نظام اسلامی چیست و «نظام اصیل اسلامی» کدام؟

 

بخش دوم

                 

شماری از عزیزان در اِی میل ها و تماس های تلیفونی شان؛ یاد آور شده اند که رهبر طالبان در پیام عیدی و کمیته رهبری و سخنگویان شان؛ همه اغلب از «نظام خالص اسلامی» دم زده اند و دم می زنند؛ نه از «نظام اصیل اسلامی».

به نظر میرسد؛ این ترکیب اختراع شما باشد؛ و طالبان اساساً به معنی و مصداق آن؛ نمی اندیشند و شاید هم به آن پی نمی برند و در صورتِ گرفتن کدام معنی از آن؛ چه بسا مخالف آنهم باشند.

با عرض سپاس بسیار به این عزیزان؛ اعتراف میکنم که من هم زیاد تر بر رسانه ها و مطبوعات متکی بوده و متون اصلی برونداد های طالبان را در زمینه؛ تا هنوز به اختیار ندارم.

البته من به ترکیب «نظام خالص اسلامی» هم برخورده بودم ولی تصور کردم که منابع خبری در ترجمه؛ دقت ننموده اند؛ چرا که حتی قبل از امارت ملا محمد عمری طالبان؛ «نظام خالص اسلامی» و «اسلام ناب محمدی» در افغانستان پیاده ساخته شده بود.

اگر یاد مان نرفته باشد پس از جهاد کبیر برای فتح جلال آباد و گشودنِ دروازه شرقی کشور؛ که گروه های مجاهدین تنظیم های گوناگون و اغلب متخاصم باهم؛ در آن معرکه الهی به قسم بیسابقه متحد و همرزم شده و بر علاوه مجاهدان جهانی فی سبیل الله از هر سبک و مکتبی در آن سرافشان سهیم گردیده بودند و عساکر و قوای استخباراتی «قلعه اسلام» در پیشاپیش شان  و نیز در تمامی عقبه های جبهات شان به حکم وظایف علت الوجودی؛ حاضر و ناظر بودند؛ غایت و تارگیت؛ همین پیاده کردن «نظام خالص اسلامی» و برپایی «اسلام ناب محمدی» در افغانستان بود.

خوب. جهاد فی سبیل اللهی از همان سپیده دم جهاد های اسلامی که خیلی هم با شرکت فرشتگان الهی راه می افتاد و برپا میگردید؛ همیشه «فتح مبین» نداشت و گاه «شکست حزین» هم داشت که خود از آزمون های الله متعال در حساب است.

طبق همین سابقه و ماوقعه؛ جهاد عظیم برای فتح جلال آباد... بی فتح مبین خاتمه یافت تا که الله متعال توبهِ جهادگران را پذیرفت و با گشودن دروازه شمال کشور؛ فتح الفتوح و فتح مبین را منجمله با شرکت تعیین کننده «خالد بن ولید» ثانی نصیب شان کرد.

همان بود که «نظام خالص اسلامی» با شرکت مجاهد کبیر محمد نواز شریف صدراعظم «قلعه اسلام» و «اسلام آباد» در پیشاور اسلامی بنیاد گذاشته شد و برای نخستین بار در درازای تاریخ 1400 ساله اسلام؛ ملا محمد نواز شریف مجاهد؛ مجاهدان عظام «نظام خالص اسلامی» افغانستان را خاص و رأساً به خانه جلیل خداوند متعال در مکه مکرمه برده طهارت و تعمید داد. و بعد هی نظام خالص اسلامی بود که نور افشانی میکرد و «اسلام ناب محمدی» از در و دیوار و زمین و آسمان می بارید و عطر افشانی مینمود.

به توفیق الله متعال؛ تمامی ممالک عالم و سازمانهای معتبر بین المللی؛ این نظام ناب و خالص اسلامی را قبول و مقبول نموده و به «بیعت» آن جبین بر زمین ساییدند.

حتی به خاطر تأمین خالصیت کامل «نظام خالص اسلامی» تا یک متر خاکِ به ارتداد و کفر و کمونیزم آغشته کابل و سایر بلاد افغانستان؛ برداشته و دور ریخته شد؛ تمامی ساز و برگ نظامی و امنیتی و اسلحه ها و مهمات و تانک و توپ و طیاره و تفنگ و جلیقه و پرتله و البسه ... که به نجاسات مرتدین و مشرکان و کفار آلوده بود؛ توته و پرچه گردانیده شده و به خاطر بازیافت مواد طاهره و نابودی نهایی مواد ظاله و کثیف آنها؛ روانه کوره های ذوبگری ی سرزمین پاک «قلعه اسلام» یعنی معیار و مصداق «نظام خالص اسلامی» و نقطه عزیمت «اسلام ناب محمدی» گشت.

عین حال و حالت بر سر اماکن و ابنیه و شهر ها و بنگله ها و مراتع و مزارع آمد؛ از جمله کابل که طبق فتوای جنرال اختر و جنرال ضیاءالحق و علمای کرام سرزمین پاک و پاک کننده؛ «باید میسوخت و سوختانده میشد» به برهوتی بلاتشبیه مانند مدینه عهد حضرت رسول اکرم اسلام؛ بدل گردانیده شد.

البته اگر «آب حیات» را هم زیاد خالص سازی نمایند؛ تلخ میشود. مسلماً اینهمه خالص سازی اسلام و سیاست و نظامش؛ برای بسیاری بندگان خدا؛ تلخ گردید چنانکه ذایقه اش تا قیامت هم فراموش نخواهد شد.

چنانکه همین تلخی و تلکامی؛ علت تاریخی آن بود که حرکت مشکوک و مرموز طالبان در آن هنگام؛ با سرعت بر نظام خالص اسلامی موصوف گام به گام غالب شود. همین طالبان؛ آن نظامی اسلامی خالص را که چه بسا خود هم در راهش جهاد کرده بودند؛ «شر و فساد» خواندند. فتح الفتوح جهاد فی سبیل الله! خود و پیشوایان درون مرزی و برون مرزی ی خویش اُفقاً تا «قلعه اسلام» و مسجدالحرام و عموداً شاید تا عرش و کرسی را چنین مبتذل و مسخره فرمودند.

البته اصلاً این جهان خود؛ دار «کون و فساد» است؛ پدیده ای در یک برخ زمان تکوین میکند و در برخ دیگر زمان؛ به فساد و پیری و مرگ می گراید.

تاریخ بشر سراپا گواه است که نظام های سیاسی؛ سریعترین سیر «کون و فساد» را دارند و وقتی نظام سیاسی؛ مذهبی هم میشود؛ دیگر پناه بر رب العالمین. حتی نظام های سیاسی ـ مذهبی؛ رب العالمین را به رب المجاهد و رب الطالب و رب الداعش و رب البوکوحرام... و رب السنی و رب الرافضی...و رب العرب و رب العجم .... رب الیهود و رب المسلمان ....تبدیل میکند؛ چنانکه در گذشته ها مثلا به رب السلطان محمود؛ تبدیل میکرد؛ داستان مواجهه بهلول دانا با برادر سلطانش اندرین باب را بجویید و بخوانید!

از مطلب دور افتادیم ولی چاره هم نیست؛ اینها که گفته نشود؛ پس چه گفته شود؟!

به هرحال؛ این کمترین بر اساس تمامی دلایل و براهین صد درصد وثیق یاد شده؛ از «نظام اصیل اسلامی» سخن به میان آوردم و طبعا؛ این همان نظام اجتماعی ـ سیاسی ـ دفاعی، اخلاقی، فقهی و روحی ـ روانی خواهد بود که قرآن مجید مبین آن است نه نظام و فرهنگ و معاشره اسرائیلیاتی که متأسفانه گاه تا 90 درصد معارف و کلچر و سنن و باور های جوامع نامنهاد اسلامی را میسازد و نه بدعت های اموی و عباسی و حکام جایر و عُمال آنان؛ و بزرگان قبایل و عشایر و نفوذی های استعمار کهن و نوین و... و.... و....

در مورد مقوله «نظام خالص اسلامی» صرف نظر از اینکه طالبان صاحبان فرموده اند یا خیر و چه مراد و تارگیت از آن دارند که با نظام های پاکستان ساخته و پاکستان آوردهِ دیگر؛ فرق و تمایزی دارد؛ ندارد؛ یک قصه از لقمان حکیم بشنوید:

لقمان حکیم غلام پروفیسوری بود. پروفیسور حین مستی در قمار شرطی را باخت که بر اساس آن می بایست «آب بحر» را بنوشد.

او را کشان کشان لبِ بحر بردند تا شرط را اجرا نماید.

او لقمان حکیم را سخت حقیر میداشت و تعذیب میکرد ولی در عین حال از دها و نبوغ لقمان؛ آگاه بود. وقتی بیچاره شد؛ دامن لقمان را گرفت تا راهی نشان دهد که از مخمصه آسان برهد. عذر و تضرح بیحد کرد ولی لقمان حکیم از کمکش امتناع میکرد و میگفت:

پروفیسور! آب بحر را بنوش!

به کفاره غرور و تکبر و بیداد گری هایت که هم شده؛ آب بحر را بنوش!

با اینهم در واپسین دم؛ اغلب در بدل آزادی خویش؛ تدبیر را به پروفیسور بیچاره گفت و نجاتش بخشید.

تدبیر این بود که بر برندگان قمار بگوید: من آب بحر را می نوشم؛ ولی نخست شما آب تمام دریا ها از آن جدا کنید!

«نظام خالص اسلامی» هم دست کم چنین ایجابی دارد و چنین تدبیری می طلبد!

ای وای خداییم!!!

در خانه اگر کس است؛ همین یک حرف بس است!

در خانه اگر کس نیست؛ حرفی هم با مگس نیست!

بخش دوم (و پایانی)-

علت برخی بدفهمی‌ها و اشتباهات

 

اصطلاح «اهل کتاب» و «اوتوالکتاب»

در منبع [1] با آیات بسیار در چند محور در این باره بحث شده است. در این جا بنا به ضرورت بحث به طور خلاصه یادآوری می‌گردد. افرادی از اهل کتاب (به اصطلاح امروز اهل کتاب شناسنامه ای)، کافر یا مشرک بوده‌اند. حال در قرآن آیاتی درباره این گونه افراد آمده است. فقها در اثر ابهام این گونه آیات را به همه اهل کتاب نسبت داده‌اند. در صورتی که در قرآن آیات بسیاری در ستایش گروهی از اهل کتاب وحود دارد. هر چند که حتی اگر همه اهل کتاب مقیم آن سرزمین مشرک و کافر بودند، نمی‌شد این آیات اهل کتاب مشرک را به دین مسیحیت و یا یهودیت و پیروان آن تعمیم داد

برای مثال آن چنان که نقل می‌کنند اولین ماده معاهده همکاری بین پیامبر و یهودیان مدینه این بوده است که مسلمانان و یهودیان یک امت واحده هستند. چطور می‌شود یهودیان با یاران پیامبر یک روز جزو امت واحده به حساب بیایند، اما روز دیگر مشرک محسوب شوند؟

هر چند که این قرار داد هم سیاسی و عرفی بوده است. نه اصطلاح امت واحده حجت وحیانی است که تقدس داشته باشد، و نه این که این قرارداد با یهودیت دنیا بسته شده بوده است. در فرهنگ آن سرزمین بسیار معمول بوده است که قبیله ها بر علیه دشمنان مشترک خود با هم متحد می‌شدند و در قرارداد به اصطلاح یک گروه واحد (متحد) در برابر دشمنان مشرکشان به حساب می‌آمدند.

به هر حال خلاصه بحث درباره آیات اهل کتاب که در [1] بیان شده است، اینجا آورده می‌شود:

1. سه مجموعه زیر را در نظر بگیرید:

a. الف= {خوب، بد، مشرک}

b. ب= {موسی، عیسی، تورات، انجیل، یهودی، مسیحی}

c. ج= {دین ابراهیمی}

2. مجموعه الف زیرمجموعه ب و مجموعه ب زیر مجموعه ج می‌باشد.

3. بنابراین وقتی که برخی از اعضای الف به ب که مورد تایید قرآن است تعلق دارند، و ب خود زیر مجموعه دین ابراهیمی است که حق است، چطور می‌توان همه اعضای الف را مشرک دانست. اینجا مجموعه الف برای جمعیت اهل کتاب مقیم به کار برده شده است که طبق قرآن هم افراد مومن خوب دارد، هم افراد مومن بد، و هم افراد مشرک. یعنی افراد با ایمان اهل کتاب همان «مسلم» دین مشترک ابراهیمی هستند که دین پیروان حضرت محمد هم هست.

