چند سطر مختصر در باره تاریخ جدایی حوزه دین از سیاست
پیدایش نظریه های علمی در آغاز قرن هفده مایه نگرانی کلیسا بود زیرا این نظریه ها باعث تزلزل در جزمیتها و قدرت لا محدود ان موسسه میگردید .
نظم ان زمان ، نظم قرون وسطایی نامیده میشد . دران وقت قدرت بر دو ستون بنا یافته بود ؛ یکی کلیسا ودیگری امپراتور. کلیسا بحیث مرکز فرهنگی و اجتماعی و امپراتور بحیث قدرت سیاسی -- نظامی عمل میکرد . چون کلیسا بر امپراتور نفوذ مذهبی داشت قدرت ان برتر بود .
مظالم کلیسا که منشاء از اعتقادات خرافی مسلط ان موسسه میگرفت باعث عکس العملهای مخالف ان گردید .
کلیسا مخالفین ودانشمندان خلاف نظم خودرا تکفیر ومجازات مینمود ، فباله های بهشت را به مردم می فروخت ، گناهان را می بخشود وبرخی را تا سرحد به اتش افگندن مجازات مینمود . برای شاهان وامپراتوران قدرت ما فوق طبعیت میداد ، انهارا تقدیس میکرد و مردم را به اطاعت ان ملزم میساخت ، "توماس هابس "
یکی از احکام کلیساراکه به ان صبغه وحی داده میشد چنین ثبت کرده است " پادشاهی که بر شما حکومت خواهد کرد ... او فرزندان تان را خواهد گرفت وبر ارابه ها سوار شان خواهد کرد . دختران تانرا نیز خواهد گرفت تا از انها برای خود آشپز ، نانوا وعطر فروش درست کند . او تاکستانها ، مزارع ، باغات زیتون را نیز خواهد گرفت تا انها را به خدمتگاران ونوکران خود بدهد ."
پیدایش نظریات علمی درباره کائنات وشناخت طبعیت وبروز اندیشه های فلسفی وحقوقی رخنه بر اعتقادات کلیسایی نمود .
در سال ۱۵۱۷ " مارتین لوتر " کشیش کلیسای " ویتنبرگ " آلمان اعتراض نامه ۹۵ ماده ای خودرا بر فراز دروازه کلیسا آویخت وعمل پاپ را در بخشش گناهان وفروش بهشت تقبیح نمود .
موازی با ان اعتراض شهزاده نشین های اروپایی علیه امپراتوری مقدس روم -- ژرمن که میخواست همه اروپا را بر بنیاد دیانت مسیح تحت سلطه در اورد هسته های اولین رخنه در قدرت امپراتور را اساس گذاشت .
دعوای دین ودولت یا چگونگی رابطه میان دین وسیاست منجر به جنگهای سی ساله میان کاتولیکها وپروتستانت ها شد که بر نقش کلیسا وامپراتور اثرات دگرگون ساز به جا گذاشت ونظم جدیدی را در قاره اروپا برپا کرد .
به اثر ان تغیر ، استقلال حوزه سیاست از دین مسجل شده دولت های جدید بر بنیاد نظم دولت -- ملت به میان امد .
جنگهای سی ساله با امضای معاهدات وستفالیا در سال ۱۶۴۸ پایان یافت . ختم جنگها وامضای معاهدات وستفالیا دو دستاورد بزرگ به جا گذاشت که شامل آزادی مذهب وتائید حق شهزادگاندر امضای مستقل پیمانهای صلح ویا اعلان جنگ بود .بدین ترتیب هم بر کلیسا وهم بر امپراتور ضربه وارد گردید .
ضربه بر کلیسا باعث جدایی دین از دولت شده استقلالیت حوزه سیاست در خارج از نفوذ کلیسا رسمیت یافت وچنین قبول شد که : " امور دنیوی به جهان خرد وسیاست تعلق دارد که ان هم آفریده پرودگار است وامور عقیدتی وکلیسا به جهان الهامووحی تعلق دارد که قلمرو ان جدا و منطق ان متفاوت است " .
با گذشت زمان وانکشافات علمی ، توسعه روابط میان دولتها ، توسعه مناسبات تجارتی ، اقتصادی ، صنعتی وگذار از مناسبات فیودالی به سرمایداری نقش کلیسا در امور دولت ذوال نموده وحوزه دین ودولت یا دین وسیاست بدوبخش اخروی و امور دنیوی از هم جدا گردید .
جدایی دین از سیاست به معنی نفی دین نبود تا حال که بیش از سه قرن ازان جدایی میگذرد کلیساها برقرار است ومردم به معتقدات مذهبی شان پابند هستند .
در کشورهای اسلامی با سقوط امپراتوری ترکیه عثمانی خلافت پایان یافته با جمع شدن گلیم استعمار در مشرق زمین دولتهای مستقل تشکیل گردید .
تحولات در اروپا سه صدو هفتاد سال قبل بوقوع پیوست ، اما از سیر حوادث بعد از جنگهای بیش از چهل ساله افغانستان چنین شک به میان می اید که امریکا پس از یک صد سال جدایی قسمی ، حوزه دین و سیاست را دوباره با هم پیوند میزند ومیخواهد دولت مذهبی با اشتراک طالبان وجهادی ها را به میان اورد که در تشکیل ان علاوه بر اختلاط دین وسیاست عقبگرایی قومی وقبیلوی را نیز ضم میسازد . با چنین پدیده مخلوط شده در قرن ۲۱ افغانستان را به نظم قرون وسطایی بر میگرداند تا با تکرار تاریخ شیطانی اش در افرینش گروه های افراطی وبنیادگراوتجدید تشکیل شان نظام نیابتی را برای دوام جنگهای نیابتی منطقوی بر پا دارد .ایا این سیاست امریکا با منطق زمان همنوایی میکند ؟
جهان سرمایه وجنگ در راس امریکا بخاطر سود شان به چنین بی منطقی تن در میدهند و ملتی را قربانی ان میسازند .
قبول است که در میان طالبانعلمای دین نقش ومقام دارند که خوب میتوانند اذان بدهند ، امامت کنند ، خطبه های نمازهای جمعه وعیدین را ادا نمایند بالای قبور موعظه نمایند ودر مدارس تدریس کنند اما نمیتوانند دولت مردان وسیاستمداران باشند ، فن اداره و دولتداری را بدانند ، دپلماتها باشند ومناسبات خارجی کشور را بر مقتضای روابط مدرن بین المللی مدیریت نمایند .
در ده سال حاکمیت مذهبی جهادی وطالبی سندی درمورد قانون ، خط مشی ، اصول سیاست خارجی ، پلانگذاری ، تدویر امور اقتصادی ، ایجاد اردوی منظم بر مبانی دانش معاصر مسلکی وجود ندارد که در تاربخ ده ساله حاکمیت ایشان ثبت شود . مجموع تاریخ ان ده سال اگر نگاشته شود سطر به سطر جنگ ، ویرانی ، قتل ، دشمنی با علم ودانش ومعارف ، خصومت با حقوق اساسی وآزادی های مردمبوده است . دران زمان مردم از ایشان متنفر بودند از حاکمیت اسلامی نوع منحصر به انها فرار میکردند ولی با ختم ان حاکمیت ها اعتقادات مردم تغیر نکرد وبهتر ازان زمان در اجرای مناسک دینی وعقاید مذهبی شان پابند شدند . کسی نمیتواند بگوید که در شرایط وجود قانون اساسی مردم افغانستان از امور دینی وعقیدتی شان دور مانده اند .
هیچ یک از رهبران جهادی وطالبی حرفی از برنامه های سیاسی - اجتماعی بزبان نیاوردند چون درین عرصه ورود نداشتند ، ولی در منابر خوب وعظ میکردند وهیجان نشان میدادند ، همدیگر را تقبیح میکردند وبا فارغ شدن از موعظه ها انهای نه بودند که خود نمایی میکردند .
انها نتوانستند ونمیتوانند خارج از حوزه مصروفیت شان چهره های باشند که زعامت سیاسی کشور را تمثیل نمایند .
به گفته شیخ سعدی :
بوریا باف گرچه بافنده ست
نبرندش به کار گاه حریر .