I
هارون یوسفی
I
نمیکنم !
I
من ترکِ جاه و چوکی و موتر نمیکنم
افســانه ی گــذشته ءخود ســر نمیکنم
یک پای من به دبّی و پای دگر به بُن
دیریست یادِ مجلس و دفتر نمیکنم
تا همنشینِ «مرکل» و «دونالد» و «جان» شدم
یادِ «قدوس» و «غوث» و «جلندر» نمیکنم
جز با شرابِ کهنه و ودکای «ابسولوت»
من حلقِ خود به چیز دگر تَر نمیکنم
چرس و چلم که میزنم از اصل میزنم
زین روست سرفه مثلِ «سلنسر» نمیکنم
دادِ خداست موترِ «هوندا» و «بنز» من
دیریست من سفر به سرِ خر نمیکنم
از پولِ مفتِ زلزله و رانشِ زمین
حتا که پای دوست پلستر نمیکنم
من که همیشه «چکّه پَو» و «قطعه» میزدم
حالا به غیرِ «تینس» و «پوکر» نمیکنم
حالا که «فلمِ پورن» به لپتاپِ من پُر است
دیگر هوای فلمِ «جتندر» نمیکنم
گر چه وکیلِ مجلسم و لیک در عمل
کاری به جز تجارتِ پودر نمیکنم
مردِ جهاد بودم و جایی رسیده ام
لنگوته و پکول دگر سر نمیکنم
زاهد به طعنه گفت کجا شد جهاد تو؟
گفتم که سیر گشتم و دیگر نمیکنم
هارون یوسفی