناح ح. د. خ. ا) خشمگین گردیده بود. درین صورت محمد داوود را از هردو جهت («راست» و «چپ») خطر کودتا تهدید مینمود. وکیل نباید بخاطر دستیابی به مطلوب خود میان این سه حالت مغالطه مینمود.
اسناد و شواهد نشان میدهند که نظام جمهوری تحت رهبری محمد داوود تا تسوید، تصویب و انفاذ قانون اساسی نظام (نافذ شده در پنجم حوت 1355)، باوجود تبارز اختلافات مدلل با دو جناح ح. د. خ. ا ـ بخصوص با جناح «پرچم» که در گذشته خیلی نزدیدک بود ـ ماهیتاً مواضع «چپ» و اعتقاد به چنین مواضع را حفظ نموده بود. چنانچه: در «دیباچۀ» قانون اساسی جمهوریت «روی تقویه و استحکام روزافزون وحدت ملی، تضامن و تساند، تامین عدالت اجتماعی، امحای تضادها به شیوۀ مثبت و مترقی مطابق به واقعیت های تاریخ، فرهنگ ملی و شرایط عینی حاکم بر جامعه»، در مادۀ 4 قانون اساسی روی«تامین دموکراسی متکی بر عدالت اجتماعی و منافع مردم»، در مادۀ مادۀ هشتم روی«از بین بردن استثمار به هرنوع و شکلی که باشد»، و در نهایت در مادۀ 49 بر تشکیل «پنجاه فیصد» اعضای «ملی جرگه»(شورای ملی) از میان «دهقانان و کارگران» تأکید مینماید. قبول این معیارها و تأکید آنان تا سطح درج در قانون اساسی چه ماهیتی را و آنهم در همان مقطع زمانی، تثبیت مینماید؟.
افزون بر آن سلطانعلی کشتمند مدعی است که: «پرچمی ها در فبروری 1976(دلو 1364) در برابر یک مصاحبۀ محمد داوود با نمایندۀ آژانس «تانیوگ» یوگوسلاویا سندی را تحت عنوان «توضیح مختصر در بارۀ سوسیالیزم» انتشار دادند که در آن نظریات رئیس دولت [(محمد داوود)] که با نظریات سوسیالیزم نوع ملی رهبری یوگوسلاویا مطابقت داشت، مورد انتقاد قرار گرفته بود» (کشتمند، یادداشت های سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد اول و دم، صفحه 270، تکیه از ف. ودان). کشتمند در ادامۀ ادعای فوق، یکی از اهداف انتشار سند متذکره را«افشا» نمودن آن «گرایش رژیم» محمد داوود خوانده است که «بخاطر پیدا کردن الترنتیف یوگوسلاوی که سیاست جداگانه از سیستم جهانی سوسیالیزم را در آن زمان تعقیب میکرد».
یعنی رهبری پرچمی ها از محمد داوود بخاطری انتقاد بعمل آوردند که او «نظریات سوسیالیزم نوع ملی رهبری یوگوسلاوی» را تبارز داده و «سیاست جداگانه از سیستم جهانی سوسیالیزم را تعقیب» می نمود، بنابرین رهبری پرچمی ها باید این نظریات و سیاست او را «افشأ» مینمود و با انتشار سند متذکره افشأ کرد. این در حالی بود که تعقیب «سیاست» مطابق «سیستم جهانی سوسیالیزم»، جزء، دیکته امر و نهی سیاسی «برادر بزرگ» و منافع این برادر، چیزی دیگری نمیتوانست باشد. چون محمد داوود چنین دیکته را نفی کرده، باید پرچمی ها از او انتقاد مینمودند تا وفاداری خود به این «برادر بزرگ» را به نمایش بگذارند.
نفی امر و نهی «برادر بزرگ»، عصبانیت این «برادر» را در جریان آخرین مذاکرات و همچنان عکس العمل متقابل محمد داوود را باعث و در نتیجه محمد داوود در موقعیت خطرناکی «بین دو سنگ آسیا» قرار گرفت و ناگذیر جهت نزدیک شدن با اقمار منطقوی امریکا (ایران و عربستان سعودی و در نتیجه با پاکستان) رو آورد و از «ایدولوژی وارداتی» یادآوری نمود و برخلاف اصول مندرج قانون اساسی مصوب و توشیح شدۀ خویش، انحراف به «راست» را در سیاست ها، نظریات و مواضع خود تبارز داد. بدین طریق دیده شد که اگر دشمنی امریکا فیدل کاسترو را کمونیست ساخت، دشمنی روسیه، محمد داوود؛ این «شهزادۀ سرخ» را به دامن اقمار منطقوی و فرا منطقوی ایالات متحدۀ امریکا لغزاند.
بحث پیرامون دلایل ارایه شدۀ پنچگانۀ عبدالوکیل در مورد وحدت دو جناح ح. د. خ. ا را در قسمت بعدی این سلسله دنبال مینمائیم.
ادامه دارد