محترم دوکتور نوراحمد خالدی
عوامل بی ثباتی سیاسی در افغانستان
فهرست مندرجات
بحران افغانستان و منافع جهان غرب.. ۱
کنفرانس بن، قانون اساسی و امیدواریها ۱
نادیده گرفتن طالبان در کنفرانس بن و لویه جرگه. ۲
۲۰۰۶ و شروع دوبارۀ ناآرامیها ۲
فرصت طلبیهای سیاسی، تمامیت خواهی.. ۲
نتایج انتخابات سال ۱۳۹۸ هجری شمسی (۲۰۱۹م) و تشدید بحران.. ۳
تحول ستراتژیک در بیلانس حاکمیت سیاسی..۴
جریانهای فکری موجوده حاکم بر جامعهء ما ۵
اشاعهٔ فدرالیزم وتجزیه طلبی بر مبنای خطوط قومی!. ۷
چه راهی در مقابل وجود دارد؟. ۸
توافق صلح امریکا با طالبان.. ۹
تداوم بحران سیاسی
همة ما با نگرانی روز افزون از تداوم بحران و وخامت اوضاع سیاسی موجود کشور و ابهام در دورنمای سیاسی آیندهٔ آن رنج میبریم. حوادث سیاسی امروز انعکاس تاریخ نزدیک و تاریخ دور ماست. از این رهگذر قرار دادن و تفسیر حوادث امروزی بر مبنای حوادث تاریخی کشور در دانستن بهتر حوادث و یافتن راههای گذر از پرتگاه فعلی کمک میکنند. جوانان ما حق داردند تاریخ کشور خود را بدون تعصب بدانند.
کودتای نظامی ۲۶ سرطان سال ۱۳۵۲ نقطهٔ عطفی در تاریخ معاصر کشور ما محسوب میگردد. با این کودتا دولت شاهی مشروطه متکی به قانون اساسی در افغانستان سرنگون شد و یک دولت جمهوری مطلقه به زعامت سردار محمد داوود خان صدر اعظم اسبق و پسر کاکای شاه جانشین آن گردید. دوران پنجسالهٔ بعدی باآنکه یک دوران سرکوب و خفگان آزادیهای سیاسی محسوب میگردد اما از نظر امنیت، آرامش و رفاه اجتماعی و بنیان گذاری زمینه های انکشاف اقتصادی یک دوران استثنایی طلایی را در کشورتشکیل میدهد. متاسفانه عمر این دوران توأم با امنیت کوتاه بود. با توجه به ترکیب نیروهای درونی بنیان گذار نظام جمهوری داوودخان و نادیده گرفتن داوود خان به خطریکه کنار زدن این نیروها میتوانست برای رژیم او فراهم کنند میتوان این دوران را دوران آرامش قبل از توفان نامید. بخصوص با توجه به آن سهلی که عاملین کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ قادر به سرنگونی نظام جمهوری داوود خان شدند میتوان باور داشت که این توفان اجتناب ناپذیر بود.
اگر کودتای داوود خان شیرازهٔ نظام تاریخی-عنعنوی سیاسی کشور را که از زمان احمدشاه ابدالی ادامه داشت با یک ایدیولوژی ملی گرایانه برهم زد، کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ شیرازه نظام سیاسی و اجتماعی کشور را با تکیه بر یک ایدیولوژی طبقاتی تهدید کرد و با اقدامات ناشیانه، ظاهری، و دنباله روی از الگوی نظام پوسیدهٔ سیاسی یک حزبی اتحاد شوروی تمام عناصر سازندهٔ جامعهٔ افغانستان را به خطر انداخت. در نتیجه مقاومت در برابر آن همگانی شد تا جاییکه یک و نیم سال بعد از کودتا دولت بالای 35 فُیصد ساحهٔ کشور حاکمیت خودرا از دست داده بود (در زمان سرشماری سال ۱۳۵۸هجری شمسی در 35 فیصد مناطق کشور امنیت موجود نبود). اقدامات داکتر نجیب الله برای برگشت به ارزشهای ملی گرایانه در شرایط بی تفاوتی جامعهٔ جهانی بشمول اتحاد شوروی سابق و خشکیدن منابع مالی دولت پسا اتحاد شورَی در افغانستان بسیار دیر و بسیار کم بود.
بنابر آن در نتیجهٔ دو کودتای نظامی پیهم ثبات سیاسی افغانستان برهم خورد و افغانستان دچار یک بحران سیاسی شد که بعد از ۴۲ سال تا امروز ادامه دارد.
متاسفانه انتخابات دو دورهٔ اخیر ریاست جمهوری صف بندیهای سیاسی و اجتماعی کشور را بر مبنای خطوط قومی، زبانی و سمتی برجسته تر ساخت. میلیونها نفر از مردم کشور با شور و شوق در سایة تهدید تروریستان به پای صندوقهای آراء رفتند و در انتخابات سهم گرفتند. آنچه بررسی آرای ریخته شده به وضاحت نشان داد این بود که مردم ما بطور عمده، و گذشته از بعضی استثناآت محدود، همه بر اساس خطوط قومی، زبانی و سمتی رأی داده اند. بصورت عموم پشتون به پشتون رای داده، تاجیک به تاجیک و هزاره به هزاره، اوزبیک به اوزبیک. روشنفکران ما و حتی روشنفکران چپی ما از این امر مستثنی نبودند. از یک کشور عمیقاً عنعنوی نمیتوان چیزی غیر از این توقع داشت، بخصوص که احزاب و تنظیمهای جهادی در سالهای مقاومت بر ضد اتحاد شوروی و دولت حزب دموکراتیک خلق و وارث آن حزب وطن، بر مبنای خطوط قومی، زبانی، مذهبی و سمتی تشکل یافته فعالیت میکردند.
وخامت اوضاع سیاسی موجود کشور و ابهام در دورنمای سیاسی آیندهٔ آن ناشی از دو پروسهٔ متفاوت است:
اول- تقلاو مقاومت مذبوحانهٔ تنظیمهای جهادی و جنگسالار در محوریت عبدالله عبدالله که از زدودن روز افزون نفوذ مافیایی خود در دولت بنابر گسترش روندهای دموکراسی و انتخابات در کشور شدیدآ نگران هستند؛ و
دوم- سر انجام روند صلح با طالبان و سرنوشت نظام جمهوریت در کشور.
در بخشهای زیرین این مسائل را به تحلیل میگیریم.
بحران افغانستان و منافع جهان غرب
دنیای غرب در تعقیب منافع خود از افراطیترین جهادیون اسلامگرا در افغانستان، عراق، سوریه، یمن و لیبیا حمایت کرد. مجاهدین در سال 1992، طالبان در سال 1996 و ائتلاف شمال در سال 2001 مثالهای بارز آن در افغانستان اند. منافع غرب مطابق به زمان و مکان تغییر مییابند و هماآهنگ به آنها، دوستان و دشمنان غرب در تغییر اند. اگر کسی این الفبای سیاستهای جهان غرب را نداند، همیشه در تعجب، سردرگمی و گمراهی خواهد بود! در سال 1996 در زمان حاکمیت طالبان نوشته بَودم:
"ابر سیه به حالت ما گریه میکند -- رعد از شتاب حادثهها ناله میکند"
متأسفانه 24 سال بعد هنوز هم "ابر سیه به حالت ما گریه میکند و رعد از شتاب حادثهها ناله میکند" هنوز هم تشویش از دورنمای کشور همانند سال 1996م در تار و پود مردم ما لانه کرده است. همه ساله مناطق سرخ رنگ و مناطق زرد رنگ که نقشههای امنیتی ولایات و ولسوالیهای کشور را لکهدار کرده اند و نمایشگر مناطق تحت اداره و مناطق زیر حملة طالبان میباشند، گسترش مییابند. با سقوط دولت طالبان و ایجاد قانون اساسی جدید و تشکیل حکومت جمهوری اسلامی افغانستان (۲۰۰۳م) امیدواریهای زیادی برای آینده موجود بود. سوال این است که چرا و چگونه وضع اینگونه شد؟
کنفرانس بن، قانون اساسی و امیدواریها
سرنگونی طالبان در سال 2001م، تشکیل کنفرانس بن، ایجاد دولت مؤقت به اشتراک تمام نیروهای ضد طالبان و بالاخره تصویب قانون اساسی نوین "جمهوری اسلامی افغانستان" در سال 2003 توسط لویه جرگه با حمایت قاطع تمام نیروهای سیاسی و ملی شامل لویه جرگه، که اکثریت آنها در دولت وحدت ملی فعلی هم شامل هستند و وعدۀ کمکهای ملیاردها دالر انکشافی از طرف کشورهای ایتلاف ضد طالبان، برای مردم بلا کشیده و ستمدیدۀ ما مانند نسیم فرحبخشی نوید یک دورنمای درخشان، یک دورنمای پر از صلح، صفا، آرامش و رونق میداد.
نادیده گرفتن طالبان در کنفرانس بن و لویه جرگه
اما دریغا که گردانندگان کنفرانس بن و لویه جرگه با نادیده گرفتن و حذف یکی از بازیگران مهم سیاسی آن زمان در وجود طالبان دانسته یا نادانسته تخم ناآرمی را در این سرزمین کاشته بودند. سوالهای زیادی در این مورد میتوان مطرح کرد:
· آیا این نادیده گرفتن تصادفی بود، غفلت بود و یا قصدی و حساب شده؟
· چه کسانی در این توطیه دخیل بودند؟
· آیا کسی نبود که فکر کند چطور ممکن است یک نیرویی که در بیش از 80 درصد این خاک حکومت میکرد با فرود آمدن چند بمب از طیارات بی 52 عمدتاً بدون مقاومت به زمین فرو رفتند!
· این دایرکتران دورنمای حیات سیاسی کشور چگونه نتوانستند موجودیت قویترین قدرت منطقوی را که حامی این نیروی سیاسی است نیز در معادلات خود در نظر بگیرند؟
· آیا به فکر کسی خطور نکرد این دیوی که با سلاح خود و موتر سایکلهای خود و جیپهای پیکپ خود آب شدند و به زمین فرو رفتند بالاخره از جایی سر بر آوردنی هستند!؟
· با وجود آن وقتی این نیروی سیاسی پیشنهاد میکند که حاضر است در دولت افغانستان سهم بگیرد این پیشنهاد نادیده گرفته میشود.
باور کنید هرگز حتی در خوفناکترین کابوسهایم فکر نمیکردم روزی شمولیت گروههایی مانند طالبان و حزب اسلامی گلبدین حکمتیار را در حیات سیاسی کشور و دولت افغانستان به مثابه یک ضرورت زمان برای ایجاد توازن در دولت مفید بدانم و از آن استقبال کنم.
2006 و شروع دوبارۀ ناآرامیها
در سال 2005م به کابل مسافرت کردم، در همه جا شوق و امیدواری موجود بود، سازندهگی در شهر دیده میشد، جنگ نبود، آزادی بود و دورنمای کشور روشن و شگوفان معلوم میشد.
متأسفانه درست در سال بعدش، یعنی سال 2006م، اولین فیر مرمیها و انفجار بمبهای دشمنان ترقی، آزادی و سعادت مردم، سایۀ شومی بالای امیدواری مردم افگند، سایۀ سیاه و شوم جنگ باز در افق کشور از شرق ظاهر شدند. آن دیوی که به زمین فرو رفته بود باز سر بر افراشت!
دشمنان کمین کردۀ مردم ما بازهم از غفلت ما و از نفاق ما سؤ استفاده کردند و ما را به جان هم انداختند. بهانۀ یافتند و تیشۀ تیزی به دست این بازیگران فراموش شده دادند تا با آن دورنمای امیدواری مردم ما را با خون رنگین کنند. این خونریزی تا امروز با قوت هرچه بیشتر آن ادامه دارد.
فرصت طلبیهای سیاسی، تمامیت خواهی
در هر کشور دیگری در چنین شرایطی نیروهای سیاسی و اجتماعی ضد جنگ اختلافات خود را کنار میگذاشتند و باهم دست به دست داده جبهۀ واحدی در مقابل دشمان ترقی و پیشرفت میگشودند.
در عین زمان تمام کوشش خود را انجام میدادند تا با درک نارسایی پروسه صلح و دولت سازی در سالهای 2001-2003 به اصلاح نواقص بپردازند، کوشش کنند دولت جدید افغانستان همهپذیر و همه شمول گردد. اما نه!
در افغانستان کسانیکه با بمبهای طیارات بی 52 امریکایی، دالرهای سی آی ای، اسلحۀ بی حد و حسر اردوی امریکا به قدرت رسیدند، امروزه به فرعونهای سیاسی-اقتصادی در کشور مبدل شدند، راضی به همه پذیری نبودند، راضی به شراکت دیگران در قدرت نبودند و تمام قدرت را برای خود میخواستند و میخواهند.
علایق و منافع قومی سنگ محک این افراد در برخورد با سایرین است. اگر پشتون هستی حتماً طالب و طالب پرست هستی، طالب نکتایی پوش هستی، حتی اگر شب و روز در مقر عملیات امنیت ملی در جهت شکست نظامی طالبان پلانگذاری و عمل کنی!
این افراد فراموش میکنند که به مجرد رسیدن به کابل، طالبان سراغ داکتر نجیب پشتون تبار رفتند!
شکستهای پیاپی در پروسههای دموکراتیک نه تنها چشمان این فرصت طلبان و تمامیت خواهان را باز نکرد بلکه تصمیم آنها را در تخریب شالودههای تاریخی و ملی این کشور و این دولت جدیتر، راسختر و عاجلتر ساخت.
یا همة قدرت در دست این فرعونها باشد یا این که این کشور را خراب میکنند!
اینها فکر شان اینست که سیاست همان جدایی است؛ بزن و خراب کن! هر چیز که دم دستت آمد، خراب کن!
بعد از حادثۀ سقوط قندز لطیف پدرام به وضاحت از رهبران اقوام غیرپشتون دعوت کرد تا سمبولهای ملی این کشور را بشکنند. به گفتۀ او با استفاده از فرصتهایی که موجودیت نیروهای بینالمللی برای آنها فراهم کرده است باید این کار را یکسره کنند چون بعداً به گفتۀ آقای پدرام چنین فرصتی میسر نخواهد شد.
طوریکه میبینیم هدف شکستن است، هدف تخریب و فروریختن هویت تاریخی، هویت جغرافیایی و هویت ملی و ارزشهای ملی، ادبی و فرهنگی کشور افغانستان است.
یکی قبول ندارد که در این سرزمین از دهها هزار سال به اینطرف انسانها میزیسته اند، از پنجهزار سال به اینسو تمدنی را ایجاد کرده اند و از زمان احمد شاه ابدالی (سال 1747م) به اینطرف کشور و دولت مستقلی را بنیاد نهاده اند.
دیگری تاریخ سیاسی دولت افغانستان را از یکصد سال به اینطرف، از زمان امیر عبدالرحمن خان حساب میکند! گویا جنگهای اول و دوم انگلیسها در این سرزمین با گلههای مردم بدون رهبر و دولت بوده اند!
آن که چند کلمة در مورد پروسة تکامل دولتها خوانده است با طمطراق استدلال میکند چون سرحدات کشور در زمان عبدالرحمن خان بصورت رسمی ترسیم و تسجیل شدند، پس آغاز دولت افغانستان هم از همین زمان است. اگر این منطق را قبول کنیم دولتهای معاصر روسیه و ایران هم از زمان عبدالرحمن خان ایجاد شده اند!
دیگری کشور مستقل و دولت افغانستان را ساختۀ استعمار انگلستان میداند و با گستاخی امپراطوری ابدالی و سه جنگ قهرمانانۀ مردم افغانستان در مقابل تجاوزهای استعمار انگلیس را نادیده میگیرد.
هرات را جزٔ "ایران زمین" مینامند و افغانستان را "ایران شرقی". حتی اگر فرض کنیم این بیان بر اساس افسانههای شاهنامه حتی درست هم باشد آیا در موجودیت ادعای تاریخی دولت ایران و ایرانیها برای مالکیت این شهر آیا همچو بیان از جانب شخص مهمی در دولت افغانستان کار مناسبی است؟
روشنفکرنمای دیگری به وضاحت در صفحۀ فیسبوک خود مینویسد که او ایرانی است (عزیز آریانفر) و جالب این که این شخص مدتی هم به عنوان سفیر کبیر افغانستان در یک کشور ایفای وظیفه کرده است.
شخص دیگری تا آنجا پیش میرود که مدعی است شعرای معروف از فرخی تا عنصری بلخی سلطان محمود غزنوی و شاهان بعدی را در اشعار خود شاه ایران میخواندند (چه شد ادعای خراسان!). در حالی که در زمان سلطان محمود غزنوی به سرزمین ایران امروزی عراق عجم گفته میشد (به اشعار نظامی گنجوی مراجعه کنید).
چهرۀ دیگری موجودیت جنوساید قومی یا قتل عام را در افغانستان (مانند آنچه در کشور روواندا در افریقا اتفاق افتاد) جعل میکند و میکوشد اقوام کشور به جان هم افتاده در مناطق خود اعلان خود مختاری کنند.
عدۀ در تلاش شخصیت کشی چهرههای ملی ادبی و آثار ادبی و تاریخی پشتونها اند.
یکی از همچو عناصر تعجب میکند که چرا ترکمنهای افغانستان در موجودیت کشور مستقل ترکمنستان تا حال به آن کشور نپیوسته اند!
فردی هم به تلخی از لغزیدن تدریجی قدرت مطلق دولتی ازپنجههای شورای نظار از سال 2001 به اینسو شکایت میکند.
عدۀ میگویند یا مرام ما بر آورده شود یا اینکه کشور را تجزیه میکنیم! بدون توجه به اینکه هر اقدامی در جهت تجزیه و فدرالیزم قومی، مصیبت بار خواهد بود زیرا به تصفیۀ حساب با اقلیتهای ناراض خواهد انجامید.
اخیراً تعداد دیگری از افغان بودن خود انکار میکنند و چون میدانند با موجودیت اسم افغانستان، ملیت مردم آن ناگذیر "افغان" خواهد بود بنابر آن ایجاد اتوپیای خیالی خود را با تغییر نام افغانستان میخواهند آغاز کنند!
تخریب کردن سمبولهای ملی کار ناسیونالیزم تنگنظرانۀ قومی ضد پشتون تعدادی افراد است.
این کار امروز به جایی رسیده که به وطن ستیزی تمام عیار مبدل شده و هدف آن تنها و تنها تخریب، ویرانگری، ذلیل کردن و تحقیر کشور و دولت افغانستان چیز دیگری نیست.
این پروسة خرابکاری با تخریب سازمان دولتی افغانستان و اردوی آن از زمان به قدرت رسیدن دولت مجاهدین به مشورۀ مشاورین خودی و بیگانه (مراجعه کنید به نوشتههای پروفیسور امین صیقل و بل میلی هردو از پوهنتون ملی آسترالیا در سالهای 1990م). آغاز میگردد.
این پروسة پشتون ستیزی و وطن ستیزی و تخریب وطن و هرچه در گذشته به نام افغانستان و افغان وجود داشته بخصوص بعد از انتخابات سال 2014 به اوج جنون آمیزی رسید. یا ما یا هیچکس!
کسانیکه در سال 2003 به قانون اساسی جدید رای دادند امروز در فکر تعدیل آن هستند.
در قانون اساسی مسجل شد که:
ملت افغانستان متشکل از اقوام پشتون، تاجیک، هزاره، اوزبیک، ترکمن، بلوچ، پشهيي، نورستاني، ايماق، عرب، قرغيز، قزلباش، گوجر، براهوي و ساير اقوام ميباشد. برهر فردي از افراد ملت افغانستان کلمه افغان اطلاق ميشود. (مادة چهارم).
امروز تعدادی از همان افراد مدعی اند که آنها "افغان نیستند".
پیشنهاد میکنند تا داکتر عبدالله و جناح وی لویه جرگه قانون اساسی را دایر کند تا اسم افغانستان و ملیت مردم افغانستان را تبدیل کند.
آیا تبدیل کردن نام افغانستان و تبدیل کردن ملیت افغانستان از مسایل مبرم و ترجیحی روز کشور است؟
از قضا این همه هیاهو در حالی است که کشور در آتش تروریزم مذهبی طالبان میسوزد و اخیرا هیولای سیاه داعش به آن اضافه شده ودشمنان منطقوی تیغهای خود را برای تجزیۀ این کشور نیز تیزتر کرده اند.
آیا مدعیان تغییر نام کشور و تغییر ملیت کشور فکر کرده اند که این عمل شان چه تعدادی را به دامان طالبان میراند؟
ایکاش تغییر نام، حلال مشکلات ما میبود. برعکس هرگونه اقدام در این جهت، بدون توجه به اینکه قوم پشتون از لحاظ عددی قوم بسیار بزرگی است که در بیشترین ساحات جغرافیایی این کشور مسکون هستند؛ فاجعه آمیز خواهد بود.
به گفتۀ آقای حنیف معروف در فیسبوک: "گیریم که نام را به آریانا، خراسان وووو تبدیل کردیم گیریم که دوباره آن جمشید را با نسیم وجشن ملایم نوروزی از زیر آوار ام البلاد بیرون آوردیم و بر تخت نشاندیم؟ کی ضمانت آوردن گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک را میکند؟ ما خو بد رقم پر عقده هستیم."
نتایج انتخابات سال ۱۳۹۸ هجری شمسی (2019م) و تشدید بحران
کمسیون مستقل انتخابات افغانستان (نوت: که به آرای کاندیدان مقام ریاست جمهوری تعیین شده بودند) به روز سهشنبه ٢٩ دلو ۱۳۹۸ مطابق 18 فبروری 2020، محمد اشرف غنی را برندهٔ انتخابات ریاست جمهوری 2019 اعلام کرد و وثیقه قانونی مقام ریاست جمهوری را به او اعطأ نمود. متآسفانه رقیب اصلی انتخاباتی او آقای عبدالله، کاندید دستهٔ ثبات و همگرایی، به عوض پذیرش مردانه وار نتایج انتخابات و تبریک گفتن به رییس جمهور منتخب مطابق عرف پذیرفته شده در جهان دموکراسی، نتیجه انتخابات را همانند دو شکست قبلی خود "تقلبی" خواند و با شورش آشکار خودش اعلام پیروزی کرده گفت "حکومت همهشمول" تشکیل میدهد. حدود سه هفته پس از اعلام نتیجه انتخابات ریاستجمهوری افغانستان، محمد اشرف غنی رسما به عنوان رئیسجمهور در "ارگ" سوگند ادا کرد. در عین حال عبدالله عبدالله، رئیس اجرایی پیشین که خودش را پیروز انتخابات میداند، نیز در یک شورش آشکار در برابر پروسه های قانونی به طور جداگانه در قصر سپیدار (محل کارآقای عبدالله) مراسم تحلیف برگزار کرد. شرکای اصلی دستهٔ انتخاباتی "ثبات و همگرایی" را احزاب جمعیت به رهبری صلاح الدین ربانی، جنبش به رهبری جنرال عبدالرشید دوستم و حزب وحدت به رهبری محمد محقق تشکیل میدهند. در سال 2001 این گروهها "اتحاد شمال" را ایجاد کرده بودند که برای بر انداختن طالبان از قدرت سیاسی کمکهای هنگفت مالی و نظامی از امریکا دریافت کرده و در نتیجه کنفرانس بن قدرت سیاسی و نظامی در کشور عمدتآ به آنها تفویض گردید.
