محمد ولی

 

شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین حایل
کجــا دانند حــال ما سبکباران ســــاحل هـا

گذر ازکوچه سیاست
سیری در گلزار معرفت

 

نفی واثبات در عرفان اسلامی :

نفی درتکرار کفی اثبات پیدا میکند
لفظ هستی مستیی دارد اگر مهمل کنید " بیدل"

تمام هستی عالم متکی بر ترکیب وتجزیه است ، ترکیب عامل حیات وهستی وتجزیه سبب امحا وفروپاشی است .
درجهان لا یتناهی هر لحظه عناصری باهم ترکیب میشود درحالیکه عناصر دیگری ازهم تجزیه میگردد. این رمز بقای هستی است که درهر پدیده جریان دارد .
انسان خود محصول همین ترکیب وتجزیه است . سلو لهای دربدن انسان درحال ترکیب شدن است که جای سلولهای تجزیه شده را میگیرد ویکی دیگری را نفی میکنند ، نموی طفل به جوانی محصول ترکیب جدیدیست که با رسیدن به بلوغ حالت طفلی نفی میشودوپس از تجزیه قسمتی از سلولها، جوانی به پیری میگراید واین حالت نفی جوانیست بالاخره مرگ باعث نفی حیات میگرد .
نفی زاده تکامل، تکامل محصول حرکت وحرکت محصول تضاد است .نفی که محصول تکامل است باعث حالت جدیدی میگردد که متکامل تر از حالت نفی شده است.
مولانای بلخ این چهار اصل را چنین میگوزند:

این جهان جنگ است چون کل بنگری
ذره ذره همچو دین با کافری
ان یکی ذره همی پرد به چپ
وان دگر سوی یمین اندر طلب
ذره ای بالا وان دییگر نگون
جنگ فعلی شان ببین اندر سکون
جنگ فعلی است از جنگ نهان
زین تخالف ان تخالف را بدان

جهان ، جهان متضادهاست ، راست وچپ وبالا وپائین همه در تضاد اند واین تضاد( به گفته مولانا تخالف) ناشی از تضادهای درونی است ، چنانچه بارهای برقی مثبت ومنفی در مدار هسته اتوم در تضاد اند وباعث حرکت میشوند ، این تضاد درونی اشیاست که عامل تضاد بیرونی انها میگردد.
به نظر عرفا متضادها جوهر هستی اند ، گاهی افسرده ودلگیر میشویم وباری انبساط خاطر دست میده هردو حالت متضاد دریک وجود میباشد . شمس تبریز جمع کردن و گشودن بال پرنده را دو عمل متضادمیگوید که عامل پرواز ان میگردد واین جوهر هستی پرنده را نشان میدهد.
همین تضاد است که کائنات وهمه اعیان ثابته انرا درحرکت اورده است ، حرکت از یک حال به حال دیگر میبرد وحال جدید متکاملتر میباشد چنانچه حضرت مرزا عبدالقادر بیدل درمورد تکامل انسان میفرمایند:

دامنی بر فسردگی افشاند
ازجمادات سوی نامیه راند
پی نشو ونما نوشت برات
تانفس زد زمین زجوش نبات
سبقی از نبات برد به پیش
خیل حیوان قدم فشرد به پیش
جمع شد ان همه پر افشانی
اشیان بست سعی انسانی
عرفا میگویند جهان متضادها ازهم جدانیست ، وجود اسیاء، متشکل ازهمین متضادهاست بیدل ترکیب عنصری وجود انسان را چنین میگویند:

خاکم به باد میدهد واتشم به اب
انشای صلح نامه اضداد میکنم

مولانا میفرمایند:

شب چنین باروز اندر اختناق
مختلف در صورت اما اتفاق
روز وشب هردو دو ضد ودشمنند
لیک هریک ، یک حقیقت می تنند
هریکی خواهان دگررا همچو خویش
ازپی تکمیل وشکل کار خویش

متضادهارا عامل شناخت میدانند ، ازعلامه سبزواری پرسیدند چرا خیر وشر افریده شده است او جواب داد ( لا یعرف اشیاء الا باضدادها) اشیاء را نمی شناسیم مگر از طریق ضد انها . شب است که روزرا می شناسیم وبالعکس . درداست که عافیت را حس میکنیم .
عرفا درسیر وسلوک عرفانی سکون ندارند وبرای رسیدن به هستی حقیقی نفی خودی مینمایند . درعرفان دویی وجودندارد ، باید از خود بیرون شد تا به حقیقت مطلق پی برد . هرگاه انسان نفی خودی کند وازمنیت بیرون شود به اثبات حقیقت مطلق نایل میاید.

زنفی ماومن اثبات وحدت کرد اگاهی
حبابی چند از خود رفت بیرون ریخت دریایی. (بیدل)

یا

نفی ما ائینه اثبات ماست
گر کتان‌گم شد سرمه اوردیم ما ( بیدل)

مولانا میگویند :

دویی را چون برون کردم دو عالم را یکی دیدم
یکی بینم یکی جویم یکی دانم یکی خوانم

درین مورد بیدل تاکید دیگری هم دارد که وجود هستی مطلق تابع نفی خودی نیست نفی خودی صورت گیرد یا نگیرد ان هستی بوده ومیباشد نفی خودی راه رسیدن به ان است :

کجاست نفی و چه اثبات جز فضولی وهم
پری پریست تو مینای خود عبث مشکن

شرابیکه در شیشه است چه شیشه را بشکنی چه نشکنی شراب است .یعنی حقیقت مطلق وجوددارد زیرا او(ازلی وابدیست) درحالیکه بنده خلق شده است ومحکوم به فنا میباشد. ان هستی بوده ومیباشد .
عرف برای درک حقیقت تابع تحری (جستجو ودریافت حقیقت) نبوده انرا درکشف وشهود در می یابد . شناخت عارف از حقایق بر بنیاد متضاد هاست نه حالت یکرنگی ، جاماندگی وسکوت ( هرلحظه برنگی وهر لحظه به شانی) یا ( هرنفس صد رنگ میگیرد عنان جلوه اش ).
این تلون تجلیات نزد عراف محصول ریاضت اوست نه استدلال .
درعرفان حرکت اصل است سکوت وعافیت وجود ندارد در عافیت وسکون تجلیات منقطع میگردد ( ذوق حضور عافیت سوخت تجلیی که بود) .شناخت در حرکت میسر میگردد ، حرکت وتغیر پیشرونده اند ونو به میان می اورد

مولانا میفرمایند:

روزنووشام نو باغ نوودام نو
هرنفس اندیشه نو نو خوشی ونو غناست
نو زکجا میرسد کهنه کجا میرود
گر نه ورای نظر عالم بی منتهاست
عالم چون اب جوست بسته نماند ولیک
میرود ومیرسد ، نونو این از کجاست

هرنو نفی کهنه است عارف برای شناخت نو ، اندیشه نو وتحرک نو میخواهد ، این تلاش اورا ازسکون بیرون کرده در سیر و سلوک عرفانی اش به حرکت دایمی وامیدارد . به اصطلاح عرفا این حرکت مستدیر ( دورانی) نه بلکه مستطیل (در طول ) است.
درجهان بینی عارف دگم وجزم وایستادگی جاندارد ، ازاد اندیش است وعاری از تعصب .
درمسیر این سیر پشرونده سیاه وسفید ، کفر ودین ، مومن ودیگر اندیش سد راه او نمیشود نزد او انسان وصفت انسانیت والاتر است :

کفرودین مانع تحقیق نگاهان نشود
سیل هرسو گذرد سیر بدریادارد. (بیدل)

یا

هیچکس در بارگاه اگهی مردود نیست
صافی ائینه با گبر ومسلمان اشناست (بیدل)

سلک عرفان سلک شمشیر ودره وشلاق نیست ، عارف خدمت دلهارا میکند ( خدمت دلها کن اینجا کفر ودین منظور نیست) این عضله صنوبری در سینه هرکه باشد کافر یا مسلمان مهم نیست مهم انست که فاقد کینه ،نفرت،بد بینی، حسرت، تعصب، شیطنت، بیرحمی و انسان ستیزی باشد .
شور مولانا وعجز بیدل سراسر معطوف انسان وانسانیت است ، تبعیض ودویی مردود میباشد در شیوه فکری انها دیر وحرم را فرقی نیست زیرا تجلیات در هردو جاریست :

ایکه در دیر وحرم مست کرم می آیی
دل چه کرده است که درین غمکده کم میایی ( بیدل)

فرق دیر وکعبه را تلاش هرزه گردان میداند نه اهل عرفان . بیدل میگوید :

شده فهم مقصد عالمی زتلاش هرزه قدم غلط
ته پاست کعبه ودیر اگر نکنیم راه عدم غلط

مولانای بزرگ درمورد میگویند :

باران که شدی مپرس این خانه کیست
سقف حرم و مسجد ومیخانه یکیست
باران که شدی پیاله هارا نه شمار
جام وقدح وکاسه وپیمانه یکیست .

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد