ف.بری
همرهء قافله و رفیق دزد
اتحــاد اندیشهء مهــــر و وفاست
بر نیاید زآن کسی کو برخطاست
میشود هیزم کش جنگ و شرار
آنکه او را نیست بر نفس اقتدار
میشود بازیچهء صاحب غرض
میدمد بروی زپستی صد عَرَض
می فروشد مـادر میهـن به زر
کی بود ازننگ و نام دروی اثر
عدهء زین ناکسان در ملک ما
میکنند تفتین و تلقین بر ملا
خلق افغان را بهم انداخته اند
برزبان و قوم و دین پرداخته اند
همرهء قافله باشند ، درزمـان
هم رفیق دزد باشنــد درنهان
میشوند این ها بری رسوای عام
داغ خیانت بر جبین دارند مدام
ف.بری