امپریالیسم فرهنگی در اواخر قرن بیستم
( دوم )
نویسنده :پروفیسور جمیز پتراس
مترجم: رسول رحیم
منبع: گلوبل پالیسی فاروم
فبروری 2000
رسانه گروهی: تبلیغات و انباشت سرمایه
هنگامی که واشنگتن شبکه ارتباطات اش را در سرتاسر جهان می گستراند، رسانه های گروهی یکی از منابع اساسی ثروت و قدرت برای سرمایه ایالات متحد امریکا است. یک در صدی فزاینده اغنیا در امریکای شمالی، ثروت شان را از طریق رسانه های گروهی به دست می آورند.در جمله 400 ثروتمند ترین امریکائی که ثروت شان را از راه رسانه های گروهی به دست می آورند، این درصدی از 9.5 در سال 1982 به به 18 در صد در سال 1989 افزایش یافته است. امروز تقریبا از هر پنج ثروتمند ترین شخص در امریکای شمالی یک تن آن ها ثروتش را از راه رسانه های گروهی به دست می آورد. سرمایه داری فرهنگی به مثابه منبع ثروت و نفوذ در ایالات متحد امریکا، جانشین سرمایه داری تولید کننده کالاهای صنعتی شده است.
رسانه های گروهی یک بخش جدائی ناپذیر سیستم سیاست جهانی و کنترول اجتماعی و همچنان منبع بزرگ ابر سود شده است.همین که سقف استثمار، نابرابری و فقر در جهان سوم افزایش می یابد، وسائل ارتباط جمعی تحت کنترول غربی ها داخل عمل می شود تا افکار عامه انتقادی را به یک توده منفعل مبدل گرداند. چهره های مشهور رسانه های غربی و برنامه های سرگرم کننده این رسانه ها یک جز مهم به انحراف کشاندن توانائی سیاسی بالقوه این ناآرامی ها می باشند. ریاست جمهوری ریگان مرکزی بودن دستکاری رسانه ها از طریق برنامه های سرگرم کننده نهایت چشمگیر اما از نگاه سیاسی ارتجاعی را برجسته تر گردانید. این پدیده ای است که به امریکا لاتین و آسیا نیز گسترش یافته است.
در امریکای لاتین، یک رابطه مستقیم بین افزایش شمار تلویزیون ها، پائین آمدن درآمدها و کاهش مبارزات توده های مردم وجود دارد. در امریکای لاتین بین سالهای 1980 و 1990 تعداد تلویزیون ها به تناسب شمار باشندگان این قاره 40 در صد افزایش یافته است، در حالی که اوسط در آمد واقعی 40 در صد کاهش یافته است و آن نامزدهای ریاست جمهوری که پذیرای سیاست های نیو لبرال اند، به طور سنگینی برای پیروزی شان به تصاویر تلویزیونی وابسته بوده اند. نفوذ رو به افزایش رسانه های گروهی در بین فقرا، سرمایه گذاری ها و سود فزاینده شرکت های بزرگ ایالات متحد امریکا در قسمت فروش کالاهای فرهنگی و اشباع توده های مخاطب با پیام هائی که برای فقرا تجارب نیابتی مصرف شخصی و ماجراجوئی را فراهم می کند، آن چالش های جاری را مشخص می گرداند که از استعمار فرهنگی متصور است.
پیام رسانه های امریکائی مردم جهان سوم را به شکل مضاعفی از خود بیگانه می گرداند. این رسانه ها توهماتی از پیوند های "بین المللی" و "فرا طبقاتی" خلق می کنند. صمیمیت کاذب و پیوند خیالی بین چهره های موفق رسانه ها و طیف های فقیر در "حومه ها" برقرار می شود. این ارتباطات کانالی را فراهم می سازد که راه حل های فردی را برای مشکلات خصوصی تبلیغ می کند. پیام آن روشن است. قربانیان خود مسئول فقر شان هستند و موفقیت ها وابسته به تلاش های فردی است. ماهواره های تلویزیونی بزرگ، رسانه های همگانی امریکائی و اروپائی در امریکای لاتین از هرگونه انتقاد از منشای سیاسی- اقتصادی و پیامد های امپریالیسم فرهنگی جدید خود داری می کنند که موقتاً میلیون ها فقیر در امریکای لاتین را گمراه و بی حرکت ساخته است.امپریالیسم و سیاست زبان امپریالیسم، یک استراتژی دوگانه را برای مقابله با چپ و ایجاد هژمونی به وجود آورده است.از یک طرف می خواهد زبان سیاسی چپ را به فساد بکشاند، و از جانب دیگر حساسیت عامه مردم را نسبت به مظالمی از بین ببرد که قدرت های غربی مرتکب شده اند.
در جریان سال های 1980 رسانه های گروهی غرب به صورت نظام مند ایده های اساسی چپ را تصاحب کرد،آن ها را از محتوای اصلی شان تهی ساخت و دو باره با پیام های ارتجاعی مملو گردانید. به طور مثال این رسانه ها سیاستمدارانی را که می خواستند سرمایه داری را احیا کنند و نابرابری ها را تحریک نمایند، "اصلاح طلبان" و "انقلابیون" توصیف نمود، در حالیکه به مخالفان آن ها برچسپ "محافظه کار" زد. امپریالیسم فرهنگی با معکوس ساختن معنای زبان سیاسی، در صدد ایجاد اغتشاش ایدئولوژیک و گمراه ساختن سیاسی است.اشخاص ترقیخواه زیادی با این دستکاری ایدئولوژیک گمراه شده اند. در نتیجه آن ها در برابر دعاوی ایدئولوگ های امپراتوری که مدعی اند "راست" و "چپ" کدام معنائی ندارد ، تفکیک بین آن ها اهمیتش را از دست داده است و ایدئولوژی ها دیگر معنائی ندارند، آسیب پذیر شده اند. امپریالیست های فرهنگی با به فساد کشاندن زبان چپ و برهم زدن محتوای چپ و راست، امیدوار اند تا جاذبه سیاسی و عملکرد جنبش های ضد امپریالیستی را تضعیف کنند.
دومین استراتژی امپریالیسم فرهنگی زدودن حساسیت افکار عامه بود تا قتل عام های دولت های غربی را یک امر عادی و فعالیت قابل قبول گرداند. بمباردمان انبوه عراق به شکل بازی های ویدیوئی عرضه می شدند. با بی اهمیت جلوه دادن جنایات ضد بشری، از افکار عامه با توجه به اعتقاد سنتی که ایجاد مصیبت برای مردم کار نادرستی است، حساسیت زدائی می شود. با تاکید بر مدرن بودن فن آوری جدید جنگ، رسانه های گروهی از قدرت موجود نخبگان و جنگ مبتنی بر فن آوری (تکنو وارفیر) غرب تمجید می کنند. امپریالیسم فرهنگی امروز شامل گزارش های "خبر"ی است که در آن سلاح های کشتارجمعی با مشخصات انسانی معرفی می شوند، در حالی که قربانیان در جهان سوم "تروریست ها- متجاوزین" بی هویت خوانده می شوند.
دستکاری فرهنگ جهانی با به فساد کشاندن زبان سیاسی تداوم یافته است. در اروپای شرقی، آن سفته بازان و عناصر مافیائی که زمین، تصدی ها و ثروت را غصب کرده اند، "اصلاح طلبان" خوانده می شوند. به قاچاق بران و شاغلان به اقتصادی جرمی ( کانترباندیست ها) "کارآفرینان نو آور" اتلاق می شود. در غرب تمرکز روی آنست که قدرت مطلق استخدام به یک مشغله و برکناری از آن، در دست مدیریت کارفرما باشد و به آسیب پذیری و عدم امنیت کار، "انعطاف پذیری کار" گفته می شود. در جهان سوم فروش تصدی های عامه و ملی به غول های انحصاری چندین ملیتی " انحصاردرهم شکسته" یاد می شود و "برگشت مجدد" (ری کانورژن) واژه ملایمی برای برگشت به شرایط کاری در قرن 19 می باشد که در آن نیروی کار محروم از همه مزایای اجتماعی بود. تجدید ساختار (ری استرکچرنگ) به معنی برگشت به تخصصی شدن در قسمت مواد خام و یا انتقال عایدات از تولید و به سفته بازی است. نظم زدائی ( دی ریگولیشن) به معنای انتقال قدرت تنظیم اقتصادی از دولت رفاه ملی به بانک های بین المللی و نخبگان قدرت چندین ملیتی می باشد."انطباق ساختاری" در امریکای لاتین به معنی انتقال منابع به سرمایه گذاران و پائین آوردن پرداخت مزد به کارگران می باشد. طرح مفهومی چپ از قبیل رفورم یا اصلاحات، اصلاحات ارضی و تغییرات ساختاری اساساً معطوف به توزیع مجدد عواید بود. این مفاهیم بزگزیده شده و به نمادهای (سمبول های) برای تمرکز مجدد ثروت، در آمد و قدرت در دست نخبگان غربی مبدل گشته اند. والبته همه نهاد های فرهنگی خصوصی امپریالیسم این سوء اطلاعات اورلی(تبلیغات مبالغه آمیزی که ازنگاه جورج اورل نویسنده انگلیسی حکومت های سرکوبگر مدرن برای اغفال عامه از آن استفاده می کنند.م) را اشاعه داده و تبلیغ می کنند. امپریالیسم فرهنگی معاصر زبان آزادی را دچار خواری و خفت ساخته و آن را به نماد ارتجاع مبدل نموده است.
تروریسم فرهنگی و جباریت لبرالیسم
همان طوری که تروریسم دولت های غربی می کوشد تا جنبش های اجتماعی و حکومت های انقلابی را نابود و جامعه مدنی را از هم بپاشاند، تروریسم اقتصادی که توسط صندوق بین المللی پول و کانسروسیوم بانک های خصوصی (اتحاد چندین بانک خصوصی.م) به عمل می آید، صنایع داخلی را نابود می کند، ملکیت های عامه را از بین می برد و خانواده هائی را که از مدرک مزد و حقوق و معاشات شان زندگی می کنند، مورد حمله قرار می دهد. تروریسم فرهنگی با ملعبه قرار دادن ضعف روان شناختی و اضطرابات عمیق مردم جهان سوم، به ویژه این احساس که "عقب مانده"، "سنتی" و تحت ستم می باشند، طرح "تحرک" جدید و "آزادی افکار" را ارائه می نماید، پیوند های قدیمی خانواده و جماعت را نابود می کند. در واقعیت آن ها را با زنجیرهای نو اقتدار خود خواسته اش که با قدرت شرکت های بزرگ و بازارهای تجاری ارتباط دارد، سفت تر می بندد.
حمله بر محدودیت ها و مکلفیت های سنتی، آن سازو کار(میکانیسم) است که در نتیجه آن بازار و دولت سرمایه داری سرانجام مرکز منحصر به فرد قدرت می گردد. امپریالیسم فرهنگی به نام "آزادی عقیده" مردم جهان سوم را که ترس دارند مبادا برچسپ "سنتی" بخورند، مورد جباریت قرار داده، و با تصویر قلابی بی طبقه بودن "مدرنیته" اغوا می کند. امپریالیسم فرهنگی همه روابطی را که از گذشته وجود دارند، مورد سوال قرار می دهد، زیرا آن ها را مانعی برای یگانه و تنها رب النوع مقدس مدرن،یعنی بازار می داند.مردم جهان سوم با سرگرمی، اجبار و قلقلک دادن وادار ساخته می شوند تا تسلیم تقاضا های بازار سرمایه داری گردند و لباس های سنتی راحت، گشاد و مناسب شان را به خاطر پوشیدن پطلون های چسپ و آبی رنگ کاوبای(جینز) دور بیاندازند.
امپریالیسم فرهنگی از طریق واسطه های استعمار شده و همکاران فرهنگی اش به بهترین نحو عمل می کند.نمونه این همکاران امپریالیستی آن حرفه ئی های در حال ترقی در جهان سوم اند که از سبک حامیان شان تقلید می کنند. این همکاران در برابر غرب خدمتگار و در مواجهه با مردم خود شان متکبر اند. این ها نمونه های بدوی شخصیت های اقتدار گرا اند. این ها که توسط بانک ها و شرکت های چندین ملتی پشتیبانی می شوند، ازطریق دولت و رسانه های محلی قدرت هنگفتی به دست می آورند. آن ها با تقلید از غرب واعتقاد سخت و سفت شان به قوانین رقابت نابرابر، درهای کشور و مردم شان را به نام تجارت آزاد به روی استثمار وحشیانه می گشایند. در میان این همکاران فرهنگی برجسته آن روشنفکران نهادی قرار دارند که سلطه طبقاتی و جنگ طبقاتی را در پس پرده علوم اجتماعی عینی رد می کنند. آن ها از بازار به مثابه داور مطلق خیر و شر، بت واره می سازند.در پس اظهارات "همکاری منطقوی"، این روشنفکران معتقد (به بت وارگی بازار) بر طبقه کارگر و نهادهای ملی ئی حمله می کنند که در برابر جولان سرمایه محدودیت به وجود می آورند و حامیان آن ها را تجرید نموده و به حاشیه می رانند.
امروز در سرتاسر جهان آن روشنفکران جهان سوم که توسط غرب تمویل می شوند، به ایدئولوژی سازش طبقاتی پیوسته اند. مفهوم وابستگی متقابل جانشین امپریالیسم شده است و بازار جهانی تنظیم ناشده به مثابه یگانه بدیل برای انکشاف معرفی می شود. طرفه آنست که هیچگاه در گذشته مانند امروز، "بازار " برای جهان سوم چنین نا مساعد نبوده است. بیگانگی فرهنگی روشنفکران نهادی از واقعیت های جهانی، یک محصول جنبی استیلای امپریالیسم فرهنگی غرب است. برای آن روشنفکران انتقادی که از پیوستن به تجلیل از بازار احتراز می نمایند و آن هائی که در بیرون از مدار کنفرانس ها قرار دارند، این چالش مستلزم برگشت مجدد به طبقه و مبارزه ضد امپریالیستی است.