I
I
محمد عالم افتخار
I
«نظام اسلامی» چه هست و چه نیست؟!
I
صرف نظر از اینکه مذاکرات و معاملات ... بین الطالبانی و الامریکایی و بین الافغانی ی بیرون افغانستانی هست نیست؛ خوب است خوب نیست؛ سرانجام خیری دارد ندارد و ... و... فقط بنابر بالا آمدن یک واژه پرسمانی و گفتمانی در آفاق و انفس؛ احساس وظیفه کردم تا چند سطری در باره تدارک نمایم و به عرض شنوندگان و خوانندگان و خواهندگان برسانم.
خاصتاً گاهی که فضای ذهنی جامعه مشحون از پرسش و مسآله میشود؛ و بگو مگو هایی از هر دیدگاه طرح و همگانی میگردد شمولیت جستن به مناظرات؛ و نظر و دید و داوری پیش کشیدن توسعه می یابد. این امر در شعاعیکه انترنیت؛ سهولت ها میسر آورده است؛ شاید هیچ منکری نداشته باشد.
آیا با آنکه در موضوع به وفور گفته و نوشته شده و منتشر و همگانی گردیده بازهم گفتن و نوشتن لزوم یا مؤثریت دارد؟
بنده نخست به همه آنانیکه درین راستا اما و اگری کرده و فکر و نظر خویشتن را حتی به طریق یک کامینت؛ متبارز فرموده اند؛ شادباش میگویم. هیچ یک از آنها بیجا و بی ارزش نیستند و معهذا "تمام مطلب" و "ختم کلام" یا سخن آخر نیز نیستند و نمیتوانند بود. با اینکه (خدا یارشان!) خیلی ها چنین وانمود می فرمایند که نظر و نقد و نوشته و تآیید یا تردید شان «تمت بالخیر» انگاشته شود و دیگر دروازه بگو مگو بسته گردد!
ببخشید که از مطلب اصلی به دور افتادیم. گپ بالای پرسمان و گفتمان «نظام اسلامی» بود که مخصوصاً پس از «بین الافغانی» اخیر در دوحهِ قطر؛ بیشتر جدی و چاق گردید. تا جاییکه مثلاً دکتور عبالغفور آرزو؛ در مقالت غرای "قطعنامه نشست قطر، امارتی یا جمهوری اسلامی؟" نوشتند: «در قطعنامه ی دوحه هیچ اشارتی به جمهوریت نظام نشده است بل بافتار قطعنامه بیشتر با دیدگاه های معطوف به امارت اسلامی هماهنگ است.»
http://afghanpaper.com/nbody.php?id=159423
اینجانب مدعای اول و آخری نداشته و تنها تلاشی بر گشایش دیگر از صورت مساله و نگرشی آفاقی تر بر ریشه ها و بیشه های امر؛ اراده دارم . اتفاقاً جناب دکتور آرزو در نوشتار خویش خیلی؛ از «قرآن پژوهان» گفته اند و از دو نحله عمومی متقابل آنان که یکی «نظام اسلامی» را امر قدسی و الهی میدانند و دیگری؛ امری مدنی و زمینی و مردمانی... توجه فرمایید:
«- برخی دیگر از قرآن پژوهان باور دارند که نظام سیاسی امری مدنی است. با این ضرباهنگ باور دارند که از متن مقدس نمی توان ساختار سیاسی استخراج کرد. ارزش های سرنوشت ساز و آخرت پرور در کلام مجید مبرهن است، اما ساختار سیاسی هرگز. چون قرآن کریم برای همه ی زمان ها است و فرایند تکامل اجتماعی امری متداوم و متغیّر، بنا بر این واقعیت خداوند بزرگ صلاحیت نظام سیاسی را به انسان تفویض کرده است. نظام شاهی، نظام مشروطه، جمهوری، نظام ریاستی، پارلمانی، فدرالی... برایند اراده ی انسان است که بنا بر بافتار اجتماعی گزینش می کنند. تاریخ اسلام نیز دال بر چنین فرایندی است. »
درین راستا؛ مساله این است که:
آیا قرآن پژوهانِ نخست بر این منطق و احتجاج و حکم و ارشاد متقاعد شده اند که دامان جدال (ای بسا خونچکان) جمع گردیده باشد؟ که نه و نه خیر و ابداً!
پس؛ از غیر قرآن پژوهان و قران ناخوانان و قران نادانان قلدور و قهار و جبار و برعکس گنگس و گول و مقلد و چاپلوس و ابن الوقت و ذلیل و زبون ... انتظار؛ چی خواهد بود و چی میتواند باشد؟
بگذریم!
ستون فقرات و ای بسا تمامی اندامواره «نظام اسلامی» مگر چیست؟
ـ "جمهوریت"؟!
هرگز!
ـ بیعت و بیعت و بیعت!!!!
«بیعت» و کارکردهاى آن در عصر جاهلى و صدر اسلام
نویسندگان: حمیدرضا مطهرى
منبع: مجله تاریخ اسلام 1382 شماره 16
چنانکه می بینید؛ انچه از این به بعد می آید؛ تحقیق و تتبعی است که من فقط تلخیص و تقدیم میکنم.
درین اثر که از دست کم 54 مأخذ گرد آوری شده و به حد اقل 30 منبع معتبر شیعی و سنی منجمله قرآن کریم اتکا دارد؛ حدود و ثغور و پهنا و ژرفا و قدمت و قداست و... و... بیعت؛ آفتابی میگردد.
" یکى از سنتهاى عصر جاهلى که مورد تأیید و استفادهى اسلام قرار گرفت بیعت است.
شباهتها و تفاوتهایى میان بیعت در عصر جاهلى و صدر اسلام وجود دارد. شباهت، بیشتر در شکل اجرا و برخى شرایط و خصوصیات و متولیان امر بیعت است؛ اما تفاوت مهم بیعت در عصر جاهلى با صدر اسلام، تفاوت کارکردى آن است که ریشه در نظام سیاسى و نوع حاکمیت موجود در آن دو عصر دارد....
مفهوم بیعت
بیعت از ماده بیع (ب ـ ى ـ ع) و به معناى عهد و پیمان و پذیرش ریاست و حکومت کسى است.1 بیع به معناى خرید و فروش بین بایع و مشترى است بیعت نیز معاملهاى است که بین بیعت کننده و بیعت شونده واقع مىشود. بیع و بیعة از حیث شکل ظاهرى هم یکساناند. در عرب (جاهلی) رسم بود که هنگام خرید و فروش پس از تعیین ثمن و مثمن، براى قطعى شدن معامله، دست راست خود را به هم مى زدند و مىفشردند (مصافحه مىکردند)؛ این عمل در بستن پیمان هم به کار برده مىشد و به تدریج در هنگام انعقاد پیمان و انتخاب فرمانده جنگ و رییس قبیله و... همین عمل مرسوم شد و به هنگام بیعت دست راست خود را در دست حاکم یا رییس یا فرمانده جنگ و... مىگذاشتند و ابراز وفادارى مىکردند....
کارکِرد بیعت در عصر جاهلى
بیعت داراى دو نوع کارکرد است: 1ـ تأکیدى به معناى پذیرش ریاست و حکومت و اعلام تعهد و وفادارى نسبت به شخص یا اشخاص. 2ـ انشایى به معناى اعطاى حاکمیت و ریاست (انتخاب رییس یا حاکم). اما پیش از پرداختن به نقش بیعت در عصر جاهلى، ناچاریم نگاهى به وضعیت سیاسى و اجتماعى این دورهى شبه جزیرهى عربستان داشته باشیم و برخى سنتهاى آن را مورد بررسى قرار دهیم.
قدر مسلم این است که در حجاز آن روز، خصوصا مکه و اطراف آن، نه یک حکومت مرکزى به معناى امروزى وجود داشت و نه پادشاه و رییس که تابع و خدم و حشم داشته باشد و نه رییس واحدى؛ حتى حکومتهاى کوچک و پراکنده نیز وجود نداشت. مکه از تعدادى شعب تشکیل شده بود که هر شعبى مربوط به عشیرهاى بود و امور هر شعب از قبیل اجراى قوانین و تأدیب متمرّدین و... بر عهدهى رؤساى آن، که همان اهل حل و عقد بودند قرار داشت.7
بنابراین، اساس زندگى جامعهى عرب قبل از اسلام بر سازمان عشیرهاى و قبیلهاى استوار بود، به طورى که مىتوان گفت بارزترین خصیصهى عرب در این دوره نظام عشیرهاى آن بود. تیرهها و قبایل بسیارى در سراسر شبه جزیرهى عربستان پراکنده بودند و تمام معیارها و افتخارات آنها بر اساس انتساب به قبیله بود. قیبله در واقع نوعى دولت کوچک در صحرا بود که همهى ارکان یک دولت را، جز سرزمین محدود و ثابت، در اختیار داشت.8
هر قبیله براى خود مجلسى از شیوخ داشت که ریاست آن با شیخى بود که از میان خود انتخاب مىکردند و او را رییس یا شیخ یا امیر یا سید قبیله مىنامیدند که امور قبیله به دست او اداره مىشد و تصمیمات مختلف، مانند اعلان جنگ وصلح و... به عهدهى او بود؛ البته او نمىتوانست استبداد به خرج دهد و قبل از صدور دستور در تصمیمگیرىهاى مهم، با اهل رأى و بزرگان قوم (کوچک خود) مشورت مىکرد.9
ریاست در میان قبایل عرب عصر جاهلى غالباً از طریق وراثت منتقل مىشد و پس از مرگ رییس قبیله، پسر بزرگ او (یا لایقترین فرزند او ) جانشین پدر مىشد.10 البته در برخى موارد (مثلاً اگر رییس متوفى پسرى نداشت که جانشین او شود، یا این که پسران او بر سر جانشینى او اختلاف مىکردند و احتمال از هم پاشیده شدن و از بین رفتن اصل قبیله وجود داشت) اهل حل و عقد با انتخاب بهترین و قوىترین فرد از فرزندان رییسِ متوفى، یا با نصب مرد دیگرى از نزدیکان و اقوام او که سزاوار جانشینى بود، اختلاف را از بین مىبردند.11
خصیصهى اصلى نظام قبیلهاى، واژهاى به نام عصبیت بود؛ بدین معنا که عرب (جاهلی) بدون ملاحظهى این که فردِ درگیر نزاع از قبیلهى او ظالم است یا مظلوم، به دفاع از او برمى خاست. نَسَب، پایه و اساس عصبیت را تشکیل مىداد و غالبا از طریق پدر بود.
عرب جاهلى نه تنها نسبت به قبیله و افراد آن، بلکه نسبت به سنتهاى موجود در جامعه و قبیله نیز تعصب نشان مىداد. برخى از این سنتها شخص یا طایفهاى را جزء قبیلهى آنها مىکرد و برخى دیگر آنها را همپیمان مىنمود و ... . در واقع تعصب نسبت به این سنتها نیز همان تعصب قبیلهاى بود که به برخى از آنها اشاره مىکنیم.
................
4. بیعت
اما یکى دیگر از سنتهاى عصر جاهلى که نقش بسیارمهمى در زندگى سیاسى اجتماعى آن روز عرب داشت و موضوع بحث حاضر است بیعت بود. بیعت یکى از سنتهاى مهم و، شاید بتوان گفت، مهمترین سنت و قانون عصر جاهلى و وسیلهى انعقاد و امضاى دیگر سنن بود که به دوران اسلامى نیز منتقل شد و مورد تأیید دین اسلام هم قرار گرفت.
........... با توجه به این پیمانها و بیعتهاى عصر جاهلیت و همچنین، با توجه به بیعتى که قریش و کنانه با قصى بن کلاب (جد چند پُشت پیش محمد پیامبر اسلام) در هنگام اخراج خزاعه از مکه انجام دادند و بررسى یکایک آنها، متوجه مىشویم که در هیچ کدام از آنها اصلاً بحث ریاست حکومت مطرح نیست تا بیعت براى انتخاب حاکم یا رییس باشد. حتى در مورد قصى نیز، مورد بیعت به خوبى در تاریخ مشخص و نمایان است و بر فرض که قصى بعدا حکومتى داشته و رییس مکه شده باشد23 باز هم دلیلى بر انشایى بودن بیعت او نیست، بلکه بیعت او پس از اعلام آمادگى قریش و کنانه براى یارى او صرفا براى تأکید بر این وفادارى بوده است.
بنابراین، بیعت در عصر جاهلى به هیچ وجه جنبهى انشایى نداشت؛ یعنى براى اعطاى حکومت نبود بلکه صرفا تأکیدى براى تعهد و ابراز وفادارى بود.
نقش بیعت در دورهى اسلامى
براى تبیین معنا و نقش بیعت در این دوره نیز، باید نگاهى به نظام سیاسى در این دوره داشته باشیم.
پیامبر اکرم صلىاللهعلیه وآله در سرزمین حجاز که تنها قدرت قبیله و تعصبات خشک قبیلگى در آن مطرح بود به رسالت مبعوث و بعد از سه سال دعوت مخفیانه، مأمور به علنى نمودن دعوت شدند. پیامبر اکرم صلىاللهعلیه وآله از همان نخستین دعوت علنى که در میان خاندان خود داشت به فکر حکومتى فرا قبیلهاى بود.24 این مسئله در بیعتهاى نخستین، به ویژه بیعت عقبهى اول و دوم کاملاً مشهود است. در عقبهى اول با مردم یثرب براى امورى بیعت مىکنند که با آنکه سیاسى نیستند، برخى از موارد آن لزوم اطاعت از پیامبر صلىاللهعلیه وآله را بیان مىکند25 و در عقبه ثانى هم که بیعتى بر دفاع از پیامبر صلىاللهعلیه وآله و جنگ بود،26 نشان از توجه آن حضرت به امر حکومت دارد. اگر چه بیعت بر دفاع و جنگ در میان قبایل هم وجود داشت و ملازمهاى با حکومت نداشت ولى با توجه به اینکه پیامبر صلىاللهعلیه وآله در مدینه قبیلهاى نداشت که ریاست آن را به عهده گیرد و در نظام قبیلهاى هم قطعا هیچ قبیلهاى ریاست فردى خارج از قبیله را قبول نمىکند، پس قطعا توجه پیامبر صلىاللهعلیه وآله به یک نظام سیاسى فرا قبیلهاى و همهگیر بود، امرى که بعدا موفق به آن گردید.
با عنایت به توجه پیامبر صلىاللهعلیه وآله تشکیل حکومت فرا قبیلهاى و انجام این امر در مدینه و با توجه به مفهوم بیعت که ذکر شد، سؤال این است که بیعت در عصر نبوى چه کارکردى داشت و به چه مفهومى به کار مىرفت؟ براى روشن شدن این سؤال لازم است ابتدا به منشأ مشروعیت حکومت پیامبر صلىاللهعلیه وآله اشاره کنیم.
با توجه به آیات قرآن کریم، حکومت پیامبر صلىاللهعلیه وآله از ناحیهى خداوند به آن حضرت افاضه شده است. آیات قرآنى در این زمینه را مىتوان به دو دسته تقسیم کرد:
الف) آیاتى که دلالت بر حاکمیت پیامبران الهى به طور عام دارد.27
ب) آیاتى که دلالت بر افاضه حکومت از طرف خداوند به پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله دارند و مخصوص آن حضرت است.28
از مجموع آیات مورد نظر چنین استنباط مىشود که حکومت پیامبر صلىاللهعلیه وآله امرى است که از طرف خداوند به ایشان تفویض شده و لزوم پیروى از آن حضرت، مستند به آیات الهى و دستور خداوندى است. پس از ذکر این نکته به مضامین بیعتهاى پیامبر صلىاللهعلیه وآله مىپردازیم.
بیعتهاى عصر نبوى
الف) قبل از هجرت..............
ب) از هجرت تا رحلت
موارد فوق، بیعتهاى پیامبر صلىاللهعلیه وآله قبل از هجرت بود. آن حضرت پس از هجرت نیز تا زمان رحلت، بیعتهایى با افراد و قبایل مختلف داشتند که از مهمترین آنها مىتوان به «بیعت رضوان» یا «بیعت شجره»، «بیعت النساء»(بیعت با زنان پس از فتح مکه) و «بیعت غدیر» اشاره کرد......
3. بیعت غدیر:
یکى از وقایع انکارناپذیرى که وقوع آن به تواتر ثابت شده، واقعهى غدیر خم است.
پیامبر صلىاللهعلیه وآله در بازگشت از آخرین حج خود در محلى به نام غدیر خم توقف کردند و فرمودند: «کسانى که به جلو رفتهاند برگردند و کسانى که عقب ماندهاند زودتر برسند.» وقتى جمعیت در محل جمع شدند، پیامبر صلىاللهعلیه وآله به نحوى که همهى حاضران صداى آن حضرت را مىشنیدند، خطبهاى ایراد فرمودند و ضمن آن خبر از پایان عمر شریفشان دادند و پس از بیان حدیث ثقلین فرمودند: «خدا مولاى من و من سرپرست مؤمنانم.» سپس دست على علیهالسلام را بالا بردند و فرمودند:« هر که من مولاى اویم این على مولاى اوست. خدایا، دوست بدار کسى را که او را دوست مىدارد و دشمن بدار دشمن او را.»46 بعد دستور دادند که اصحاب با على علیهالسلام بیعت کنند و به آن حضرت تبریک بگویند. پیامبر صلىاللهعلیه وآله به ابوبکر و عمر فرمودند: «با على علیهالسلام به ولایت بعد از من بیعت کنید.» آنها سؤال کردند: آیا این امر از خدا و پیامبر صلىاللهعلیه وآله است؟ پیامبر صلىاللهعلیه وآله فرمود: «آیا امرى به این عظمت از طرف غیر خداوند است؟ بله امرى از خدا و رسول خدا صلىاللهعلیه وآله است.» سپس آنها بیعت کردند.47
طبق برخى از تفاسیر، پیامبر صلىاللهعلیه وآله بعد از دستور خداوند و ناز ل شدن آیهى 67 سورهى مائده، این کار را انجام دادند.48 خداوند مى فرماید:
«یا ایُّهَا الرَّسول بَلِّغ ما اُنزلَ اِلیکَ مِن رَبِّکَ وَ اَنْ لَمْ تَفْعَلْ فما بَلَّغْتَ رِسالَتَه وَ اللّه یَعْصِمُکَ من الناسِ، اِنَّ الله لا یَهدِى الْقومَ الْکافرینَ»؛
اى پیامبر آنچه از طرف پرودگارت بر تو نازل شده است کاملاً (به مردم) برسان و اگر نکنى رسالت او را انجام ندادهاى خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مىدارد و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمىکند.
علامه طباطبائى در تفسیر این آیه مىفرماید:
این حکم حکمى است که حایز کمال اهمیت است، به حدى که جا دارد رسول خدا صلىاللهعلیه وآله از مخالفت مردم با آن اندیشناک باشد و خداوند هم با وعدهى خود وى را دلگرم و مطمئن سازد. حکمى که از لحاظ اهمیت به درجهاى است که تبلیغ نشدن آن تبلیغ نشدن همهى احکام دین است. این نشان مىدهد که رسول خدا صلىاللهعلیه وآله از عدم پذیرش آن از سوى مردم ترسیده واندیشناک است، لذا در انتظار فرصت مناسب و محیط آرامى بود که بتواند مطلب را به عموم مسلمین ابلاغ کند و مسلمانان هم آن را بپذیرند.49
در این بیعت علاوه بر تأکید بر ابراز وفادارى نسبت به پیامبر صلىاللهعلیه وآله و دستور آن حضرت، تا حدودى کارکرد انشایى و اعطاى حکومت و ولایت نیز مشاهده مىشود، به ویژه در آنجا که پیامبر صلىاللهعلیه وآله دستور مىدهد «با على علیهالسلام به ولایت بعد از من بیعت کنید».50
البته غیر از این موارد بیعتهاى دیگرى هم انجام گرفت که بر امورى مانند توحید و اقامهى نماز و دادن زکات و امر به معروف و نهى از منکر و هجرت و جهاد و گفتن حق و اقامهى آن بود.
با توجه به معناى لغوى و اصطلاحى بیعت و ادلهى حکومت پیامبر صلىاللهعلیهوآله و همچنین بررسى بیعتهاى آن حضرت، در مىیابیم که بیعتهاى عصر پیامبر صلىاللهعلیه وآله به حسب مورد و محلِ احتیاج تفاوت دارند، ولى نکتهاى که در تمام این بیعتها ملاحظه مىشود این است که در هیچکدام از این موارد بیعتى که در محدودهى قبیله و با رییس قبیله باشد نیست و در واقع حصار قبیله شکسته شده و بیعت، یک امر فراقبیلهاى گردیده است.
نکتهى دومى که در این بیعتها مىبینیم این است که غالبا جنبهى تأکیدى دارند و به منظور تأکید عملى ایمان به آن حضرت و تعهد به لوازم آن بودهاند، ولى در برخى موارد کارکرد انشایى آن را نیز مشاهده مىکنیم؛ مثلاً در بیعت عقبهى اول و دوم اگر صرفا با دید تاریخى (بدون مسائل اعتقادى) به آن نظر کنیم، مفهوم انشایى بیعت را ملاحظه مىکنیم؛ چرا که خوشحالى اولیهى اهل یثرب از شنیدن خبر دعوت پیامبر صلىاللهعلیه وآله قبل از آنکه به خاطر دست کشیدن از بتپرستى و روى آوردن به خداپرستى باشد، بیشتر به خاطر پیدا کردن یک شخص کاملاً بىطرف و بدون قبیله در یثرب بود که مىتوانست فراتر از وابستگى هاى قبیلهاى، ریاست یثرب را به عهده گیرد و بیعت آنان با رسول خدا و دعوت از آن حضرت براى هجرت به یثرب، در درجهى اول بدین منظور بود.
شاید مهمترین بیعت زمان پیامبر صلىاللهعلیه وآله که کارکرد انشایى نیز در آن دیده مىشود، همان بیعت غدیر باشد؛ زیرا در آن مسئلهى اعطاى ولایت و سرپرستى مطرح است.
بیعت در عصر خلفا
تغییر عمده در نقش و کارکرد بیعت را در عصر خلفا و از نخستین روزهاى پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیه وآله مشاهده مىکنیم. انصار که خود را در پیشرفت اسلام مؤثر و جانشینى پیامبر صلىاللهعلیه وآله را حق خود مىدانستند، در سقیفهى بنى ساعده گرد هم آمدند تا براى آن حضرت جانشینى از میان خود برگزینند و براى این کار نیز سعد بن عباده را نامزد خلافت کرده بودند.
عدهى معدودى از مهاجران نظیر ابوبکر و عمر و ابو عبیده جراح پس از اطلاع از قضیه، خود را به آن جمع رساندند و ضمن تمجید از انصار به خاطر یارى پیامبر صلىاللهعلیه وآله و مسلمانان خلافت را حق قریش دانستند و پس از گفتوگو و کشمکش، سرانجام با ابوبکر بیعت کردند و او با بیعت عدهاى مهاجر و انصار حاضر در سقیفه و سپس بیعت عمومى در مسجد، رسما قدرت را در دست گرفت؛51 یعنى منشأ قدرت او همان بیعت مردم با او بود. در واقع مىتوان اولین انتخاب حاکم در دورهى اسلامى پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله را همان بیعت سقیفه دانست که در آن ابوبکر به خلافت انتخاب گردید. در اینجا کارکرد انشایى بیعت به وضوح مشاهده مىشود.
ابوبکر پس از دو سال خلافت، در پایان عُمْر خود، عُمَر را جانشین خود کرد.52 بنابراین خلافت عمر به طریق استخلاف بود و اگر بیعتى هم انجام گرفته باشد صرفا براى تأکید بر پذیرفتن وصیت ابوبکر بود. عمر نیز قبل از مرگ، شش نفر از اصحاب پیامبر صلىاللهعلیه وآله را مأمور کرد تا با هم مشورت کنند و ظرف مدت سه روز یک نفر را از میان خود به عنوان خلیفه برگزینند. این شش نفر عبارت بودند از: على علیهالسلام ، عثمان، زبیر، سعد بن ابى وقاص، عبد الرحمن بن عوف و طلحة بن عبید الله.
طبق دستور عمر، در صورت تساوى آرا، به حکم عبد لله بن عمر عمل کنند و در صورت عدم رضایت به حکم او، رأى گروهى که عبد الرحمن بن عوف در آن است ارجح است.53
عمر با این کار در واقع مسیر خلافت را تعیین کرد و نتیجهى شورا از قبل مشخص بود؛ ولى به هرحال در این شورا و در نتیجهى بیعت اعضاى آن، خلافت به عثمان رسید. در اینجا نیز کارکرد انشایى بیعت یعنى اعطاى حاکمیت دیده مىشود؛ زیرا اعضاى شورا با بیعت خود حاکمیت و خلافت را به عثمان واگذار کردند.
(بالاخره)عثمان در اثر نارضایتى مسلمانان و شورش عمومى به قتل رسید. بعد از قتل عثمان و چند روز سرگردانى، سرانجام مردم به در خانهى على علیهالسلام آمدند و با اشتیاق با آن حضرت بیعت کردند و خلافت را به ایشان سپردند.54 در بیعت با على علیهالسلام نیز کارکرد انشایى بیعت کاملاً مشهود است ؛ زیرا هر چند به اعتقاد شیعه خلافت حق على علیهالسلام بود و غصب گردیده بود، اما در این زمان مردم مدینه با بیعت خود آن حضرت را به خلافت و حکومت برگزیدند. به هر جهت مىتوان گفت که پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیه وآله تنها بیعتى که داراى تمام شرایط بود، همین بیعت با على علیهالسلام بود. زیرا بیعت داراى شرایطى است که برخى از آن ها عبارتاند از: 1. بیعت کننده و بیعت شونده اختیار و آزادى کامل داشته باشند؛ 2. بیعت در میان جمع باشد و براى آن شاهد بگیرند؛ 3. در بیعتهاى انشایى، بیعت شونده داراى شرایط حکومت یا ریاست باشد؛ 4. در میان بیعت کنندگان اهل حل وعقد حضور داشته باشند. تمام شرایط فوق در بیعت با على علیهالسلام وجود دارند در حالى که در بیعت خلفاى پیشین شرایط کامل نیست.
چنانچه ملاحظه مىشود، نقش انشایى بیعت به معناى اعطاى حاکمیت در دورهى پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، خصوصا در بیعت سه خلیفه (اول و سوم و چهارم)، بویژه در مورد امام على علیهالسلام کاملاً مشهود است.
نتیجهگیرى
با بررسى بیعتهاى مختلف عصر جاهلى و صدر اسلام مشاهده مىکنیم که بیعت در عصر جاهلى اولاً در محدودهى قبیله و حداکثر بین دو یا چند قبیله بوده و ثانیا، مضمون بیعت نیز صرفا تأکیدى و براى اظهار وفادارى و تأکید بر مفاد عهد و پیمان و پاى بندى به آن بوده است. اما در دورهى اسلامى (صدر اسلام) اولاً حصار قبیله شکسته شده و بیعت، مضمونى فرا قبیلهاى پیدا کرده و ثانیا، علاوه بر حفظ نقش تأکیدى خود، کارکرد انشایى نیز پیدا کرده و براى اعطاى حاکمیت و ریاست نیز به کار رفته است. البته در دورهى پیامبر صلىاللهعلیه وآله باز هم کارکرد تأکیدى آن بیشتر است، ولى درعصر خلفا، به ویژه در بیعت خلفاى اول و سوم و چهارم نقش انشایى آن کاملاً مشهود است.
**************
دیدید که این تحقیق را چنین آغازیدند:
یکى از سنتهاى عصر جاهلى که مورد تأیید و استفادهى اسلام قرار گرفت بیعت است.
پرسشی که بدون طرح و جواب ماند این است که آیا پیامبر اسلام؛ این سنت عصر جاهلیت را «مورد تأیید و استفاده» قرار داد یا الله تعالی؟
از فحوای تحلیل و نگارش چنین معلوم میشود که عمدتاً محمد پیامبر؛ این سنت و روش و طریقه را مورد آزمایش قرار داده نتیجه بخش و مثمر یافته و لهذا پسندیده و آنرا چنانکه میگویند؛ قسم امضایی وارد اسلام گردانیده است وانگاه چنانکه شان نزول های دیگر آیات قرآن کریم نشان میدهد؛ این تصویب و امضا و عملکرد پیامبر توسط آیات قرآنی نیز مورد تایید و ستایش قرار گرفته است. طور مثال در این آیت:
لقد رضی اللّه عـن المـؤمنین إذ یـبایعونک تـحت الشجره. . . ؛ [15]
خداوند از مـؤمنانی که در زیر درخـت(حدیبیه)با تـو بیعت کردند به حقیقت خشنود گشت.
اما قرآن کـریم، بیعت مردم با رسول الله را در مـاجرای صـلح حدیبیّه، این گونه تصویر می کند:
ان الذین یبایعونک إنّما یبایعون اللّه ید اللّه فوق أیدیهم فمن نکث فإنمّا ینکث علی نفسه و من أوفی بما عاهد علیه اللّه فسیؤتیه أجرا عظیما؛ [20] ((ای رسـول کسانی کـه با تو بیعت مـی کنند، در حـقیقت، با الله بیعت می کنند (و) دست الله، بالای دست آنان است. پس هر که پیمان و بیعت بشکند، در حقیقت، به زیان خود بیعت شکسته و هرکه به بیعتی که با الله بسته، وفادار بماند، الله، به زودی، پاداش بزرگی به او عطا خواهد کرد.)
اگر آن مدعیاتی را مدنظر قرار دهیم که گویا قرآن حتی قبل از پیدایش دنیا در «لوح المحفوظ» آن هم قسم «غیر مخلوق» وجود داشته است؛ اینگونه موارد را نمیتوان توجیه کرد و غرق تناقض حل ناشدنی می مانیم. در چنین حالت «بیعت» یک سنت تدریجا نضج یافته و عرف گردیده نزد اعراب جاهلی نه ؛ بلکه وحی قرآنی به آنان هم بوده چنانکه مدعیاتی هم داریم که قرآن برای همه زمانه ها و برای همه عالم ها میباشد. درین حالت معلوم است که حدود و حتی معنای اسلام منحیث دین قرآنی خدشه دار میگردد. والا بایستی خداوند به واسطه ملکی چون جبرئیل سنن و عرف های زمینیان به ویژه اعراب جاهلی را بر رسی و چیز هایی از آن گزیده و به متن مقدس افزوده باشد!
پندار هایی از این دست؛ بر خلاف شأن و کبریای الله متعال بوده حتی در مراجع بیرون دینی آسان پذیرفتنی نمیتواند باشد.
پس فقط میتوان با نظرداشت دقیق و قبول قاطع «بنده محور» و «مخاطب محور» بودن کلام الهی؛ راه درست تعبیر و تفسیر چنین آیات قرآنی را پیدا کرد. یعنی اینکه الله متعال نه تنها به زبان بندگان و درین مورد عرب ها؛ با ایشان سخن گفته است بلکه با مجموع محتوی ها و سنت ها و عرف ها و افسانه ها و اشارات و کنایات زبان بندگان با ایشان تکلم نموده و در لابلای آنها احکام و ارشادات خویش را ارشاد و ابلاغ نموده است. همچنان ارشادات و احکام و نواهی الهی که بر اهل زمان و مکان عرضه شده ظروف زمان و مکان یافته است.
«یَا أَیُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَکَ الْمُؤْمِنَاتُ یُبَایِعْنَکَ عَلَى أَنْ لاَ یُشْرِکْنَ بِاللّهِ شَیْئا وَلاَ یَسْرِقْنَ وَلاَ یَزْنِینَ وَلاَ یَقْتُلْنَ أَوْلاَدَهُنَّ وَلاَ یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلاَ یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبَایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»
عمده مواد و مضمون آیهى 12 سورهى ممتحنه عبارتاند از: 1. به الله شرک نورزند؛ 2. دزدى نکنند؛ 3. زنا نکنند؛ 4. اولاد خود را نکشند؛ 5. به شوهران خود خیانت نکنند؛ 6. در هیچ معروفى نا فرمانى پیامبر را نکنند.
این منع های قرآنی بدین معناست که کمابیش همچو موارد در جامعه زنان آنروز بارز بوده عینت و حرمت و قباحت ناکافی داشته است. یعنی اینجا فقط احکام و مواعظ نیست که طرح میشود بلکه واقعیت های مهمی از جامعه و مردم همان زمان و مکان تشریح و تبیین میگردد.
ولی بدبختی مسلمانان در چندین قرن پسین همین است که نه تنها بنده محوری و مخاطب محوری قرآن را در نمی یابند بلکه اصلا قرآن نمیخوانند و قرآن نمیدانند و از حکومت تا عبادت مثلاً حجِ فرا قرآنی (و چنانکه در متن دیگری معروض داشته ام) «اسرائیلیاتی» است. برجسته ترین ثبوت «اسرائیلیاتی» بودن اسلام های معمول و مروج فساد های بزرگ حکومت گران و اعمال مجازات های بیرویه مانند سنگسار ها و کشتار ها در برابر خطا های کوچک و حتی تهمت های محض و بی تحقیق و بی محاکمه میباشد.
آری؛ ارشادات و احکام و نواهی الهی که بر اهل زمان و مکان عرضه شده ظروف زمان و مکان یافته است؛ انطباق آنها بر زمان و مکان تحول یافته و بر مردمانی از اکثر جهات و خصوصیات جسمانی و روانی منقلب شده تحقیق و تدبیر پیغمبری می طلبد.
چون جوامع اسلامی دیگر از وجود ذاتی کامل مانند پیامبر برخورد دار نیستند باید شورا های اهل علوم و دانش دینی و دنیایی مسئولیت رهبری و زعامت جوامع را به دوش گیرند و نگذارند جهال وحشی مدعای پیامبری و امامت و امارت راه بیاندازند و حتی دعوی نمایندگی از خدا و عالم غیب کنند و از امری مانند «بیعت» که عقد طرفینی و شامل «ایجاب و قبول» است؛ تنها و تنها معنای «خود فروختگی» افراد و جوامع به شخص خود و باند و دار دسته خویش را نمایند!
و الا «نظام اسلامی» همان امارت طالبانی و بدتر «خلافت داعشی» و دکتاتوری های معلوم الحال شیعی و سنی و وهابی و سلفی و مفرزه های ترور دنیای سرمایه وامپریالیزم خواهد بود و خواهد ماند!