4. با این حساب علت ابهام و اشتباه برخی فقها این است که فکر می‌کنند همه اعضای الف مشرک هستند!

 

بدفهمی‌ها و توجیهات درباره جزیه و «اهل ذمه»

در رابطه با پیروان سایر پیامبران، متاسفانه بخش بزرگی از متولیان رسمی دین این همه آیات قرآن درباره دین اسلام مشترک همه پیامبران ابراهیمی و لزوم ایمان به همه پیامبران و کتاب آنها را رها کرده، به دو آیه توبه:28 و 29 علاقه فراوان نشان داده‌اند!

همانطور که در این نوشتار دیدیم، این دو ایه برای دسته ای از مشرکان مکه در حال جنگ با پیامبر و یارانش آمده است و نه همه مشرکان مکه! اما متاسفانه فقها، با استناد به این دو آیه، تا آن جا پیش رفته‌اند که عملا برای هر فرد انسانی که در این کره خاکی متولد می‌شود و جزو پیروان حضرت محمد نیست؛ بطور اتوماتیک حکم «نجس» و «اهل ذمه» و «جزیه» صادر شده است

حتی در این آیات، مفهوم نجس و جزیه هم آن چیزی نیست که بعدا برایش داستآنها ساخته شده است. هر دو واژه فقط یک بار در قرآن آمده و یک بار مصرف برای رخداد مربوطه می‌باشد. اگر خدا می‌خواست مبحث جدیدی را معرفی کند که مبنای قانونی برای آینده بشریت بشود، دارای خردی بود که حداقل با یک آیه مشابه دیگر برای هر کدام، آن را محکم و روشن تر کند. یا حداقل این دو واژه «نجس» و «جزیه» بیش از یک بار در قرآن می‌آمد

اینجا بحث خود را روی موضوع این نوشتار که جزیه است متمرکز و به چند نکته در باره ریشه بدفهمی‌ها و توجیهاتی که برای انسانی جلوه دادن جزیه ارائه شده، اشاره ای داریم:

1. در اغلب ترجمه های قرآن، ترجمه آیه توبه:29 بسیار مکارانه است. آن را طوری ترجمه می‌کنند که به خواننده ضرورت جنگ مسلمانان با یهودیان و مسیحیان القا شود؛ جنگی که بنا بر قرائت آنها باید تا شکست و خواری غیرمسلمانان و پرداخت جزیه به حکومت اسلامی ادامه پیدا کند! به بخش آخر آیه و ترجمه آن نگاهی می‌کنیم:

حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ، 

وَهُمْ صَاغِرُونَ!

تا با دست خود (یا دسترنج خود) جزیه بدهند،

و آنها از سرافکندگان هستند!

و برای نمونه مقایسه می‌کینم با ترجمه آیه توبه:29 توسط آقای ناصر مکارم شیرازی:

«تا زمانى كه با خضوع و تسليم‏، 

جزيه را به دست خود بپردازند»!

«صاغرون» به معنای خوارشدگان یا سرافکندکان یا هر معنی دیگر، وصفی است برای مشرکین موضوع آیه!

معمولا در آخر آیات قرآن چنین عباراتی که «سجع» هم نامیده شده می‌آید. اینجا «وهم صاغرون» به منزله قید زمانی نیست که اطلاع بیشتری درباره فعل جزیه دادن بدهد؛ آن چنان که ترجمه آقای مکارم شیرازی و دیگران القا می‌کند: با آنها بجنگید تا زمانی که با خواری و تسلیم جزیه بدهند

برای روشن تر شدن نکته مورد نظر در نحوه ترجمه، آیه دیگری از همین سوره توبه می‌آوریم و مقایسه می‌کنیم:

توبة:124 

وَإِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ، 

فَمِنْهُم مَّن يَقُولُ

أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَـذِهِ إِيمَانًا؟ 

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا،

وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ!

و چون سوره‏اى نازل گردد، 

بعضى از ايشان مى‏گويند

اين سوره به ايمان كدام يك از شما افزود؟ 

اما كسانى كه ايمان آورده‏اند بر ايمانشان مى‏افزايد،

و آنان خوشحالند!

اگر آقای مکارم شیرازی می‌خواست این آیه را هم به سیاق آیه توبه:29 ترجمه کند، می‌بایست بخش آخر آیه را چنین ترجمه کند

تا زمانی که ایمان آوردندگان خوشحال هستند، نزول سوره ها بر ایمانشان می‌افزاید!

اما اینجا که به جزیه مربوط نمی‌شده است آیه را درست ترجمه کرده است

«اما كسانى كه ايمان آورده‏اند، بر ايمانشان افزوده‏؛ و آنها [به فضل و رحمت الهى‏] خوشحالند».

البته به گمان من ریشه ابهام برمی‌گردد به تفسیرهای حاکمان برای جنگ و تجاوز به کشورها و جوامع دیگر. چون هیچ آیه ای در این باره وجود نداشته، به توبه:29 متوسل شده و در جهت کشورگشایی چنین تفسیر کرده‌اند: حمله کنید تا موقعی که به خواری بیفتند و جزیه بدهند.

در حالی که دیدیم اولا قتال دفاعی می‌باشد. دوما آیه اصلا برای بخشی از مشرکین ناقض پیمان مکه آمده است نه موحدین! سوما با توجه به این که درباره مفهوم جزیه هیچ آیه دیگری نیامده است و موضوع اصلی این آیه هم قتال است و نه جزیه؛ شاید بتوان گفت یک نوع «غرامت» یا جریمه و برای یک بار بوده است. جریمه و مجازات نقدی برای جبران خسارات وارده بر پیامبر و یارانش که در مهاجرت اجباری از مکه به مدینه متحمل شدند

2. با توجه به این که اصطلاح «اهل ذمه» در قرآن نیامده است، می‌تواند از کجا آمده باشد؟ در سوره توبه، برای نمونه در آیات 8 و 10، واژه «ذمه» معادل همان قرارداد (عهد) نقض شده توسط مشرکین مکه بکار رفته است. به توبه:10 نگاهی می‌افکنیم:

توبة: 10 

لاَ يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً،

وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ!

رعايت نمى‏كنند در مؤمنى خويشاوندى و نه پيمانى را، 

و ايشانند تجاوزگران‏!

حال شاید بتوان گمانه زنی کرد جایی که اصطلاح «اهل ذمه» در قرآن وجود ندارد، چگونه این اصطلاح اختراع شده است. به نظر می‌آید واژه «ذمه» را از اینجا گرفته‌اند، واژه «اهل» هم از همان «اوتوالکتاب» آیه توبه:29 به عاریت گرفته شده؛ و در نتیجه از آن سوی در شیپور دمیده شده است. طرف معاهده را به اهل ذمه تغییر داده‌اند با پیش فرض ذمه با مفهوم زیردست بدهکار!

نکته رندانه ظریفی است:

«ذمه» و یا همان تعهدِ عدم تخاصم صلح حدیبیه را به «ذمه» اهل کتاب در پرداختن جزیه تبدیل کرده‌اند! براستی تبدیل ذمه ترک و یا تعلیق مخاصمه، به شروع مخاصمه برای گرفتن جزیه؛ از هر کسی ساخته نیست

حاصل کار شده است مشروعیت دادن تجاوز به کشورهای دیگر و جنگ و خونریزی؛ با آیه ای که مبنایش تجاوز و تعدی به یاران پیامبر از طرف گروهی از مشرکین همان جامعه بوده است. کسانی که با آنها قرارداد و ذمه عدم تجاوز داشته‌اند

البته مشاهده می‌کینم که باز هم در آیه بالا تاکید بر تجاوزگری (تعدی) طرف قرارداد است (وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ)؛ همان کسانی که نه مراعات حال خویشاوندان ایمان آورده خود را می‌کنند و نه مراعات مفاد پیمان را.

3. عده ای می‌گویند چه اشکالی دارد، جزیه مثل «مالیات» است برای شهروندان اهل کتاب!

آخر این چگونه مالیاتی است که با جنگ و تجاوز و به خواری کشاندن دیگران وضع می‌شود؟ مالیات معادل همان زکات در قرآن است که این همه آیه درباره آن آمده است. چطور می‌توان یک کلمه و یک آیه و یک مورد مشخص را این گونه تعمیم داد!

در بخش پایانی درباره این موضوع بیشتر بحث شده است.

4. در موارد هشتم و نهم بخش اول مقاله، دیدیم که افرادی از مشرکان شامل نقض پیمان و همچنین افرادی شامل پرداخت جزیه نمی‌شدند. یعنی جزیه شامل مشرکانی می‌شود که تا آخرین لحظه مقاومت خواهند کرد. به عبارت دیگر می‌توان استنباط کرد که اولا شمول جزیه «فردی» است، نه گروهی و نه یک کشوری. دوما تلاش بر این بوده است که افراد جمعیت مشرک پیمان شکن را قبل از شروع قتال در موقعیتی قرار دهند که موجب ریزش مرحله ای آنها از صف مشرکان متخاصم شود.

در آیه توبه:6 آمده است: به هر مشرکی که پناه خواست، پناه بده تا فرصت شنیدن کلام الله برایش فراهم شود. به عبارت دیگر هدایت تک تک افراد مشرک هدف غایی بوده است؛ نه کشورگشایی و طلب جزیه از جمع آنها! همچنین در آیه توبه:29 می‌گوید: تا با دست خود (عن ید) جزیه بدهند. اینجا صحبت از جزیه ای نیست که توسط قرارداد جزیه و توافق رهبر یا سرکرده مشرکان مقرر شده باشد.

به نظر می‌رسد، در اصل قضیه جزیه کاملا برعکس بوده است. یعنی جزیه حاشیه بوده است بر اصلِ هدایت. بنابراین جای شگفتی نیست که هیچ آیه دیگری درباره جزیه نازل نشده است. چه بسا بیان جزیه پیشگیرانه بوده است برای ترساندن افراد صف متخاصم و ریزش افراد آنها.

اما متاسفانه بعدا جنگجویان و کشورگشایان حاشیه را به متن تبدیل کرده‌اند و بر کسانی هم اعمال کرده‌اند که خود موحد بوده‌اند

5.   در تایید بحث قبل می‌توان به آیه انفال:60 اشاره ای داشت. در این آیه تاکید شده است که برای جنگ باید تمام امکانات و قوا را تجهیز و آماده کرد؛ اما بلافاصله در انفال:61 می‌گوید: اگر جانب صلح را گرفتند تو نیز جانب صلح را بگیر (وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا...). از خوارکردن دشمن و ستاندن جزیه حرفی در میان نیست!

6. یک راهنمایی کلیدی درباره آیات قرآن اصطلاح «الذنن آمنوا» است. این اصطلاح برای کسانی به کار برده شده است که به خدا و پیامبر ایمان می‌آوردند. آیات زیادی با عبارات «یا ایهاالذین آمنو» خطاب به آنها آمده است. نمی‌توان این آیات را که محلی است و برای آن مردم در آن زمان و مکان و حتی برای رخدادی ویژه آمده است، چشم بسته به زمانه ما تعمیم داد. برای مثال در آیه زیر به چگونگی کاربرد الَّذِينَ آمَنُواْ دقت شود:

آل عمران:72 

وَقَالَت طَّآئِفَةٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ، آمِنُواْ بِالَّذِيَ أُنزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُواْ آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

و گروهى از اهل كتاب گفتند به آنچه بر آنهایی که ایمان آورده‌اند نازل شده است‏، در آغاز روز ايمان بياوريد و در پايان روز انكارش كنيد، تا (از دين خود) برگردند.

حال برای مثال به آیه زیر دقت شود. آشکار است که دو طرف قتال چه کسانی بودند و جایی که می‌گوید فَقَاتِلُواْ، منظور قتال با چه کسانی است؛ حتی اگر نداینم که این آیه مشخصا در رابطه با کدامین جنگ بین یاران پیامبر و کافران نازل شده است

نساء:76 

الَّذِينَ آمَنُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ؛ فَقَاتِلُواْ أَوْلِيَاء الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا

کسانی که ایمان آورده‌اند در راه خدا كارزار مى‏كنند و کسانی که کفر می‌ورزدند در راه طاغوت‏؛ آرى با دوستداران شيطان بجنگيد كه نيرنگ شيطان ضعيف است‏.