حقیقت آن است که انتخابات تکمیل شد و برنده مطابق احکام قانون اساسی توسط رییس کمسیون انتخابات اعلام گردید و مراسم تحلیف اشرف غنی رییس جمهور منتخب انجام شد که رییس ولسی جرگه، رییس مشرانوجرگه، قاضی القضات و اعضای ستره محکمه، دپلوماتهای خارجی بشمول نماینده رییس جمهور امریکا و قوماندان قوای ناتو در افغانستان در مراسم تحلیف اشتراک داشتند. این که انتقال قدرت مطابق به احکام قانون اساسی از مجرای دموکراسی صورت گرفت نه از طریق معاملات پشت پرده و تحمیلی مانند دولت موقت و یا ادامهٔ حکومت وحدت ملی مطابق منافع ملی کشور است. به این صورت تمامیت نظام محفوظ و احترام شد.عبدالله و گروهش با اجرای مراسم تمردی تحلیف جعلی خلاف قانون خودرا در معرض تعقیب عدلی به جرم خیانت ملی قرار دادند. با تکمیل مراسم تحلیف دولت افغانستان در موقف مستحکم برای مذاکرات صلح باطالبان قرارگرفته است. حالا طالبان چارهٔ بجز مذاکره بادولت ندارند! هر تصمیمی در مورد ترکیب حکومت بعد از تحلیف توسط رییس جمهور صورت بگیرد معامله گفته نمیشود بلکه صوابدید رییس جمهوربخاطر مصالح ملی مطابق صلاحیتهای شامل قانون اساسی خواهد بود.
گفته میشود رییس جمهور غنی برای تطمیع شورش عبدالله و خواسته های دستهٔ ثبات و همگرایی حتی پست ریاست اجراییه جدید و رهبری پروسه صلح با امتیازات یک معاون رییس جمهور را به عبدالله پیشنهاد نموده به شرطیکه عبدالله نتیجهء اعلام شده رسمی انتخابات را قبول نماید (هفتم اپریل 2020م). با وجودیکه حامیان رییس جمهور غنی معتقد اند نبايد به هیچ قیمتی سه بار نپذیرفتن نتایج انتخابات به بهانه تقلب به يك سنت زورگویی برای باج گیری سیاسی و بدنامی انتخابات مبدل شود، با آنهم این این پیشنهاد رییس جمهور با آنکه به معنی احیای شراکت در قدرت رهبری نیست، یک پیشنهاد بسیار سخاوتمندانه تلقی میشود و تقاضاهای امریکاییها را برای ایجاد یک دولت همه شمول باید مرفوع کرده باشد. اما شوراى رهبرى ثبات و همگرايى بر لغو نتيجه انتخابات تأكيد دارد. در حالیکه به موجب احکام قانون اساسی هیچ مرجع بشمول رییس جمهور صلاحیت ابطال نتایج انتخابات را ندارد. یگانه امکان استعفای رییس جمهور است!
نگرانی اصلی نهفته در این موقف دستهٔ انتخاباتی ثبات و همگرایی و قبول شکست انتخاباتی به معنی به حاشیه رفتن از قدرت سیاسی برای اتحاد شمال (جمعیت-جنبش-وحدت) و کوبیدن آحرین میخ بر تابوت تنظیمهای سیاسی نهفته است. نگرانی آنها در این است که پذیرفتن این شکست آغاز پروسه های قانونی بازپرسی و جواب دادن به اتهامات نقض حقوق بشر، غضب زمینهای دولتی، اختلاس در قرادادهای دولتی، حیف و میل کمکهای خارجی و غیره میباشد.
اصرار عبدلله و تیم او بر ابطال نتایج انتخابات نشان میدهد که اینها در رسیدن به خواسته های خودهیچ احترام و اعتنایی به پروسه های قانونی ندارند! در حالیکه رییس جمهور غنی اقدامات فراقانونی و نادیده گرفتن قانون اساسی را رد کرده است. باید بخاطر داشت که حتی ریاست اجراییه حکومت وحدت ملی سابقه نیز در چوکات قانون اساسی با اولین فرمان رییس جمهور غنی بعد از اجرای مراسم تحلیف به حیث رییس جمهور ایجاد شده بود. اما طوریکه مبرهن است، با پافشاری بالای ابطال نتیجه انتخابات، گروه عبدالله تمام راههای تفاهم سیاسی را مسدود کرده و در نتیجه دولت را به مقابله نهایی دعوت کرده است!
در هیاهوی این خیالپردازیهای سکناریستی تجزیه طلبانه؛ نباید روشنفکران تاجیک، هزاره و ترکتبار فراموش کنند که آینده با عزت مترقی و عادلانه مردم این کشور در همبستگی آنها با روشنفکران پشتون نهفته است نه در تقابل و مخاصمت با آنها.
حالا با شکست میانجیگری وزیر خارجه امریکا به وضاحت معلوم گردید که نظام سیاسی دولت افغانستان با دو خطر جدی مواجه است. خطر مافیای جهادی جنگسالاران که با جوهر نظام و حاکمیت قانون در تقابل قرار دارند و خطر سقوط به جهنم امارت اسلامی طالبان.
در این شرایط حساس تاریخی حمایت وطن دوستان که معتقد به حاکمیت قانون اساسی و دفاع از حقوق اساسی مردم در یک نظام جمهوری میباشند از دولت متکی به نتایج اعلام شده انتخابات اخیر یک امر ضروری است.
تحول ستراتژیک در بیلانس حاکمیت سیاسی
نتیجهٔ این انتخابات حایز اهمیت زیاد برای کشور بوده یک تحول ستراتژیک در بیلانس حاکمیت سیاسی محسوب میگردد. در فرجام نسل جوان روشنفکر توانست با حمایت از یک رهبر هدفمند اکادمیک مافیای قومی جهادی تفنگسالاران را با آنهمه سرمایه های بی حساب و ملیشه های مسلح مزدور شان با پشتوانهٔ مردم، قلم ودموکراسی از صحنه سیاسی عقب زند! مافیای قومی جهادی تفنگسالاران و کاسه لیسان شان از این تحول استراتژیک بسیار ناراضی هستند. بیجهت نیست که عبدالله در طرح پیشنهادی "مصالحهٔ ملی" خود برگشت قدرت را به مافیای قومی جهادی تفنگسالاران پیشنهاد میکند "شورای عالی رهبری دولت همه شمول، متشکل ازرهبران احزاب تاثیرگذار سیاسی و شخصیت های ملی میباشد". بنابر آن لازم است روشنفکران این پیروزی را ارج گذارند واجازه ندهند این زراندوزان تاریک اندیش که با حاکمیت قانون و دموکراسی بیگانه اند دوباره قدرت سیاسی را قبضه کنند!
در كشور ما، به گفتهٔ فرید بهمن "بیشرف ترین نوع اشرافيت سياسي ميراثي" شکل گرفته است (از صفحهٔ فیسبوک فرید بهمن، ششم اپریل 2020م). مهره های جنگسالار تنظیمی مسلح به عشق تبار، دين، مذهب و زبان از سال 2001م بدینسو قشر همیشه حاضر در قدرت سیاسی را تشكیل داده که بخاطر حفظ قدرت سیاسی و ثروتهای چپاول شده قارونی خود از هیچگونه زد و بندها و معامله و قرار و مدار دریع نمی ورزند.
متآسفانه از آنجاییکه این اشرافیت سیاسی در محوریت عبدالله عبدالله رنگ قومی ضد پشتون دارد از حمایت کورکورانهٔ و بیدریغ پشتون-نفرتان تاجک و هزاره در جامعه و در رسانه های متکی به سرمایگذاری ایرانیها، بشمول رسانه های اجتماعی، مستفید بوده به یک زبان همه پشتونها منجمله رهبران پشتون تبار ارگ را فاشیست، طالب و طالب پرست و طالب پرور میدانند. اتفاقآ همین خصلت پشتون-نفرتی اشرافیت-سیاسی-قومی عبدالله محور، سبب یکپارچگی نامرئی انتخاباتی پشتونها در حمایت از روشنفکران پشتون تبار ضد طالبان حاضر در قدرت سیاسی گردیده عامل اصلی شکستهای چشمگیر انتخاباتی اشرافیت-سیاسی-قومی عبدالله محورمیباشد.
حیرت انگیز است که سایر بازیگران سیاسی داخلی و خارجی افغانستان از جمله امریکاییان، پاکستانیها، روسها و ایرانیها در مخالفت با این قشر روشنفکر پشتون تبار حاضر در قدرت سیاسی افغانستان و حامیان آنها با اشرافیت-سیاسی-تنظیمی-قومی عبدالله محور همدست میباشند. یگانه دلیل مشترک این اتحاد نامقدس برداشت همگون آنها از خصلت جنگ جاری در افغانستان است که آنرا جنگ قومی میان طالبان به نمایندگی از پشتونها و ائتلاف شمال (جمعیت-جنبش-وحدت) به نمایندگی ازغیر پشتونها برای احراز قدرت و برتری سیاسی در افغانستان میدانند. به این حساب، در این مبارزهٔ قدرت، روشنفکران پشتون تبار حاضر در قدرت سیاسی مخالف طالبان و حمایت روشنفکران پشتون تبار خارج از قدرت سیاسی از آنها، همانند انگشت ششم به یک نیروی ارتعاش آور، بطور یکسان برای اتحاد شمال و طالبان و حامیان خارجی آنها منجمله امریکا و پاکستان مبدل شده اند. عدم پذیرش دولت حامد کرزئ و متعاقب او دولت اشرف غنی از طرف طالبان به عنوان یکطرف قضیهٔ افغانستان را باید از همین زاویه ارزیابی کرد.
به دلایل نامعلومی این اشرافیت سیاسی-تنظیمی-قومی با وجود شکستهای چشمگیر انتخاباتی، از کمک و حمایت و تشویق آشکار امریکاییها برخورداراست. شاید با توجه به پشتون محور بودن جنبش طالبان، هدف استراتژیک به باور امریکا ایجاد یک توازن قومی در زعامت آیندهٔ سیاسی افغانستان با جبران اشتباهات کنفرانس بن بهتر حافظ منافع آنها باشد.
در حالیکه امریکاییها این برتری و تفوق سیاسی را بدون در نظر داشت ترکیب قومی افغانستان و سابقهٔ تاریخی زعامت سیاسی کشور در کنفرانس بن به اتحاد شمال ارزانی کردند، از سال 2009 به اینطرف آشکارا از زدودن پایه ها و اثرات تفوق سیاسی اتحاد شمال در قدرت سیاسی ناراضی اند. در نتیجهٔ پایه گرفتن روند های دموکراسی در کشور واقعیتهای عینی ترکیب قومی نفوس در جامعهٔ سنتی قوم محور افغانستان در نتایج انتخابات منعکس شده سبب شکست پیهم انتخاباتی عبدالله به عنوان کاندید دلخواه اتحاد شمال در سه انتخابات پیهم گردید. امریکاییها آشکارا از این روند ناراضی بوده ناگذیر بر خلاف روحیهٔ حمایت از خصلت دولت پسا طالبان در مخالفت با روند انکشاف دموکراسی در کشور قرار گرفته اند. امریکاییها آشکارا در انتخابات 2009 برای شکست حامد کرزئ سرمایه گذاری و مداخله کردند که این مخالفت آنها در کتب و نوشته های متعدد مقامات مسول و دخیل امریکایی تآیید شده است. امریکاییها این مداخله را در سال 2014 تاسرحد ایجاد حکومت وحدت ملی و شمولیت ۵۰/۵۰ عبدالله در دوره اول ریاست جمهوری اشرف غنی ادامه دادند. اخیرآ با وجود پیروزی آشکار رییس جمهور غنی در انتخابات سال 2019، با پافشاری و ایجاد فشار بالای غنی برای تشکیل دولت همه شمول به معنی شراکت مجدد عبدالله و همراهان در قدرت سیاسی پنجسال آینده بدون در نظر داشت نتایج انتخابات، حمایت آشکار خودرا از اشرافیت-سیاسی-قومی عبدالله محور-پشتون ستیز ابراز میکنند.
بالاخره یکی از تئوری پردازان شورای نظار بنام آصف منصوری در صفحه فیسبوک خود (24 مارچ 2020م) نقاب و فریب "تقلب انتخاباتی" تیم عبدالله را بدور انداخت و واضح و پوست کنده با تکیه به تعصب قومی این گروه نوشت که "رهبران داخلى و جهادى بايد از دو دهه ... سير نزولى عبرت گرفته باشند كه در اين كشور قدرت از ميله تفنگ ... حاصل ميشود نه از كار مدنى يا مجراى پارلمان و انتخابات كه ما فرسنگ ها از آن فاصله دا.ریم. کسی باید به این آقا یادآوری کند که سیر نزولی سهم اتحاد شمال .در قدرت سیاسی و اداری کشور ناشی از استفاده از تفنگ توسط مخالفین سیاسی آنها نبوده بلکه این سیر نزولی ناشی از انتخابات و آگاهی مردم و نفرت روز افزون از استیلای قدرت مافیایی جنگسالاران در جامعه بوده است.
این برداشتی بود از طرز تفکر عبدالله و شورای نظار که تحلیلگران واقع بین برای توجیه موضع گیریهای غیر دموکراتیک آنها ها بالای آن تاکید میکردند و حالا از زبان خودشان میشنویم. مافیای جهادی و جنگسالار و بخصوص شورای نظار که در بعد از ۲۰۰۱ قدرت سیاسی، اقتصادی، نظامی و اداری را قبضه کرده بودند با وجود شکست فاحش در سه انتخابات پیهم، هرگز راضی به آن نیستند که این قدرت را در پای صندوقهای رای و اراده مردم از دست بدهند با هزار حیله و توطئه همچنان به قدرت چسپیدند در حالیکه جوهر نظام متکی به قانون اساسی موجوده را اراده آزادانه مردم و انتخابات تشکیل میدهد.
پس منظر بغاوت و ستون فقرات دولت تخیلی همه شمول عبدالله را تنظیمهای جمعیت، وحدت و جنبش تشکیل میدهند. بخصوص با فروپاشی جمعیت این ملیشه های وحدت و جنبش اند که با خیالپردازی برگشت به دوران خودکامگی کامل در مناطق نفوذی خود به پشتوانه و تکیه گاه بغاوت عبدالله مبدل شده اند. دلیل اصلی این بغاوت را آصف آشنا یکی از فعالین هزاره چنین خلاصه میکند: "جان گپ این است که اگر در این مرحلهای حساس و تاریخی، ایستادگی نشود، دستکم دو تا سه نسل دیگر را باید در ذلت و حقارت زندگی کنیم. پس به هر طریقی و به هر قیمتی که میشود بسیج شوید".
در غیاب چهره های مطرح تاجیک مانند احمدشاه مسعود، قسیم فهیم، قانونی و امثالهم این عناصر ستمی سکتاریست اند که با طرح های ضد پشتون و ضد افغانی و مرکز گریز خود زمینه های فکری شورش و بغاوت عبدالله را شکل داده رهبری میکنند. این سه عنصر متشکله بغاوت هرکدام با اهداف مشخص خود که داغها و تجربه جنگهای خانمانسوز برتری طلبی فرقوی میان خودرا هنوز بخاطر دارند برای یک سازش تاریخی با طالبان به قیمت تمامیت دولت افغانستان، آزادیهای مردم، دموکراسی و ترقی آمادگی کامل دارند. بیجهت نیست که قریشی وزیر خارجه پاکستان از نقش مهم عبدالله در آینده افغانستان صحبت میکند.
جریانهای فکری موجوده حاکم بر جامعهء ما
با به قدرت رسیدن مجدد جنگسالاران جهادی، بخصوص اتحاد شمال، در کشور در سال ۲۰۰۱، این بار به کمک طیارات بی ۵۲ و پولهای بادآوردة امریکایی احساسات قومپرستانه ضد پشتون چنان اوج گرفت که انتخابات اخیر ریاست جمهوری (۲۰۱۴م) تمام مظاهر ناشایست آن را در تمام زوایای حیات سیاسی و اجتماعی و نظامی کشور برجسته ساخت. از جمله در عمل دیدیم که حتی روشنفکران، منجمله روشنفکران وابسته به احزاب چپی در وجود ستمیها، ماوویستها، پرچمیها و خلقیها موضعگیریهای قومپرستانه کردند. بطور مثال در حالیکه خلقیهای سابق عمدتاً به حمایت از اشرف غنی پرداختند، بسیاری از پرچمیها به حمایت از عبدلله عبدالله پرداختند. افرادی هم در نقاب "جامعه مدنی" هیچ فرصتی را برای کوبیدن اشرف غنی از دست نمیدهند. تعدادی این موقف خود را تا سرحد موضعگیری ضد پشتون، ضد دری حتی تا سرحد تجزیة افغانستان گسترش داده اند.
متأسفانه اینگونه موضعگیریهای قومپرستانه آنچنان اوج گرفت که تعداد قابل ملاحظة روشنفکرنماهای تاجیک و هزاره امروز اسم افغانستان را قبول ندارند، خود را افغان نمیدانند، اصلیت خود را ایرانی و کوروشی میدانند، تاریخ شناحته شدة سیاسی کشور را قبول ندارند، دولت افغانستان را ساخته و پرداختة استعمار انگلستان میدانند، از به کار گرفتن اصطلاحات متداول دری و پشتو در کشور خودداری کرده از اصطلاحات مروج در ایران استفاده میکنند و حتی گویندهگان تعدادی رسانهها، از جمله طلوع، کاملاً با لهجة ایرانی بی بی سی فارسی صحبت نموده و بدینگونه تغییر هویت مشخص فرهنگی کشور ما را هدف قرار داده اند. برای این افراد هر پشتون فاشیست، قبیلهگرا، قومپرست، طالبپرست و حتی طالب و ایجنت پاکستان است. این در حالیست که مناطق پشتوننشین و مردم آن بزرگترین قربانیان تروریزم طالبانی و مداخلات اجنبی بوده و در نتیجه نفوذ بلاانقطاع این نمایندگان جهل، مناطق پشتوننشین از مزایای پیشرفتهای اجتماعی و اقتصادی به مقایسة سایر مناطق کشور به دور مانده اند.
در جوف سیاسی موجوده حاکم بر کشور جریانهای فکری آتی را میتوان تشخیص کرد:
۱. کشور اشغال شده است و بر ضد اشغال باید جنگید و دولت امارت اسلامی را دوباره تشکیل نمود؛ تحریک طالبان در این قطار اند.
۲. کشور اشغال شده است، آمریکا خالق کل است و هرچه خواسته باشد همان میشود، از ما چیزی ساخته نیست بنابر آن در چیزی هم سهم نمی گیریم و حمایت نمیکنیم؛ (جپی های افراطی و ملی فکران مایوس و خارج نظام را میتوان در این سلسله شمار کرد).
۳. از فرصتهای میسر شده توسط آمریکا برای انحصار قدرت سیاسی و حد اکثر سرمایه اندوزی از هر طریق و تجرید پشتون ها از قدرت سیاسی، با بازنگری تاریخ کشور و قبول اینکه دولت افغانستان توسط انگلیسها ایجاد شده است، استفاده اعظمی باید کرد؛
۴. از فرصتهای میسر شده توسط آمریکا برای تغییر رادیکال افغانستان به خراسان و درهم شکستن سمبولهای بزرگ ملی بشمول هویت ملی افغانستان متکی به اهداف ایران بزرگ و ایجاد یک کشور فدرالی باید استفاده کرد؛
۵. از فرصتهای موجود برای ایجاد یک جامعهء دموکراتیک مترقی متنوع القومی متکی به قانون اساسی وبا احترام به تاریخ سیاسی کشور و آموختن از آن، تجرید جنگسالاران و مفسدین، رشد جوانان وسهیم ساختن شخصیت های بیطرف ملی وعلمی در اداره دولت این مبارزه باید استفاده کرد؛
۶. از فرصتهای میسر شده توسط آمریکا برای ایجاد حکومت تنظیمهای جهادی و تحکیم نقش آنها در دولت باید استفاده کرد؛
۷. از فرصتهای موجود برای ایجاد لویه افغانستان از آمو تا ختک باید استفاده کرد؛
شاید جریانهای فکری دیگری هم موجود اند که شامل لست بالا نیست با مخلوطی از این حریانها میباشند.
تعلق داشتن به یکی از این جریانهای فکری تعیین کنندهٔ موضعگیریهای ما در قبال حوادث و مسایل مبرم سیاسی موجود کشور میباشد.
انتقال قدرت سیاسی
در افغانستان عمیقا عنعنوی به گفته پروفیسور امین صیقل "مداخله نظامی امریکا و متحدین آن سبب به قدرت رسیدن اقلیتهای غیر پشتون در افغانستان شده" و حالا این اقلیتهای غیر پشتون حاظر نیستند، طوریکه اخیرا ملاحظه کردیم، این "قدرت سیاسی" را از راه انتخابات دوباره با پشتونها شریک بسازند. بیجهت نیست که لطیف پدرام میگوید با استفاده از فرصتهایی که نیروهای بینامللی فراهم کرده اند بهتر است کار را یکطرفه کنیم و در ولایات غیر پشتون اعلان خود مختاری کنیم. از محمد سعیدی در وبلاگ "هزاره پیوند" میخوانیم که: "تاکی باید خاموش باشیم تا مبادا دیو از خواب بیدار شود. دیو که بلاخره آخرش از خواب بیدار میشه".
افغانستان از لحاظ ساختمان اجتماعی و سیاسی عمیقا یک کشور عنعنوی متکی به وابستگی های قومی میباشد. بر علاوه، سی و پنج سال جنگ داخلی، فرقه یی، تنظیمی و مداخلات اجنبی اختلافات قومی، سمتی و زبانی را در افغانستان عمیقتر ساخته است. در یک کشور عنعنوی هرگاه به مردم بصورت دموکراتیک حق انتخاب داده شود آنها بلا درنگ به کاندید قوم مربوطۀ شان رای میدهند. نتایج انتخابات 2014 و 2019 ریاست جمهوری این حقیقت را برجسته تر ساخت. صرف نظر از هیاهوی تقلب انتخاباتی، صرف نظر از رای مشتی روشنفکر، عمدتاً پشتون به پشتون رای داد، تاجیک به تاجیک، هزاره به هزاره و اوزبیک به ازبیک. حتی تعداد کثیری از روشنفکران سرشناس از این قاعده مستثنی نشدند. در چنین شرایطی هرگاه کاندید غیر پشتون در دور اول انتخابات نتواند به اکثریت عددی +1 ۵۰ دست یابد امکان پیروزی این کاندید در دور دوم در مقابل یک کاندید واحد پشتون تبار ناممکن است. با ارزیانی نتایج دور اول انتخابات توسط یک ناظر بیطرف، آگاه از ساختمان دموگرافیکی و قومی کشور، نتایج دور دوم قابل پیشبینی بود. اینجانب نتایج دور اول انتخابات را ارزیابی نموده در فیسبوک بتاریخ ۲۷ اپریل سال ۲۰۱۴م نوشتم: " ...بر اساس حساب سادۀ ریاضی در دور دوم باید انتظار داشت که اشرف غنی حد اقل ۵۵ درصد آرا را از آن خود سازد. هرگاه قادر شود باشندگان ولایات پشتوننشین را تشویق به سهمگیری بیشتر در دور دوم انتخابات نماید، بدستآوردن بیش از ۶۰ درصد آرا توسط داکتر اشرف غنی دور از احتمال نیست."
طوریکه ملاحظه شد ظاهراً تمام کاندیداهای مقام ریاست جمهوری در انتخابات 2014 از ترکیب ساختمان قومی و دموگرافیکی کشور و بخصوص تفوق عددی نفوس پشتون آگاه بوده و از عواقب آن در انتخابات مطلع بودند. همین آگاهی سبب آن شده بود که کاندید مقام ریاست جمهوری در تمام تیمها پشتون تبار بود و این معاونین بودند که از اقوام مختلف برادر انتخاب شده بودند. داکتر عبداله بر اساس ریشه تباری پدر خود خود را پشتون معرفی کرد درحالیکه از نظر فرهنگی و سیاسی موصوف در انظار قوم پشتون و مجموع جامعه به تمام معنی یک تاجیک بوده و بخصوص که تمام فعالین سیاسی آشکار ضد پشتون و ضد افغانستان در اطراف او حلقه زده اند مانند مجیب رحیمی که سخنگو ورییس دفتر او است. از این جاست که بسیاری از فعالین سیاسی و مدنی شوونیست تاجیک و هزاره از روی ناچاری به آشتباه فدرالیزم و تجزیه طلبی را مطرح میکنند و برای فراهم کردن زمینه های تاریخی، سیاسی و فرهنگی و فریب جوامع خود بخصوص روشنفکران که خواهان مرتفع کردن یک شبه نابرابریهای اجتماعی هستند به جعل تاریخ کشور میپردازند، از موجودیت ملت در افغانستان انکار میکنند،. این اشخاص پشتونها را به گواهی اعمال و افکار طالبان، قبایل عقب افتاده و غیر متمدن می نامند، اقوام غیر پشتون را در سطحی بالاتر می بینید که راهی ندارند جز جدایی! در هر فرصتی و به هر دلیلی پشتونها را مورد سرزنش قرار داده توهین میکنند تا زمینه های لازم تجزیه کشور فراهم گردد.
قومیگری تا حد وطن ستیزی
کار ناسیونالیزم تنگنظرانۀ قومی ضد پشتون تعداد زیادی از روشنفکران تاجیک به جایی رسیده است که امروز به وطن ستیزی تمام عیار مبدل شده و هدف آن تنها و تنها تخریب، ویرانگری، ذلیل کردن و تحقییر کشور و دولت افغانستان چیز دیگری نیست. اگر ما آغاز این پروسة خرابکاری را با تخریب سازمان دولتی افغانستان و اردوی آن از زمان به قدرت رسیدن ربانی-مسعود به مشورۀ روشنفکران هم قوم و همفکر آنها و مشاورین بینالمللی شان (مراجعه کنید به نوشتههای پروفیسور امین صیقل و بل میلی هردو از پوهنتون ملی آسترالیا در سالهای 1990م) در نظر بگیریم هدف امروزی این تخریبکاری به فروریختن هویت تاریخی، هویت جغرافیایی و هویت ملی و ارزشهای ملی، ادبی و فرهنگی کشور افغانستان انجامیده است. یکی قبول ندارد که در این سرزمین از سی و پنجهزار سال به اینطرف انسانها میزیسته اند و از پنجهزار سال به اینسو تمدنی را ایجاد کرده اند و از زمان احمد شاه ابدالی (سال 1747م) به اینطرف کشور و دولت مستقلی را بنیاد نهاده اند (عبدل لعلزاد). دیگری کشور مستقل و دولت افغانستان را ساختۀ استعمار انگلستان میداند (مجیب الرحمن رحیمی، رییس دفتر داکتر عبدالله) و با گستاخی امپراطوری ابدالی و سه جنگ قهرمانانۀ مردم افغانستان در مقابل تجاوزهای استعمار انگلیس را نادیده میگیرد. مجیب رحیمی تا جایی پیش میرود که هرات را، در موجودیت ادعای تاریخی ایرانیها برای مالکیت این شهر، جزء ایرانزمین نامیده شهادت قهرمانانۀ هزاران هموطن هراتی ما را در دفاع از شهر شان در مقابل تجاوز و محاصرۀ یکساله محمد شاه قاجار شاه فارس در سالهای 1837-1838م نادیده میگیرد. روشنفکرنمای دیگری به وظاحت در صفحۀ فیسبوک خود مینویسد که او ایرانی است (عزیز آرینفر) و جالب اینکه این شخص مدتی هم به عنوان سفیر کبیر افغانستان در کشور قزاقستان ایفای وظیفه کرده است. غیانپور کاظمی در وبسایت تاجیکان تا آنجا پیش میرود که مدعی است از فرخی تا عنصربلخی. شعرای معروف سلطان محمود غزنوی و شاهان بعدی را در اشعارخود شاه ایران میخواندند (چه شد ادعای خراسان!) در حالیکه در زمان سلطان محمود غزنوی به سرزمین ایران امروزی عراق عجم گفته میشد (به اشعار نظامی گنجوی مراجعه کنید). شخص دیگری موجودیت جنوساید قومی را در افغانستان (مانند آنچه در کشور روواندا در افریقا اتفاق افتاد) جعل میکند و میکوشد اقوام کشور به جان هم افتاده در مناطق خود اعلان خودمختاری کنند (لطیف پدرام). دیگری از افغان بودن خود انکار میکند (حفیظ منصور، تلویزیون آریانا) و عدۀ در تلاش شخصیت کشی چهرههای ملی ادبی و آثار ادبی و تاریخی پشتونها اند (صبوراله سیاه سنگ در مورد رحمان بابا، پته خزانه و باری جهانی). یکی از همچوعناصر تعجب میکند که چرا ترکمنهای افغانستان در موجودیت کشور مستقل ترکمنستان تا حال به آن کشور نه پیوسطه اند! فردی هم به تلخی از لغزیدن تدریجی قدرت مطلق دولتی ازپنجه های شورای نظار شکایت میکند (متین بگرامیان). تعدادی هم ایجاد اتوپیای خیالی خود را با تغییر نام افغانستان میخواهند آغاز کنند!
فساد اندیشه و آرمان سیاسی این افراد وقتی مانند آفتاب برای ملت افغانستان هویدا شد که در تلسکوپهای جستجوگر تاریخ سیاسی گدشتۀ خود صرف حبیباله کلکانی مشهور به بچۀ سقاو را تنها چهرۀ درخشان تاریخی یافته و استخوانهای او را بردوش کشیدند. عدۀ هم کمی جلوتر رفته درصدد قهرمان سازی نادرشاه افشار به مثابه آخرین شاه خراسان بر آمدند در حالیکه در جهان سیاستهای منطقوی امروزی یگانه امید رسیدن به خراسان موعود هم پیوستن به صفوف داعش و ایجاد ولایت خراسان خواهد بود!
پشتون ستیزی و پشتون نفرتی
پروسة پشتون ستیزی ووطن ستیزی و تخریب وطن و هرچه در گذشته به نام افغانستان و افغان وجود داشته بخصوص بعد از شکست انتخاباتی مدهش عبدالله عبدالله کاندید مشترک شورای نظار تاجیکها و حزب وحدت هزارهها و هواخواهان چپی و راستی آنها از تریبیون سیاسی ضد پشتون با وجود حمایت یک دستگاه عظیم تبلیغاتی رسانه یی وابسته و منابع پولی بی حساب، به اوج جنون آمیزی رسید. این اوجگیری پشتونستیزی و وطن ستیزی در میان ناسیونالیستهای افراطی قومگرای تاجیک ناشی ازهضم نکردن این حقیقت تلخ است که قدرت سیاسی را در یک کشور عنعنوی مانند افغانستان، که عمدتاً معیار تعلق داشتن قومی کاندیدها محک انتخاب مردم است، یا باداشتن اکثریت قومی در پای صندوقهای رایدهی، یا با پشتیبانی طیارات بی 52 امریکایی میتوان بدستآورد. شورای نظار قدرت سیاسی را در سال 2001م به کمک طیارات بی 52 امریکایی بدستآورد (لطیف پدرام، امین صیقل) و داکتر عبداله عبداله قادر شد با مداخلۀ مستقیم وزیر خارجۀ امریکا مقام ریاست جمهوری اشرف غنی را نصف کند و خود را شریک او ساخته بدینگونه یک حکومت ناتوان و منقسم شده را در بدترین شرایط سیاسی، امنیتی و اقتصادی بالای مردم افغانستان تحمیل نماید.
شخصی بنام فیسبوکی مولوی "عبدالبصير بهراوي" خطاب به قوم پشتون در یک کامنت چنین نوشت: "با چه بی شرف قومی گرفتار آمده ایم"؛ شخص دیگری از زبان پشتو بنام "زبان دوزخی" یاد کرد. چون کامنت را حذف کردم اسمش را نمیدانم. به هیچ قوم و زبان مردم ما نباید توهین کرد. روزی خواهد رسید که در این مملکت کدام خلاص گیر موجود نخواهد بود!
محترم فرید بهمن در این مورد چنین مینویسند: "... فرقه هاي مشخص از ميان گروه هاي سياسي هزاره تبار و تاجيك تبار با داشتن قدرت عظيم دسترسي به نشرات مجازي و با اتكا بر پشتيباني مافياي قدرت تبار خودشان و سپاه پاسدار ايران و اي اَس اي سيل توهين و دروغ و تهمت و دشنام و نفرت را به ادرس مردم پشتون افغانستان جاري ساخته اند. اينها فرقه هاي كم تعداد اما به شدت متعصب و كونه انديش استند. بين أفراد اين گروه ها شدت تبارنفرتي درجات متفاوت دارند، بعضن به روشني و بدون اندك تأملي دست به نفرت پراگني عليه كتله فرهنگي پشتون ميكنند و تعدادي با مخفي گويي پنهان در روس ابراز مطالب نفرت پراگني ميكنند. اين را هم بايد متوجه باشيم كه هزاره هاي فرقه گراي كويته پاكستان در قدم نخست و بعد هزاره هاي فرقه گرا استراليا و كانادا فعال تر در اين عرصه هستند. ناگفته نماند كه اكثر اين هزاره هاي فرقه گرا مهاجر شده در استراليا و كانادا اصلن شهروندان پاكستاني هستند كه با استفاده از تذكره و پاسپورت افغاني خود را افغان جا زده اند. توجه كنيد كه فقط تعداد هزاره هاي فرقه گرا تبار نفرت مقصدم است. (صفحهٔ فیسبوک فرید بهمن 15 مارچ 2020م) "
بدبختانه این در حالی است که کشور در آتش تروریزم مذهبی طالبان میسوزد و اخیرا هیولای سیاه داعش به آن اضافه شده ودشمنان منطقوی تیغهای خود را برای تجزیۀ این کشور نیز تیزتر کرده اند (اظهارات اخیر ضمیر کابلوف نماینده روسیه برای افغانستان پلان "ب" رابرت بلکویل سفیر سابق امریکا در دهلی و نک کلگ عضو پارلمان انگستان در سال 2011 و پلان سال 2008م امریکا و اسراییل در مورد تغییر نقشة شرق میانه).
اشاعهٔ فدرالیزم وتجزیه طلبی بر مبنای خطوط قومی!
قومپرستی از هر نوعی و زیر هر نامی منجمله «حل مسئله ملی» مخرب بوده و در نهایت هیاهوی تجزیه افغانستان را به میان میآورد بخصوص در شرایط جاری که تقسیم میهنما را دشمنان ما آسانترین راه برای غلبه برما برای مقاصد توسعه طلبانه و استعماری خود تشخیص کرده اند. بنابر آن حل مسئله ملی در افغانستان نه از راه برخورد قومگرایانه، نه از راه تجزیه کشور، بلکه تنها از راه دموکراسی و مردم دوستی، واقعبینی، اعتماد و همکاری اقوام، تأمین حکومت قانون، ختم استیلای مافیایی جنگسالاران یا قوماندانهای جهادی سابق که در مناطق زیر کنترول خود به فرعونهای زمان مبدل شده اند میسر است.
سوال این است که جدایی شمال از جنوب چه نفعی برای باشندهگان ولایات تاجیک نشین و هزارهنشین کشور که در جنوب کوههای هندوکش زندهگی میکنند ببار میآورد؟ از لحاظ جغرافیایی ولایات پنجشیر، پروان، کاپیسا، بامیان، دایکندی و غزنی عمدتاً در جنوب کوههای هندوکش قرار دارند. تنها موجودیت تونل سالنگ و چندین گردنه صعب العبوری این ولایات را به ولایات واقع درشمال هندوکش وصل میکنند. دسترسی به ولایت هرات و بادغیس از جنوب به مراتب آسانتر از شمال-شرق کشور است. بنابر آن باشندهگان همه این ولایات به اجبار موقعیت طبیعی و جغرافیایی خویش از قرنها به اینسو در ازدواج با باشندهگان ولایات پشتوننشین شرقی، جنوب شرقی و جنوب غرب کشور بوده و برای ابد شریک روزهای خوب و بد زندهگی همدیگر هستند. هرگاه آرمان ناسنجیده جدایی طلبان تاجیک و هزاره به حقیقت مبدل گردد، تاجیکها و هزارههای ساکن ولایات جنوب هندوکش ناگزیر همچنان اتباع کشور افغانستان باقی خواهند ماند اما این بار با کم شدن درصدی نفوس شان به اقلیت کوچکتری مبدل خواهند شد. در عین زمان با تقسیم افغانستان به شمال و جنوب، تاجیکهای ساکن ولایات شمالی خود را دفعتاَ، شهروندان، به گفته خودشان، کشور جدیدالتأسیس "ترکستان" خواهند یافت. بلی ترکستان چون اسم تاریخی این ولایات در گذشته نه چندان دور "ترکستان افغانی" بود.
از جانب دیگر کسانیکه به نادانی از تاریخ به ایجاد خراسان در شمال دل بسته اند باید بدانند که آنچه از خراسان باستانی در افغانستان باقیمانده صرف شامل ولایات بادغیس و هرات و بخشهایی از غور میگردد در حالیکه بلخ شامل تخارستان باستان است. در حقیقت از تقسیم افغانستان و ایجاد کشور "ترکستان" تنها کسانیکه مستفید خواهند شد اقوام ترکتبار و مغولی اوزبیک، هزاره، ترکمن، یوغور، قرغیز ساکن شمال هندوکش خواهند بود. این اقوام به گواهی تاریخ مغولها، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، شیبانیها، تیموریها همه سرباز و با اسپ و شمشیر زاده میشوند و ناگزیر حاکمیت تاریخی خود را بالای این سرزمینها دوباره اعاده خواهند کرد. در عمل بازنده گان حقیقی در این سناریو تاجیکهای بدخشان و هزارههای مغولی دری زبان بلخ خواهند بود که با جدایی از پیکره اصلی هم نژادان خود در جنوب هندوکش دفعتاَ به یک اقلیت بسیار محدود در کشور ترکتبار "ترکستان" به حاکمیت شیبانی خان های امروزی تن در خواهند داد.
اکرام اندیشمند مینویسد که: "اگر در یک احتمال فرضی نظام فدرالی در افغانستان محقق شود که بصورت طبیعی معیارهای قومی نقش اصلی را در شکل گیری واحدهای فدرال خواهد داشت، تاجیکها و زبان فارسی دری بازندگان اصلی در این نظام هستند. تاجیکها برخلاف سایر اقوام در بخش بزرگ جغرافیای افغانستان سکونت دارند. تاجیکها به همان حدی که در شهرهای شمالی قندز و بغلان به سر میبرند به همان حد در شهرهای جنوبی گردیز و غزنی زندهگی میکنند. تاجیکها به همان حدی که در ولایات شمال شرقی تخار و بدخشان هستند بیشتر از آن در ولایات غربی و شمال غربی بادغیس، فراه و هرات موقعیت دارند. تاجیکها آنگونه که در ولایات شمالی فاریاب، جوزجان و سرپل زندهگی میکنند در ولایات شرقی و جنوبی ننگرهار، لغمان و لوگر هم حضور دارند. حضور و سکونت تاجیکها در مناطق مرکزی افغانستان و ولایات مرکزی نیز بسیار گسترده است. تشکیل نظام فدرالی و مرزبندی های ولایات در واحدهای فدرال شرایط بسیار دشواری را برای تاجیکها تحمیل میکند. تاجیکها در بسیاری از این واحد ها به اقلیتهای قومی تحت فشار تبدیل میشوند. در حالی که هنوز هیچ نشانی از ایجاد نظام فدرال در افغانستان دیده نمیشود مرزهای که هواداران قومی این نظام به واحدهای فدرالی میکشند ترسیمی از بی عدالتی و تصویری از آتیۀ تاریک سقوط در خصومت و منازعات قومی است. زیان و ضرر نظام فدرال برای زبان فارسی دری، زبان فراقومی و زبان تفاهم ملی در افغانستان جبران ناپذیر خواهد بود. کاربرد زبان فارسی دری که زبان اول و زبان مادری تاجیکها و هزارهها و زبان دوم تمام اقوام افغانستان است در نظام فدرالی محدود میشود. نه تنها زبان فارسی دری قلمرو حضور و نفوذ سرتاسری خود را در افغانستان از دست میدهد، بلکه مردم اقوام دیگر از بزرگترین زبان تاریخی و علمی سرزمین خود و از یگانه زبان تفاهم بین القومی محروم میشوند. این محرومیت برای جوامع اقوام دیگر که ظهور نخبگان آنها در تاریخ کهن و معاصر این سرزمین پیوسته با زبان فارسی دری پیوند دارد غیر قابل جبران خواهد بود“.
به گفته رزاق مامون (کابل پرس جون ۲۰۱۱) مشکل هزارهها درین کشور و در کشورهای همسایه، "قومی" نیست؛ "بی عدالتی" است، حاصل ارادۀ رهبران محلی، جامعة مسلط روحانیت شیعه است، فرماندهان و معامله گران هم تبارخود شان است، نبودن منابع طبیعی است، نبودن زیربناهای اقتصادی و مواصلاتی است، نبودن زیربناهای تعلیمی و فرهنگی است، در اخیر محصور بودن جغرافیایی آنهاست، مشکل متفاوت بودن فزیکی آنهاست و بعضاَ هم مسلۀ متفاوت بودن مذهبی آنهاست در میان محیط بزرگتری که زندهگی میکنند". آیا این مشکل با قطع وفاداری به افغانستان حل میشود؟ معلوم است که جواب منفی است چون اگر حل میشد در طول ۱۴ سال اخیر که مناطق هزاره نشتن عملاً با خود مختاری توسظ احزاب و رهبران خودشان اداره میگردد حل میشد چون به منابع بزرگ کمکهای جامعة جهانی نیز دسترسی داشتند. آقای خلیلی برای ۱۲ سال معاون رییس جمهور کرزی بود اما هزارهجات صاحب برق نشد! در این زمینه تمام دستآورد خلیلی برای هزارهجات چند تا دستگاه برق آفتابی و دیزل جنریتر بود که قیمت فی کلیوات برق آن ۴۵ افغانی است به مقایسه ۲ افغانی در کابل. حالا آقای خلیلی نباید دولتهای افغانستان را مقصر بداند.
هویت ملی یک احساس تعلق داشتن به یک ملت و یک کشور و احساس غرور وطن پرستی و احساس مباهات به افتخارات یک کشور بصورت طبیعی و داوطلبانه میان افراد بهوجود میآید. هرگاه افرادی و قومی بعد از زندهگی سه صدساله نتوانند چنین احساس تعلق داشتن به ملت افغانستان و کشور افغانستان را در خود بیابند، مبارزات مردم آن در کسب خودمختاری و استقلال برایشان افتخار آفرین نبوده باشد، جنگهای میهنی و مقاومت در مقابل استعمارگران انگلیسی غرور وطن پرستی را در آنها به شور نیاورده باشد و برعکس این کشور را ساخته و پرداختة استعمار قلمداد کنند و کوروش کبیر را خراسانی بخوانند و در تخیل افتخارات کوروش کبیر و ایران بزرگ و ایرانزمین در موجودیت دولت موجوده ایران در همسایگی ما زندهگی کنند، با حسرت از نادر شاه افشار و امپراطوری صفوی یاد نمایند، کوشش مردم افغانستان را برای حفاظت از زبان فارسی دری متداول در این کشور در مقابل هجوم فرهنگی ایران "پارسی ستیزی" قلمداد کنند، پیوسطه استبداد بیش از صدسال قبل امیرعبدالرحمن خان را برخ بکشند و در عوض جنگ افشار و میخ کوبیدن بر سرها و رقص مرده را فراموش کنند، مانند آن است که این افراد عملاً دریک سرزمین بیگانه زندهگی کرده ودر راه خطرناکی قدم میزنند. این راه به بن بست برمیخورد و مقصد دلخواه ندارد.
جیوپولیتیک افغانستان
کشور موجودة افغانستان نظر به شرایط دشوار طبیعی و جغرافیایی آن و پراگندگی محل سکونت اقوام آن قابل تجزیه نیست. اگر چنین تجزیه هم صورت بگیرد بازهم به مفاد قوم تاجیک و هزاره که مدعیان اصلی تجزیه هستند هم نمیباشد و عملاً آنها را به اقلیتهای کوچکتری در کشورهای "افغانستان" در جنوب و "ترکستان" در شمال هندوکش مبدل خواهد ساخت. جبر زمان و موقعیت طبیعی و جغرافیایی اقوام پشتون، تاجیک، هزاره، اوزبیک و غیره را در این کشور در کنار هم قرار داده و باید راههای زندهگی باهمی را بیابند. آقای دستگیر روشنایی در صفحه فیسبوک خود بتاریخ ۱۴ مئ سال جاری مینویسد: " تا هنوز امکانات و ظرفيت های جلوگيری از حوادثی که هيچ کس وقوع آن را آرزو نمی کند و هيچ کس نمی خواهد آن را ببيند وجود دارد. قوم و قوميت را سياست نکنيد. اين کار نفرت انگيز فاجعه آور است. اگر در افغانستان چنين فاجعه ای رخ دهد آنانی وارد عمل خواهند شد که تعصب ها و نفرتهای کور قومی و مذهبی را تحريک کنند و آنانی به ميدان خواهند آمد که در انسان کشی و ريختاندن خون به مرحلۀ جنون رسيده اند و آماده هستند تا هزارها انسان از جمله کودکان، زنان و مردان را به نام قوم، مذهب، زبان و منطقه بکشند". نباید پلها را در عقب خود تخریب کنیم.
حل مسئله ملی در افغانستان نه از راه برخورد قومگرایانه، نه از راه تجزیه کشور، بلکه تنها از راه دموکراسی و مردم دوستی، واقعبینی، اعتماد و همکاری اقوام، تأمین حکومت قانون، ختم استیلای مافیایی جنگسالاران یا قوماندانهای جهادی سابق که در مناطق زیر کنترول خود به فرعونهای زمان مبدل شده اند میسر است. اصلاح سیستم اداره محلی، تجدید نظر بر حدود جغرافیه ادارات محلی بر اساس علایق مشترک قومی، فرهنگی و دادن اختیارات لازم به باشندهگان ولایات در انتخاب رهبران خود و پیشبرد امور محلی با حفظ اقتدار و حاکمیت دولت مرکزی، در حل مسایل ملی کمک میکند. سیستم اداره محلی مندرجۀ قانون اساسی نافذه ششم دلو ۱۳۸۲ ه ش کشور زمینه های سهمگیری لازم مردم ولایات را در اداره امور محلی آنها فراهم نمیکند. احترام به حق مردم ولایات در سهمگیری بیشتر در اداره امور محلی آنها مردم و اقوام مختلف کشور را در اکناف کشور مالک سرنوشت خویش ساخته پروسۀ انکشاف ملت واحد افغانستان را تحکیم میبخشد. میتوان با تفاهم ملی این نقیصه را از طریق لویه جرگه بعدی مرتفع کرد.
اقدامات یک اقلیت فاسد در جهت تضعیف و بی اعتبار کردن ادارهء دولت، بی اعتبار کردن نظام دموکراسی و بی اعتبار کردن ساختارهای دموکراسی مستقیمآ به ادامهء جنگ تروریستی در کشور توسط طالبان که به نیابت از استخبارات بیگانه جریان دارد کمک کرده و خروج نیروهای خارجی را از کشور به تعویق انداخته است. استخبارات پاکستانی دلایل این جنگ تروریستی را در افغانستان "جنگ بین القومی" تعریف نموده اند (پرویز مشرف، 2013) و این درست همان برداشتی است که اقلیتهای به قدرت رسیده توسط امریکاییها در افغانستان از این جنگ دارند و دینامیزم ادامهء جنگ را نه تروریزم صادر شده توسط استخبارات اردوی پاکستان برای تبدیل افغانستان به یک دولت تحت الحمایه، بلکه "مسائل ملی" حل ناشده در کشور بخصوص تلاش قوم پشتون برای اعادهء زعامت سیاسی تاریخی خود میدانند.
چه راهی در مقابل وجود دارد؟
قومپرستان تنگ نظر ضد پشتون باید تا حال دانسته باشند که آرایش قومی و جغرافیایی ملت افغانستان طوری است که بدون مداخلۀ مستقیم نظامی و سیاسی خارجی توان گرفتن قدرت سیاسی را نه با لولۀ تفنگ دارند و نه از راه یک انتخابات آزاد و مستقل و نظارت شده. قومی سازی هرچه بیشتر مسایل ملی به انجماد هرچه بیشتر این حالت افزوده روشنفکرانی راکه خواهان تقویت بنیاد های ملی و مدنی دموکراتیک کثیرالقومی بر مبنای حقوق مساویانه افراد و اقوام اند از صحنه دور میسازد. باید پذیرفت که تجزیۀ این کشور هم امکان پذیر نبوده و این کشور با همین جغرافیه واسم به مثابه وطن مشترک تمام اقوام برادر این سرزمین باقی خواهد ماند، همانطوریکه در قانون اساسی کشور تصریح شده است. باید پذیرفت که مشکل افغانستان بیعدالتی و فساد است، مشکل این کشور قبضۀ قدرت دولتی و اقتصادی توسط مافیای جهادی و قومی، از هر تباریکه هستند، میباشد. بنابرآن اینرا هم باید پذیرفت که تنها از روی تفاهم صادقانۀ ملی، تنها از راه دموکراتیزه کردن هرچه بیشتر حیات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی کشور و حمایت از حاکمیت قانون میتوان به حل مسایل ملی پرداخت از آن جمله است دادن قدرت و امکانات بیشتر برای مردم ولایات و ولسوالیها برای سهمگیری مستقیم و موثر در امور اداری و اقتصادی شان.
قومی سازی هرچه بیشتر مسایل ملی به گسستن پیوند های مشترک ملی انجامیده آن نیروهایی افراطی شوونیستی قومی را در صف مقدم سیاست کشورخواهد آورد که عواقب آن برای همه مرگبار خواهد بود.
اخیرآ به سلسلهٔ ملای لنگها، بچهٔ سقاو ها و ملاعمرها یک ملای انصاری تازه در غرب کشور به تبلیغ افکار افراطی مذهبی آغاز نموده و عناصر اخوانی معروف از جمله اسماعیل خان و عبدالله عبدالله بیدرنگ به حمایت از او پرداخته اند. آنچه این مبلغ مطرح میکند همان طرز تفکر منجمد ضد کوششهای مدرنیته در کشور است که طالبان و داعش میخواهند به زور تفنگ تطبیق کنند. بااین طرز دید باید مبارزه کرد و هرگونه اغماض در این خصوص عواقب ناگواری دارد.
اتحاد در محور منافع ملی
بر خلاف تبلیغات زهرآگین مغرضین در صفوف جمعیت، جنبش، وحدت و شورای نظار که میگویند بجز از منافع قومی و سمتی، چیزی بنام منافع ملی وجود ندارد ؛ منافع ملی که برای پشتون، تاجک، ازبک و هزاره یکسان با ارزش باشد وجود دارند. دفاع ازتمامیت ارضی کشور، تآمین صلح، تحکیم حکومت قانون، بهبود امنیت جانی و مالی مردم، تحکیم دموکراسی، دفاع ازحقوق و آزادیهای سیاسی و اجتماعی، زدودن فقر، افزایش عواید ملی و تولیدات ملی، افزایش فعالیتهای اقتصادی، زراعتی، تجارتی و صنعتی که به ارتقای استحدام و تقلیل بیکاری کمک کند، استفادهٔ موثر از منابع معدنی، نفتی و، آبی و گازی کشور، افزایش صادرات، جلوگیری از فساد اداری، بهبود صحت عامه، اصلاح افزایش موثریت و مسلکی ساختن ادارهٔ دولت و خدمات دولتی، انکشاف زیربناههای اقتصادی، مواصلاتی، ترانسپورتی، مخابراتی، گسترش مطبوعات و رسانه ها بر مبنای منافع ملی، و صدها موضوع مشابه در جملهٔ منافع ملی کشور اند که مفاد آنها برای هر فرد این کشور یکسان است.
وقت آنست که هواداران جمعیت، جنبش، وحدت و شورای نظار در فکر شخصیت سازی و تبارز چهره هایی با عقاید منافع ملی همه شمول مردم افغانستان از میان همقطاران خود باشند. با توجه به تجربهٔ 28 سالهٔ اخیر این تنظیمها، تآکید مزید بر دیدگاههای پشتون ستیزانه و تحقیرزبان، تاریخ و فرهنگ قوم پشتون و نفرت پراگنی بر ضد آنها به جز از تجرید مزید خود شان از سیاست و ادارهٔ کشور َعاقبتی نخواهد داشت. این واقعیت را از تجربه شکست پیهم عبدالله در سه انتخابات اخیر باید آموخت. نمیتوان برای همیشه در عقب نقاب دروغین تقلب انتخاباتی نارساییهای خودرا و ناتوانی خود را درجلب حمایت مردم پنهان کرد. عبدالله نتوانست نه تنها منافع ملی بلکه منافع جمعیت، جنبش، وحدت و شورای نظاررا تآمین نماید. همگامی با او دیگر هیچ سودی بجز بد نامی و نفرت برای هواداران خودشان بدست نمی آورد.
توجه کنید که روشنفکران پشتون چهره های جنگسالار، فاسد، جهاد فروش وقاچاقبر قوم خودرا تجرید کرده اند و هرگز از آنها دفاع نمیکنند. وقت آن است که روشنفکران غیر پشتون نیز همین کار را انجام دهند و چهره هایی با داشتن عقاید ملی همه شمول مردم افغانستان را از میان همقطاران خود تبارز دهند.
منافع جمعیت، جنبش، وحدت و شورای نظار و سایر گروههای قومی در همکاری و همفکری با روشنفکران پشتون است نه در مخالفت با آنها. همین اکنون این روشنفکران پشتون اند که سد راه بازگست به جهنم امارت اسلامی طالبانی میباشند درحالیکه رهبران جهادی این تنظیمها برای معامله با طالبان بر ضد منافع مردم افغانستان صف بسته اند.
توافق صلح امریکا با طالبان
طوریکه میدانیم نمایندگان ایالات متحده (زلمئ خلیلزاد) و طالبان (ملا عبدالغنی برادر) به تاریخ ۲۹ فبروری 2020م (۱۰ حوت ۱۳۹۸) توافقنامۀ صلح را بعد از نزدیک به دوسال مذاکره در قطر امضا کردند که به گفتۀ مقامهای امریکایی زمینۀ مذاکرات بین الافغانی و خروج کامل قوای خارجی را از افغانستان فراهم کرده میتواند. همزمان با امضای توافقنامه میان امریکا و طالبان در قطر، مارک اسپر، وزیر دفاع ایالات متحده و محمد اشرف غنی، رییس جمهور افغانستان اعلامیۀ مشترکی را صادر کردند که در آن بر ادامۀ حمایت امریکا از افغانستان، به ویژه نیروهای امنیتی و دفاعی افغان تاکید شده است.
حسین حقانی، سفیر پیشین پاکستان در واشنگتن دی سی میگوید که توافقنامۀ امریکا با طالبان یک "معاملۀ بد" است. (صدای امریکا ۱۴ حوت ۱۳۹۸) به گفتۀ وی افزون بر اینکه هر دو طرف معامله از آن تفسیر متفاوت دارند، مشکل پاکستان در این توافق حل نشده است. آقای حقانی میگوید که هرچند ایالات متحده این توافق را "معاملۀ صلح" به جهان معرفی کرده است، طالبان آن را "معاملۀ خروج امریکا از افغانستان" میدانند و فکر میکنند که همه را شکست داده و اکنون دوباره به قدرت رسیده و خواستهای شان را اعمال میکنند.
به همین منوال راکیش سود، سفیر پیشین هند در افغانستان می گوید که توافقنامه که اخیراً بین امریکا و طالبان امضا شد، یک توافقنامه صلح نه بلکه توافقنامه خروج سربازان امریکایی از افغانستان است. (صدای امریکا، ۱۴ حوت ۱۳۹۸هجری شمسی)
آقای سود در مصاحبه با صدای امریکا گفت: "این توافقنامه از چهار عنصر مندرج در آن، تنها به صراحت روی جدول زمانی دو عنصر آن بحث می کند که به خروج سربازان امریکایی و سایر سربازان خارجی از افغانستان و همچنین روی ضمانت طالبان که آنان در ساحات تحت کنترول شان به سازمان های بین المللی دهشت افگن چون القاعده پناه نمیدهند، ربط می گیرد".
این دپلومات هندی با تاکید بر اهمیت استقرار آتشبس پایدار و جامع در افغانستان میگوید که در توافقنامهای که بین امریکا و طالبان امضا شده است، بحث آتشبس را به مذاکرات بین الافغانی واگذار کرده است، تا اینکه ضمانتهای قاطع در این مورد از طالبان گرفته باشد.
آقای سود میگوید که بین توافقنامهای که در قطر امضا شد و اعلامیۀ مشترکی که از کابل صادر شد تناقض وجود دارد. او گفت: "زمانی شاهد بروز این تناقض بودیم که رییس جمهور غنی گفت که موضوع رهایی زندانیان طالبان، از صلاحیت های دولت افغانستان بوده و در مذاکرات بین الافغانی می توان روی آن بحث کرد".
راکیش سود که از سال ۲۰۰۵تا سال ۲۰۰۸ میلادی به حیث سفیر هند در کابل کار کرده است، همچنین گفت که گروه طالبان تا کنون از آرمان خود برای اعاده امارت خود خوانده این گروه در افغانستان دست نکشیده است.
به این ارتباط لئونید ایواشف رئیس آکادمی مطالعات ژئوپلیتیک روسیه در یک مصاحبه با خبرگذاری ایرنای ایرانی (3 مارچ 2020م) به امضای توافقنامه صلح بین آمریکا و گروه طالبان اشاره کرد و آن را نشانه دیگری از حمایت واشنگتن از تروریسم و دورویی این کشور خواند.
به گزارش این خبرگزاری، لئونید ایواشف گفته: گروه طالبان بارها با اعمال خود ثابت کرده است که یک گروه تروریستی بوده و هزاران نفر از مردم افغانستان و سربازان و مقامهای دولتی این کشور به دست طالبان کشته شدهاند. وی افزود: سران گروه طالبان هیچگاه از اعمال خود ابراز ندامت نکرده و نگفتهاند که شیوههای تروریستی را کنار میگذارند و ازنظر جامعه جهانی این گروه تروریستی است.
ایواشف اظهار داشت: امضای توافقنامه صلح با گروه طالبان یک بار دیگر نشان داد که آمریکا تروریستها را به خوب و بد تقسیم میکند و با گروه های تروریستی که در طبقه بندی گروه شرور قرار میگیرد مبارزه میکند و با بقیه مماشات و همکاری میکند.
رئیس آکادمی مطالعات ژئوپلیتیک روسیه معتقد است که به احتمال زیاد آمریکا از گروه طالبان برای نیل به اهداف ژئوپلیتیک خود استفاده میکند. وی در این مورد گفت که احتمال آن وجود دارد که آمریکا قصد آن داشته باشد که گروه طالبان که وارد دولت جدید افغانستان میشود، سیاستهای این دولت را علیه ایران و روسیه و احتمالا چین خصمانه کند. به گفته ایواشف، گروه طالبان ممکن است که در طرح هایی برای بیثبات کردن آسیای مرکزی نیز بطور پنهانی شرکت کند. موصوف اظهار داشته که بر هیچکس پوشیده نیست که آمریکا میخواهد منطقه آسیای مرکزی را که در مجاورت روسیه قرار گرفته بیثبات کند و راههای مختلف برای رسیدن به این هدف را بررسی میکند. به نظر او نزدیکشدن گروه طالبان به واشنگتن امکان کمک این گروه را در اجرای طرح بیثبات سازی در آسیای مرکزی فراهم میکند.
ایواشف بر این باور است که در شرایط جدید پس از امضای موافقت نامه صلح بین گروه طالبان و آمریکا باید کشورهای منطقه مراقب باشند و تحرکات این گروه و نیز گروه تروریستی داعش که به افغانستان نفوذ کرده است و برای بی ثبات کردن مناطق همجوار افغانستان تلاش میکند، را زیر نظر داشته باشند.
نشر این مصاحبه توسط خبرگزاری ایرنا نگرانیهای مشترک روسیه و ایران را از توافق صلح امریکا با طالبان نشان میدهد.
مذاکرات بین الافغانی صلح
بالای تعریف مذاکرات بین الافغانی میان طالبان و دولت افغانستان اختلاف نظر وجود دارد. طالبان دولت افغانستان را برسمیت نشناخته آنر ادارهٔ کابل نامیده که حاظر نیستند با آن داخل مذاکره شوند. برای طالبان مذاکرات بین الافغانی میان هیأت امارت اسلامی و هیأت های احزاب و تنظیمهای سیاسی و شخصیتهای مطرح مانند حامد کرزئ و نمایندگان ادارهٔ کابل در استقلالیت هر گروه صورت خواهد گرفت. آنها از معرفی یک هیأت مشترک نمایندگان دولت و احزاب و تنظیمهای سیاسی و شخصیتهای مطرح تحت ریاست معصوم ستانکزئ رییس سابقه امنیت دولتی و نمایندهٔ دولت راضی نیستند.
هیأت مذاکره کننده که از طرف دولت معرفی شده بعد از مشوره های گسترده با اقشار مختلف و تنظیمهای جهادی و احزاب و گروهای مدنی و باشمولیت نمایندگان آنها تشکیل شده است. این هیأت از نظر امریکا که یک جانب توافق باطالبان است همه شمول بوده و میتواند با طالبان مذاکرات "بین الافغانی" را انجام دهد. این گروهها در نزده سال گذشته تحت حمایت قانون اساسی و با استفاده از امتیازات آن در کشور فعالیت داشته و از جانب طالبان بدیده دشمن با آنها برخورد صورت گرفته است و حالا در یک جبههٔ متحد با دولت برای مذاکره با طالبان برای تأمین صلح و فراهم آوری امکانات اشتراک طالبان در حیات اجتماعی و سیاسی کشور آماده میباشند. بنا بر این موضع دولت به عنوان نماینده مشروع، رسمی و انعکاس دهنده دیدگاهها و نظریات مجموعههای داخل نظام از قبیل گروههای قومی، احزاب سیاسی، نهادهای مدنی و اقشار آسیب پذیر نظیر زنان، اقلیتها و قربانیان جنگ، محسوب گردیده مکلف است ضمن پیشبرد روند صلح و تعامل سازنده حساسیتها و نگرانیهای اصلی این مجموعهها را در نظر بگیرد. طالبان صلاحیت ویتوی هیأت جانب مقابل خود را ندارند. این اصل را جامعهء بین المللی تأیید کرده است.
مطابق این طرز دید اگر طالبان خواهان شمولیت هواخواهان خود در داخل و خارج کشورکه بدون شک شامل جوانان، معلمین، استادان پوهنتون، زنان، داکتران طب، انجنیران، علمای حقوق، سیاست و اقتصاد و غیره اند در مذاکرات صلح هستند، از تعداد ملاها در هیات خود کم نموده به عوض آنها یکتعداد نمایندگان این قشرهارا شامل ساخته نکوشند هواخواهان خودرا شامل هیأت مشترک دولت و احزاب کنند.
در اهداف مذاکرات بین الافغانی نیز میان طالبان و دولت اختلاف نظر موجود است. در حالیکه تأمین صلح و فراهم آوری امکانات اشتراک طالبان در حیات اجتماعی و سیاسی کشور هدف هیأت دولتی را تشکیل میدهد، برای طالبان به عنوان نیروی فاتح که گویا توانسته است امریکا و دیگر متحدانش را وادار به خروج کند، یگانه جریان با برنامه و مقتدر به شمار خواهد رفت که نظام سیاسی آینده را تشکیل داده و رهبری آن را به دست بگیرد. در این فرض، طالبان تضمین میکند که خطری از افغانستان متوجه منافع امریکا نگردد و با درک تغییرات عمیق فرهنگی و سیاسی پیش آمده در کشور در طی۱۹ سال گذشته و خاطره تلخ مردم از تجربه حکومتداری آن ها در دهه۹۰ میلادی، تلاش می کنند که انعطاف پذیری، تحول نسبی فکری و آمادگی بیشتری را برای مشارکت دیگر جریانها و اقوام در اداره کشور از خود نشان دهند. اما با توجه به مبانی فکری طالبان مشارکت دیگران و تحول فکری طالبان صرفا جنبه سمبولیک خواهد داشت.بنابر آن مشکل بودن و طولانی بودن روند مذاکرات را به فرض اینک آغاز شود از همین نکات میتوان درک کرد.
بجز از راه مذاکره میان طالبان و دولت هیچ راه دیگری به تفاهم، آتش بس وصلح نمی انجامد! باید دانست که صلح تنها زمانی ممکن است که طالبان قبول کنند امارت اسلامی آنها دوباره احیا شدنی نیست بلکه برای اشتراک و ایجاد یک دولت مدرن جمهوری اسلامی امروزی شبیه اندونیریا، ترکیه و مالیزیا که در آن حقوق اساسی مردم بشمول حقوق زنان محفوظ باشد با دولت داخل مذاکره جدی گردند.
بر همین اساس به مذاکرات قریب الوقوع صلح نباید مانند کنفرانس بن سال 2001 برخورد کرد. نباید کشور را بی دولت دانسته و نقش دولت افغانستان را مطابق نظر طالبان در سطح یک تنظیم سیاسی محدود کرده مشروعیت آنرا مورد سوال قرار داد. اینکه در توافق میان امریکا و طالبان از کدام زبان استفاده شده دولت افغانستان را مکلف و مقید به اجرای آن نمیسازد. توافق آن دو جانب صرف در محدوده موجودیت و ختم ماموریت قوای خارجی اعتبار دارد.
اگر این مذاکرات فرصتی برای تشکیل مجدد امارت اسلامی طالبان و ایجاد یک دولت تحت الحمایه پاکستان باشد این یک فرصت نبوده بلکه پیروزی طالبان و پاکستان از راه دپلوماسی در بدست آوردن اهدافی است که در جبهه جنگ موفق نشدند.
دولت افغانستان مجبور نیست مذاکرات صلح را تحت قواعد و چوکات طرح شده طالبان، پاکستان و یا حتی امریکا انجام دهد. ابعاد مربوط به شرایط خروج امریکا و ناتو میان امریکا و طالبان توافق گردیده و حالا ابعاد داخلی معضله مورد بحث طالبان با هیأت دولت و احزاب سیاسی قرار میگیرد.
تعدادی اوضاع امروزی را با شرایط سقوط دولت نجیب الله مقایسه میکنند، در حالیکه این مقایسه سطحی و بدون پایه است. دولت نجیب الله در شرایط بی تفاوتی جامعهٔ افغانی و جهانی بشمول اتحاد شوروی سابق و خشکیدن منابع مالی دولت پسا اتحاد شورَی در افغانستان محکوم به زوال بود. دولت اشرف غنی با این شرایط مواجه نیست. دولت او هنوز هم از حمایت گستردهٔ جامعهٔ افغانی و جامعهٔ جهانی برخوردار میباشد.
بعضی ها عواقب خروج امریکا از افغانستان را با تجربه حاصله از ویتنام مقایسه نموده میگویند خروج امریکا به تبارز یک کشور مدرن امروزی ویتنام انجامید که در ساحهٔ داخلی ویتنام را به یک کشور مترقی و رو به انکشاف مبدل ساخته ودر جامعهٔ بین المللی به مثابه یک کشور مسئول عمل مینماید.
این مفسرین فراموش میکنند که افغانستان ویتنام نیست و ملا هیبت الله و شرکای او هیچ شباهتی با هوچی من ندارند. هوچیمن تحصیل یافته مسکو و پاریس بود به تمدن و مدرنیته عقیده داشت و حزب او ویتنام پیشرفته امروزی را طراحی و عملی کرد در حالیکه ملا هیبت الله و ملا برادر فارغان مدارس دینی قرون وسطایی سلفی پاکستانی به هیچ پدیدهٔ مدرنیتی تمدن جهان و هیچ اصل حقوق بشر و موازین دولتمداری عصر حاظر معتقد نمیباشند. حتی از همین امروز طالبان پاکستانی به حمایت طالبان افغان برای ایجاد یک پاکستان طالبانی چشم دوخته اند. ماری را که برای گزیدن دیگران پرورش داده اند روزی به یک افعی بزرگی مبدل میشود که صاحب خود را می بلعد!
محترم دوکتور نوراحمد خالدی
عوامل بی ثباتی سیاسی در افغانستان
فهرست مندرجات
بحران افغانستان و منافع جهان غرب.. ۱
کنفرانس بن، قانون اساسی و امیدواریها ۱
نادیده گرفتن طالبان در کنفرانس بن و لویه جرگه. ۲
۲۰۰۶ و شروع دوبارۀ ناآرامیها ۲
فرصت طلبیهای سیاسی، تمامیت خواهی.. ۲
نتایج انتخابات سال ۱۳۹۸ هجری شمسی (۲۰۱۹م) و تشدید بحران.. ۳
تحول ستراتژیک در بیلانس حاکمیت سیاسی..۴
جریانهای فکری موجوده حاکم بر جامعهء ما ۵
اشاعهٔ فدرالیزم وتجزیه طلبی بر مبنای خطوط قومی!. ۷
چه راهی در مقابل وجود دارد؟. ۸
توافق صلح امریکا با طالبان.. ۹
تداوم بحران سیاسی
همة ما با نگرانی روز افزون از تداوم بحران و وخامت اوضاع سیاسی موجود کشور و ابهام در دورنمای سیاسی آیندهٔ آن رنج میبریم. حوادث سیاسی امروز انعکاس تاریخ نزدیک و تاریخ دور ماست. از این رهگذر قرار دادن و تفسیر حوادث امروزی بر مبنای حوادث تاریخی کشور در دانستن بهتر حوادث و یافتن راههای گذر از پرتگاه فعلی کمک میکنند. جوانان ما حق داردند تاریخ کشور خود را بدون تعصب بدانند.
کودتای نظامی ۲۶ سرطان سال ۱۳۵۲ نقطهٔ عطفی در تاریخ معاصر کشور ما محسوب میگردد. با این کودتا دولت شاهی مشروطه متکی به قانون اساسی در افغانستان سرنگون شد و یک دولت جمهوری مطلقه به زعامت سردار محمد داوود خان صدر اعظم اسبق و پسر کاکای شاه جانشین آن گردید. دوران پنجسالهٔ بعدی باآنکه یک دوران سرکوب و خفگان آزادیهای سیاسی محسوب میگردد اما از نظر امنیت، آرامش و رفاه اجتماعی و بنیان گذاری زمینه های انکشاف اقتصادی یک دوران استثنایی طلایی را در کشورتشکیل میدهد. متاسفانه عمر این دوران توأم با امنیت کوتاه بود. با توجه به ترکیب نیروهای درونی بنیان گذار نظام جمهوری داوودخان و نادیده گرفتن داوود خان به خطریکه کنار زدن این نیروها میتوانست برای رژیم او فراهم کنند میتوان این دوران را دوران آرامش قبل از توفان نامید. بخصوص با توجه به آن سهلی که عاملین کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ قادر به سرنگونی نظام جمهوری داوود خان شدند میتوان باور داشت که این توفان اجتناب ناپذیر بود.
اگر کودتای داوود خان شیرازهٔ نظام تاریخی-عنعنوی سیاسی کشور را که از زمان احمدشاه ابدالی ادامه داشت با یک ایدیولوژی ملی گرایانه برهم زد، کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ شیرازه نظام سیاسی و اجتماعی کشور را با تکیه بر یک ایدیولوژی طبقاتی تهدید کرد و با اقدامات ناشیانه، ظاهری، و دنباله روی از الگوی نظام پوسیدهٔ سیاسی یک حزبی اتحاد شوروی تمام عناصر سازندهٔ جامعهٔ افغانستان را به خطر انداخت. در نتیجه مقاومت در برابر آن همگانی شد تا جاییکه یک و نیم سال بعد از کودتا دولت بالای 35 فُیصد ساحهٔ کشور حاکمیت خودرا از دست داده بود (در زمان سرشماری سال ۱۳۵۸هجری شمسی در 35 فیصد مناطق کشور امنیت موجود نبود). اقدامات داکتر نجیب الله برای برگشت به ارزشهای ملی گرایانه در شرایط بی تفاوتی جامعهٔ جهانی بشمول اتحاد شوروی سابق و خشکیدن منابع مالی دولت پسا اتحاد شورَی در افغانستان بسیار دیر و بسیار کم بود.
بنابر آن در نتیجهٔ دو کودتای نظامی پیهم ثبات سیاسی افغانستان برهم خورد و افغانستان دچار یک بحران سیاسی شد که بعد از ۴۲ سال تا امروز ادامه دارد.
متاسفانه انتخابات دو دورهٔ اخیر ریاست جمهوری صف بندیهای سیاسی و اجتماعی کشور را بر مبنای خطوط قومی، زبانی و سمتی برجسته تر ساخت. میلیونها نفر از مردم کشور با شور و شوق در سایة تهدید تروریستان به پای صندوقهای آراء رفتند و در انتخابات سهم گرفتند. آنچه بررسی آرای ریخته شده به وضاحت نشان داد این بود که مردم ما بطور عمده، و گذشته از بعضی استثناآت محدود، همه بر اساس خطوط قومی، زبانی و سمتی رأی داده اند. بصورت عموم پشتون به پشتون رای داده، تاجیک به تاجیک و هزاره به هزاره، اوزبیک به اوزبیک. روشنفکران ما و حتی روشنفکران چپی ما از این امر مستثنی نبودند. از یک کشور عمیقاً عنعنوی نمیتوان چیزی غیر از این توقع داشت، بخصوص که احزاب و تنظیمهای جهادی در سالهای مقاومت بر ضد اتحاد شوروی و دولت حزب دموکراتیک خلق و وارث آن حزب وطن، بر مبنای خطوط قومی، زبانی، مذهبی و سمتی تشکل یافته فعالیت میکردند.
وخامت اوضاع سیاسی موجود کشور و ابهام در دورنمای سیاسی آیندهٔ آن ناشی از دو پروسهٔ متفاوت است:
اول- تقلاو مقاومت مذبوحانهٔ تنظیمهای جهادی و جنگسالار در محوریت عبدالله عبدالله که از زدودن روز افزون نفوذ مافیایی خود در دولت بنابر گسترش روندهای دموکراسی و انتخابات در کشور شدیدآ نگران هستند؛ و
دوم- سر انجام روند صلح با طالبان و سرنوشت نظام جمهوریت در کشور.
در بخشهای زیرین این مسائل را به تحلیل میگیریم.
بحران افغانستان و منافع جهان غرب
دنیای غرب در تعقیب منافع خود از افراطیترین جهادیون اسلامگرا در افغانستان، عراق، سوریه، یمن و لیبیا حمایت کرد. مجاهدین در سال 1992، طالبان در سال 1996 و ائتلاف شمال در سال 2001 مثالهای بارز آن در افغانستان اند. منافع غرب مطابق به زمان و مکان تغییر مییابند و هماآهنگ به آنها، دوستان و دشمنان غرب در تغییر اند. اگر کسی این الفبای سیاستهای جهان غرب را نداند، همیشه در تعجب، سردرگمی و گمراهی خواهد بود! در سال 1996 در زمان حاکمیت طالبان نوشته بَودم:
"ابر سیه به حالت ما گریه میکند -- رعد از شتاب حادثهها ناله میکند"
متأسفانه 24 سال بعد هنوز هم "ابر سیه به حالت ما گریه میکند و رعد از شتاب حادثهها ناله میکند" هنوز هم تشویش از دورنمای کشور همانند سال 1996م در تار و پود مردم ما لانه کرده است. همه ساله مناطق سرخ رنگ و مناطق زرد رنگ که نقشههای امنیتی ولایات و ولسوالیهای کشور را لکهدار کرده اند و نمایشگر مناطق تحت اداره و مناطق زیر حملة طالبان میباشند، گسترش مییابند. با سقوط دولت طالبان و ایجاد قانون اساسی جدید و تشکیل حکومت جمهوری اسلامی افغانستان (۲۰۰۳م) امیدواریهای زیادی برای آینده موجود بود. سوال این است که چرا و چگونه وضع اینگونه شد؟
کنفرانس بن، قانون اساسی و امیدواریها
سرنگونی طالبان در سال 2001م، تشکیل کنفرانس بن، ایجاد دولت مؤقت به اشتراک تمام نیروهای ضد طالبان و بالاخره تصویب قانون اساسی نوین "جمهوری اسلامی افغانستان" در سال 2003 توسط لویه جرگه با حمایت قاطع تمام نیروهای سیاسی و ملی شامل لویه جرگه، که اکثریت آنها در دولت وحدت ملی فعلی هم شامل هستند و وعدۀ کمکهای ملیاردها دالر انکشافی از طرف کشورهای ایتلاف ضد طالبان، برای مردم بلا کشیده و ستمدیدۀ ما مانند نسیم فرحبخشی نوید یک دورنمای درخشان، یک دورنمای پر از صلح، صفا، آرامش و رونق میداد.
نادیده گرفتن طالبان در کنفرانس بن و لویه جرگه
اما دریغا که گردانندگان کنفرانس بن و لویه جرگه با نادیده گرفتن و حذف یکی از بازیگران مهم سیاسی آن زمان در وجود طالبان دانسته یا نادانسته تخم ناآرمی را در این سرزمین کاشته بودند. سوالهای زیادی در این مورد میتوان مطرح کرد:
· آیا این نادیده گرفتن تصادفی بود، غفلت بود و یا قصدی و حساب شده؟
· چه کسانی در این توطیه دخیل بودند؟
· آیا کسی نبود که فکر کند چطور ممکن است یک نیرویی که در بیش از 80 درصد این خاک حکومت میکرد با فرود آمدن چند بمب از طیارات بی 52 عمدتاً بدون مقاومت به زمین فرو رفتند!
· این دایرکتران دورنمای حیات سیاسی کشور چگونه نتوانستند موجودیت قویترین قدرت منطقوی را که حامی این نیروی سیاسی است نیز در معادلات خود در نظر بگیرند؟
· آیا به فکر کسی خطور نکرد این دیوی که با سلاح خود و موتر سایکلهای خود و جیپهای پیکپ خود آب شدند و به زمین فرو رفتند بالاخره از جایی سر بر آوردنی هستند!؟
· با وجود آن وقتی این نیروی سیاسی پیشنهاد میکند که حاضر است در دولت افغانستان سهم بگیرد این پیشنهاد نادیده گرفته میشود.
باور کنید هرگز حتی در خوفناکترین کابوسهایم فکر نمیکردم روزی شمولیت گروههایی مانند طالبان و حزب اسلامی گلبدین حکمتیار را در حیات سیاسی کشور و دولت افغانستان به مثابه یک ضرورت زمان برای ایجاد توازن در دولت مفید بدانم و از آن استقبال کنم.
2006 و شروع دوبارۀ ناآرامیها
در سال 2005م به کابل مسافرت کردم، در همه جا شوق و امیدواری موجود بود، سازندهگی در شهر دیده میشد، جنگ نبود، آزادی بود و دورنمای کشور روشن و شگوفان معلوم میشد.
متأسفانه درست در سال بعدش، یعنی سال 2006م، اولین فیر مرمیها و انفجار بمبهای دشمنان ترقی، آزادی و سعادت مردم، سایۀ شومی بالای امیدواری مردم افگند، سایۀ سیاه و شوم جنگ باز در افق کشور از شرق ظاهر شدند. آن دیوی که به زمین فرو رفته بود باز سر بر افراشت!
دشمنان کمین کردۀ مردم ما بازهم از غفلت ما و از نفاق ما سؤ استفاده کردند و ما را به جان هم انداختند. بهانۀ یافتند و تیشۀ تیزی به دست این بازیگران فراموش شده دادند تا با آن دورنمای امیدواری مردم ما را با خون رنگین کنند. این خونریزی تا امروز با قوت هرچه بیشتر آن ادامه دارد.
فرصت طلبیهای سیاسی، تمامیت خواهی
در هر کشور دیگری در چنین شرایطی نیروهای سیاسی و اجتماعی ضد جنگ اختلافات خود را کنار میگذاشتند و باهم دست به دست داده جبهۀ واحدی در مقابل دشمان ترقی و پیشرفت میگشودند.
در عین زمان تمام کوشش خود را انجام میدادند تا با درک نارسایی پروسه صلح و دولت سازی در سالهای 2001-2003 به اصلاح نواقص بپردازند، کوشش کنند دولت جدید افغانستان همهپذیر و همه شمول گردد. اما نه!
در افغانستان کسانیکه با بمبهای طیارات بی 52 امریکایی، دالرهای سی آی ای، اسلحۀ بی حد و حسر اردوی امریکا به قدرت رسیدند، امروزه به فرعونهای سیاسی-اقتصادی در کشور مبدل شدند، راضی به همه پذیری نبودند، راضی به شراکت دیگران در قدرت نبودند و تمام قدرت را برای خود میخواستند و میخواهند.
علایق و منافع قومی سنگ محک این افراد در برخورد با سایرین است. اگر پشتون هستی حتماً طالب و طالب پرست هستی، طالب نکتایی پوش هستی، حتی اگر شب و روز در مقر عملیات امنیت ملی در جهت شکست نظامی طالبان پلانگذاری و عمل کنی!
این افراد فراموش میکنند که به مجرد رسیدن به کابل، طالبان سراغ داکتر نجیب پشتون تبار رفتند!
شکستهای پیاپی در پروسههای دموکراتیک نه تنها چشمان این فرصت طلبان و تمامیت خواهان را باز نکرد بلکه تصمیم آنها را در تخریب شالودههای تاریخی و ملی این کشور و این دولت جدیتر، راسختر و عاجلتر ساخت.
یا همة قدرت در دست این فرعونها باشد یا این که این کشور را خراب میکنند!
اینها فکر شان اینست که سیاست همان جدایی است؛ بزن و خراب کن! هر چیز که دم دستت آمد، خراب کن!
بعد از حادثۀ سقوط قندز لطیف پدرام به وضاحت از رهبران اقوام غیرپشتون دعوت کرد تا سمبولهای ملی این کشور را بشکنند. به گفتۀ او با استفاده از فرصتهایی که موجودیت نیروهای بینالمللی برای آنها فراهم کرده است باید این کار را یکسره کنند چون بعداً به گفتۀ آقای پدرام چنین فرصتی میسر نخواهد شد.
طوریکه میبینیم هدف شکستن است، هدف تخریب و فروریختن هویت تاریخی، هویت جغرافیایی و هویت ملی و ارزشهای ملی، ادبی و فرهنگی کشور افغانستان است.
یکی قبول ندارد که در این سرزمین از دهها هزار سال به اینطرف انسانها میزیسته اند، از پنجهزار سال به اینسو تمدنی را ایجاد کرده اند و از زمان احمد شاه ابدالی (سال 1747م) به اینطرف کشور و دولت مستقلی را بنیاد نهاده اند.
دیگری تاریخ سیاسی دولت افغانستان را از یکصد سال به اینطرف، از زمان امیر عبدالرحمن خان حساب میکند! گویا جنگهای اول و دوم انگلیسها در این سرزمین با گلههای مردم بدون رهبر و دولت بوده اند!
آن که چند کلمة در مورد پروسة تکامل دولتها خوانده است با طمطراق استدلال میکند چون سرحدات کشور در زمان عبدالرحمن خان بصورت رسمی ترسیم و تسجیل شدند، پس آغاز دولت افغانستان هم از همین زمان است. اگر این منطق را قبول کنیم دولتهای معاصر روسیه و ایران هم از زمان عبدالرحمن خان ایجاد شده اند!
دیگری کشور مستقل و دولت افغانستان را ساختۀ استعمار انگلستان میداند و با گستاخی امپراطوری ابدالی و سه جنگ قهرمانانۀ مردم افغانستان در مقابل تجاوزهای استعمار انگلیس را نادیده میگیرد.
هرات را جزٔ "ایران زمین" مینامند و افغانستان را "ایران شرقی". حتی اگر فرض کنیم این بیان بر اساس افسانههای شاهنامه حتی درست هم باشد آیا در موجودیت ادعای تاریخی دولت ایران و ایرانیها برای مالکیت این شهر آیا همچو بیان از جانب شخص مهمی در دولت افغانستان کار مناسبی است؟
روشنفکرنمای دیگری به وضاحت در صفحۀ فیسبوک خود مینویسد که او ایرانی است (عزیز آریانفر) و جالب این که این شخص مدتی هم به عنوان سفیر کبیر افغانستان در یک کشور ایفای وظیفه کرده است.
شخص دیگری تا آنجا پیش میرود که مدعی است شعرای معروف از فرخی تا عنصری بلخی سلطان محمود غزنوی و شاهان بعدی را در اشعار خود شاه ایران میخواندند (چه شد ادعای خراسان!). در حالی که در زمان سلطان محمود غزنوی به سرزمین ایران امروزی عراق عجم گفته میشد (به اشعار نظامی گنجوی مراجعه کنید).
چهرۀ دیگری موجودیت جنوساید قومی یا قتل عام را در افغانستان (مانند آنچه در کشور روواندا در افریقا اتفاق افتاد) جعل میکند و میکوشد اقوام کشور به جان هم افتاده در مناطق خود اعلان خود مختاری کنند.
عدۀ در تلاش شخصیت کشی چهرههای ملی ادبی و آثار ادبی و تاریخی پشتونها اند.
یکی از همچو عناصر تعجب میکند که چرا ترکمنهای افغانستان در موجودیت کشور مستقل ترکمنستان تا حال به آن کشور نپیوسته اند!
فردی هم به تلخی از لغزیدن تدریجی قدرت مطلق دولتی ازپنجههای شورای نظار از سال 2001 به اینسو شکایت میکند.
عدۀ میگویند یا مرام ما بر آورده شود یا اینکه کشور را تجزیه میکنیم! بدون توجه به اینکه هر اقدامی در جهت تجزیه و فدرالیزم قومی، مصیبت بار خواهد بود زیرا به تصفیۀ حساب با اقلیتهای ناراض خواهد انجامید.
اخیراً تعداد دیگری از افغان بودن خود انکار میکنند و چون میدانند با موجودیت اسم افغانستان، ملیت مردم آن ناگذیر "افغان" خواهد بود بنابر آن ایجاد اتوپیای خیالی خود را با تغییر نام افغانستان میخواهند آغاز کنند!
تخریب کردن سمبولهای ملی کار ناسیونالیزم تنگنظرانۀ قومی ضد پشتون تعدادی افراد است.
این کار امروز به جایی رسیده که به وطن ستیزی تمام عیار مبدل شده و هدف آن تنها و تنها تخریب، ویرانگری، ذلیل کردن و تحقیر کشور و دولت افغانستان چیز دیگری نیست.
این پروسة خرابکاری با تخریب سازمان دولتی افغانستان و اردوی آن از زمان به قدرت رسیدن دولت مجاهدین به مشورۀ مشاورین خودی و بیگانه (مراجعه کنید به نوشتههای پروفیسور امین صیقل و بل میلی هردو از پوهنتون ملی آسترالیا در سالهای 1990م). آغاز میگردد.
این پروسة پشتون ستیزی و وطن ستیزی و تخریب وطن و هرچه در گذشته به نام افغانستان و افغان وجود داشته بخصوص بعد از انتخابات سال 2014 به اوج جنون آمیزی رسید. یا ما یا هیچکس!
کسانیکه در سال 2003 به قانون اساسی جدید رای دادند امروز در فکر تعدیل آن هستند.
در قانون اساسی مسجل شد که:
ملت افغانستان متشکل از اقوام پشتون، تاجیک، هزاره، اوزبیک، ترکمن، بلوچ، پشهيي، نورستاني، ايماق، عرب، قرغيز، قزلباش، گوجر، براهوي و ساير اقوام ميباشد. برهر فردي از افراد ملت افغانستان کلمه افغان اطلاق ميشود. (مادة چهارم).
امروز تعدادی از همان افراد مدعی اند که آنها "افغان نیستند".
پیشنهاد میکنند تا داکتر عبدالله و جناح وی لویه جرگه قانون اساسی را دایر کند تا اسم افغانستان و ملیت مردم افغانستان را تبدیل کند.
آیا تبدیل کردن نام افغانستان و تبدیل کردن ملیت افغانستان از مسایل مبرم و ترجیحی روز کشور است؟
از قضا این همه هیاهو در حالی است که کشور در آتش تروریزم مذهبی طالبان میسوزد و اخیرا هیولای سیاه داعش به آن اضافه شده ودشمنان منطقوی تیغهای خود را برای تجزیۀ این کشور نیز تیزتر کرده اند.
آیا مدعیان تغییر نام کشور و تغییر ملیت کشور فکر کرده اند که این عمل شان چه تعدادی را به دامان طالبان میراند؟
ایکاش تغییر نام، حلال مشکلات ما میبود. برعکس هرگونه اقدام در این جهت، بدون توجه به اینکه قوم پشتون از لحاظ عددی قوم بسیار بزرگی است که در بیشترین ساحات جغرافیایی این کشور مسکون هستند؛ فاجعه آمیز خواهد بود.
به گفتۀ آقای حنیف معروف در فیسبوک: "گیریم که نام را به آریانا، خراسان وووو تبدیل کردیم گیریم که دوباره آن جمشید را با نسیم وجشن ملایم نوروزی از زیر آوار ام البلاد بیرون آوردیم و بر تخت نشاندیم؟ کی ضمانت آوردن گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک را میکند؟ ما خو بد رقم پر عقده هستیم."
نتایج انتخابات سال ۱۳۹۸ هجری شمسی (2019م) و تشدید بحران
کمسیون مستقل انتخابات افغانستان (نوت: که به آرای کاندیدان مقام ریاست جمهوری تعیین شده بودند) به روز سهشنبه ٢٩ دلو ۱۳۹۸ مطابق 18 فبروری 2020، محمد اشرف غنی را برندهٔ انتخابات ریاست جمهوری 2019 اعلام کرد و وثیقه قانونی مقام ریاست جمهوری را به او اعطأ نمود. متآسفانه رقیب اصلی انتخاباتی او آقای عبدالله، کاندید دستهٔ ثبات و همگرایی، به عوض پذیرش مردانه وار نتایج انتخابات و تبریک گفتن به رییس جمهور منتخب مطابق عرف پذیرفته شده در جهان دموکراسی، نتیجه انتخابات را همانند دو شکست قبلی خود "تقلبی" خواند و با شورش آشکار خودش اعلام پیروزی کرده گفت "حکومت همهشمول" تشکیل میدهد. حدود سه هفته پس از اعلام نتیجه انتخابات ریاستجمهوری افغانستان، محمد اشرف غنی رسما به عنوان رئیسجمهور در "ارگ" سوگند ادا کرد. در عین حال عبدالله عبدالله، رئیس اجرایی پیشین که خودش را پیروز انتخابات میداند، نیز در یک شورش آشکار در برابر پروسه های قانونی به طور جداگانه در قصر سپیدار (محل کارآقای عبدالله) مراسم تحلیف برگزار کرد. شرکای اصلی دستهٔ انتخاباتی "ثبات و همگرایی" را احزاب جمعیت به رهبری صلاح الدین ربانی، جنبش به رهبری جنرال عبدالرشید دوستم و حزب وحدت به رهبری محمد محقق تشکیل میدهند. در سال 2001 این گروهها "اتحاد شمال" را ایجاد کرده بودند که برای بر انداختن طالبان از قدرت سیاسی کمکهای هنگفت مالی و نظامی از امریکا دریافت کرده و در نتیجه کنفرانس بن قدرت سیاسی و نظامی در کشور عمدتآ به آنها تفویض گردید.
حقیقت آن است که انتخابات تکمیل شد و برنده مطابق احکام قانون اساسی توسط رییس کمسیون انتخابات اعلام گردید و مراسم تحلیف اشرف غنی رییس جمهور منتخب انجام شد که رییس ولسی جرگه، رییس مشرانوجرگه، قاضی القضات و اعضای ستره محکمه، دپلوماتهای خارجی بشمول نماینده رییس جمهور امریکا و قوماندان قوای ناتو در افغانستان در مراسم تحلیف اشتراک داشتند. این که انتقال قدرت مطابق به احکام قانون اساسی از مجرای دموکراسی صورت گرفت نه از طریق معاملات پشت پرده و تحمیلی مانند دولت موقت و یا ادامهٔ حکومت وحدت ملی مطابق منافع ملی کشور است. به این صورت تمامیت نظام محفوظ و احترام شد.عبدالله و گروهش با اجرای مراسم تمردی تحلیف جعلی خلاف قانون خودرا در معرض تعقیب عدلی به جرم خیانت ملی قرار دادند. با تکمیل مراسم تحلیف دولت افغانستان در موقف مستحکم برای مذاکرات صلح باطالبان قرارگرفته است. حالا طالبان چارهٔ بجز مذاکره بادولت ندارند! هر تصمیمی در مورد ترکیب حکومت بعد از تحلیف توسط رییس جمهور صورت بگیرد معامله گفته نمیشود بلکه صوابدید رییس جمهوربخاطر مصالح ملی مطابق صلاحیتهای شامل قانون اساسی خواهد بود.
گفته میشود رییس جمهور غنی برای تطمیع شورش عبدالله و خواسته های دستهٔ ثبات و همگرایی حتی پست ریاست اجراییه جدید و رهبری پروسه صلح با امتیازات یک معاون رییس جمهور را به عبدالله پیشنهاد نموده به شرطیکه عبدالله نتیجهء اعلام شده رسمی انتخابات را قبول نماید (هفتم اپریل 2020م). با وجودیکه حامیان رییس جمهور غنی معتقد اند نبايد به هیچ قیمتی سه بار نپذیرفتن نتایج انتخابات به بهانه تقلب به يك سنت زورگویی برای باج گیری سیاسی و بدنامی انتخابات مبدل شود، با آنهم این این پیشنهاد رییس جمهور با آنکه به معنی احیای شراکت در قدرت رهبری نیست، یک پیشنهاد بسیار سخاوتمندانه تلقی میشود و تقاضاهای امریکاییها را برای ایجاد یک دولت همه شمول باید مرفوع کرده باشد. اما شوراى رهبرى ثبات و همگرايى بر لغو نتيجه انتخابات تأكيد دارد. در حالیکه به موجب احکام قانون اساسی هیچ مرجع بشمول رییس جمهور صلاحیت ابطال نتایج انتخابات را ندارد. یگانه امکان استعفای رییس جمهور است!
نگرانی اصلی نهفته در این موقف دستهٔ انتخاباتی ثبات و همگرایی و قبول شکست انتخاباتی به معنی به حاشیه رفتن از قدرت سیاسی برای اتحاد شمال (جمعیت-جنبش-وحدت) و کوبیدن آحرین میخ بر تابوت تنظیمهای سیاسی نهفته است. نگرانی آنها در این است که پذیرفتن این شکست آغاز پروسه های قانونی بازپرسی و جواب دادن به اتهامات نقض حقوق بشر، غضب زمینهای دولتی، اختلاس در قرادادهای دولتی، حیف و میل کمکهای خارجی و غیره میباشد.
اصرار عبدلله و تیم او بر ابطال نتایج انتخابات نشان میدهد که اینها در رسیدن به خواسته های خودهیچ احترام و اعتنایی به پروسه های قانونی ندارند! در حالیکه رییس جمهور غنی اقدامات فراقانونی و نادیده گرفتن قانون اساسی را رد کرده است. باید بخاطر داشت که حتی ریاست اجراییه حکومت وحدت ملی سابقه نیز در چوکات قانون اساسی با اولین فرمان رییس جمهور غنی بعد از اجرای مراسم تحلیف به حیث رییس جمهور ایجاد شده بود. اما طوریکه مبرهن است، با پافشاری بالای ابطال نتیجه انتخابات، گروه عبدالله تمام راههای تفاهم سیاسی را مسدود کرده و در نتیجه دولت را به مقابله نهایی دعوت کرده است!
در هیاهوی این خیالپردازیهای سکناریستی تجزیه طلبانه؛ نباید روشنفکران تاجیک، هزاره و ترکتبار فراموش کنند که آینده با عزت مترقی و عادلانه مردم این کشور در همبستگی آنها با روشنفکران پشتون نهفته است نه در تقابل و مخاصمت با آنها.
حالا با شکست میانجیگری وزیر خارجه امریکا به وضاحت معلوم گردید که نظام سیاسی دولت افغانستان با دو خطر جدی مواجه است. خطر مافیای جهادی جنگسالاران که با جوهر نظام و حاکمیت قانون در تقابل قرار دارند و خطر سقوط به جهنم امارت اسلامی طالبان.
در این شرایط حساس تاریخی حمایت وطن دوستان که معتقد به حاکمیت قانون اساسی و دفاع از حقوق اساسی مردم در یک نظام جمهوری میباشند از دولت متکی به نتایج اعلام شده انتخابات اخیر یک امر ضروری است.
تحول ستراتژیک در بیلانس حاکمیت سیاسی
نتیجهٔ این انتخابات حایز اهمیت زیاد برای کشور بوده یک تحول ستراتژیک در بیلانس حاکمیت سیاسی محسوب میگردد. در فرجام نسل جوان روشنفکر توانست با حمایت از یک رهبر هدفمند اکادمیک مافیای قومی جهادی تفنگسالاران را با آنهمه سرمایه های بی حساب و ملیشه های مسلح مزدور شان با پشتوانهٔ مردم، قلم ودموکراسی از صحنه سیاسی عقب زند! مافیای قومی جهادی تفنگسالاران و کاسه لیسان شان از این تحول استراتژیک بسیار ناراضی هستند. بیجهت نیست که عبدالله در طرح پیشنهادی "مصالحهٔ ملی" خود برگشت قدرت را به مافیای قومی جهادی تفنگسالاران پیشنهاد میکند "شورای عالی رهبری دولت همه شمول، متشکل ازرهبران احزاب تاثیرگذار سیاسی و شخصیت های ملی میباشد". بنابر آن لازم است روشنفکران این پیروزی را ارج گذارند واجازه ندهند این زراندوزان تاریک اندیش که با حاکمیت قانون و دموکراسی بیگانه اند دوباره قدرت سیاسی را قبضه کنند!
در كشور ما، به گفتهٔ فرید بهمن "بیشرف ترین نوع اشرافيت سياسي ميراثي" شکل گرفته است (از صفحهٔ فیسبوک فرید بهمن، ششم اپریل 2020م). مهره های جنگسالار تنظیمی مسلح به عشق تبار، دين، مذهب و زبان از سال 2001م بدینسو قشر همیشه حاضر در قدرت سیاسی را تشكیل داده که بخاطر حفظ قدرت سیاسی و ثروتهای چپاول شده قارونی خود از هیچگونه زد و بندها و معامله و قرار و مدار دریع نمی ورزند.
متآسفانه از آنجاییکه این اشرافیت سیاسی در محوریت عبدالله عبدالله رنگ قومی ضد پشتون دارد از حمایت کورکورانهٔ و بیدریغ پشتون-نفرتان تاجک و هزاره در جامعه و در رسانه های متکی به سرمایگذاری ایرانیها، بشمول رسانه های اجتماعی، مستفید بوده به یک زبان همه پشتونها منجمله رهبران پشتون تبار ارگ را فاشیست، طالب و طالب پرست و طالب پرور میدانند. اتفاقآ همین خصلت پشتون-نفرتی اشرافیت-سیاسی-قومی عبدالله محور، سبب یکپارچگی نامرئی انتخاباتی پشتونها در حمایت از روشنفکران پشتون تبار ضد طالبان حاضر در قدرت سیاسی گردیده عامل اصلی شکستهای چشمگیر انتخاباتی اشرافیت-سیاسی-قومی عبدالله محورمیباشد.
حیرت انگیز است که سایر بازیگران سیاسی داخلی و خارجی افغانستان از جمله امریکاییان، پاکستانیها، روسها و ایرانیها در مخالفت با این قشر روشنفکر پشتون تبار حاضر در قدرت سیاسی افغانستان و حامیان آنها با اشرافیت-سیاسی-تنظیمی-قومی عبدالله محور همدست میباشند. یگانه دلیل مشترک این اتحاد نامقدس برداشت همگون آنها از خصلت جنگ جاری در افغانستان است که آنرا جنگ قومی میان طالبان به نمایندگی از پشتونها و ائتلاف شمال (جمعیت-جنبش-وحدت) به نمایندگی ازغیر پشتونها برای احراز قدرت و برتری سیاسی در افغانستان میدانند. به این حساب، در این مبارزهٔ قدرت، روشنفکران پشتون تبار حاضر در قدرت سیاسی مخالف طالبان و حمایت روشنفکران پشتون تبار خارج از قدرت سیاسی از آنها، همانند انگشت ششم به یک نیروی ارتعاش آور، بطور یکسان برای اتحاد شمال و طالبان و حامیان خارجی آنها منجمله امریکا و پاکستان مبدل شده اند. عدم پذیرش دولت حامد کرزئ و متعاقب او دولت اشرف غنی از طرف طالبان به عنوان یکطرف قضیهٔ افغانستان را باید از همین زاویه ارزیابی کرد.
به دلایل نامعلومی این اشرافیت سیاسی-تنظیمی-قومی با وجود شکستهای چشمگیر انتخاباتی، از کمک و حمایت و تشویق آشکار امریکاییها برخورداراست. شاید با توجه به پشتون محور بودن جنبش طالبان، هدف استراتژیک به باور امریکا ایجاد یک توازن قومی در زعامت آیندهٔ سیاسی افغانستان با جبران اشتباهات کنفرانس بن بهتر حافظ منافع آنها باشد.
در حالیکه امریکاییها این برتری و تفوق سیاسی را بدون در نظر داشت ترکیب قومی افغانستان و سابقهٔ تاریخی زعامت سیاسی کشور در کنفرانس بن به اتحاد شمال ارزانی کردند، از سال 2009 به اینطرف آشکارا از زدودن پایه ها و اثرات تفوق سیاسی اتحاد شمال در قدرت سیاسی ناراضی اند. در نتیجهٔ پایه گرفتن روند های دموکراسی در کشور واقعیتهای عینی ترکیب قومی نفوس در جامعهٔ سنتی قوم محور افغانستان در نتایج انتخابات منعکس شده سبب شکست پیهم انتخاباتی عبدالله به عنوان کاندید دلخواه اتحاد شمال در سه انتخابات پیهم گردید. امریکاییها آشکارا از این روند ناراضی بوده ناگذیر بر خلاف روحیهٔ حمایت از خصلت دولت پسا طالبان در مخالفت با روند انکشاف دموکراسی در کشور قرار گرفته اند. امریکاییها آشکارا در انتخابات 2009 برای شکست حامد کرزئ سرمایه گذاری و مداخله کردند که این مخالفت آنها در کتب و نوشته های متعدد مقامات مسول و دخیل امریکایی تآیید شده است. امریکاییها این مداخله را در سال 2014 تاسرحد ایجاد حکومت وحدت ملی و شمولیت ۵۰/۵۰ عبدالله در دوره اول ریاست جمهوری اشرف غنی ادامه دادند. اخیرآ با وجود پیروزی آشکار رییس جمهور غنی در انتخابات سال 2019، با پافشاری و ایجاد فشار بالای غنی برای تشکیل دولت همه شمول به معنی شراکت مجدد عبدالله و همراهان در قدرت سیاسی پنجسال آینده بدون در نظر داشت نتایج انتخابات، حمایت آشکار خودرا از اشرافیت-سیاسی-قومی عبدالله محور-پشتون ستیز ابراز میکنند.
بالاخره یکی از تئوری پردازان شورای نظار بنام آصف منصوری در صفحه فیسبوک خود (24 مارچ 2020م) نقاب و فریب "تقلب انتخاباتی" تیم عبدالله را بدور انداخت و واضح و پوست کنده با تکیه به تعصب قومی این گروه نوشت که "رهبران داخلى و جهادى بايد از دو دهه ... سير نزولى عبرت گرفته باشند كه در اين كشور قدرت از ميله تفنگ ... حاصل ميشود نه از كار مدنى يا مجراى پارلمان و انتخابات كه ما فرسنگ ها از آن فاصله دا.ریم. کسی باید به این آقا یادآوری کند که سیر نزولی سهم اتحاد شمال .در قدرت سیاسی و اداری کشور ناشی از استفاده از تفنگ توسط مخالفین سیاسی آنها نبوده بلکه این سیر نزولی ناشی از انتخابات و آگاهی مردم و نفرت روز افزون از استیلای قدرت مافیایی جنگسالاران در جامعه بوده است.
این برداشتی بود از طرز تفکر عبدالله و شورای نظار که تحلیلگران واقع بین برای توجیه موضع گیریهای غیر دموکراتیک آنها ها بالای آن تاکید میکردند و حالا از زبان خودشان میشنویم. مافیای جهادی و جنگسالار و بخصوص شورای نظار که در بعد از ۲۰۰۱ قدرت سیاسی، اقتصادی، نظامی و اداری را قبضه کرده بودند با وجود شکست فاحش در سه انتخابات پیهم، هرگز راضی به آن نیستند که این قدرت را در پای صندوقهای رای و اراده مردم از دست بدهند با هزار حیله و توطئه همچنان به قدرت چسپیدند در حالیکه جوهر نظام متکی به قانون اساسی موجوده را اراده آزادانه مردم و انتخابات تشکیل میدهد.
پس منظر بغاوت و ستون فقرات دولت تخیلی همه شمول عبدالله را تنظیمهای جمعیت، وحدت و جنبش تشکیل میدهند. بخصوص با فروپاشی جمعیت این ملیشه های وحدت و جنبش اند که با خیالپردازی برگشت به دوران خودکامگی کامل در مناطق نفوذی خود به پشتوانه و تکیه گاه بغاوت عبدالله مبدل شده اند. دلیل اصلی این بغاوت را آصف آشنا یکی از فعالین هزاره چنین خلاصه میکند: "جان گپ این است که اگر در این مرحلهای حساس و تاریخی، ایستادگی نشود، دستکم دو تا سه نسل دیگر را باید در ذلت و حقارت زندگی کنیم. پس به هر طریقی و به هر قیمتی که میشود بسیج شوید".
در غیاب چهره های مطرح تاجیک مانند احمدشاه مسعود، قسیم فهیم، قانونی و امثالهم این عناصر ستمی سکتاریست اند که با طرح های ضد پشتون و ضد افغانی و مرکز گریز خود زمینه های فکری شورش و بغاوت عبدالله را شکل داده رهبری میکنند. این سه عنصر متشکله بغاوت هرکدام با اهداف مشخص خود که داغها و تجربه جنگهای خانمانسوز برتری طلبی فرقوی میان خودرا هنوز بخاطر دارند برای یک سازش تاریخی با طالبان به قیمت تمامیت دولت افغانستان، آزادیهای مردم، دموکراسی و ترقی آمادگی کامل دارند. بیجهت نیست که قریشی وزیر خارجه پاکستان از نقش مهم عبدالله در آینده افغانستان صحبت میکند.
جریانهای فکری موجوده حاکم بر جامعهء ما
با به قدرت رسیدن مجدد جنگسالاران جهادی، بخصوص اتحاد شمال، در کشور در سال ۲۰۰۱، این بار به کمک طیارات بی ۵۲ و پولهای بادآوردة امریکایی احساسات قومپرستانه ضد پشتون چنان اوج گرفت که انتخابات اخیر ریاست جمهوری (۲۰۱۴م) تمام مظاهر ناشایست آن را در تمام زوایای حیات سیاسی و اجتماعی و نظامی کشور برجسته ساخت. از جمله در عمل دیدیم که حتی روشنفکران، منجمله روشنفکران وابسته به احزاب چپی در وجود ستمیها، ماوویستها، پرچمیها و خلقیها موضعگیریهای قومپرستانه کردند. بطور مثال در حالیکه خلقیهای سابق عمدتاً به حمایت از اشرف غنی پرداختند، بسیاری از پرچمیها به حمایت از عبدلله عبدالله پرداختند. افرادی هم در نقاب "جامعه مدنی" هیچ فرصتی را برای کوبیدن اشرف غنی از دست نمیدهند. تعدادی این موقف خود را تا سرحد موضعگیری ضد پشتون، ضد دری حتی تا سرحد تجزیة افغانستان گسترش داده اند.
متأسفانه اینگونه موضعگیریهای قومپرستانه آنچنان اوج گرفت که تعداد قابل ملاحظة روشنفکرنماهای تاجیک و هزاره امروز اسم افغانستان را قبول ندارند، خود را افغان نمیدانند، اصلیت خود را ایرانی و کوروشی میدانند، تاریخ شناحته شدة سیاسی کشور را قبول ندارند، دولت افغانستان را ساخته و پرداختة استعمار انگلستان میدانند، از به کار گرفتن اصطلاحات متداول دری و پشتو در کشور خودداری کرده از اصطلاحات مروج در ایران استفاده میکنند و حتی گویندهگان تعدادی رسانهها، از جمله طلوع، کاملاً با لهجة ایرانی بی بی سی فارسی صحبت نموده و بدینگونه تغییر هویت مشخص فرهنگی کشور ما را هدف قرار داده اند. برای این افراد هر پشتون فاشیست، قبیلهگرا، قومپرست، طالبپرست و حتی طالب و ایجنت پاکستان است. این در حالیست که مناطق پشتوننشین و مردم آن بزرگترین قربانیان تروریزم طالبانی و مداخلات اجنبی بوده و در نتیجه نفوذ بلاانقطاع این نمایندگان جهل، مناطق پشتوننشین از مزایای پیشرفتهای اجتماعی و اقتصادی به مقایسة سایر مناطق کشور به دور مانده اند.
در جوف سیاسی موجوده حاکم بر کشور جریانهای فکری آتی را میتوان تشخیص کرد:
۱. کشور اشغال شده است و بر ضد اشغال باید جنگید و دولت امارت اسلامی را دوباره تشکیل نمود؛ تحریک طالبان در این قطار اند.
۲. کشور اشغال شده است، آمریکا خالق کل است و هرچه خواسته باشد همان میشود، از ما چیزی ساخته نیست بنابر آن در چیزی هم سهم نمی گیریم و حمایت نمیکنیم؛ (جپی های افراطی و ملی فکران مایوس و خارج نظام را میتوان در این سلسله شمار کرد).
۳. از فرصتهای میسر شده توسط آمریکا برای انحصار قدرت سیاسی و حد اکثر سرمایه اندوزی از هر طریق و تجرید پشتون ها از قدرت سیاسی، با بازنگری تاریخ کشور و قبول اینکه دولت افغانستان توسط انگلیسها ایجاد شده است، استفاده اعظمی باید کرد؛
۴. از فرصتهای میسر شده توسط آمریکا برای تغییر رادیکال افغانستان به خراسان و درهم شکستن سمبولهای بزرگ ملی بشمول هویت ملی افغانستان متکی به اهداف ایران بزرگ و ایجاد یک کشور فدرالی باید استفاده کرد؛
۵. از فرصتهای موجود برای ایجاد یک جامعهء دموکراتیک مترقی متنوع القومی متکی به قانون اساسی وبا احترام به تاریخ سیاسی کشور و آموختن از آن، تجرید جنگسالاران و مفسدین، رشد جوانان وسهیم ساختن شخصیت های بیطرف ملی وعلمی در اداره دولت این مبارزه باید استفاده کرد؛
۶. از فرصتهای میسر شده توسط آمریکا برای ایجاد حکومت تنظیمهای جهادی و تحکیم نقش آنها در دولت باید استفاده کرد؛
۷. از فرصتهای موجود برای ایجاد لویه افغانستان از آمو تا ختک باید استفاده کرد؛
شاید جریانهای فکری دیگری هم موجود اند که شامل لست بالا نیست با مخلوطی از این حریانها میباشند.
تعلق داشتن به یکی از این جریانهای فکری تعیین کنندهٔ موضعگیریهای ما در قبال حوادث و مسایل مبرم سیاسی موجود کشور میباشد.
انتقال قدرت سیاسی
در افغانستان عمیقا عنعنوی به گفته پروفیسور امین صیقل "مداخله نظامی امریکا و متحدین آن سبب به قدرت رسیدن اقلیتهای غیر پشتون در افغانستان شده" و حالا این اقلیتهای غیر پشتون حاظر نیستند، طوریکه اخیرا ملاحظه کردیم، این "قدرت سیاسی" را از راه انتخابات دوباره با پشتونها شریک بسازند. بیجهت نیست که لطیف پدرام میگوید با استفاده از فرصتهایی که نیروهای بینامللی فراهم کرده اند بهتر است کار را یکطرفه کنیم و در ولایات غیر پشتون اعلان خود مختاری کنیم. از محمد سعیدی در وبلاگ "هزاره پیوند" میخوانیم که: "تاکی باید خاموش باشیم تا مبادا دیو از خواب بیدار شود. دیو که بلاخره آخرش از خواب بیدار میشه".
افغانستان از لحاظ ساختمان اجتماعی و سیاسی عمیقا یک کشور عنعنوی متکی به وابستگی های قومی میباشد. بر علاوه، سی و پنج سال جنگ داخلی، فرقه یی، تنظیمی و مداخلات اجنبی اختلافات قومی، سمتی و زبانی را در افغانستان عمیقتر ساخته است. در یک کشور عنعنوی هرگاه به مردم بصورت دموکراتیک حق انتخاب داده شود آنها بلا درنگ به کاندید قوم مربوطۀ شان رای میدهند. نتایج انتخابات 2014 و 2019 ریاست جمهوری این حقیقت را برجسته تر ساخت. صرف نظر از هیاهوی تقلب انتخاباتی، صرف نظر از رای مشتی روشنفکر، عمدتاً پشتون به پشتون رای داد، تاجیک به تاجیک، هزاره به هزاره و اوزبیک به ازبیک. حتی تعداد کثیری از روشنفکران سرشناس از این قاعده مستثنی نشدند. در چنین شرایطی هرگاه کاندید غیر پشتون در دور اول انتخابات نتواند به اکثریت عددی +1 ۵۰ دست یابد امکان پیروزی این کاندید در دور دوم در مقابل یک کاندید واحد پشتون تبار ناممکن است. با ارزیانی نتایج دور اول انتخابات توسط یک ناظر بیطرف، آگاه از ساختمان دموگرافیکی و قومی کشور، نتایج دور دوم قابل پیشبینی بود. اینجانب نتایج دور اول انتخابات را ارزیابی نموده در فیسبوک بتاریخ ۲۷ اپریل سال ۲۰۱۴م نوشتم: " ...بر اساس حساب سادۀ ریاضی در دور دوم باید انتظار داشت که اشرف غنی حد اقل ۵۵ درصد آرا را از آن خود سازد. هرگاه قادر شود باشندگان ولایات پشتوننشین را تشویق به سهمگیری بیشتر در دور دوم انتخابات نماید، بدستآوردن بیش از ۶۰ درصد آرا توسط داکتر اشرف غنی دور از احتمال نیست."
طوریکه ملاحظه شد ظاهراً تمام کاندیداهای مقام ریاست جمهوری در انتخابات 2014 از ترکیب ساختمان قومی و دموگرافیکی کشور و بخصوص تفوق عددی نفوس پشتون آگاه بوده و از عواقب آن در انتخابات مطلع بودند. همین آگاهی سبب آن شده بود که کاندید مقام ریاست جمهوری در تمام تیمها پشتون تبار بود و این معاونین بودند که از اقوام مختلف برادر انتخاب شده بودند. داکتر عبداله بر اساس ریشه تباری پدر خود خود را پشتون معرفی کرد درحالیکه از نظر فرهنگی و سیاسی موصوف در انظار قوم پشتون و مجموع جامعه به تمام معنی یک تاجیک بوده و بخصوص که تمام فعالین سیاسی آشکار ضد پشتون و ضد افغانستان در اطراف او حلقه زده اند مانند مجیب رحیمی که سخنگو ورییس دفتر او است. از این جاست که بسیاری از فعالین سیاسی و مدنی شوونیست تاجیک و هزاره از روی ناچاری به آشتباه فدرالیزم و تجزیه طلبی را مطرح میکنند و برای فراهم کردن زمینه های تاریخی، سیاسی و فرهنگی و فریب جوامع خود بخصوص روشنفکران که خواهان مرتفع کردن یک شبه نابرابریهای اجتماعی هستند به جعل تاریخ کشور میپردازند، از موجودیت ملت در افغانستان انکار میکنند،. این اشخاص پشتونها را به گواهی اعمال و افکار طالبان، قبایل عقب افتاده و غیر متمدن می نامند، اقوام غیر پشتون را در سطحی بالاتر می بینید که راهی ندارند جز جدایی! در هر فرصتی و به هر دلیلی پشتونها را مورد سرزنش قرار داده توهین میکنند تا زمینه های لازم تجزیه کشور فراهم گردد.
قومیگری تا حد وطن ستیزی
کار ناسیونالیزم تنگنظرانۀ قومی ضد پشتون تعداد زیادی از روشنفکران تاجیک به جایی رسیده است که امروز به وطن ستیزی تمام عیار مبدل شده و هدف آن تنها و تنها تخریب، ویرانگری، ذلیل کردن و تحقییر کشور و دولت افغانستان چیز دیگری نیست. اگر ما آغاز این پروسة خرابکاری را با تخریب سازمان دولتی افغانستان و اردوی آن از زمان به قدرت رسیدن ربانی-مسعود به مشورۀ روشنفکران هم قوم و همفکر آنها و مشاورین بینالمللی شان (مراجعه کنید به نوشتههای پروفیسور امین صیقل و بل میلی هردو از پوهنتون ملی آسترالیا در سالهای 1990م) در نظر بگیریم هدف امروزی این تخریبکاری به فروریختن هویت تاریخی، هویت جغرافیایی و هویت ملی و ارزشهای ملی، ادبی و فرهنگی کشور افغانستان انجامیده است. یکی قبول ندارد که در این سرزمین از سی و پنجهزار سال به اینطرف انسانها میزیسته اند و از پنجهزار سال به اینسو تمدنی را ایجاد کرده اند و از زمان احمد شاه ابدالی (سال 1747م) به اینطرف کشور و دولت مستقلی را بنیاد نهاده اند (عبدل لعلزاد). دیگری کشور مستقل و دولت افغانستان را ساختۀ استعمار انگلستان میداند (مجیب الرحمن رحیمی، رییس دفتر داکتر عبدالله) و با گستاخی امپراطوری ابدالی و سه جنگ قهرمانانۀ مردم افغانستان در مقابل تجاوزهای استعمار انگلیس را نادیده میگیرد. مجیب رحیمی تا جایی پیش میرود که هرات را، در موجودیت ادعای تاریخی ایرانیها برای مالکیت این شهر، جزء ایرانزمین نامیده شهادت قهرمانانۀ هزاران هموطن هراتی ما را در دفاع از شهر شان در مقابل تجاوز و محاصرۀ یکساله محمد شاه قاجار شاه فارس در سالهای 1837-1838م نادیده میگیرد. روشنفکرنمای دیگری به وظاحت در صفحۀ فیسبوک خود مینویسد که او ایرانی است (عزیز آرینفر) و جالب اینکه این شخص مدتی هم به عنوان سفیر کبیر افغانستان در کشور قزاقستان ایفای وظیفه کرده است. غیانپور کاظمی در وبسایت تاجیکان تا آنجا پیش میرود که مدعی است از فرخی تا عنصربلخی. شعرای معروف سلطان محمود غزنوی و شاهان بعدی را در اشعارخود شاه ایران میخواندند (چه شد ادعای خراسان!) در حالیکه در زمان سلطان محمود غزنوی به سرزمین ایران امروزی عراق عجم گفته میشد (به اشعار نظامی گنجوی مراجعه کنید). شخص دیگری موجودیت جنوساید قومی را در افغانستان (مانند آنچه در کشور روواندا در افریقا اتفاق افتاد) جعل میکند و میکوشد اقوام کشور به جان هم افتاده در مناطق خود اعلان خودمختاری کنند (لطیف پدرام). دیگری از افغان بودن خود انکار میکند (حفیظ منصور، تلویزیون آریانا) و عدۀ در تلاش شخصیت کشی چهرههای ملی ادبی و آثار ادبی و تاریخی پشتونها اند (صبوراله سیاه سنگ در مورد رحمان بابا، پته خزانه و باری جهانی). یکی از همچوعناصر تعجب میکند که چرا ترکمنهای افغانستان در موجودیت کشور مستقل ترکمنستان تا حال به آن کشور نه پیوسطه اند! فردی هم به تلخی از لغزیدن تدریجی قدرت مطلق دولتی ازپنجه های شورای نظار شکایت میکند (متین بگرامیان). تعدادی هم ایجاد اتوپیای خیالی خود را با تغییر نام افغانستان میخواهند آغاز کنند!
فساد اندیشه و آرمان سیاسی این افراد وقتی مانند آفتاب برای ملت افغانستان هویدا شد که در تلسکوپهای جستجوگر تاریخ سیاسی گدشتۀ خود صرف حبیباله کلکانی مشهور به بچۀ سقاو را تنها چهرۀ درخشان تاریخی یافته و استخوانهای او را بردوش کشیدند. عدۀ هم کمی جلوتر رفته درصدد قهرمان سازی نادرشاه افشار به مثابه آخرین شاه خراسان بر آمدند در حالیکه در جهان سیاستهای منطقوی امروزی یگانه امید رسیدن به خراسان موعود هم پیوستن به صفوف داعش و ایجاد ولایت خراسان خواهد بود!
پشتون ستیزی و پشتون نفرتی
پروسة پشتون ستیزی ووطن ستیزی و تخریب وطن و هرچه در گذشته به نام افغانستان و افغان وجود داشته بخصوص بعد از شکست انتخاباتی مدهش عبدالله عبدالله کاندید مشترک شورای نظار تاجیکها و حزب وحدت هزارهها و هواخواهان چپی و راستی آنها از تریبیون سیاسی ضد پشتون با وجود حمایت یک دستگاه عظیم تبلیغاتی رسانه یی وابسته و منابع پولی بی حساب، به اوج جنون آمیزی رسید. این اوجگیری پشتونستیزی و وطن ستیزی در میان ناسیونالیستهای افراطی قومگرای تاجیک ناشی ازهضم نکردن این حقیقت تلخ است که قدرت سیاسی را در یک کشور عنعنوی مانند افغانستان، که عمدتاً معیار تعلق داشتن قومی کاندیدها محک انتخاب مردم است، یا باداشتن اکثریت قومی در پای صندوقهای رایدهی، یا با پشتیبانی طیارات بی 52 امریکایی میتوان بدستآورد. شورای نظار قدرت سیاسی را در سال 2001م به کمک طیارات بی 52 امریکایی بدستآورد (لطیف پدرام، امین صیقل) و داکتر عبداله عبداله قادر شد با مداخلۀ مستقیم وزیر خارجۀ امریکا مقام ریاست جمهوری اشرف غنی را نصف کند و خود را شریک او ساخته بدینگونه یک حکومت ناتوان و منقسم شده را در بدترین شرایط سیاسی، امنیتی و اقتصادی بالای مردم افغانستان تحمیل نماید.
شخصی بنام فیسبوکی مولوی "عبدالبصير بهراوي" خطاب به قوم پشتون در یک کامنت چنین نوشت: "با چه بی شرف قومی گرفتار آمده ایم"؛ شخص دیگری از زبان پشتو بنام "زبان دوزخی" یاد کرد. چون کامنت را حذف کردم اسمش را نمیدانم. به هیچ قوم و زبان مردم ما نباید توهین کرد. روزی خواهد رسید که در این مملکت کدام خلاص گیر موجود نخواهد بود!
محترم فرید بهمن در این مورد چنین مینویسند: "... فرقه هاي مشخص از ميان گروه هاي سياسي هزاره تبار و تاجيك تبار با داشتن قدرت عظيم دسترسي به نشرات مجازي و با اتكا بر پشتيباني مافياي قدرت تبار خودشان و سپاه پاسدار ايران و اي اَس اي سيل توهين و دروغ و تهمت و دشنام و نفرت را به ادرس مردم پشتون افغانستان جاري ساخته اند. اينها فرقه هاي كم تعداد اما به شدت متعصب و كونه انديش استند. بين أفراد اين گروه ها شدت تبارنفرتي درجات متفاوت دارند، بعضن به روشني و بدون اندك تأملي دست به نفرت پراگني عليه كتله فرهنگي پشتون ميكنند و تعدادي با مخفي گويي پنهان در روس ابراز مطالب نفرت پراگني ميكنند. اين را هم بايد متوجه باشيم كه هزاره هاي فرقه گراي كويته پاكستان در قدم نخست و بعد هزاره هاي فرقه گرا استراليا و كانادا فعال تر در اين عرصه هستند. ناگفته نماند كه اكثر اين هزاره هاي فرقه گرا مهاجر شده در استراليا و كانادا اصلن شهروندان پاكستاني هستند كه با استفاده از تذكره و پاسپورت افغاني خود را افغان جا زده اند. توجه كنيد كه فقط تعداد هزاره هاي فرقه گرا تبار نفرت مقصدم است. (صفحهٔ فیسبوک فرید بهمن 15 مارچ 2020م) "
بدبختانه این در حالی است که کشور در آتش تروریزم مذهبی طالبان میسوزد و اخیرا هیولای سیاه داعش به آن اضافه شده ودشمنان منطقوی تیغهای خود را برای تجزیۀ این کشور نیز تیزتر کرده اند (اظهارات اخیر ضمیر کابلوف نماینده روسیه برای افغانستان پلان "ب" رابرت بلکویل سفیر سابق امریکا در دهلی و نک کلگ عضو پارلمان انگستان در سال 2011 و پلان سال 2008م امریکا و اسراییل در مورد تغییر نقشة شرق میانه).
اشاعهٔ فدرالیزم وتجزیه طلبی بر مبنای خطوط قومی!
قومپرستی از هر نوعی و زیر هر نامی منجمله «حل مسئله ملی» مخرب بوده و در نهایت هیاهوی تجزیه افغانستان را به میان میآورد بخصوص در شرایط جاری که تقسیم میهنما را دشمنان ما آسانترین راه برای غلبه برما برای مقاصد توسعه طلبانه و استعماری خود تشخیص کرده اند. بنابر آن حل مسئله ملی در افغانستان نه از راه برخورد قومگرایانه، نه از راه تجزیه کشور، بلکه تنها از راه دموکراسی و مردم دوستی، واقعبینی، اعتماد و همکاری اقوام، تأمین حکومت قانون، ختم استیلای مافیایی جنگسالاران یا قوماندانهای جهادی سابق که در مناطق زیر کنترول خود به فرعونهای زمان مبدل شده اند میسر است.
سوال این است که جدایی شمال از جنوب چه نفعی برای باشندهگان ولایات تاجیک نشین و هزارهنشین کشور که در جنوب کوههای هندوکش زندهگی میکنند ببار میآورد؟ از لحاظ جغرافیایی ولایات پنجشیر، پروان، کاپیسا، بامیان، دایکندی و غزنی عمدتاً در جنوب کوههای هندوکش قرار دارند. تنها موجودیت تونل سالنگ و چندین گردنه صعب العبوری این ولایات را به ولایات واقع درشمال هندوکش وصل میکنند. دسترسی به ولایت هرات و بادغیس از جنوب به مراتب آسانتر از شمال-شرق کشور است. بنابر آن باشندهگان همه این ولایات به اجبار موقعیت طبیعی و جغرافیایی خویش از قرنها به اینسو در ازدواج با باشندهگان ولایات پشتوننشین شرقی، جنوب شرقی و جنوب غرب کشور بوده و برای ابد شریک روزهای خوب و بد زندهگی همدیگر هستند. هرگاه آرمان ناسنجیده جدایی طلبان تاجیک و هزاره به حقیقت مبدل گردد، تاجیکها و هزارههای ساکن ولایات جنوب هندوکش ناگزیر همچنان اتباع کشور افغانستان باقی خواهند ماند اما این بار با کم شدن درصدی نفوس شان به اقلیت کوچکتری مبدل خواهند شد. در عین زمان با تقسیم افغانستان به شمال و جنوب، تاجیکهای ساکن ولایات شمالی خود را دفعتاَ، شهروندان، به گفته خودشان، کشور جدیدالتأسیس "ترکستان" خواهند یافت. بلی ترکستان چون اسم تاریخی این ولایات در گذشته نه چندان دور "ترکستان افغانی" بود.
از جانب دیگر کسانیکه به نادانی از تاریخ به ایجاد خراسان در شمال دل بسته اند باید بدانند که آنچه از خراسان باستانی در افغانستان باقیمانده صرف شامل ولایات بادغیس و هرات و بخشهایی از غور میگردد در حالیکه بلخ شامل تخارستان باستان است. در حقیقت از تقسیم افغانستان و ایجاد کشور "ترکستان" تنها کسانیکه مستفید خواهند شد اقوام ترکتبار و مغولی اوزبیک، هزاره، ترکمن، یوغور، قرغیز ساکن شمال هندوکش خواهند بود. این اقوام به گواهی تاریخ مغولها، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، شیبانیها، تیموریها همه سرباز و با اسپ و شمشیر زاده میشوند و ناگزیر حاکمیت تاریخی خود را بالای این سرزمینها دوباره اعاده خواهند کرد. در عمل بازنده گان حقیقی در این سناریو تاجیکهای بدخشان و هزارههای مغولی دری زبان بلخ خواهند بود که با جدایی از پیکره اصلی هم نژادان خود در جنوب هندوکش دفعتاَ به یک اقلیت بسیار محدود در کشور ترکتبار "ترکستان" به حاکمیت شیبانی خان های امروزی تن در خواهند داد.
اکرام اندیشمند مینویسد که: "اگر در یک احتمال فرضی نظام فدرالی در افغانستان محقق شود که بصورت طبیعی معیارهای قومی نقش اصلی را در شکل گیری واحدهای فدرال خواهد داشت، تاجیکها و زبان فارسی دری بازندگان اصلی در این نظام هستند. تاجیکها برخلاف سایر اقوام در بخش بزرگ جغرافیای افغانستان سکونت دارند. تاجیکها به همان حدی که در شهرهای شمالی قندز و بغلان به سر میبرند به همان حد در شهرهای جنوبی گردیز و غزنی زندهگی میکنند. تاجیکها به همان حدی که در ولایات شمال شرقی تخار و بدخشان هستند بیشتر از آن در ولایات غربی و شمال غربی بادغیس، فراه و هرات موقعیت دارند. تاجیکها آنگونه که در ولایات شمالی فاریاب، جوزجان و سرپل زندهگی میکنند در ولایات شرقی و جنوبی ننگرهار، لغمان و لوگر هم حضور دارند. حضور و سکونت تاجیکها در مناطق مرکزی افغانستان و ولایات مرکزی نیز بسیار گسترده است. تشکیل نظام فدرالی و مرزبندی های ولایات در واحدهای فدرال شرایط بسیار دشواری را برای تاجیکها تحمیل میکند. تاجیکها در بسیاری از این واحد ها به اقلیتهای قومی تحت فشار تبدیل میشوند. در حالی که هنوز هیچ نشانی از ایجاد نظام فدرال در افغانستان دیده نمیشود مرزهای که هواداران قومی این نظام به واحدهای فدرالی میکشند ترسیمی از بی عدالتی و تصویری از آتیۀ تاریک سقوط در خصومت و منازعات قومی است. زیان و ضرر نظام فدرال برای زبان فارسی دری، زبان فراقومی و زبان تفاهم ملی در افغانستان جبران ناپذیر خواهد بود. کاربرد زبان فارسی دری که زبان اول و زبان مادری تاجیکها و هزارهها و زبان دوم تمام اقوام افغانستان است در نظام فدرالی محدود میشود. نه تنها زبان فارسی دری قلمرو حضور و نفوذ سرتاسری خود را در افغانستان از دست میدهد، بلکه مردم اقوام دیگر از بزرگترین زبان تاریخی و علمی سرزمین خود و از یگانه زبان تفاهم بین القومی محروم میشوند. این محرومیت برای جوامع اقوام دیگر که ظهور نخبگان آنها در تاریخ کهن و معاصر این سرزمین پیوسته با زبان فارسی دری پیوند دارد غیر قابل جبران خواهد بود“.
به گفته رزاق مامون (کابل پرس جون ۲۰۱۱) مشکل هزارهها درین کشور و در کشورهای همسایه، "قومی" نیست؛ "بی عدالتی" است، حاصل ارادۀ رهبران محلی، جامعة مسلط روحانیت شیعه است، فرماندهان و معامله گران هم تبارخود شان است، نبودن منابع طبیعی است، نبودن زیربناهای اقتصادی و مواصلاتی است، نبودن زیربناهای تعلیمی و فرهنگی است، در اخیر محصور بودن جغرافیایی آنهاست، مشکل متفاوت بودن فزیکی آنهاست و بعضاَ هم مسلۀ متفاوت بودن مذهبی آنهاست در میان محیط بزرگتری که زندهگی میکنند". آیا این مشکل با قطع وفاداری به افغانستان حل میشود؟ معلوم است که جواب منفی است چون اگر حل میشد در طول ۱۴ سال اخیر که مناطق هزاره نشتن عملاً با خود مختاری توسظ احزاب و رهبران خودشان اداره میگردد حل میشد چون به منابع بزرگ کمکهای جامعة جهانی نیز دسترسی داشتند. آقای خلیلی برای ۱۲ سال معاون رییس جمهور کرزی بود اما هزارهجات صاحب برق نشد! در این زمینه تمام دستآورد خلیلی برای هزارهجات چند تا دستگاه برق آفتابی و دیزل جنریتر بود که قیمت فی کلیوات برق آن ۴۵ افغانی است به مقایسه ۲ افغانی در کابل. حالا آقای خلیلی نباید دولتهای افغانستان را مقصر بداند.
هویت ملی یک احساس تعلق داشتن به یک ملت و یک کشور و احساس غرور وطن پرستی و احساس مباهات به افتخارات یک کشور بصورت طبیعی و داوطلبانه میان افراد بهوجود میآید. هرگاه افرادی و قومی بعد از زندهگی سه صدساله نتوانند چنین احساس تعلق داشتن به ملت افغانستان و کشور افغانستان را در خود بیابند، مبارزات مردم آن در کسب خودمختاری و استقلال برایشان افتخار آفرین نبوده باشد، جنگهای میهنی و مقاومت در مقابل استعمارگران انگلیسی غرور وطن پرستی را در آنها به شور نیاورده باشد و برعکس این کشور را ساخته و پرداختة استعمار قلمداد کنند و کوروش کبیر را خراسانی بخوانند و در تخیل افتخارات کوروش کبیر و ایران بزرگ و ایرانزمین در موجودیت دولت موجوده ایران در همسایگی ما زندهگی کنند، با حسرت از نادر شاه افشار و امپراطوری صفوی یاد نمایند، کوشش مردم افغانستان را برای حفاظت از زبان فارسی دری متداول در این کشور در مقابل هجوم فرهنگی ایران "پارسی ستیزی" قلمداد کنند، پیوسطه استبداد بیش از صدسال قبل امیرعبدالرحمن خان را برخ بکشند و در عوض جنگ افشار و میخ کوبیدن بر سرها و رقص مرده را فراموش کنند، مانند آن است که این افراد عملاً دریک سرزمین بیگانه زندهگی کرده ودر راه خطرناکی قدم میزنند. این راه به بن بست برمیخورد و مقصد دلخواه ندارد.
جیوپولیتیک افغانستان
کشور موجودة افغانستان نظر به شرایط دشوار طبیعی و جغرافیایی آن و پراگندگی محل سکونت اقوام آن قابل تجزیه نیست. اگر چنین تجزیه هم صورت بگیرد بازهم به مفاد قوم تاجیک و هزاره که مدعیان اصلی تجزیه هستند هم نمیباشد و عملاً آنها را به اقلیتهای کوچکتری در کشورهای "افغانستان" در جنوب و "ترکستان" در شمال هندوکش مبدل خواهد ساخت. جبر زمان و موقعیت طبیعی و جغرافیایی اقوام پشتون، تاجیک، هزاره، اوزبیک و غیره را در این کشور در کنار هم قرار داده و باید راههای زندهگی باهمی را بیابند. آقای دستگیر روشنایی در صفحه فیسبوک خود بتاریخ ۱۴ مئ سال جاری مینویسد: " تا هنوز امکانات و ظرفيت های جلوگيری از حوادثی که هيچ کس وقوع آن را آرزو نمی کند و هيچ کس نمی خواهد آن را ببيند وجود دارد. قوم و قوميت را سياست نکنيد. اين کار نفرت انگيز فاجعه آور است. اگر در افغانستان چنين فاجعه ای رخ دهد آنانی وارد عمل خواهند شد که تعصب ها و نفرتهای کور قومی و مذهبی را تحريک کنند و آنانی به ميدان خواهند آمد که در انسان کشی و ريختاندن خون به مرحلۀ جنون رسيده اند و آماده هستند تا هزارها انسان از جمله کودکان، زنان و مردان را به نام قوم، مذهب، زبان و منطقه بکشند". نباید پلها را در عقب خود تخریب کنیم.
حل مسئله ملی در افغانستان نه از راه برخورد قومگرایانه، نه از راه تجزیه کشور، بلکه تنها از راه دموکراسی و مردم دوستی، واقعبینی، اعتماد و همکاری اقوام، تأمین حکومت قانون، ختم استیلای مافیایی جنگسالاران یا قوماندانهای جهادی سابق که در مناطق زیر کنترول خود به فرعونهای زمان مبدل شده اند میسر است. اصلاح سیستم اداره محلی، تجدید نظر بر حدود جغرافیه ادارات محلی بر اساس علایق مشترک قومی، فرهنگی و دادن اختیارات لازم به باشندهگان ولایات در انتخاب رهبران خود و پیشبرد امور محلی با حفظ اقتدار و حاکمیت دولت مرکزی، در حل مسایل ملی کمک میکند. سیستم اداره محلی مندرجۀ قانون اساسی نافذه ششم دلو ۱۳۸۲ ه ش کشور زمینه های سهمگیری لازم مردم ولایات را در اداره امور محلی آنها فراهم نمیکند. احترام به حق مردم ولایات در سهمگیری بیشتر در اداره امور محلی آنها مردم و اقوام مختلف کشور را در اکناف کشور مالک سرنوشت خویش ساخته پروسۀ انکشاف ملت واحد افغانستان را تحکیم میبخشد. میتوان با تفاهم ملی این نقیصه را از طریق لویه جرگه بعدی مرتفع کرد.
اقدامات یک اقلیت فاسد در جهت تضعیف و بی اعتبار کردن ادارهء دولت، بی اعتبار کردن نظام دموکراسی و بی اعتبار کردن ساختارهای دموکراسی مستقیمآ به ادامهء جنگ تروریستی در کشور توسط طالبان که به نیابت از استخبارات بیگانه جریان دارد کمک کرده و خروج نیروهای خارجی را از کشور به تعویق انداخته است. استخبارات پاکستانی دلایل این جنگ تروریستی را در افغانستان "جنگ بین القومی" تعریف نموده اند (پرویز مشرف، 2013) و این درست همان برداشتی است که اقلیتهای به قدرت رسیده توسط امریکاییها در افغانستان از این جنگ دارند و دینامیزم ادامهء جنگ را نه تروریزم صادر شده توسط استخبارات اردوی پاکستان برای تبدیل افغانستان به یک دولت تحت الحمایه، بلکه "مسائل ملی" حل ناشده در کشور بخصوص تلاش قوم پشتون برای اعادهء زعامت سیاسی تاریخی خود میدانند.
چه راهی در مقابل وجود دارد؟
قومپرستان تنگ نظر ضد پشتون باید تا حال دانسته باشند که آرایش قومی و جغرافیایی ملت افغانستان طوری است که بدون مداخلۀ مستقیم نظامی و سیاسی خارجی توان گرفتن قدرت سیاسی را نه با لولۀ تفنگ دارند و نه از راه یک انتخابات آزاد و مستقل و نظارت شده. قومی سازی هرچه بیشتر مسایل ملی به انجماد هرچه بیشتر این حالت افزوده روشنفکرانی راکه خواهان تقویت بنیاد های ملی و مدنی دموکراتیک کثیرالقومی بر مبنای حقوق مساویانه افراد و اقوام اند از صحنه دور میسازد. باید پذیرفت که تجزیۀ این کشور هم امکان پذیر نبوده و این کشور با همین جغرافیه واسم به مثابه وطن مشترک تمام اقوام برادر این سرزمین باقی خواهد ماند، همانطوریکه در قانون اساسی کشور تصریح شده است. باید پذیرفت که مشکل افغانستان بیعدالتی و فساد است، مشکل این کشور قبضۀ قدرت دولتی و اقتصادی توسط مافیای جهادی و قومی، از هر تباریکه هستند، میباشد. بنابرآن اینرا هم باید پذیرفت که تنها از روی تفاهم صادقانۀ ملی، تنها از راه دموکراتیزه کردن هرچه بیشتر حیات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی کشور و حمایت از حاکمیت قانون میتوان به حل مسایل ملی پرداخت از آن جمله است دادن قدرت و امکانات بیشتر برای مردم ولایات و ولسوالیها برای سهمگیری مستقیم و موثر در امور اداری و اقتصادی شان.
قومی سازی هرچه بیشتر مسایل ملی به گسستن پیوند های مشترک ملی انجامیده آن نیروهایی افراطی شوونیستی قومی را در صف مقدم سیاست کشورخواهد آورد که عواقب آن برای همه مرگبار خواهد بود.
اخیرآ به سلسلهٔ ملای لنگها، بچهٔ سقاو ها و ملاعمرها یک ملای انصاری تازه در غرب کشور به تبلیغ افکار افراطی مذهبی آغاز نموده و عناصر اخوانی معروف از جمله اسماعیل خان و عبدالله عبدالله بیدرنگ به حمایت از او پرداخته اند. آنچه این مبلغ مطرح میکند همان طرز تفکر منجمد ضد کوششهای مدرنیته در کشور است که طالبان و داعش میخواهند به زور تفنگ تطبیق کنند. بااین طرز دید باید مبارزه کرد و هرگونه اغماض در این خصوص عواقب ناگواری دارد.
اتحاد در محور منافع ملی
بر خلاف تبلیغات زهرآگین مغرضین در صفوف جمعیت، جنبش، وحدت و شورای نظار که میگویند بجز از منافع قومی و سمتی، چیزی بنام منافع ملی وجود ندارد ؛ منافع ملی که برای پشتون، تاجک، ازبک و هزاره یکسان با ارزش باشد وجود دارند. دفاع ازتمامیت ارضی کشور، تآمین صلح، تحکیم حکومت قانون، بهبود امنیت جانی و مالی مردم، تحکیم دموکراسی، دفاع ازحقوق و آزادیهای سیاسی و اجتماعی، زدودن فقر، افزایش عواید ملی و تولیدات ملی، افزایش فعالیتهای اقتصادی، زراعتی، تجارتی و صنعتی که به ارتقای استحدام و تقلیل بیکاری کمک کند، استفادهٔ موثر از منابع معدنی، نفتی و، آبی و گازی کشور، افزایش صادرات، جلوگیری از فساد اداری، بهبود صحت عامه، اصلاح افزایش موثریت و مسلکی ساختن ادارهٔ دولت و خدمات دولتی، انکشاف زیربناههای اقتصادی، مواصلاتی، ترانسپورتی، مخابراتی، گسترش مطبوعات و رسانه ها بر مبنای منافع ملی، و صدها موضوع مشابه در جملهٔ منافع ملی کشور اند که مفاد آنها برای هر فرد این کشور یکسان است.
وقت آنست که هواداران جمعیت، جنبش، وحدت و شورای نظار در فکر شخصیت سازی و تبارز چهره هایی با عقاید منافع ملی همه شمول مردم افغانستان از میان همقطاران خود باشند. با توجه به تجربهٔ 28 سالهٔ اخیر این تنظیمها، تآکید مزید بر دیدگاههای پشتون ستیزانه و تحقیرزبان، تاریخ و فرهنگ قوم پشتون و نفرت پراگنی بر ضد آنها به جز از تجرید مزید خود شان از سیاست و ادارهٔ کشور َعاقبتی نخواهد داشت. این واقعیت را از تجربه شکست پیهم عبدالله در سه انتخابات اخیر باید آموخت. نمیتوان برای همیشه در عقب نقاب دروغین تقلب انتخاباتی نارساییهای خودرا و ناتوانی خود را درجلب حمایت مردم پنهان کرد. عبدالله نتوانست نه تنها منافع ملی بلکه منافع جمعیت، جنبش، وحدت و شورای نظاررا تآمین نماید. همگامی با او دیگر هیچ سودی بجز بد نامی و نفرت برای هواداران خودشان بدست نمی آورد.
توجه کنید که روشنفکران پشتون چهره های جنگسالار، فاسد، جهاد فروش وقاچاقبر قوم خودرا تجرید کرده اند و هرگز از آنها دفاع نمیکنند. وقت آن است که روشنفکران غیر پشتون نیز همین کار را انجام دهند و چهره هایی با داشتن عقاید ملی همه شمول مردم افغانستان را از میان همقطاران خود تبارز دهند.
منافع جمعیت، جنبش، وحدت و شورای نظار و سایر گروههای قومی در همکاری و همفکری با روشنفکران پشتون است نه در مخالفت با آنها. همین اکنون این روشنفکران پشتون اند که سد راه بازگست به جهنم امارت اسلامی طالبانی میباشند درحالیکه رهبران جهادی این تنظیمها برای معامله با طالبان بر ضد منافع مردم افغانستان صف بسته اند.
توافق صلح امریکا با طالبان
طوریکه میدانیم نمایندگان ایالات متحده (زلمئ خلیلزاد) و طالبان (ملا عبدالغنی برادر) به تاریخ ۲۹ فبروری 2020م (۱۰ حوت ۱۳۹۸) توافقنامۀ صلح را بعد از نزدیک به دوسال مذاکره در قطر امضا کردند که به گفتۀ مقامهای امریکایی زمینۀ مذاکرات بین الافغانی و خروج کامل قوای خارجی را از افغانستان فراهم کرده میتواند. همزمان با امضای توافقنامه میان امریکا و طالبان در قطر، مارک اسپر، وزیر دفاع ایالات متحده و محمد اشرف غنی، رییس جمهور افغانستان اعلامیۀ مشترکی را صادر کردند که در آن بر ادامۀ حمایت امریکا از افغانستان، به ویژه نیروهای امنیتی و دفاعی افغان تاکید شده است.
حسین حقانی، سفیر پیشین پاکستان در واشنگتن دی سی میگوید که توافقنامۀ امریکا با طالبان یک "معاملۀ بد" است. (صدای امریکا ۱۴ حوت ۱۳۹۸) به گفتۀ وی افزون بر اینکه هر دو طرف معامله از آن تفسیر متفاوت دارند، مشکل پاکستان در این توافق حل نشده است. آقای حقانی میگوید که هرچند ایالات متحده این توافق را "معاملۀ صلح" به جهان معرفی کرده است، طالبان آن را "معاملۀ خروج امریکا از افغانستان" میدانند و فکر میکنند که همه را شکست داده و اکنون دوباره به قدرت رسیده و خواستهای شان را اعمال میکنند.
به همین منوال راکیش سود، سفیر پیشین هند در افغانستان می گوید که توافقنامه که اخیراً بین امریکا و طالبان امضا شد، یک توافقنامه صلح نه بلکه توافقنامه خروج سربازان امریکایی از افغانستان است. (صدای امریکا، ۱۴ حوت ۱۳۹۸هجری شمسی)
آقای سود در مصاحبه با صدای امریکا گفت: "این توافقنامه از چهار عنصر مندرج در آن، تنها به صراحت روی جدول زمانی دو عنصر آن بحث می کند که به خروج سربازان امریکایی و سایر سربازان خارجی از افغانستان و همچنین روی ضمانت طالبان که آنان در ساحات تحت کنترول شان به سازمان های بین المللی دهشت افگن چون القاعده پناه نمیدهند، ربط می گیرد".
این دپلومات هندی با تاکید بر اهمیت استقرار آتشبس پایدار و جامع در افغانستان میگوید که در توافقنامهای که بین امریکا و طالبان امضا شده است، بحث آتشبس را به مذاکرات بین الافغانی واگذار کرده است، تا اینکه ضمانتهای قاطع در این مورد از طالبان گرفته باشد.
آقای سود میگوید که بین توافقنامهای که در قطر امضا شد و اعلامیۀ مشترکی که از کابل صادر شد تناقض وجود دارد. او گفت: "زمانی شاهد بروز این تناقض بودیم که رییس جمهور غنی گفت که موضوع رهایی زندانیان طالبان، از صلاحیت های دولت افغانستان بوده و در مذاکرات بین الافغانی می توان روی آن بحث کرد".
راکیش سود که از سال ۲۰۰۵تا سال ۲۰۰۸ میلادی به حیث سفیر هند در کابل کار کرده است، همچنین گفت که گروه طالبان تا کنون از آرمان خود برای اعاده امارت خود خوانده این گروه در افغانستان دست نکشیده است.
به این ارتباط لئونید ایواشف رئیس آکادمی مطالعات ژئوپلیتیک روسیه در یک مصاحبه با خبرگذاری ایرنای ایرانی (3 مارچ 2020م) به امضای توافقنامه صلح بین آمریکا و گروه طالبان اشاره کرد و آن را نشانه دیگری از حمایت واشنگتن از تروریسم و دورویی این کشور خواند.
به گزارش این خبرگزاری، لئونید ایواشف گفته: گروه طالبان بارها با اعمال خود ثابت کرده است که یک گروه تروریستی بوده و هزاران نفر از مردم افغانستان و سربازان و مقامهای دولتی این کشور به دست طالبان کشته شدهاند. وی افزود: سران گروه طالبان هیچگاه از اعمال خود ابراز ندامت نکرده و نگفتهاند که شیوههای تروریستی را کنار میگذارند و ازنظر جامعه جهانی این گروه تروریستی است.
ایواشف اظهار داشت: امضای توافقنامه صلح با گروه طالبان یک بار دیگر نشان داد که آمریکا تروریستها را به خوب و بد تقسیم میکند و با گروه های تروریستی که در طبقه بندی گروه شرور قرار میگیرد مبارزه میکند و با بقیه مماشات و همکاری میکند.
رئیس آکادمی مطالعات ژئوپلیتیک روسیه معتقد است که به احتمال زیاد آمریکا از گروه طالبان برای نیل به اهداف ژئوپلیتیک خود استفاده میکند. وی در این مورد گفت که احتمال آن وجود دارد که آمریکا قصد آن داشته باشد که گروه طالبان که وارد دولت جدید افغانستان میشود، سیاستهای این دولت را علیه ایران و روسیه و احتمالا چین خصمانه کند. به گفته ایواشف، گروه طالبان ممکن است که در طرح هایی برای بیثبات کردن آسیای مرکزی نیز بطور پنهانی شرکت کند. موصوف اظهار داشته که بر هیچکس پوشیده نیست که آمریکا میخواهد منطقه آسیای مرکزی را که در مجاورت روسیه قرار گرفته بیثبات کند و راههای مختلف برای رسیدن به این هدف را بررسی میکند. به نظر او نزدیکشدن گروه طالبان به واشنگتن امکان کمک این گروه را در اجرای طرح بیثبات سازی در آسیای مرکزی فراهم میکند.
ایواشف بر این باور است که در شرایط جدید پس از امضای موافقت نامه صلح بین گروه طالبان و آمریکا باید کشورهای منطقه مراقب باشند و تحرکات این گروه و نیز گروه تروریستی داعش که به افغانستان نفوذ کرده است و برای بی ثبات کردن مناطق همجوار افغانستان تلاش میکند، را زیر نظر داشته باشند.
نشر این مصاحبه توسط خبرگزاری ایرنا نگرانیهای مشترک روسیه و ایران را از توافق صلح امریکا با طالبان نشان میدهد.
مذاکرات بین الافغانی صلح
بالای تعریف مذاکرات بین الافغانی میان طالبان و دولت افغانستان اختلاف نظر وجود دارد. طالبان دولت افغانستان را برسمیت نشناخته آنر ادارهٔ کابل نامیده که حاظر نیستند با آن داخل مذاکره شوند. برای طالبان مذاکرات بین الافغانی میان هیأت امارت اسلامی و هیأت های احزاب و تنظیمهای سیاسی و شخصیتهای مطرح مانند حامد کرزئ و نمایندگان ادارهٔ کابل در استقلالیت هر گروه صورت خواهد گرفت. آنها از معرفی یک هیأت مشترک نمایندگان دولت و احزاب و تنظیمهای سیاسی و شخصیتهای مطرح تحت ریاست معصوم ستانکزئ رییس سابقه امنیت دولتی و نمایندهٔ دولت راضی نیستند.
هیأت مذاکره کننده که از طرف دولت معرفی شده بعد از مشوره های گسترده با اقشار مختلف و تنظیمهای جهادی و احزاب و گروهای مدنی و باشمولیت نمایندگان آنها تشکیل شده است. این هیأت از نظر امریکا که یک جانب توافق باطالبان است همه شمول بوده و میتواند با طالبان مذاکرات "بین الافغانی" را انجام دهد. این گروهها در نزده سال گذشته تحت حمایت قانون اساسی و با استفاده از امتیازات آن در کشور فعالیت داشته و از جانب طالبان بدیده دشمن با آنها برخورد صورت گرفته است و حالا در یک جبههٔ متحد با دولت برای مذاکره با طالبان برای تأمین صلح و فراهم آوری امکانات اشتراک طالبان در حیات اجتماعی و سیاسی کشور آماده میباشند. بنا بر این موضع دولت به عنوان نماینده مشروع، رسمی و انعکاس دهنده دیدگاهها و نظریات مجموعههای داخل نظام از قبیل گروههای قومی، احزاب سیاسی، نهادهای مدنی و اقشار آسیب پذیر نظیر زنان، اقلیتها و قربانیان جنگ، محسوب گردیده مکلف است ضمن پیشبرد روند صلح و تعامل سازنده حساسیتها و نگرانیهای اصلی این مجموعهها را در نظر بگیرد. طالبان صلاحیت ویتوی هیأت جانب مقابل خود را ندارند. این اصل را جامعهء بین المللی تأیید کرده است.
مطابق این طرز دید اگر طالبان خواهان شمولیت هواخواهان خود در داخل و خارج کشورکه بدون شک شامل جوانان، معلمین، استادان پوهنتون، زنان، داکتران طب، انجنیران، علمای حقوق، سیاست و اقتصاد و غیره اند در مذاکرات صلح هستند، از تعداد ملاها در هیات خود کم نموده به عوض آنها یکتعداد نمایندگان این قشرهارا شامل ساخته نکوشند هواخواهان خودرا شامل هیأت مشترک دولت و احزاب کنند.
در اهداف مذاکرات بین الافغانی نیز میان طالبان و دولت اختلاف نظر موجود است. در حالیکه تأمین صلح و فراهم آوری امکانات اشتراک طالبان در حیات اجتماعی و سیاسی کشور هدف هیأت دولتی را تشکیل میدهد، برای طالبان به عنوان نیروی فاتح که گویا توانسته است امریکا و دیگر متحدانش را وادار به خروج کند، یگانه جریان با برنامه و مقتدر به شمار خواهد رفت که نظام سیاسی آینده را تشکیل داده و رهبری آن را به دست بگیرد. در این فرض، طالبان تضمین میکند که خطری از افغانستان متوجه منافع امریکا نگردد و با درک تغییرات عمیق فرهنگی و سیاسی پیش آمده در کشور در طی۱۹ سال گذشته و خاطره تلخ مردم از تجربه حکومتداری آن ها در دهه۹۰ میلادی، تلاش می کنند که انعطاف پذیری، تحول نسبی فکری و آمادگی بیشتری را برای مشارکت دیگر جریانها و اقوام در اداره کشور از خود نشان دهند. اما با توجه به مبانی فکری طالبان مشارکت دیگران و تحول فکری طالبان صرفا جنبه سمبولیک خواهد داشت.بنابر آن مشکل بودن و طولانی بودن روند مذاکرات را به فرض اینک آغاز شود از همین نکات میتوان درک کرد.
بجز از راه مذاکره میان طالبان و دولت هیچ راه دیگری به تفاهم، آتش بس وصلح نمی انجامد! باید دانست که صلح تنها زمانی ممکن است که طالبان قبول کنند امارت اسلامی آنها دوباره احیا شدنی نیست بلکه برای اشتراک و ایجاد یک دولت مدرن جمهوری اسلامی امروزی شبیه اندونیریا، ترکیه و مالیزیا که در آن حقوق اساسی مردم بشمول حقوق زنان محفوظ باشد با دولت داخل مذاکره جدی گردند.
بر همین اساس به مذاکرات قریب الوقوع صلح نباید مانند کنفرانس بن سال 2001 برخورد کرد. نباید کشور را بی دولت دانسته و نقش دولت افغانستان را مطابق نظر طالبان در سطح یک تنظیم سیاسی محدود کرده مشروعیت آنرا مورد سوال قرار داد. اینکه در توافق میان امریکا و طالبان از کدام زبان استفاده شده دولت افغانستان را مکلف و مقید به اجرای آن نمیسازد. توافق آن دو جانب صرف در محدوده موجودیت و ختم ماموریت قوای خارجی اعتبار دارد.
اگر این مذاکرات فرصتی برای تشکیل مجدد امارت اسلامی طالبان و ایجاد یک دولت تحت الحمایه پاکستان باشد این یک فرصت نبوده بلکه پیروزی طالبان و پاکستان از راه دپلوماسی در بدست آوردن اهدافی است که در جبهه جنگ موفق نشدند.
دولت افغانستان مجبور نیست مذاکرات صلح را تحت قواعد و چوکات طرح شده طالبان، پاکستان و یا حتی امریکا انجام دهد. ابعاد مربوط به شرایط خروج امریکا و ناتو میان امریکا و طالبان توافق گردیده و حالا ابعاد داخلی معضله مورد بحث طالبان با هیأت دولت و احزاب سیاسی قرار میگیرد.
تعدادی اوضاع امروزی را با شرایط سقوط دولت نجیب الله مقایسه میکنند، در حالیکه این مقایسه سطحی و بدون پایه است. دولت نجیب الله در شرایط بی تفاوتی جامعهٔ افغانی و جهانی بشمول اتحاد شوروی سابق و خشکیدن منابع مالی دولت پسا اتحاد شورَی در افغانستان محکوم به زوال بود. دولت اشرف غنی با این شرایط مواجه نیست. دولت او هنوز هم از حمایت گستردهٔ جامعهٔ افغانی و جامعهٔ جهانی برخوردار میباشد.
بعضی ها عواقب خروج امریکا از افغانستان را با تجربه حاصله از ویتنام مقایسه نموده میگویند خروج امریکا به تبارز یک کشور مدرن امروزی ویتنام انجامید که در ساحهٔ داخلی ویتنام را به یک کشور مترقی و رو به انکشاف مبدل ساخته ودر جامعهٔ بین المللی به مثابه یک کشور مسئول عمل مینماید.
این مفسرین فراموش میکنند که افغانستان ویتنام نیست و ملا هیبت الله و شرکای او هیچ شباهتی با هوچی من ندارند. هوچیمن تحصیل یافته مسکو و پاریس بود به تمدن و مدرنیته عقیده داشت و حزب او ویتنام پیشرفته امروزی را طراحی و عملی کرد در حالیکه ملا هیبت الله و ملا برادر فارغان مدارس دینی قرون وسطایی سلفی پاکستانی به هیچ پدیدهٔ مدرنیتی تمدن جهان و هیچ اصل حقوق بشر و موازین دولتمداری عصر حاظر معتقد نمیباشند. حتی از همین امروز طالبان پاکستانی به حمایت طالبان افغان برای ایجاد یک پاکستان طالبانی چشم دوخته اند. ماری را که برای گزیدن دیگران پرورش داده اند روزی به یک افعی بزرگی مبدل میشود که صاحب خود را می بلعد!