ادامه فصل اول:...(1) دو راههِ "مافوق حیوان" یا "مادون حیوان" شدن؟
بمب های "انسانی" و جنگ مادون حیوانی:
مدت هاست که ارتش انگریزی پاکستان ـ این دومین مفرزه ژاندرمری نواستعمار پس از اسرائیل؛ و خاصتاً شبکه جاسوسی ـ تروریستی آی. ایس. آی، در ازدحام های ملکی و مدنی افغانستان بمب های "انسانی" منفجر میکند و بدینگونه با قتل و قتال و دهشت افگنی کور؛ جنگ مادون حیوانی ای را که اقلاً از سی و پنج سال بدینسو درین سرزمین به راه انداخته است؛ ادامه میدهد.
در یک نگرش کلی؛ روی آوری روز افزون دشمن افغانستان به "بمب های انسانی"؛ ( در کنار بمب های موتری و بمب های کنار جاده ای)؛ نه تنها بازتاب شکست های رسوا و سهمگین اجیران جنگی آن در میدان های جنگ جبهه ای علیه مردم افغانستان و قوای دفاعی کشور است و نوعی انتقام گیری از شکست های عظیم تاریخی در لشکر کشی های پُر طمراق پیشینه خودِ پاکستان نظیر به زانو درامدن مفتضح دو دهه پیشش در «جنگ جلال آباد»؛ و انتقام گیری از شکست های باداران انگلیسی اش؛ همچون تباه شدن لشکر 16 هزار نفری آن؛ یک و نیم صد سال قبل؛ در مسیر کابل ـ تورخم می باشد؛ بلکه به لحاظ علوم انسان شناسی، مغز شناسی و روانشناسی؛ اثباتگر ماهیت شدیداً مادون حیوانی و «سایکوپتیک» زمامداران و نظامیگران حاکم بر این جغرافیای تقلبی است.
آنچه نیرو های مادون حیوانی ملیتاریستی پاکستان را درین مقطع زمانی؛ قادر ساخته است که بیشتر از خودِ فرزندان اغلب جوان و نوجوان افغانستان؛ "بمب های انسانی"؛ درست کرده و به وسیله آنها تقریباً روزانه جای جای سرزمین ما را به قتلگاه های فجیع مبدل نمایند؛ جداً نیازمند مطالعه علمی و کشف دقیق میباشد تا امکانات لازم و ضرور خنثی سازی این فتنه فرا اهریمنی؛ میسر آید.
لیکن؛ آشکار و آفتابی است که این مهم؛ اندیشه و فکر جوان و ساینتفیک ضرورت دارد و با «پیر فکری» مسلط بر دولت و اکادمی و مکتب و مسجد و مدرسه و مطبعه و رسانه و خانکده و بای سرا ...چنان که تاکنون؛ گره ای گشوده نشده؛ پس از این نیز؛ چشمداشت ها عبث و به قول آن یاروی معلوم الحال «دیوانگی» است!
آری! گفتیم نیرو های مادون حیوانی ملیتاریستی پاکستان!
این بدان معناست که ما دقیقاِ به حکم آخرین اکتشافات علمی و ساینتفیک که از جمله در بخش های پیشتر این سلسله؛ آورده ایم؛ با دشمن طبیعی یعنی با حیوانات درنده؛ مقابل نیستیم. دشمن؛ انسان است و انسانی؛ منتها مادون حیوان (صد البته که مادون حیوان درنده و وحشی!)
دو راهه متضاد در برابر انسان:
این که انسان موجودیست فرا حیوانی؛ ولی هم در استقامت مافوقِ حیوانی رشد و رسش میکند و هم در جهت مادونِ حیوانی؛ بدون اینکه از تبویب "مادون حیوان" و "مافوق حیوان" یاد شده باشد؛ در بخش چهارم این بحث؛ طور فشرده مسجل شده است. منجمله:
***********
ـ «تمام موجودات زنده؛ به استثناى انسان؛ نوعى علم فطرى از جهان و از خود دارند. غرايز؛ آن ها را به شكل كامل و مطمئنى به سوى تماس با حقيقت مى راند. بنابراين؛ آزادى فريب دهنده اى ندارند...
بر خلاف زن آدمى؛ سگ ماده هيچ گاه در مواظبت از توله هايش خطا نمى كند. پرندگان مى دانند؛ كى بايد لانه بسازند؛ و زنبور عسل موادى را كه براى پرورش ملكه يا كارگر يا سرباز كندو لازم است، مى شناسد. به علت خودكارى غريزه؛ جانوران آزادى ندارند تا بتوانند چون انسان به اقتضاى هوى و هوس خود زندگى كنند...»
ـ ... به طور كلى، فعاليت حيوانات از احتياجات اوليه ادامه حيات و توليد مثل الهام مى گيرد و اين تلاش ها هيچ گاه از حدود لازم براى مرتفع ساختن نيازمندى هاشان تجاوز نمى كند. در مورد انسان ها مسئله كاملا متفاوت است. محرك خشايار شاه؛ هنگامى كه با كشتى هايش عازم جنگ با يونانى ها گرديد؛ فقدان خوراك و پوشاك و يا احتياجات جنسى نبود...
آن جا كه حيوانات فقط به زيستن و توليدِ مثل قناعت نموده اند؛ تازه نقطه آغاز آرزو هاى بشر است.
ـ «مدت ها بود كه علما و دانشمندان نمى دانستند عمل قسمت قدامى نيمكره هاى دماغى چيست؛ زيرا با وجود آسيب ديدن و يا از بين رفتن آن در انسان؛ ناتوانى و يا عدم قابليت مخصوصى توليد نمى شد. به همين جهت؛ آن محل را "منطقه سكوت" مى ناميدند. تا اين كه در قرن اخير(قرن 19؟) موردى پيدا شد كه تا اندازه اى روشن كرد؛ كار اين منطقه چيست؟!
كارگرى را به مريضخانه آوردند كه قسمت اعظم مغز قدامى او به وسيله ادخال ميله اى از طریق حدقه چشمش؛ از ميان رفته بود. مصدوم پس از چندى معالجه شد و هيچ گونه فلج و يا ناتوانى بدنى در او مشاهده نگشت؛ اما در عوض؛ خُلق و خوى او به كلى تغيير يافت. او كه قبلا مردى شريف و فعال بود؛ حال شخصى كذاب، مهمل، ولگرد و كلاه بردار شده است.»
ـ «طفل كوچك يك ساله (انسان) از نظر ميزان فكر به ميمون هاى آدم نما شبيه است... از اين جهت سن يك سالگى کودک بشری را "سن شمپانزه" ناميده اند.
اما به تدريج كه طفل زبان را ياد مى گيرد، پيشرفتش سريع مى شود و از شمپانزه جلو مى افتد... در سال 1914 بوتان؛ اهل بردو؛ به فكر آن افتاد كه حركات هوشى ميمون ها و كودكان را با يكديگر مقايسه نمايد. وى اولين كسى بود كه توانست موضوع بسيار مهمى را روشن سازد و آن اين كه قوه ناطقه؛ حد فاصل حقيقى مابين انسان و حيوان است.
ارتباط محكمى كه مابين تخيل و تكلم وجود دارد؛ به وسيله مشاهدات و آزمايش هايى كه در بيماران مبتلا به كور ذهنى انجام گردیده؛ به کرات تاييد شده است.»
**********
بدینگونه؛ ما حد اقل تاکنون دریافته ایم که مجموع موجودات زنده یا حیوانات در زندگی و گستره تنازع بقا؛ فقط یک راه و یک مسیر به جهت رشد و رسش و کمال دارند که دترمینه شده و به طرز قاعده ای؛ غیر اختیاری است؛ ولی صرفاً در مورد انسان؛ که کماکان موجود حیه و حیوان میباشد؛ این قاعدهِ فطری؛ از هم گسیخته است و بالنتیجه انسان به مجرد تولد و تکاپو برای رشد و رسش؛ بر سر دو راهه اجتناب ناپذیر متضاد قرار میگیرد.
1ـ راه رشد و رسش به جهت مافوق حیوانی
2 ـ راه رشد و رسش به جهت مادون حیوانی
درین میان تنها عده انگشت شمار که به «کودکان جنگلی» معروف میباشند و به وسیله حیوانات به فرزندی گرفته شده و بزرگ می گردند؛ معناً و روحاً حیوان شمرده شده میتوانند و بس.
اینکه در سیر معرفت بشری؛ تحقیقات علمی بر جسم و جان خود انسانها؛ خیلی ها دیر هنگام آغاز گردیده؛ موضوع اساسیِ بحث گذشته بود؛ ولی از آنجا که این تحقیقات بر زمینه شناخت های معتنابه از طبیعت؛ آغاز گردیده و ادامه یافته است؛ علیرغم تاریخچه کوتاه؛ دستاورد ها و کشفیات عظیمی تاکنون به ارمغان آورده است که علوم غنی مغز شناسی و روانشناسی از آن جمله میباشد.
زیر جمجه انسانهای متضاد چه می بینیم؟
درین علوم؛ تصویر برداری از مغز (سکن مغزی)، ثبت و بروز کردن امواج مغزی، تشخیص فعالیت غدوات مترشحه درون مغز و دریافت اطمینان بخش از چگونگی فعالیت عادی یا پتالوژیک قسمت های مختلفه مغز بالایی (مغز جدید)، مغز میانی، ساقه مغز، نخاع و عصب ها به پیمانه های زیادی میسر گردیده است.
تصاویری که در ابتدای این مقال؛ مشاهده میفرمائید؛ سکن های مغزی استند. به اعتبار ادبیات متعارف علوم مغز و روان؛ یک یکِ این سکن ها از آدم های «نورمال؟» و یک یک دیگر از آدم های دارای "ناهنجاری مغزی ـ روانی" یعنی «سایکوپت» ها (یا پسیکوپت ها) میباشد.
البته هنوز در حوزه مشخص علم نیز؛ تعریف ها از مقولات «نورمال» و «سایکوپت» کانکریت و قطعی نیست. این درست است که سکن مغز یک آدم که بر وی حکم «سایکوپت» میشود؛ با آدمی که به «نورمال» معروف است؛ چنانکه درین تصاویر کاملاً حقیقی و به دست آمده به مدد تخنیک های پیشرفته؛ مشاهده میشود؛ دارای تفاوت فاحش میباشد؛ ولی معیار هایی که یک مغز به کمک آنها؛ «نورمال» خوانده میشود؛ در معرفت عام بشری؛ محضاً معیار طبی نمیتواند و نباید باشد.
"سیر کمالی" در موجودات حیه و در انسان:
در هر موجود حیه طبیعی؛ یک سیر کمالی وجود دارد که نهایتاً به شگفته شدن همه استعداد های آن موجود در حد اعلا؛ سطحِ «کمال» گفته میشود؛ و چنین امری علی القاعده در کلیه موجودات حیه نباتی و حیوانی متحقق میگردد؛ در حالیکه تحت شرایط زیستی و اجتماعی ـ فرهنگی کنونی در عالم؛ صرف 2 فیصد از انسانها ـ آنهم در خوشبینانه ترین محاسبات ـ میتوانند به «کمال» برسند؛ پس آیا آن فرد مفروض که «نورمال» خوانده شده و سکن مغزش برابر سکن مغز فرد سایکوپت قرار گرفته؛ یکی از همین محدود «انسانهای کامل» هست؟
واضحاً درین مورد تردید وجود دارد و ای بسا این فرد «نورمال» یک آدم متوسط و متعارف جامعه ای میباشد که از لحاظ نورم های انسان کامل شدن؛ حتی به لحاظ بیز های فرهنگی؛ مسئاله دار است؛ مثلاً اتوپیای هژمونیک، برتر انگاری نژادی، اتنیکی، مذهبی وغیره از بدیهیات خرده فرهنگ عمومی و در نتیجه از باور های بدیهی فرد مفروض میباشد!
بالنتیجه فرد مفروض از «انسان کامل» خیلی خیلی فاصله دارد و لهذا سمبول مطلوب و ایده آل شمرده شده نمیتواند.
اگر همچنان در محدوده علوم مربوط بخواهیم موضوع را یکطرفه نمائیم؛ طبق مقولات همین علوم؛ برجسته ترین مشخصه افراد شدیداً سایکوپت ضعف مفرط «همدلی عاطفی» تا سرحد فقدان کامل این فضیلت مافوق در آنهاست؛ این درجه از سایکوپتی به معنای شدید ترین نوع بیرحمی و قساوت در برابر انسان و حیوان و طبیعت توأم با لذت بردن و مست کردن از کشتن و ویران کردن و سوختاندن به وسیعترین مقیاس هاست مثلاً به مقیاس های هیتلری!
اینک پرسیدنی است که آیا «فرد نورمال» که در مقام الگوی متضاد با صاحب یک چنین درجه پیشرفته سایکوپتی قرار داده شود؛ نباید یک انسان مثبت به معنای کامل و نهایی کلمه باشد؟
مثلاً نلسن ماندیلا، گاندی، مادر تریزا یا نوادری از پیشینیان؟!
انسان در مغـز و جهان در مغـز:
تا جاییکه در حوزه علوم مغزشناسی؛ کشفیات به عمل آمده؛ مغز جانوران عالی؛ دارای سه قسمت می باشد؛ قدیمی ترین بخش مغز که بین جانداران عالی ـ تا بشر ـ و خزندگان (منجمله مار بوا) مشترک است؛ همانا «ساقه مغز» میباشد.
بخش پسین تر؛ عبارت از «مغز میانی» است که؛ به لحاظ زمانی پس از ساقه و بر روی ساقه؛ تدریجاً به وجود آمده و افزایش یافته است. این بخش مغز؛ ویژه جانورانی است که در ستیژ تکامل میان خزندگان و حیوانات نسبتاً عالی؛ قرار دارند.
بخش سوم را «مغز جدید» می نامند که دارای پوشه حاوی یک قشر خاکستری موسوم به «کورتیکس» می باشد و ماحصل معجزه تکامل؛ در فاصله سه ملیون سال تا سه صد سال اخیر پنداشته میشود.
مهمترین و شگفتی انگیز ترین حصه کورتیکس؛ همانا فرانتیلی کورتیکس یا قشر پیشانی است؛ کلید راز «انسان شدن» و ساحه و سامانه آگاهی و اطلاعات منحصر به فرد بشری؛ در همین قسمت قشر پیشانی حتی به گونه فیزیکی و هندسی قابل شناسایی می باشد که شرح مختصر آنرا در بالا (قسمت پیشتر) دیدیم.
آدمیان؛ فرانتیلی کورتیکسی دارند که همراه با متعلقات؛ نسبت به مجموع جانداران عالی؛ 30 تا 33 درصد بزرگتر است؛ در شامپانزه ها یعنی عموزاده های نزدیک به ما؛ این مقیاس که بالاترین مقیاس در بین جانوران عالی است؛ فقط 11 درصد میباشد.
این مقیاس در سگ 7 درصد؛ در گربه 3 درصد و در موش؛ حیوان پستاندار کوچک یا همخانواده دیگر بیولوژیکی ما که قریب صد در صد ژنوم آن مشابه به بشر می باشد؛ تنها 1 در صد محاسبه شده است.
بدینگونه؛ اگر واژه «فرانتیلی کورتیکس» را به طور عامیانه؛ مغز پیشانی؛ تعبیر نمائیم؛ میتوانیم حکم بداریم که همین مغز پیشانی؛ ما را آدم کرده؛ البته پس از آن زمان که به رشد و افزایشی بالاتر از 11 درصدی گذار نموده است.
مغز پیشانی و قابلیت 9 فعالیت فرا حیوانی:
دانشمندان مغز و اعصاب؛ درین قسمت منحصر به فرد مغز بشری؛ قابلیت 9 گونه فعالیت از هم متفاوت مغزی را شناسایی کرده اند که در ساختن ذهن (یا «ماین») ما یعنی در ساختن روان اختصاصی ی انسانی؛ نقش بسیار مؤثر دارند.
ولی مسئاله این است که ذهن یا ماین بشری؛ مانند حیوانات؛ دترمینه شده، یکسویه و محکوم «اتوماتیسم غریزی» نبوده ـ اگر از اوضاع در اعصار اولیه بگذریم ـ ذهن و ماین یا روان متأخر؛ محکوم جبرها و قرارداد ها و باور ها و تموجات خانوادگی ـ اجتماعی ـ فرهنگی میباشد.
طور مثال:
ذهن و ماین انسانِ زاده و پرورده هندو را؛ محیط و مذهب هندوئیزم و سنن و عنعنات قبایل مربوطه،
ذهن و«ماین» انسان زاده و پرورده یهود را؛ محیط و مذهب یهودیت و سنن و عنعنات قبایل یهودی،
ذهن و ماین انسان زاده و پرورده عرب مسلمان را محیط و مذهب عربی ـ اسلامی و سنن و عنعنات قبایل تازی؛ میسازد و بر علاوه از آنجا که هرکدام از این محیط ها و مذاهب و قبایل منقسم به واحد های کوچکتر از طبقات متضاد اجتماعی گرفته تا خانواده ها و افراد شخیص استند؛ مؤثرات عدیده ای از این طرق نیز بر ذهن و ماین هر فردی از افراد اجتماعات متذکره دخل و تصرف مینماید.
مزید بر اینها تجارب و تکانه های خود زندگی فرد و تلاشش در عرصه تنازع بقا و حالات تنش و جنگ و آشوب و مرض و مرگ؛ یا بر عکس رفاه و تنعم و فرصت ها و شانس ها و منابع و امکانات... همه و همه در خلق ذهن و ماین مثبت و منفی آدمی؛ دست اندر کار میباشند.
اینهمه در حالیست که تمامی حیوانات اهلی و وحشی سرزمین ها و محیط های متذکره؛ صدفیصد همانند حیوانات اهلی و وحشی سایر سرزمین ها استند یعنی که چیز های متفاوتی به مصداق ذهن و ماین هندویی و یهودی و عربی ـ اسلامی ... ندارند.
هنوز نمیدانیم؛ ولی روزی این هم مسلم خواهد شد که سکن مغز یک هندوی تیپیک و یک مسلمان یا یک یهودی نمونه؛ چه تفاوت هایی باهم خواهند داشت و یا این فرق ها به طریق ثبت و مطالعه امواج مغزی هویدا خواهد گردید و یا شاید تکنولوژی های جدید تری؛ این موارد را به آفتاب خواهد انداخت.
ولی قطعاً غیر قابل تردید است که تفاوت ها و تضاد های محیطی و فرهنگی ـ مذهبی ـ قبیلوی؛ و حب و بغض ها و مهر و کین ها و ترس ها و تروما ها...؛ نقش و اثر خویش را بر مادهِ مغزی و جریانات دماغی آدم ها گذاشته اند و میگذارند و همین هم؛ انسانها را از حیوانات متفاوت میگرداند!
و ایضاً همین هم؛ انسانها را از انسانها قابل تفکیک میگرداند؛ منجمله انسان هایی را که به مقوله علمی؛ «سایکوپت» به بار آورده شده اند؛ از انسانهایی که نورمال و بالاتر از نورمال؛ به سوی سطوح کمال انسانی در حرکت اند و یا به آن تقرب ورزیده اند.
نام و ایدئولوژی پاکستان؛ پیر فکرانه و فاشیستی است...
در چنین حالات؛ ملیتاریست های پاکستانی؛ همان آدمهای دارای شدید ترین و منحوس ترین سایکوپتی بوده در حضیض مراتب مادون حیوانی؛ تثبیت و تسجیل علمی و ساینتفیک میشوند؛ و تنها فایده وجود نحس شان به لحاظ معرفتی؛ این خواهد بود که نمونه های ارذل آدمیانی را که در مسیر های تطورات مادون حیوانی می افتند؛ از خود متبارز و متجسم گردانیده اند!!!
ضمناً باید به خاطر بسپاریم که انسانهایی مانند ملیتاریست های پاکستانی؛ صرفاً در محیط طبیعی و خانوادگی و مذهبی و فرهنگی سرزمین پاکستان نیست که رشد و رسش میکنند و تربیت و مهارت کسب مینمایند. اگر چندی که نام و ایدئولوژی پاکستان؛ شدیداَ پیر فکرانه، تبعیضی و فاشیستی بوده علیه انسانیتِ مافوق و کمالی میباشد!
آنها در واقع مانند جانوران فارمی؛ در فارم های ویژه نیوکلونیالیستی به بار آورده میشوند؛ همچنانکه جوانان و نوجوانان بدبخت و بد روز ما را؛ ابتدا در همچو فارم هایی که اسامی شان «مدارس اسلامی!» است به دام میکشانند و بعد طی فرایند های سخت پیچیده و مخفی؛ به جهادی ها و طالب های گوناگون منجمله انتحاری و بمب انسانی؛ مبدل میگردانند.
البته عقبماندگی و ساده ماندگی فوق العاده جوامع پاکستانی و افغانستانی هم؛ که بیشتر محصول پیر سالاری منحط سیاسی ـ فرهنگی ـ مذهبی ـ قبیلویِ قرون وسطایی و ماقبل قرون وسطایی است؛ نفوس قابل ملاحظه ای را در معرض رشد و رسش منحرف مادون حیوانی منجمله سایکوپتی و شیزوفیرنی و اعتیاد به معانی و مواد مخدر و به جرم و به جنایت ... قرار میدهد.
گفته میشود افراد سایکوپت در سطحی که نمونه سکن مغزی شان در بالا دیده میشود؛ در جوامع نورمال و نسبتاً پیشرفته در حدود بیش و کم 2 فیصد است؛ با اندکی تأمل و تعمق میتوان حدس زد که این رقم در جوامعی مانند پاکستان و افغانستان و عربستان و عراق و سومالی و سودان و همانند ها غالباً حدود 10 درصد و شاید هم بیشتر خواهد بود.
خود اینکه این جوامع؛ البته در فراهم بودن شرایط و امکانات و تحریکات نیرومند؛ مستعد به تولید گروه های سیاه «یاجوج وماجوج» گونه جهادی تکفیری و طالبی و داعشی و سلفی و القاعده ای و وهابی بوده اند و میباشند؛ پهنا و ژرفای فاجعه را نشان میدهد.
بدترین بخش این گروه ها؛ بدبختانه به مثابه ستون پنجم دشمن در دستگاه های دولتی و امنیتی و مذهبی و تعلیمی و تحصیلی و رسانه ای... جایگاه و پایگاه دارند که درین راستا اعترافات زمامداران و حتی خاکبادک های خود این عناصر معلوم الحال؛ شواهد علم پذیر و محکمه پسند یعنی به حد کافی متقن و مسجل میباشد.
********
( در ادامه بحث؛ بر مسایل متباقی و پرسش ها روشنی بیشتر انداخته خواهد شد و اینک مختصری از انعکاسات دریافتی؛ از نظر خوانندگان گرامی میگذرد:)
********
برخی انعکاسات:
لاطایلات پوهنتونی ـ
عزیزی به نام غالباً مستعار «ستاره شهاب» از ولایت بلخ همراه با یک جلد کتاب درسی یکی از پوهنتون های خصوصی؛ نامه ای فرستاده و طی آن خواسته اند که این کتاب «عجیب و غریب» را به بررسی گرفته نشان دهم که بعضاً در پوهنتون های افغانستان؛ چه اراجیف و لاطایلاتی را به خورد جوانان داده از یکطرف؛ جهل و گمراهی به آنان تدریس مینمایند و از طرف دیگر؛ ارباب همچو کتاب ها و کرسی ها در پوهنتون ها؛ با زور و زر و واسطه و وسیله کردن «پیر سالاران و مافیا های جهاد سالاری» جلو ورود و کار و تدریس و آموزش جوانان توسط دانشمندان اهل و مستحق در مؤسسات تحصیلی را گرفته باعث تباهی سرمایه های مادی و معنوی کشور میگردند.
با اینکه مندرجات نامه تلخ و تکاندهنده این جوان؛ خیلی ارزشمند و الهامبخش است و موضوع مورد نظر شان نیز؛ بسا مهم و حتی استراتیژیک میباشد؛ معهذا پرداختن دقیق و مسئولانه به آن؛ مطالعه و زمان میخواهد و شاید هم ضرورت بیافتد تا محتویات نصاب های آموزشی پوهنتون های مشابه؛ گسترده تر بازبینی و ارزیابی گردد؛ لذا از ایشان صمیمانه تمنا می نمایم که برای این مهم؛ به من فرصت دهند و در عین حال؛ ایشان و سایرین؛ اگر مواد و ماتریال های بیشتری درین راستا؛ کمک نمایند؛ شاید نتیجه کار؛ به مراتب پُر ثمر تر بگردد.
و اما آنچه؛ اینک قابل یاد آوری و قدر دانی است؛ خوانش پیگیر، با دقت و هدفمندانه این عزیز؛ از سلسله مقالات جاری «جوانان افغانستان! علیه پیرسالاری و جوانمرگی؛ آگاهانه و متحدانه به پا خیزید!» میباشد که انگیزه نگارش و ارسال نامه مذکور و موجبهِ عمق آشنایی شان به این کمترین؛ را فراهم ساخته است.
نگرانی از «علمی ـ تحقیقی» ـ
به همین گونه نامه ها و ایمیل های دیگری هم طی هفته از عزیزانی؛ مواصلت کرد که طی آنها؛ ضمن نوازش بنده؛ اکثراً مقالات این سلسله را بیشتر از حد انتظار خویش «علمی و تحقیقی» خوانده و قسماً ابراز نگرانی کرده اند که مباحث برای شماری از خوانندگان؛ ثقیل نشود.
بر علاوه محترمی از مسئولان یک تشکل جدی سیاسی؛ فرموده اند که مدت ها بود؛ خلای یک چنین روشنگری مهم و سازنده را در کشور و خاصتاً در سازمان مربوط خود؛ احساس می نمودند؛ و آرزو برده اند که من؛ با انرژی و جدیت بیشتر؛ این مباحث را؛ اتکا ها و استنادات علمی و عینی مزید بخشوده؛ جوانب مختلف موضوع را باز و بررسی نمایم؛ تا اثری که به وجود می آید برای جوانانی که این تشکیلات را پسندیده و انتخاب نموده و می نمایند؛ رساله و کتاب روشنگر علمی و تلفیق شده با اوضاع و احوال و ضروریات روز برای مطالعه و استفاده باشد.
ایشان؛ ضمناً از کمک مادی و معنوی درین راستا نیز به من؛ ابراز وعده نموده اند.
آرزومندم همه این عزیزان متفکر و متدبر؛ عجالتاً مراتب تشکرات و سپاسگذاری بنده را بپذیرند.
دیرینه پدر ـ حالیه پسر ـ
و اما یک دوست دیرین من (ع. ر. فاریابی) که از جمله حماسه آفرینان در مارش تاریخی کارگران تفحصات پترول شمال در زمان «دهه دموکراسی» ظاهر شاهی میباشند؛ طی تماس تلیفونی کلمات بسیار جالب و رُک و پوست کنده به من لطف نمودند که بدون تبصره و حشو و زواید اینجا درج میگردد:
*******
«آقای افتخارـ سلام علیکم
شکر اس که زنده استی. میدانی که ما وخودیت از سی سال زیاد تر یکی دیگر خوده می شناسیم. سیل کو او وخت ها از بچه های ما هم خورد تر بودیم که می شیشتیم. راستیش مره هیچ ستاره ایم ده ستاره ایت نشیسته. خو همی بچه ایم؛ توره کاکا میگه و پشت نوشته هایت شله اس. چند روز پیش یک مقالیته در کمپیوتر فروشی چاپ کده آورد و شله شد که همرایش بخوانم و نظر بتم.
ای مقاله ره که ورق زدم کورس های فلسفه ایت به یادم آمد. هی... او وقت هرچی میگفتی ما میگفتیم گپ همیس!
مگه حالی راستیت ته هم دورغ فکر میکنم. نوشته کدی که جوانا به ضد پیر ها بخیزند. حالی یک پیر مه و یک پیر خودیت . و یک جوان بچه تو و یک جوان بچه مه. اینحالی هردو ازین ها که به روی ما و تو بخیزن چه جور میشه. نه رفیق افتخار رهبرای جهانبینی علمی طبقه کارگر جوانا ره ضد پیرا تحریک نمیکدن . درس مبارزه طبقاتی میدادن...
ازی خاطر؛ مه به بچه گفتم که مغز کاکایت خراب شده؛ مشکل ده پیرا نیس؛ سیل کو همی داعش و القاعده و طالب و حقانی که دنیاره تباه کده راهی استن؛ همه جوانا استن و ذریعه طبقه حاکمه فئودال و سرمایه دار و خان ها و ملا هایشان مثل اسلحه جور میشن و استعمال میشن. مگه ای .. پدر لانت قبول نمیکنه میگه مه و زیاد رفیق هایم نوشته های کاکا افتخاره قبول داریم . او گپ شما ره هم ده جاییش از شما بهتر میزنه...»
*********