باید بر ابهام های رایج فائق آمد تا بتوان بین یهودیت و مسیحیت و پیروان این دو پیامبر از یک طرف، و بخشی از اهل کتابی که در عصر بعثت در مکه و مدینه و اطراف این دو قریه می‌زیستند از طرف دیگر؛ فرق گذاشت! امید است استدلال این نوشتار در این جهت کمکی بوده باشد!

7. در این رابطه هدف بعثت انبیا نیز بایسته یادآوری است. هدف بعثت پیامبران تشکیل حکومت نبوده است [5]. آن هم حکومتی که بخواهد با پیروان سایر پیامبران به قتال برخیزد و از آنها جزیه بستاند. هر پیامبر برای هدایت جمعیت حوزه ماموریت خود مبعوث شده است.

حضرت پیامبر ما و یاران اندکش در اثر شقاوت و بیرحمی سران قریش مجبور به ترک مکه و مهاجرت اجباری به مدینه شدند. پیامبر برای مقابله با توطئه ها و ستیزه گری مکیان که در مدینه هم ادامه یافت، مجبور شد با برخی قبایل مقیم مدینه و اطراف آن وارد پیمان شود. در آن روزگار و آن سرزمین برای قوی شدن در برابر دشمنان مشترک چنین اتحادهایی مرسوم بود.

مخاطبان اصلی پیامبر همان اُمّیین مکه و حومه بودند که با فتح بدون خونریزی مکه سرانجام به نوعی ایمان آوردند. اما این ایمان در بسیاری از سران مکه عمیق نبود . یعنی مجبور شدند برای ادامه قدرت و منزلت خود با قدرت غالب کنار بیایند. بنابراین در تصمیم گیری های آینده برای حمله به جوامع دیگر نقش داشتند.

8. با توجه به مطالب این نوشتار درباره قتال و نگاهی به آیات جهاد که در بخش بعدی آمده است، «جهاد ابتدایی» اساس قرآنی ندارد. هر چند که بسیاری از فقهای مشهور نیز حداقل در «زمان غیبت» به جهاد ابتدایی اعتقادی ندارند. «جهاد ابتدایی» در مقابل «جهاد دفاعی» است و انگیزه آن دعوت کفار به اسلام است، بدون این که از سوی آنها حمله ای صورت گرفته باشد. یعنی در حمله به جوامع دیگر شروع کننده جنگ بودن!

جایی که در زمان پیامبر جنگ ها با کفار و مشرکین بت پرست مکه که حوزه ماموریت و ابلاغ پیامبر بودند، دفاعی بوده است، و در حالی که در دنیا بت پرستی وجود ندارد سخن از حمله با عنوان جهاد ابتدایی به بت پرستان بی معنی است. هر پیامبری از جانب خدا مامور هدایت مردم قوم خودش بوده است. با جنگ نه می‌توان کسی را هدایت کرد و نه ایمان با زور به قلب کسی فرو می‌رود. از آن گذشته دعوت و هدایتی که با پرداخت جزیه موضوعیت خود را از دست بدهد، جنگ و تجاور و خونریزی برای باجگیری است و به دین و ایمان و خدا ربطی ندارد

 

نگاهی به آیات جهد و جهاد

در این بخش نگاهی گذرا داریم به مفهوم «جهد» و «جهاد» در قرآن. جهاد عندالزوم «قتال» نیست؛ در حالی که قتال در راه خدا جهاد به حساب می‌آید. می‌توان گفت جهاد هر گونه تلاشی است که فرد ایمان آورده ممکن است برای آن مجبور به پرداختن هزینه ای شود. جهاد با مال و جان در آیات زیادی آماده است. بسیاری از آیاتی که در آن از جهد و جهاد سخن رفته، ستایش از ایمان آورندگانی است که از مکه با پیامبر هجرت کردند و به تلاش خود در مدینه ادامه دادند: « الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا». بعضی از آیات هم تشویق و ترغیب مومنین به جهاد است.

نحل: 110 

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُواْ مِن بَعْدِ مَا فُتِنُواْ ثُمَّ جَاهَدُواْ وَصَبَرُواْ إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ

از سوى ديگر، پروردگارت در حق كسانى كه پس از شكنجه ديدن‏، هجرت كردند، سپس به جهاد پرداختند و شكيبايى پيشه كردند، (بدان كه‏) پروردگارت پس از آن آمرزگار مهربان است‏.

توبة:81 

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللّهِ وَكَرِهُواْ أَن يُجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَالُواْ لاَ تَنفِرُواْ فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَّوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ

واپس‏گذاشتگان‏، از خانه‏نشينى خود كه مخالفت با پيامبر خدا بود، شادمان بودند، و (در دل‏) ناخوش داشتند كه در راه خدا به مال و جانشان جهاد كنند؛ و مى‏گفتند در گرما رهسپار نشويد، بگو اگر دريابند آتش جهنم گرمتر است‏.

انفال: 72

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَـئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلاَيَتِهِم مِّن شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُواْ وَإِنِ اسْتَنصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

كسانى كه ايمان آورده‏اند و هجرت كرده‏اند؛ و در راه خدا به مالشان و جانشان جهاد كرده‏اند، همچنين كسانى كه (ايشان را) جا و پناه و يارى داده‏اند، اينان دوستان همديگرند؛ و كسانى كه ايمان آورده‏اند، ولى هجرت نكرده‏اند، شما از دوستى (و توارث‏) آنان برخوردار نمى‏شويد، مگر آنكه هجرت كنند؛ و اگر در كار دين از شما يارى خواستند بر شماست كه يارى كنيد مگر در برابر قومى كه بين شما و ايشان پيمانى باشد؛ و خداوند به كار و كردار شما بيناست‏.

انفال:74 

وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُولَـئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ

و كسانى كه ايمان آورده‏اند و هجرت كرده‏اند و در راه خداوند جهاد كرده‏اند و كسانى كه ايشان را جا و پناه و يارى داده‏اند، اينانند كه به راستى مؤمن‏اند، براى ايشان آمرزش (الهى‏) و روزى پاك مقرر است‏.

 

سخن پایانی

 

یکم- با توجه به مطالب بالا، به گمان نگارنده پذیرفتن قرائت رایج از «جزیه»، توهین به شعور شارع می‌باشد. اگر جزیه چیزی باشد که فقها می‌گویند، نمی‌توان تبیین چنین مساله مهمی را به یک تک آیه کوتاه و «سجع» آن آیه سپرد! اگر جزیه آن چیزی باشد که فقها می‌پندارند، برای اجتناب از ابهامات آینده که ممکن است به ریخته شدن خون بیگناهان بسیاری بینجامد، آیا توضیح بیشتری از جانب شارع انتظار نمی‌رفت؟ مگر خدا نمی‌توانست همین آیه توبه:29 را طولانی تر نازل کند و یا با نزول آیاتی دیگر، هم آن را محکم کند و هم توضیح بیشتری درباره مفهوم جزیه و چگونگی آن بدهد؟ 

شاید در پاسخ گفته شود که با حضور پیامبر مشکلی نبوده است و در آینده هم طبق «سنت» عمل خواهد شد. در [4] درباره سنت پیامبر مفصل بحث شده است. اینجا بگذارید از زاویه نگارش آیات به مساله نگاه کنیم. در حالی که برای موضوع جزیه آیه کوتاه توبه:29 امده است، برای موضوع کتبی کردن معاملات غیرنقدی و نوشتن مقدار بدهی ایمان آورندگان به یکدیگر؛ آیه مفصل و طولانی بقره:282 که بیش از 120 کلمه دارد نازل شده است!

در آیه توبه:29 بخشی که مربوط به جزیه است فقط از هفت کلمه ساخته شده است: حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ، وَهُمْ صَاغِرُونَ! یعنی سرنوشت میلیاردها انسان نامسلمان آینده به دست هفت کلمه سپرده شده است! آیا بهتر نبود خداوند موضوع کتبی کردن بدهی افراد به یکدیگر را به «سنت» پیامبر واگذار می‌کرد، اما به جای آن درباره «جزیه» سخاوت بیشتری در تعداد کلمات آیه توبه:29 نشان می‌داد!

در آیه بقره:282، خداوند ایمان آورندگان را مخاطب قرار داده و به آنها گفته است تمام معاملات غیر نقدی (حتی اندک) خود را مکتوب کنند. به طوری که با توجه به بیسوادی عمومی و محدود بودن تعداد کاتبان موجود، پروتکلی جامع متناسب با شرایط آن جامعه ارائه گردیده است. مثلا باسوادان را به کمک در این مکتوب کردن ملزم کرده است. یا حتی مشخص کرده است که املای فرد ناتوان، باید در حضور ولی او باشد و ولی او برای کاتب املا کند. همچنین بر لزوم حضور شاهد و ترکیب آن تاکید شده است.

یعنی قرآنی که برای این مساله بدیهی اما بسیار ضروری در آن جامعه بیسواد، چنین دقیق و مفصل در یک آیه گام به گام دستورالعمل می‌دهد؛ چرا نمی‌بایست قتال و جزیه را حداقل همسنگ مکتوب کردن بدیهی های مردم به یکدیگر در نظر بگیرد و برای آن آیه ای مشروح چون بقره:282 نازل شود؟ 

با این که آیه طولانی است ولی ارزش آن را دارد که تمام آیه در جهت روشن تر شدن نکته مورد نظر حتی در بخش پایانی این نوشتار آورده شود

بقره:282

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ،

هر گاه به وامى تا سررسيدى معين‏ با يكديگر معامله كرديد آن را بنويسيد،

وَلْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ

و بايد نويسنده‏اى (معامله) را بین شما بر اساس عدالت بنويسد،

وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ،

و هيچ نويسنده‏اى نبايد از نوشتن خوددارى كند، چرا که كه خدا به او (سواد) یاد داده است،

فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا،

پس (کاتب) بنويسد و كسى كه بدهكار است بايد املا كند، و از خدا كه پروردگار اوست پروا نمايد، و از آن‏ چيزى نكاهد،

فَإن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ

و اگر فردی كه بر او ذمه است (بدهکار) سفیه يا ناتوان است يا نمی‌تواند املاء كند، ولی (سرپرست) او به عدالت املاء كند، ‏وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِيدَيْنِ من رِّجَالِكُمْ فَإِن لَّمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاء أَن تَضِلَّ إْحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ وَلاَ تَسْأَمُوْاْ

و دو شاهد از مردانتان را به شهادت طلبيد، پس اگر دو مرد نبودند، مردى را با دو زن‏، از ميان گواهانى كه (به عدالت آنان‏) رضايت داريد (گواه بگيريد)، تا (اگر) يكى از آن دو (زن‏) فراموش كرد، (زنِ‏) ديگر، وى را يادآورى كند. و چون گواهان احضار شوند، نبايد خوددارى ورزند.

أَن تَكْتُبُوْهُ صَغِيرًا أَو كَبِيرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَأَقْومُ لِلشَّهَادَةِ

و از نوشتن (بدهى‏) چه خرد باشد يا بزرگ‏، ملول نشويد، تا سررسيدش (فرا رسد). اين (نوشتنِ‏) شما، نزد خدا عادلانه‏تر و براى شهادت استوارتر است،

وَأَدْنَى أَلاَّ تَرْتَابُواْ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوهَا 

و براى اينكه دچار شك نشويد (به احتياط) نزديكتر است‏، مگر آنكه داد و ستدى نقدى باشد كه آن را ميان خود (دست به دست‏) برگزار مى‏كنيد؛ در اين صورت‏، بر شما گناهى نيست كه آن را ننويسيد

وَأَشْهِدُوْاْ إِذَا تَبَايَعْتُمْ وَلاَ يُضَآرَّ كَاتِبٌ وَلاَ شَهِيدٌ وَإِن تَفْعَلُواْ فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد،

و (در هر حال‏) هر گاه داد و ستد كرديد گواه بگيريد. و هيچ نويسنده و گواهى نبايد زيان ببيند، و اگر چنين كنيد، از نافرمانى شما خواهد بود. و از خدا پروا كنيد، و خدا (بدين گونه‏) به شما آموزش مى‏دهد، و خدا به هر چيزى داناست‏.

حال با توجه به این بحث، پرسش در سطح کلان «سنت» پیامبر [4] هم پیش می‌آید: خدایی چنین دقیق و آینده نگر که نگران عدم شفافیت در بدهی و طلب افراد می‌باشد؛ چرا خطاب به پیامبر آیه ای نفرستاده است مبنی بر این که گفتار (سنت) خود را مکتوب کند؟ سنتی که بنابر باور متولیان رسمی دین قرار است تا روز قیامت مبنای حق و باطل برای تمام بشریت قرار گیرد

(پیرامون این فقره اهم به مقاله من تقدیم کننده این متن انتخابی زیر فرنام «آیا پیامبر اسلام «کاتب حدیث» و «حافظ حدیث» داشت؟» (*) مراجعه فرمائید.)

دوم- همانطور که گفته شد، بعضی ها جزیه را با «مالیات» امروزی مقایسه می‌کنند، که با توجه به مطالب بالا به نظر نادرست می‌آید! در واقع این رویکرد به دنبال راه حلی شیک می‌گردد تا ضمن توجیه آن چه در تاریخ بر «اهل ذمه» رفته است، با بیان این که حتی مالیات اقلیت ها کمتر از دیگران است؛ تبعیض و جدا کردن شهروندان را توجیه کند. اگر جزیه با قتال استقرار یافته است، نمی‌توان آن را با «مالیات» مقایسه کرد.

پذیرفتن تمایز بین شهروندان (اینجا تمایز بین پیروان حضرت محمد با پیروان سایر پیامبران) و تبعیض در مالیات جداگانه قابل توجیه نیست! مالیات را می‌توان با «زکات» که از «محکمات» قرآنی است مقایسه کرد. زکات بارها و اغلب همراه با «صلوات» در قرآن و با عباراتی چون «آتَوُاْ الزَّكَاةَ» و «يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ» آمده است. نحوه پرداخت آن عطا کردن داوطلبانه می‌باشد. در صورتی که بنا بر باور ففها جزیه اجباری است و بایستی همراه با طعم خواری و ذلت «اهل ذمه» نیز باشد!

زکات کمک به شهروندان نیازمند است در کامیونیتی. یعنی هر هر محله و شهر مراقب نیازمندان خودش باشد و به آنها رسیدگی گردد. البته بنا بر فلسفه و موارد مصرف آن (توبه:60)، می‌توان آن را به مالیات امروزه هم تعمیم داد، اما اساس آن «اجبار داوطلبانه» مومن و عمل صالح او بوده است! برای مثال در زیر دو آیه درباره زکات آورده شده است:

بقرة: 277

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ

كسانى كه ايمان آورده‏اند و كارهاى شايسته كرده‏اند و نماز خوانده‏اند و زكات پرداخته‏اند، پاداششان نزد پروردگارشان (محفوظ) است و نه بيمى بر آنهاست و نه اندوهگين مى‏شوند!

بقرة: 110

وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ وَمَا تُقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُم مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

و نماز را بر پا داريد و زكات را بپردازيد و هر خيرى پيشاپيش براى (ذخيره آخرت‏) خويش بفرستيد (پاداش‏) آن را نزد خداوند خواهيد يافت‏، خداوند به آنچه مى‏كنيد بيناست‏.

لازم به یادآوری است که صلوات و زکات اولین بار توسط قرآن معرفی نشده است. بر بنی اسرائیل هم مقرر شده بوده است (بقره:83 و مائده:12).

 

سوم- بنابراین با توجه به مطالب بالا می‌توان گفت که «نجس» و «جزیه» حتی در زمان پیامبر هم در مورد و رخداد خاصی آمده است. بنابراین هر دو مورد یک بار مصرف بوده‌اند. یعنی نه تنها زمانی- مکانی بوده است که در همان زمان و مکان هم برای یک رویداد ویژه آمده است. اگر فرض کنیم جزیه در توبه:29 دادن غرامت برای جبران خساراتی باشد که مشرکان مکه به پیامبر و یارانش در تبعید و هجرت اجباری وارد کردند، آنها می‌توانند برای یک بار ادعای خسارت کنند.

حتی در زمان حیات خود پیامبر هم نمی‌توانند به هر بهانه ای و با هر نزاعی دوباره ادعای خسارت رانده شدن از خانه و کاشانه خود را مطرح کنند و برای آن جزیه طلب کنند. یعنی این که جزیه پرداخت یک باره برای جبران خسارت است نه این که هر فرد مجبور باشد تا آخر عمر خود هر سال مبلغی به عنوان جزیه پرداخت کند!

حقوقی از یاران پیامبر در مکه توسط مشرکین ضایع شده است که می‌بایست جبران گردد. البته اگر نخواهیم چنین حقوقی برخورد کنیم، می‌توان گفت همان غنیمتی بوده که در هر جنگی مرسوم بوده است. به همین سادگی! و جزیه هم همان مجازات دشمن با گرفتن غنمیت؛ که مرسوم بوده است. حال در این آیه چون هنوز غنیمت گرفته نشده است، برایش «جزیه» به کار رفته است!

و اما از آن جا که هدف غایی پیامبر، تلاش برای گرفتن حقوق فردی خودش و یارانش نبوده است، در آیات دیگر مشرکانی را که از ستیز دست بردارند، و یا از ستیز دست بردارند و ایمان بیاورند، از جنگیدن با آنها و جزیه دادن استثنا کرده است.

حتی اگر بگوییم پیامبر به عنوان یک ریش سفید آن جامعه و یا رهبر سیاسی آن موقع آن جامعه می‌خواسته است شرایط خودش را بر دشمنانش بقبولاند، آن هم قابل توجیه است. اما حتی برای آن جامعه هم نمی‌تواند به عنوان حکم شرعی قانون وضع کند [4]. اگر بخواهد بر مبنای قرآن و بسط یک موضوع، قانون وضع کند باید اولا مستندات قرآنی آن را ارائه دهد، دوما آن را مکتوب کند. این که مسائل بر مبنای «نقل» باز بماند و میراثی از خود باقی بگذارد که بندگان خدا را اسیر بنده خدا با عنوان فقیه و مفتی کند؛ مسلما با مقام و خرد حضرت پیامبر نمی‌خواند.

مگر می‌شود در جایی، که حتی برای نوشتن چند سطر کمبودِ کاتب در حد خواندن و نوشتن داشته‌اند، به مردم گفت بدیهی های فردی خود را مکتوب کنید؛ اما مسائلی چنین حیاتی را که بنا بر قرائت آنها نسل اندر نسل بشریت با آن دست به گریبان خواهد بود به «نقل قول» سپرد!

چهارم – چنانچه آیات قتال قرآن به طور تکی از متن بیرون کشیده شود و خارج از کاتتکست به آن نگاه شود، وحشتناک و غیرانسانی به نظر می‌آید. اما حال که درباره قتال بحث شد اگر به آیات آن نگاه کنیم فهم بهتر و راحت تری از این آیات خواهیم داشت. برای نمونه به آیه توبه:5 نگاهی می‌اندازیم. اگر آن را تکی بخوانیم و بخواهیم به آن استناد کنیم برداشت آن است که چقدر در قرآن برای «قتل» بیرحمانه مخالفین آیه نازل شده است!

اما با توجه به مطالب بالا درباره سایر آیات سوره توبه، آیه توبه:5 بسیار بدیهی و منطقی است. درباره قتال با مشرکین نقض کننده پیمان است پس از تمام شدن آتش بس با اعلام الغای پیمان و همچنین اعلام یک مهلت به طرف تخاصم، یا پس از سپری شدن ماه های حرام که به هر حال در آن جامعه طرف های درگیر جنگ را خودبخود متوقف می‌کرده‌اند. یعنی یک رخداد خاص در زمان و مکان خاص و جنگ با بخشی از مشرکانی که با پیامبر سر ستیز داشتند و به قرارداد خود هم پای بند نبوده‌اند! اما با این حال هنوز راه صلح و آشتی را با آنها باز گذاشته است؛ با همان ستمگرانی که آغازگر ستیزه و جنگ بودند و پیامبر و یارانش را با آن همه اذیت و آزار به ترک دیار و کاشانه وادار کردند!

توبه: 5 

فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

پس چون ماه‏هاىِ حرام سپرى شد، با مشرکان قتال کنید و آنان را دستگير كنيد و به محاصره درآوريد و در هر كمينگاهى به كمين آنان بنشينيد پس اگر توبه كردند و نماز برپا داشتند و زكات دادند، راه برايشان گشاده گردانيد، زيرا خدا آمرزنده مهربان است.

اگر به این آیه در همان گروه قتال نگریسته شود، کاملا روشن است و همان جنگ دفاعی است. دستور العمل است برای ادامه جنگ. حال در هر جنگی کشتن نفرات حریف، بدیهی و وظیفه اول هر سربازی است. تاکتیک هایی چون محاصره و کمین و دستگیری نیز بسیار مرسوم است. اما اگر بخواهیم قتال را به قتل و ترور شهروندان در زمان و مکان دیگر تعمیم بدهیم، چیزی جز رذالت و استراتژی نصرت بالرعب حکومت های استبدادی نیست..

پنجم- این نوشتار را با یادآوری بحث حکم ارتداد در [4] تمام می‌کنیم. حتی آقای محمدجواد لنکرانی که پدرش باعث یک قتل شد (و اگر زنده بود می‌بایست دستگیر و محاکمه می‌شد)، اذعان می‌کند که نمی‌تواند برای صدور حکم ارتداد و قتل شهروندان به قرآن متوسل شود . اما ده ها روایت از پیامبر و امامان مبنی بر حکم قتل مرتد فهرست می‌کند [6]. انگار همه جا علی و شمشیرش ایستاده است تا نه تنها مرتد که فرد نصرانی را به دو نیم کند و برای فقیهان «سنت» نصرت بالرعب باقی بگذارد تا بر روح و جسم و جان شهروندان زخمی از استبداد تعدی کنند.

نمی‌توان برای همیشه به این روش ادامه داد و چون آقای لنکرانی، با «نقل قول»، چهره امامان و پیامبر را چنین بد ترسیم کرد! برای همیشه نمی‌توان با ارعاب سدی شد در راه رشد و تعالی و ترقی جامعه. بنابراین باید با تمام توان با بنیانهای «نقلی» و بنیادها و بنگاه هایی که می‌خواهند با برساخته هایی از رعب، آزادی را به قفس بیندازد و در برابر رشد و ترقی فرد و حامعه مانع ایحاد کننند؛ مقابله کرد!

در اینجا فرصت را معتنم شمرده و بار دیگر وظیفه و رسالت خردمندان جامعه (اولی الاالباب) را یادآوری می‌کنم. برای کم کردن از درد و رنج و فلاکتی که روش نقلی «فقها» بر فرد و جامعه تحمیل کرده و می‌کند، به جهاد فکری بیشتری نیاز داریم: قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ/ يَعْلَمُونَ/ يَذَّكَّرُونَ (انعام:97 و 98، اعراف:52). برای اهل فهم و دانستن و آموختن، آیات خدا به بیکرانی کلماتش در اطراف ما گسترده است. کسانی که دنبال «فقه» هستند، در چنان چنبره ای از منابع خطا آفرین گیر کرده‌اند که متاسفانه نمی‌توانند اهل «یفقهمون» و «یعلمون» و «یذکرون» باشند

پی نوشت

[1] یهودیان و مسیحیان در آیات قرآن ، آرش سلیم، مهر 1390، سایت رادیو زمانه

[2] دین فطری یا جنگ هفتاد و دو ملت: بازخوانی دین و اسلام ابراهیمی در آیات قرآن، آرش سلیم، آبان 1390، سایت 

رادیو زمانه

[3] بازخوانی مفهوم قصاص در آیات قرآن، آرش سلیم، مردادماه 1390 ، سایت جرس

[4] پیامبر در آیات قرآن − سخنان و کردار پیامبر حجت وحیانی ندارد، آرش سلیم، دی ماه 1390، سایت رادیو زمانه

[5] انسان: بعثت، آزادی، و صلح-مروری بر چهار دیدگاه درباره‌‌ی حکومت دینی ،آرش سلیم، دی ۱۳۸۹ ، سایت رادیو زمانه

[6] پاسخ محمدجواد فاضل لنکرانی به محسن کدیور ، محمد جواد فاضل لنكراني، آذر 1390 ، سایت جنبش راه سبز

Top of Form

‏المتوسط:

 

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد