به ادامۀ گذشته، قسمت بیستم، مؤرخ: 14 اگست 2017
فقیرمحمد ودان
مروری بـر یادداشهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه
شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:
از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط
جمهوری دموکراتیک افغانستان
قسمت بیستم
چنانچه در قسمت قبلی این سلسله مطالعه گردید، سه وظیفۀ باقیمانده که ببرک کارمل مطابق مشی تصویب شده، عبدالوکیل را مؤظف ساخت «غرض انجام» آنان به افغانستان برود، عبارت بودند از: «سرنگونی رژیم حاکم امین به زودترین فرصت ممکن، پایان دادن به انشعاب درون حزبی میان خلقی های طرفدار نورمحمد تره کی و پرچمیها و احیای دوبارۀ وحدت واقعی و طبیعی میان هردو بخش حزب و ایجاد جبهۀ وسیع از تمام نیروهای ملی و مترقی به اشتراک تمامی اعضای حزب غرض مبارزه علیه دشمنان افغانستان».
اگر اجرای وظیفۀ اولی «به زودترین فرصت» مطرح بود، اجرای وظایف مربوط به «احیای دوبارۀ وحدت واقعی و طبیعی میان هر دو بخش حزب» و «ایجاد جبهۀ وسیع از تمامی نیروهای ملی و مترقی» کارهای بودند زمانگیر ولی این بدان معنی نبود که عبدالوکیل کارهای مقدماتی و آغازین را درین زمینه انجام ندهد و جهت شرکت حد اقل این نیروها در «سرنگونی رژیم حاکم امین» تلاش ننماید، زیرا برای انجام همین وظایف به افغانستان اعزام گردیده بود. او می باید متکی بر گزارشات رهبری سازمان مخفی و امکانات آنان و همچنان ارتباطات با کادرهای خلقی طرفدار نورمحمد تره کی را ـ که می باید حد اقل نام و مشخصات دو، سه فرد شاخص شان را از سروری، گلابزوی و وطنجار در مسکو گرفته و یا بنابر روابط و شناختی که سازمان مخفی پرچمی ها با آنان ایجاد نموده بودند ـ تامین و نیروی آنان و همچنان در صورت امکان، امکانات سایر «نیروهای ملی و مترقی» را در امر سرنگونی حفیظ الله امین از قدرت، بسیج و هماهنگ مینمود.
بنابرین اکنون تدقیق مینمائیم که عبدالوکیل این گویا سازمانده برجستۀ جناح پرچم،آیا طی مدت بعد از برگشت مخفیانۀ خویش به کابل مسولانه اندیشیده، پلان قابل تطبیق طرح و مطابق به آن عمل نموده است یا خیر؟.
عبدالوکیل در مورد کارهایی که طی مدت مورد بحث در کابل انجام داده است؛ چنین مینویسد:
ـ «یک روز قبل از ملاقات با ظهور رزمجو، تصمیم گرفتم ساعت هفت و نیم شب، برای آشنایی با وضع موجود شهر، از مخفیگاه بیرون شوم». او درین شب با استفاده از تکسی از سرک جادۀ میوند عبور نموده در مکرویان اول از تکسی پیاده و با عبور از مکرویان دوم، در چهار راهی وزارت صحت عامه دوباره در تکسی سوار، سرک مقابل رادیو ـ تلویزون، سرک مقابل ارگ ریاست جمهوری و چهار راهی پشتونستان را عبور نموده به طرف «مخفیگاه» خویش روان و «در نزدیک مکتب حبیبیه از تکسی پیاده» می شود و به «منزل» برمی گردد (رک:عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 332).
ـ «روز بعد مؤفق شدم به کمک دوستم با برادرم دوکتور عبدالرحیم به تماس شوم ....»(عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 332). صرف تامین تماس، بدون ملاقات و یا وعدۀ دیدار. این «تماس» هیچگونه ربطی به ماموریت عبدالوکیل نداشت.
ـ او مینویسد که در همین روزِ فوق الذکر،«به ساعت هشت شب قرار ملاقات با ظهور [رزمجو] گذاشته شد». اینکه چگونه و از طریق چه کسی با ظهور رزمجو که تحت رژیم شدید مبارزۀ مخفی و در مخفیگاه نا معلوم قرار داشت، ارتباط تامین و در نتیجه قرار ملاقات گذاشته شد، مبهم می ماند و بعد مینویسد که:«رزمجو از مخفیگاه خود در قلعۀ شاده، برای ملاقات بامن به کارته سه در منزل یکی از دوستان خود آمده بود». این ملاقات ـ که به علت معلوم در منزل شخصِ با هویت مبهم گذاشته شده صورت گرفت ـ به مهمترین استقامت وظیفوی عبدالوکیل مربوط میگردید. زیرا ظهور رزمجو رهبری سازمان مخفی پرچمی ها را بعهده داشت و این سازمان برای عبدالوکیل مهمترین افزار سرنگونی امین از قدرت و در عین حال ساختاری جهت انجام دو وظیفۀ محولۀ دیگر نیز محسوب می گردید.
طی این ملاقات افزون بر توضیح «ناگزیری» دست زدن به تشکیل سازمان مخفی توسط ظهور رزمجو، او از زندانی شدن و یا «از بین بردن» یک عدۀ زیاد کادرهای حزبی «توسط زمامداران خلقی» یادآوری نموده و همچنان صحبت میان هر دو در مورد یک تعداد کادرهای مشخص سابقه دار حزبی اختصاص یافت که عبدالوکیل با نام گرفتن از آنان جهت معلومات در مورد سرنوشت شان علاقمندی نشان میداد و قسمت زیاد وقت ملاقات متذکره را احتوا نمود.
مسایل جدی ای که از جانب ظهور رزمجو در استقامت اصلی وظایف جاری مطرح گردید عبارت بودند از:«حالا سازمان مخفی حاضر است برای برانداختن حفیظ الله امین از قدرت، به یک اقدام در یک فرصت ممکن دست بزند. ما با بعضی از طرفداران نورمحمد تره کی روابط خوبی برقرار کرده ایم و آنها نیز اعلام آمادگی کرده اند. با سازمانهای مخفی ولایات هم ارتباط برقرار است». در مقابل مسایل جدی فوق، عبدالوکیل مینویسد:«برای رفیق ظهور پیشنهاد نمودم که بعد از این ارتباطات را وسیعتر و همه جانبه تر بسازیم. ... به موصوف مشوره دادم، اگر لازم بداند تنها با رفقای رهبری سازمان مخفی موضوع موجودیتم را طرح و اقدامات سریع را در جهت سازماندهی فعال رفقای نظامی و ملکی روی دست گیرند. قرار شد بازهم هر دو یکدیگر را به زودی ببینیم و در صورت امکان، با سایر رفقای رهبری سازمان مخفی ملاقات نمایم. ... صحبت ما تقریباً دو ساعت دوام کرد. ظهور در اخیر گفت:«یکتن از رفقای مخفی که در گارد اجرای وظیفه مینماید، آماده است هر زمانیکه رفقای مخفی دستور بدهند برای از بین بردن امین در فرصت مساعد اقدام نماید». قرار ما بر این شد که فعلاً بهتر است در مخفیگاه های جداگانه بخاطر مصوونیت بیشتر تا یک مدتی به سر بریم. بعداً با هم خدا حافظی نمودیم»](عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحات 333 و 334).
دیده می شود که عبدالوکیل با ظهور رزمجو در مورد چگونگی کمیت نظامیان پرچمی در قطعات و جزوتام های مختلف مرکز و ولایات، انتظام این نظامیان و طرح چگونگی اقدام آن بخاطر سرنگونی امین، چگونگی نقش بخش ملکی سازمان مخفی در همکاری با نظامیان درین زمینه، هیچ طرح جدی و یا وظیفه ای را مطرح ننمود، او در مورد اینکه رهبری سازمان مخفی پرچمی ها « با بعضی از طرفداران نورمحمد تره کی روابط خوبی برقرار کرده» اند و «آنها نیز اعلام آمادگی کرده اند»، هیج توجه ننموده و علاقۀ نشان نداده است. در عین حال اگر ظهور رزمجو رهبری سازمان مخفی پرچمی ها را بعهده داشت ـ که بطور مسلم چنین مسوولیت را با صلاحیت کامل بعهده داشت ـ پس بادرنظرداشت وضعیت غیرعادی و خطرناک موجود و همچنان وظایف عاجلی که اجرای آن را عبدالوکیل بعهده داشت، ضرورت «ملاقات با سایر رفقای مخفی» برای عبدالوکیل نه تنها منتفی بود، بلکه باعث ضیاع وقت، ایجاد زمینه های بیشترخطر را باعث و مهمتر از همه بی اعتنایی نسبت به رهبر سازمان مخفی و صلاحیت کاری او را افاده مینمود.
باوجود آن دیده می شود که عبدالوکیل، به گفتۀ خودش «با یک عده از اعضای نظامی و ملکی سازمان مخفی» ملاقات نموده که از آن جمله، با اهمیت ترین آنان را قرار ذیل درج تاریخ خاطرات و سرگذشت سیاسی خود نموده است:
ـ فرد دومی را که گویا عبدالوکیل ملاقات مینماید مرحوم امتیاز حسن یکی از اعضای رهبری سازمان مخفی است. درین ملاقات که به گفتۀ عبدالوکیل «دوساعت» را دربر گرفت اکثراً مسایل و علایق شخصی، یادآوری خاطرات گذشته و اینکه حفیظ الله امین «رفقای زیاد ملکی و نظامی را از بین برده»، گزارش گردیده و یگانه مسئله جدی درین ملاقات، این بود که راجع به «آمادگی بعدی صحبت» نموده اند و درین رابطه «موصوف [(مرحوم امتیاز حسن)] حاضر به هرنوع قربانی و انجام ماموریت برای ختم رژیم امین بود» (رک: عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 335).
ـ عبدالوکیل «روز بعد با رفیق حشمت اورنگ» که به گفتۀ او «در سازمان مخفی فعال بود»(!) ملاقات نموده و باوی«تقریباً برای یکنیم ساعت در کوچه های کارته چهار و سرک پیشروی مکتب غازی» قدم میزند. درین ملاقات غیر ضروری، افزون بر مسایل و علایق شخصی، هیچ حرف جدی و مشخص وجود ندارد. جدی ترین مسئله یی را که وکیل مطرح مینماید، «نصیحت پدرانۀ» غیر ضروریست است که به حشمت اورنگ میگوید:«هرچه بیشتر سازمان مخفی را توسعه و رفقای حزبی و علاقمندان را با احتیاط دور سازمان خود جمع نمایند تا بتوانیم نیروی کافی برای سرنگونی امین، در یک شرایط خاص بوجود بیاوریم» (رک: عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 336).
ـ همچنان؛ عبدالوکیل «شبی هم در بالای پل مکرویان» با برادر خویش «دوکتور عبدالرحیم به ساعت هفت و نیم وعدۀ ملاقات» داشت و «خلاصه اینکه تا ساعت 8 و 30 دقیقه در همین ساحه گشت و گذار» نمود؛ ولی برادرش «به سراغ» او نیامد(رک:عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحات 336 و 337).
ـ سرانجام؛ عبدالوکیل می باید«ملاقات دیگری در کارته پروان روبروی ناحیۀ حزبی با اشرف گردیزی داشته» باشد. باید گفت که اشرف گردیزی نه عضو رهبری سازمان مخفی بود و نه هم مسوولیت حساسی در سازمان مخفی داشت. به هر صورت؛ چون «قرار ملاقات نزدیک ناحیۀ حزبی خطرناک بود» و عبدالوکیل با «حادثۀ دلچسپ و خطرناکِ» روبرو شدن «با شریف مسوول ناحیۀ حزبی» مواجه گردید ـ چنانچه در قسمت قبلی این سلسله توضیح شد ـ به گمان غالب ملاقات صورت نگرفت. زیرا عبدالوکیل حتی با گذشت زمان بیشتر از ربع قرن، هنوز هم تحت تاثیر «حادثۀ دلچسپ و خطرناک» مذکور، فراموش نموده در مورد انجام و عدم انجام ملاقات متذکره چیزی بنویسد.
مجموع کار و فعالیت (!) قابل یادآوری عبدالوکیل که برای اجرای هرچه زودتر وظیفۀ مبرم و بزرگی چون «سرنگونی حفیظ الله امین» انجام داده، ملاقات های فوق بود. از جملۀ سایر کارهای انجام شده ـ اگر انجام شده با شد ـ این ملاقات ها برای عبدالوکیل در سطحی از اهمیت و فوق العادگی برخوردار بوده اند که خواسته آنان را ضمن خاطرات و سرگذشت سیاسی خویش، درج تاریخ کشورنماید. این در حالی بود که ذهن رسای(!) عبدالوکیل اصلاً اهمیت دو وظیفۀ دیگر (پایان دادن به انشعاب درون حزبی میان خلقی های طرفدار نورمحمد تره کی و پرچمیها و احیای دوبارۀ وحدت واقعی و طبیعی میان هردو بخش حزب و ایجاد جبهۀ وسیع از تمام نیروهای ملی و مترقی) را نتوانسته درک کند و حتی زمانیکه ظهور رزمجو در مورد اینکه « با بعضی از طرفداران نورمحمد تره کی روابط خوبی برقرار کرده» اند و «آنها نیز اعلام آمادگی کرده اند»، گزارش داد، هیچ نوع توجه و علاقه به آن نشان نداد.
به گمان غالب بعد از ارزیابی فعالیت های فوق الذکر عبدالوکیل بود که مسوولین کی. جی. بی به این نتیجه رسیدند که بیهوده زحمت انتقال «صندوق چوبی پرزه های موتر جیب روسی»(!) را از مسکو به کابل و خطرات ناشی از آنان متحمل شده اند؛ زیرا این «پرزه ها» به درد نمی خورد و یا به مصداق ضرب المثل معروف که«دا وړی، نه شړی کیږی»، بنابران عبدالوکیل را با قطع فعالیت های او درین مقطع زمانی، در «گوشۀ عافیت» کنار گذاشته، خود دست آستین بر زدند و مستقیماً با سازمان مخفی پرچمی ها از طریق یکی از عوامل خویش با نام مستعار «خوست»، ارتباط برقرا نموده و برای از بین بردن امین وارد میدان عمل گردیدند که سرانجام کار به مداخله نظامی اتحادشوروی منتهی گردید. چگونه؟:
قبل از آمدن وکیل به کابل (تاریخ 11 نوامبر 1979)، سازمان مخفی جناح پرچم بی خبر از انکشافات مسکو و حضور ببرک کارمل و همراهان او در آنجا، تصمیم داشت به تاریخ چهارم نوامبر به اقدام نظامی بخاطر سرنگونی رژیم حفیظ الله امین دست بزند. ولی کارمندان کی. جی. بی در کابل با توجه به آمدن نزدیک عبدالوکیل به کابل، مانع این اقدام گردیدند. سنگیروف و سامونین درین زمینه با استناد از آرشیف کی. جی. بی؛ چنین مینویسند:«در شروع ماه نوامبر ستاراستین [نام مستعار کارمند کی. جی. بی تحت پوشش دپلومات در سفارت شوروی با نام واقعی ولادیمیر سامونین یکی از دو نویسنده فوق الذکر ـ ف. ودان] با «خوست» [نام مستعار عضو ارتباطی کارمند مذکور با رهبری سازمان مخفی جناح پرچم ـ ف. ودان] ملاقات کرد. ... طی آن ملاقات «خوست» به ستاراستین یادآور شده بود که اعضای سازمان نظامی وی به کمک فلان و فلان قطعات و به امید حمایت عمومی مردم کابل و ولایات قصد دارند به تاریخ چهارم نوامبر قیامی را براه اندازند و «رژیم فاشیستی امین» را سقوط بدهند. ... پس از دریافت اطلاع مذکور، ستاراستین بدون کوچکترین اتلاف وقت، نزد اوسادچی رفت. آمر دفتر پس از شنیدن خبر مذکور معلوم می شد که عصبانی شده است، امر کرد:« فوراً به مکروریون برو، به کلوب، ایوانوف در تالار است و در کنسرت آماتور متخصصین شوروی وجود دارد. به او موضوع را گزارش بده».
ستاراستین طی 20 دقیقه ایوانوف را پیدا نمود. ... اطلاع «خوست»، ایوانوف را نیز نارام ساخت، او خطاب به ستاراستین گفت که:«والیری [نام کوچک ستاراستین] هرچه زودتر با «خوست» ملاقات کنید و بگوئید که هنوز برای قیام کردن وقت است. تحرکاتِ قبل از وقت میتواند منجر به ناکامی شوند. در صورتیکه ما به اشتراک و کمک سازمان نظامی پرچمی ها ضرورت پیدا نمائیم ما به آنها از طریق شما خبر خواهیم داد. فردا صبح وقت ستاراستین مجدداً با اجنت ملاقات نمود و با اشاره به توصیه های «مرکز» از خوست خواهش کرد تا قیام مسلحانه را فعلاً معطل بسازند. ... خوست از سخنان ستاراستین خوشنود گردید:«یعنی اینکه شما از ما حمایت خواهید کرد؟. یعنی که بزودی روز نجات خواهد رسید؟. من در تمام زندگی معتقد بودم که شوروی ها هیچگاه دوستان خود را در روز بد رها نمی کند».
ستاراستین در جواب با تواضع گفت:«من دقیق نمیدانم که مسایل چگونه پیش خواهد رفت. اینکه کرملین چه پلانهای در رابطه به افغانستان دارد، خبر ندارم. من صرف چیزهایی را به شما رساندم که از من خواستند به شما بگویم.» (ولادیمیر سنگیروف و والیری سامونین، چگونه به وایروس A(هجوم به افغانستان مبتلا گردیدیم، ترجمه غوث جانباز، فصل هشتم صفحات 291 و 292).
عبدالوکیل به کابل آمد. قبل از آن ببرک کارمل به او و سایر اعضای گروپ هفت نفری، با انتباه از ملاقات های خویش با مسوولین اتحادشوروی، تذکراتی داشته که عبدالوکیل در زمینه؛ چنین نوشته است:[«رفقأ شما باید خود تان دست به کار شوید و راه های سقوط رژیم را جستجو کنید و دوستان شوروی حاضر اند درین راستا با ما همکاری و کمک نمایند. دوستان اتحادشوروی میگویند «که شما برای از بین بردن تسلط رژیم امین، بالای هر پلانی میتوانید کار و فکر نمائید بغیر از اعزام و مداخلۀ قطعات نظامی اتحاد شوروی به افغانستان.»
ببرک کارمل بر اساس این گفتار رهبران شوروی، اینجانب را تقریباً دو ماه قبل از فرستادن قوای نظامی شوروی به افغانستان، دستور داده بود تا برای اجرای هدف فوق، به افغانستان بروم»] (عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 346، تکیه از ف. ودان)
بادرنظرداشت اظهارات فوق میتوان به این نتیجه دست یافت که رهبری اتحادشوروی، چشم امید به آن بسته بودند که با حضور عبدالوکیل در کابل و درایت و صلاحیت هایی که او مدعی آن است، «اجرای هدف فوق» را بوجه احسن سازماندهی نموده و تحقق می بخشد. بنابرین با رسیدن عبدالوکیل به افغانستان، کارمندان کی. جی. بی مقیم کابل تا وقتی با «خوست» ارتباط تامین نمی نمایند که به عدم توانایی عبدالوکیل در امر سازماندهی و اجرای مسوولیت های سپرده شده و عدم مؤثریت مصروفیت های او معتقد گردیدند. بعد از تامین چنین اعتقاد بود که نه از طریق عبدالوکیل، بلکه دوباره روابط شان را از طریق «خوست» با رهبری سازمان مخفی جناح پرچم برقرار نمودند و تا سقوط رژیم حفیظ الله امین این کانال ارتباطی را فعال نگه داشتند.
در تداوم ارتباط فوق بود که به تاریخ 14 دسمبر، انتقال دستور سفارت شوروی جهت سهمگیری سازمان مخفی جناح پرچم در عملیات سقوط حفیظ الله امین و توقف مجدد آن، نه در رابطه و توسط عبدالوکیل؛ بلکه بوسیله «خوست» صورت گرفت. زیرا: در همین روز والیری ستاراستین کارمند کی. جی. بی در کابل را جنرال کیرپچینکو معاون جدید ریاست عمومی کشف خارجی کی. جی. بی که از مسکو به کابل آمده بود، نزد خود خواسته؛ به او خاطرنشان ساخت:[«والیری شما میتوانید به زودترین فرصت به اجنت خود بنام «خوست» برسانید تا او اقداماتی را برای قیام اعضای نظامی پرچمی ها علیه رژیم امین، روی دست بگیرند، امروز شب کار این رژیم باید یک طرفه شود.»
والیری جواب داده بود:«فکر می کنم که با «خوست» طی یک یا دو ساعت میتوانم تماس بگیرم. البته اگر او در کابل باشد. بطور مشخص به او باید چی بگویم؟. کدام علامت باید نشانۀ شروع قیام برای پرچمی ها باشد؟. در کجا آنها باید تمرکز بیابند؟ سلاح هایی که آنها بکار خواهند برد در کجا می باشد؟.»
کیرپچینکو:«به آنها خبر بدهید که رژیم امین امشب سقوط داده خواهد شد. اعضای سازمان نظامی مکلف نیستند در عملیات هجومی به قصر اشتراک کنند. وظیفۀ عمدۀ آنها عبارت از آن خواهد بود تا به وظایف خود در قطعات اردو و پولیس بیایند و اوضاع را در قوای مسلح عادی ساخته و سپس در اقدامات بخاطر تامین نظم در کابل و دیگر شهرهای افغانستان سهم بگیرند.»
ستاراستین که از فرط درک اهمیت وظیفه بی حرکت مانده بود؛ گفت:«اطاعت می شود فهمیدم.»
ستاراستین بزودی در یکی از پسکوچه های خلوت کابل در ناحیۀ کوه آسمایی با اجنت «خوست» ملاقات کرد. بمجرد شنیدن سخنان مامور استخباراتی، «خوست» کم بود به رقصیدن بپردازد؛ او گفت:«من فوراً رفقایم را درجریان میگذارم.»
پس از آنکه ستاراستین به سفارت برگشت، اوسادچی او را بلافاصله نزد خود احضار نموده؛ خاطرنشان ساخت:«عفو کن والیری، وظیفه را که برای تو کیرپچینکو محول نموده بود، فعلاً ملغی میگردد، عاجل اجینت خود را پیدا کن و بگو توقف کند. سرنگونی امین [به وقت دیگر] موکول می شود. ... برو بدون اتلاف وقت «خوست» خود را از هرجایی که می شود پیدا کن و برایش تفهیم نما که شور نخورد.»](ولادمیر سنگیروف و والیری سامونین، چگونه به ویروس A (هجوم به افغانستان) مبتلا گردیدیم، فصل هشتم، صفحات 292 و 293).
بنابرین؛ اگر عبدالوکیل به علت عدم تبارز توانایی خویش در انجام وظایف محوله «به گوشۀ عافیت» کنار کشیده نشده می بود، می باید وظایف فوق الذکر نه از طریق «خوست» به رهبری سازمان مخفی انقال می گردید؛ بلکه از طریق و توسط عبدالوکیل سازمان داده می شد. بدین ملحوظ روابط کارمندان استخبارات اتحادشوروی با رهبری سازمان مخفی جناح پرچم از طریق «خوست» تا وقتی دوام یافت که به تاریخ 12 دسمبر بیروی سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحادشوروی مسئله «تعویض رهبری در افغانستان و اعزام قوای شوروی به آن کشور» را مورد بحث و تصویب قرار دادند.
براساس فیصلۀ فوق الذکر بروی سیاسی حزب کمونیست اتحادشوروی بود که نشست طیارات غول پیکر آن کشور در میدانهای هوایی افغانستان در 24 دسمبر آغاز و بنابرین ورود قوای نظامی شوروی از طریق هوا و زمین ادامه یافت که طی دو روز، به تاریخ 26 دسامبر تکمیل گردید. در همین روز(26 دسامبر) کمسیون بیروی سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی در امور افغانستان، تحت ریاست برژنف «درویلای زارچی برژنف» تشکیل جلسه نموده، دستور سقوط رژیم حفیظ الله را صادر و به تعقیب آن در همان روز نظامیان و کارمندان شبکه های استخباراتی اتحاد شوروی در کابل «پلان نهایی اشغال مراکز مهم حکومتی و دیگر جاها و در قدم نخست اقامتگاه رئیس دولت» را مورد تائید قطعی قرار دادند که می باید در نیمۀ دوم روز 5 شنبه مؤرخ 27 دسمبر 1979 (مطابق 6 جدی 1358) عملی می گردید. بعد از فیصله های متذکره و بلافاصله، مسوولین کی. جی. بی مقیم کابل عملیات مسموم ساختن امین را بار دوم روی دست گرفتند. در آغاز و جریان ادامۀ این عملیات، به سازمان مخفی جناح پرچم سهم داده نشد و صرف به فردای آن و بعد از کشته شدن امین و انتقال قدرت، به آنها وظیفه سپردند که در انتظام امور در شهر کابل، سهم بگیرند. با سقوط رژیم حفیظ الله امین توسط قطعات نظامی اتحادشوروی بود که ماموریت مخفی و بی حاصل عبدالوکیل نیز به انجام رسید و در اولین ساعات بعد از کشته شدن حفیظ الله امین بود که او با یونیفورم نظامی قطعات شوروی و دو بادیگارد اردوی سرخ «فاتحانه»(!) و به گفتۀ صالح محمد زیری از زبان خودش «همینطور فلمی» به تعمیر وزارت دفاع داخل گردید. جریانات مربوط آن را در قسمت بعدی مطالعه خواهیم نمود.
ادامه دارد