F

ع . رحی

F

به دروازه ی عبرتگاهِ تاریخ نباید دو لنگه کوبید

F
F

جنگ در افغانستان واقعیتی است که به هیچ دلیل و تحتِ هیچ بهانه ی نمیشود انرا انکار کرد، و یا از کنارِ سیلابِ ناتمامِ خون های نا حق با تغافل و بی التفات رد شد.

تداومِ خونبارِ این تراژیدی ویرانگر مضمونِ اصلیِ مانیفستِ هژمونیزمِ قاره یی است که دنیا را سمت و سو میدهد.
بما تفهیم کرده اند که برای رسیدن فقط باید بِدَویم و ما اینرا نمیدانیم که هر دَویدنی رسیدن نیست.
بما تفهیم کرده اند که برای رسیدن بهدف فقط باید بجنگیم و تا اخرِ خطِ موهوم حتی نَفَس تازه نکنیم و با کبریتِ خشونت های قوم و زبان در حواشیِ خرمنِ هستیِ تاریخی خویش کودکانه مشقِ اتش افروزی کنیم.
تمامِ سر چشمه های معرفت و اگاهی اجتماعی را در مسیرِ اراده ی سیاسی ما تعطیل کرده اند.
افیونِ کشنده ی تقابل و حساسیت های اجتماعی را در سلول های روابطِ سالمِ سنتی ما تزریق کرده اند و پُل های برگشت به سازگاری سیاسی را در عقبِ ما منهدم ساخته اند و اینک صلح برای ما ارمانیست که در برزخِ رویا و حقیقت به تعلیقِ ابدی محکوم است.
حساسیت های یک انقطاب دردناکِ اجتماعی تا اخرین لایه های ذهنیتِ عمومی فاتحانه رسوخ کرده است و تباعدِ ناشی ازین انقطاب کتله های وسیع سیاسی و اجتماعی را در معرکه ی انتقام جویی های کاذب در برابر هم قرار داده است و اینک ما در اذحامِ گمراه کننده ی یک عناد ورزیِ جعلی، فرصت های تاریخی برای تاسیسِ میدانِ وفاقِ ملی و جوشش های پایدارِ سیاسی را از دست داده ایم، کدکسِ صفاتِ رفتاری و گفتاری ما در گِروِ چنگالِ ( گُرگِ درونِ ) ماست.

چرا چنین است؟
قبل از همه باید بپذیریم که:

_ دیدنِ واقعیت، تربیتِ سالمِ ذهنی و هوشمندی میخواهد و قبولِ واقعیت جسارت وخردمندی میطلبد.
_
قبولِ واقعیت و تمکینِ اگاهانه در برابر ان بمراتب مهمتر از دیدنِ واقعیت است.

_ مشکلِ ما این نیست که واقعیت های محیطِ پیرامونِ مانرا دیده نمیتوانیم، بلکه خیلی هم خوب می بینیم
_
مشکلِ ما اینست که در قبول این واقعیت ها دچارِ خشونت های رفتاری و در بیان ان دچارِ معلولیت های گفتاری هستیم.

_ مشکلِ ما اینست که با واقعیت های اثر گذار بر روابطِ هستی اجتماعی خویش پیوسته در تقابل و در تعارض قرار داریم.

_ مشکلِ ما اینست که سلوک و فرهنگِ کنار امدن با واقعیت های موجود را نوعی سر افگندگی و بی غیرتی تلقی کرده ایم و در نتیجه ی کله شخی های بی بنیادِ ما معادله ی وفاق درز های وحشتناکی برداشته است.

_ همه از محورِ یک فکر و اندیشه واحد برای تاسیسِ وفاق در حالِ فرار هستیم، بهمین دلیل است که اینک در مقامِ انکارِ واقعیت در وسطِ کوچه ی بن بست از شیمه افتاده ایم و جنگ در غیابِ اداره و اراده ی ما ، بحران می افریند
وسهراب گفت:
کارِ ما نیست شناسایی رازِ گُلِ سرخ، کار ما اینست که در افسونِ گلِ سرخ شناور باشیم.

ما میدانیم که جنگِ موجود تلخ ترین واقعیتی ا ست که تمامِ رابطه های حاکم بر هستی اجتماعی ما را به گروگان گرفته است ، ولی اینرا نمیدانیم و یا نمیخواهیم بدانیم که تمامِ ظرفیت های منازعه بر انگیزِ دخیل درین جنگ تجلی اشکار و در واقع بخش های انکار ناپذیرِ این واقعیتِ تلخ اند. سوال اینست که با این واقعیت چکار کنیم؟

بجنگیم؟
سالهاست که میجنگیم، زیر حمایتِ حضوری و امکاناتِ اقتصادی امریکا جنگیدیم، چه حاصل کردیم؟
زندگی نشان داد گه این جنگ برنده و بازنده ندارد.
زندگی نشان داد که جنگیدن برای صلح یک تجربه ی ناکامِ تاریخیست.
تکرارِ پیهمِ یک تجربه ی ناکام را چه نام بگذاریم؟

چرا نپذیریم که طالبان و ظرفیت های سیاسی و رزمی انها بخشی از واقعیتِ جنگِ افغانستان است و این تداومِ شجره ی اثنا عشری جهاد است که به نوبت میدانهای جنگ را میراث داری میکنند( قبولِ واقعیت اینجا معنی میابد، در قبول واقعیت هردو چشم یک نقطه را میبینند)

چرا نپذیریم که میزانِ جاذبه ی سیاسی جنگِ موجود مستقیما" با منافع کشور ای همسایه ی ما که جهیز گرانِ قمارخانه ی بن ، نقشِ انها را نا دیده گرفتند متناسب است؟
باز شدنِ دریچه ی گفتمان سیاسی با طالبان میتواند معادله یی را رقم بزند که کلیتِ پاشیدگی های ملی و اضطرابِ سیاسی ناشی از انرا در دایره ی یک انتظامِ گفتاری و توازنِ رفتاری بسمتِ یک دیالوگِ فراگیرِ ملی هدایت کند و در نتیجه وسعتِ فاصله های اجباری و تباعدِ خشن ناشی از انرا به سودِ همجوشی های وطنی و تقارب ملی بشکَنَد و منظومه ی نا متعادلِ روابطِ اجتماعی و مشارکت سیاسی را از نو ؛ بیلانس کند.
مردم افغانستان و بخصوص روشنفکران باید این مسله را جدی بگیرند، برخورد های احساساتی و فضا سازی های کاذب در عقب تمایلاتِ قوم و زبان در محورِ یک مسله ی بزرگِ ملی یک رویکرد عاقلانه نیست، هر اقدامی معطوف به کاهشِ میزانِ خشونت ولو کوچک را باید شکوهمندانه استقبال کنیم، زیانِ کنار امدن با نیرو های مخالفِ مسلح هرگز بزرگتر از قربانی بیرحمانه ی فرزندانِ ما و پامال نمودن سیلاب نا تمامِ خون های نا حق نیست .
همین فردا ممکن است امریکا در یک چرخش استراتیژیک افغانستان را بحالِ خودش رها کند، امریکا هیچ نوع تعهدی برای پایان بخشیدن بجنگ افغانستان ندارد، افغانها در برابر این واقعیت که هیچ نوع صلحی در غیابِ مشارکتِ مخالفین مسلح محقق نمیگردد، باید هوشیارانه تمکین کنند.

اینده ی سیاسی و اقتصادی افغانستان در گروِ یک اجماعِ منطقوی برای پایان دادن به جنگِ فرسایشی موجود است، این اجماع باید در محورِ گرایش منطقوی بر پایه ی نظری ( اسایش برای همه) تاسیس شود.
گاو صندوقِ بحرانِ افغانستان یک شاه کلیدِ اتومات ندارد که در یک چشم زدن به گنجینه ی اسرار امیزِ استحکام سیاسی و وفاق همگانی به آن دست یابیم، قفلِ بحران را با کلید مشارکت سیاسی منطقوی ( انگونه که هیچ کسی مستثنی قرار نگیرد و پیشِ پای هیچ کسی خطِ قرمز کشیده نشود) با یک رویکرد هوشمندانه به سیاست و یک نگاه اگاهانه به تاریخ باید باز کرد.
سیاست مداران ما نباید احترام به حقِ خود ارادیتِ ما را از همسایگان گدایی کنند بلکه با تاسیس روابطِ عاقلانه انرا کمایی کنند
سیاست مدارانِ ما باید علل و انگیزه های عناد ورزی همسایگان ما را ( اختراع) نکنند ؛ بلکه انرا ( کشف ) و در پی این دانستنی ، راه های جدیدِ همزیستی مسالمت امیز را جستجو کنند. همسایگان نیرومند ما میتوانند در یک پلاتفرمِ مشترکِ منطقوی افغانستان را از بحران بیرون کنند، زیرا ثبات افغانستان به معنی ثباتِ حوزه ی مشترکِ اقتصادی و تمدنی ماست.
افغانستان نباید در تصادماتِ امریکا با روسیه و ایران مشارکت کند، افغانستان باید با تاسیسِ یک دیپلوماسی چندین جانبه با همه کشور های جهان و منطقه موجودیت خود را در چارچوب بیطرفی مثبت و فعال به نمایش بگذارد.

دیروز برای داعیه ی دوستی با شوروی ، با تمام جهان قطع رابطه کردیم و در حجره ی انزوای سیاسی به اعتکاف نشستیم، امروز بخاطرِ مشارکت در جنگ امریکا در افغانستان همسایه هایمانرا به دشمنان خود مبدل کردیم.

جغرافیای سیاسی و اقلیم اقتصادی این حوزه زیر فشارِ متداومِ گزمه های جنگِ سرد و منفعت های متنازع قدرت های بزرگ تا انجا به زنجیرِ تسلسلِ بحران های نیابتی گره خورده که تاسیساتِ تمدنی و عرصه های سالم سنتی منطقوی به کانون های داغ شرارت و تقابل مبدل شده اند، اگر تحکیمِ ارزش های مدنی ، پوتانسیل دفاعی و ظرفیت های اقتصادی این بساطِ داغ در چارچوب یک مشارکت سیاسی و پی ریزی یک اجماعِ بالنده ی منطقوی به الویتِ تاخیر نا پذیرِ ما و کشور های همسایه ی ما در محور نظریه ی ( اسایش برای همه) مبدل شود لازم نیست تا امریکایی ها یک قاره زیر غوطه بزنند و بیایند برای ما رفعِ تکلیف کنند، ما باید راه مانرا بسمت کانون های فعال منطقوی باز کنیم، و بدینگونه است که حوزه ی مشترک اقتصادی و تمدنی ما به اسایشگاهِ مطمینِ همزیستی مسالمت امیز مبدل خواهد شد.
امریکا اینجا چه گم کرده است که با یک کشورِ جنگ زده پیمان امنیتی عقد میکند؟
مشارکتِ ما در رویارویی امریکا با همسایگان ما به معنی مشارکت در توسعه ی بحران منطقویست و مداخله و عناد ورزی همسایه های ما دقیقا ریشه در همین واقعیت دارد، انها حق دارند در اموری مداخله کنند که ثباتِ منطقه را تهدید میکند. ما میتوانیم منحیث یک پارتنر متساوی الحقوق در برنامه ی مشترکِ صلحِ منطقوی با کشور های همسایه به تفاهم برسیم، این شاید نزدیکترین راه رسیدن به صلح است.
باید بدانیم که هر نوع اقدامِ سیاسی و نظامی امریکا در غیاب مشارکت و اگاهی همسایگان ما به هیچ نتیجه ی مطلوب نمیرسد. مراجعه به هموطن و تامینِ حق زندگی و مشارکت برای انها و مراجعه به همسایگان و تامین منافع منطقوی انها گزینه مناسب برای فردای ماست. تجزیه ی اهالی یک سرزمینِ مشترک و خط کشی های عاقبت نیاندیشانه در میدان مشارکت های ملی به هر دلیل و بهانه ی که صورت بگیرد ماهیت انسانی و افغانی ندارد.

باید بدانیم که
ـ بحرانِ مسلط را با توپ و تانک پرانده نمیتوانیم .
ـ نباید به دروازه ی عبرتگاهِ تاریخ دو لِنگه بکوبیم.
رحی


عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد