با سلام و عرض ادب به محضر نویسنده گان و فرهیختگان گرامی. همانطور که مستحضر هستید امشب افتخار دارم به برگزاری شبی که با حضور نویسنده ارجمند مان ، داکترصاحب ببرک ارغند، اعتبار خاصی یافته است. نویسندهای که در طول سالیان متمادی با به کارگیری صنعت داستاننویسی به جایگاه خاصی در تاریخ رمان و داستان افغانستان دست یافته است. به قول شاعر
زنده تا زنده است باید به فریادش رسید - ورنه برسنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟
تشکر از فرهنگیان که محفل امروز را به خاطر نیکداشت از کارکردهای جناب داکتر صاحب ببرک ارغند، در موجودیت خودشان براه انداختند.
حاضرین گرانقدر!
ازآثارو مصاحبه های داکترصاحب ببرک ارغند با قادر جان مسعود و عصمت جان تایبخیل چنین بر می آید که داستان نوعي سفر به درون است، به درونِ خودمان، به درونِ آدمهاي پيرامونمان و طبيعت و اشيايي كه ما را احاطه كردهاند. طبعاً خودِ امر نوشتن، صرفِ تمايل ما به نوشتن، همواره متضمن ادبيات نيست، و نتيجة ادبي به بار نمیآآورد. نويسنده نسبت به موقعيتي كه در داستانش ميآفريند بايد كاملاً آگاه باشد اجزاي صحنه، آدمها و كلمات و لحنِ آنها، و پيش از همه مايه و موضوعِ نوشتهاش، را به درستي بشناسد. بايد درباره چيزي بنويسيم كه ميشناسيم، و حتيالمقدور تجربهها را از دستِ اول نقل كنيم. براي نوشتنِ يك داستان، ولو سادهترين داستانها، نويسنده از مطالعه و تحقيق در پيرامونِ موضوعِ داستان بينياز نيست. معمولاً، حتي براي نويسنده حرفهاي، طول زمانِ تحقيق از زمانِ نگارش داستان بيشتر است؛ زيرا تحقيق تمام شدني،نيست.
از جمله مسایل بسیار مهم در خواندن داستان رابطه خواننده با متن نويسنده ، مستلزم اعتماد است. اما آنچه اهميت دارد حاصلِ اين اعتماد است. خواننده پس از مطالعه داستان بايد احساس كند كه خود را، يا ديگران را، بهتر شناخته است.صرف نظر از اين كه اثر داستاني مربوط يك نويسنده حرفهاي باشد يا از یک نويسندهاي نوآموز .
درحقیقت نوشتن نوعِ تغييرشكليافتهاي است از سخن گفتن و انديشيدنِ مضاعف، و بازنمودنِ درونِ خود و بيان كردنِ حساسيتي كه در ما نسبت به پيرامونمان وجود دارد. هدفِ خواندن درگير شدن با متن است، و نوشتن درگير شدن با موضوعي است كه هدف ومنظور ما است، و ما نياز يا اجبار به گفتن، در واقع نوشتن، آنداريم.
علمای علم استتیک به این باورند که یک نویسنده را از سه نظرگاه میتوان بررسی کرد: میتوان او را یک داستاننویس، یک استاد، و یک افسونگر دانست.
یک نویسندهی بزرگ ترکیبی از این سه است ، داستان نویس، استاد، افسونگر ، اما افسونگر درون اوست که مسلط میشود و او را به نویسنده ای مهم مبدل میکند.
این سه جنبهی یک نویسندهی بزرگ یعنی سحر، داستان، درس ،میتوانند ترکیب شوند و جلوهی واحد منحصر بفرد و وحدت یافته را بسازند.
بر اساس علم استیک، قاعدهی خوب برای آزمودن کیفیت یک رمان، در دراز مدت ترکیب دقت و شعور عالمانه و حس شهودی هنریست. برای لذت بردن از آن سحر، خوانندهی خردمند کتاب یک هنرمند ودانشمند را نه با قلبش و نیز نه چندان با مغزش، که با ستون فقراتش میخواند. بعد با لذتی که هم حسی است و هم عقلی، هنرمند را تماشا میکنیم . یعنی به آن مقام که داکترببرک ارغند دست یافته وآن چیز که او به نمایش گذاشته تماشما میکنیم. همانطوریکه گفتم او یکی از چهره های سرشناش و نام آور کشور مادر گسترهداستان نویسی است که این سه خصیصیه در او ودر داستانهای زیبایش محسوس است.
داکتر ببرک ارغند نویسندۀ است که رمان و داستان کوتاه زیاد دارد که برای نسل جوان نویسنده ما راهگشا و آموزنده بوده و خواهد بود.مایلم بیفزایم که داستان نویسى ازنوع نوشتنِ داکتر ارغند به همان نسبتِ آسان یابى دشوارنیز هست. این که نویسنده اى بتواند از ساده ترین زنده گىِ آدم ها، داستان هایى بنویسد که ساده وبى حادثه بنمایند، دو گونه نگاه وقصاوت را به خواننده وامى گذارد: اول آن قدر ساده که ممکن است خواننده از سرِ آن بگذرد ، امّا دومین نگاه آن است که شخص دچار تامل شود و از خودبپرسد مگر ممکن است موضوعى بدین حد ساده وگذرا موضوع یک داستان قرار بگیرد؟! بلی،ممکن است؛ بشرط آنکه نویسنده آن داکتر ببرک ارغند باشد !
در فهرست بهترین رمانهای داکتر ارغند «پهلوان مراد واسپ که بز کش نبود» و «سفر پرنده گان بیبال» رتبهای مشابه دارند. من کمتر خواننده افغان را دیدهام که این دو رمان را نخوانده باشد و احساس عمیق با شخصیتها و ماجراهایشان نکرده باشد و سایهای از خودش یا هالهای از زنده گیاش را در آنها پیدا نکرده باشد. او در داستان هایش جهان آدمهایی را خلق میکند که مدام در تلاشند، ناامید نمیشوند، مبارزه میکنند، به فردایی بهتر میاندیشند، و این برمیگردد به همان اعتقاد نویسندهشان به تعهد اجتماعی و رسالت اصلاحگری. آدمهای داستانهای او از متن جامعه برمیخیزند و بیدلیل نیست که خواننده خیلی زود با آنها ارتباط برقرار و احساس میکند.
بنیان گذار « روزجهانی داستان» اُزجان کارابولوت میگوید: «آنچه انسان را انسان میکند، رویاهای اوست. کافی است رویایی داشته باشید و به دنبالش باشید تا به واقعیت بپیوندد. ما داستان نویسها رویایی داشتیم که حالا شاهد واقعی شدنش هستیم.»
انسان با داستان زنده است و با داستان در آینده حضور خواهد داشت، همانطور که با داستان گذشتهها را حفظ میکند. هر انسانی داستانی دارد که در طول عمرش و حتی پس از خودش ادامه می یابد.
به فهم زیباشناسان زمان، مکان، رنگ فصول و حرکات ماهیچهها و ذهن همهی اینها در چشم نویسندگان چون داکتر ببرک ارغند آن تصورات سنتیای نیست که بتوان از کتابخانههای عمومیبه امانت گرفت، مجموعهای است از غافلگیریهای منحصر بهفرد که استادان هنرمند یاد گرفتهاند که آنها را به روش خاص خودشان توصیف کنند.
لازم به گفتن است سوژهای که دکتر ارغندانتخابکردهازآنجهت جذاباست که در تار وپود مردم جا دارد و ذهن خواننده با آن احساس بیگانگی نمیکند. این یکی از شهکاری های داستان نویسان مانند داکتر ببرک ارغند است که قصه ها را چون فلم در داستان هایش منعکس میسازد . راستی وقتی رومان پهلوان مراد واسپی که بز کش نبود را میخواندم به یاد «اوغایطا » بز کشی های ولایت کندز وچاپندآزان شانه دار وقوی هیکل آن ورییس تیم بزکشی آنوقت سمت شمال روانشاد حاجی گلستان رفتم که مستی میکرد وخوشگپی میکرد وچاپندازا ن را تشویق میکرد . لحظه های زیبا ی بود دور از همه عصبیتها ومملو از صفایی ها وصمیمیت ها!
داکتر ارغند به عنوان یک داستان نویس، مينويسد تا تجربه فردي خود را در رسيدن به «حقيقت» زنده گي با ديگري درميان بگذارد و در نوعي فرايند تبادل ادبي نوشتههاي خود را در معرض مطالعه و وارسي منصفانه قرار دهد. او باور دارد که داستان يا نوشته ما بايد مستقلانه حضور خود را به جامعه بقبولاند، و طبعاً هر عامل ديگري جز خود متن در اين ميان نقشي تعيين کننده نخواهد داشت. اين گونه است که داستان يا هرمتن ادبي تثبيت ميشود. در آن صورت نويسنده ديگر صاحب اثر خود نمی باشد واز اختیار او خارج گردیده و اثر به ادبيات ميپيوندد و مال عمومي ميشود.
امروز شاعران داستان نویسان مغرور زیاد داریم که هالههایی را در دل خود و در اطراف خود ایجاد کردهاند اما داکتر ببرک ارغند برعکس ثابت نموده است که هم میتوان خیلی صمیمی و خودمانی بود و هم دانشمند وهنرمند بود.
بارِ دیگر تبریکِ مرا به مناسبت روز تولد تان و توانایی تان در باب هنرِ داستان نویسی بپذیرید.
یواځی انسان مین نه دی
یواخی انسان په ژړا نه ددی
ما مرغان
باران ،سیل اوسیلاب هم
په ژړا لیدلی دی
یواځی انسان
په ژړا نه دی
که ټپی اومصری وایی
ما له کانو زمزمی
او آواز له زرغون بوټو اوریدلی
ما بدلی له سیلی اوطوفان اوریدلی
یواځی انسان
سندغاړی نه دی
یواځی انسان نه دی
چی مینه لری
سیندونه او موجونه هم
لمر او کرونده دواړه
هم مین دی
یواځی انسان مین نه دی
یوازی انسان په زړا نه دی