شکست اخلاقی دولت ايالات متحده امريكا
زمانیکه چهل و پنجمین رئیس جمهور امریکا عهد شکن است و دروغ ميگويد ، فی الواقع :
شکست اخلاقی دولت امریکا را رقم میزند و مسجل میسازد.
درین بحث بدون پرداختن به پوپولیسم بحیث شیوه کار اقای ترامپ و خصایل شخصی استثنایی وی که بخاطر آن دو سال قبل و هنگام اظهارات جنون امیز که از کشتن تا ده ملیون افغان و صدور امر پرتاب مادر بمب ها درشرق افغانستان ، از طرف من « زنگی مست » خطاب گردید ، اماج اصلی نوشته من :
- نقض خشن معیار های قبول شده حقوق بین المللی مندرج در منشور سازمان ملل متحد و میثاقهای بین المللی
- بازی بر سرنوشت مردم و کشور ما می باشد ، که بدون هرنوع حب و بغض شخصی ، مبتنی بر معیار های معتبر جهانی و متکی بر مصالح علیای افغانستان و خواست و نیاز مبرم مردم مظلوم ما بحیث شاگرد حقوق و علوم سیاسی به آن می پردازم .
مبرمیت و ضرورت پرداختن به موضوع در چهار مورد اساسی مشخص میگردد :
- اظهر من الشمس است که :
صلح خواست اساسی و نیاز مبرم مردم تشنه به صلح افغانستان است .
اقای ترامپ با تصامیم عجولانه خود پروسه صلح را در سطح یک « پروژه » تنزیل و در خدمت منافع داخلی و انتخاباتی خود قرار داده است .
- افغانان و افغانستان را از حق گذار بشاهراه صلح واقعی و پایدار محروم میسازد .
- با امتیاز دهی به تحریک اسلامی طالبان و حامی اصلی آن پاکستان ، نوعی « صلح نیابتی » را مطرح و افغانستان را در سراشیب تداوم جنگهای نیابتی قرار میدهد .
- حق حیات مردم ما که با خطرات جدی مواجه است ، در معرض تهدید های بزرگ جدید قرار میگیرد که نمونه های انرا در شش ماه بعد از عقد قرارداد قطر با طالبان و بویژه بعد از آغاز نشست های « بین الافغانی » دوحه شاهد هستیم .
البته درین بحث به پس منظر مسایل و حوادث آن به ایجاد « کمر بند سبز » و تشویق متحد شان در پیمان « سنتو » بخاطر تخریب نخستین جمهوریت افغانستان و تداوم « بازی بزرگ » در اوج جنگ سرد و تبدیل کشور ما به « نطح » آن جنگ و ...و تا به عوامل لشکر کشی و حضور گسترده نظامی امریکا و تا امروز ، نمیپردازیم.
لشكر كشى امريكا به افغانستان :
يازدهم سپتامبر فضايى خاص و استثنايى جهانى را بخاطر اهداف اساسى سياست خارجى و ديپلوماسى بين المللى دولت جورج بوش مساعد ساخت . اين فرصت تاريخى مساعد ترين وقت بخاطر لشكر كشى به افغانستان مشخص گرديد و بدون اتلاف وقت دستگاه ديپلوماسى و نظامى امريكا بشكل بيسابقه فعاليت گسترده را سازماندهى نمود ، تا زمينه هاى " مشروعيت " لشكر كشى گسترده به افغانستان را با ائتلاف بين المللى و ازمجارى سازمان ملل متحد ، توجيه نمايد . از مصوبات شماره ( ١٢٦٧ ) و شماره ( ١٣٨٦ ) شوراى امنيت در رابطه صحبت ميگردد و در انوقت از موارد اتى رئيس جمهور وقت امريكا و مجموع دولت و نظام امريكا ، بحيث اهداف اصلى هجوم نظامى نامبرده مى شد .
اما اكنون با گذشت نزده سال و زمانيكه از خروج عساكر امريكا رئيس جمهور امريكا صحبت مينمايد ، ما شاهد هستيم كه امريكا به هيچك از موارد مطروحه خود دست نيافته است و برخلاف :
مواد مخدر ، فقر ، اعتياد ، بيكارى ، تروريسم به عوض بازار ازاد ---- فساد به عوض ديموكراسى ، كليپتوكراسى را مسلط نموده اند .
از القاعده و طالبان و اشتراك مساعى أنا ن بحيث بزرگترين خطر تروريستى يادگرديدو اكنون دوباره راه استقرار مجدد امارت را اب پاشى و هفت ماه بعد از قرارداد و تعهد قطع روابط با القاعده معاون ان سازمان شرارت پيشه در عمليات مسلحانه طالبان در غزنى كشته مى شود .
پاكستان بمثابه مركز تروريسم :
در انوقت وضاحت كامل وجود داشت كه حامى اصلى طالبان و متحدان شان پاكستان است و به همين دليل چنانچه جنرال پرويز مشرف در كتاب ( در خط اتش ) مينويسد ، اخطار واقعى دولت امريكا توسط جنرال ارميتاژ معاون وزير خارجه به مشرف ابلاغ گرديد ، تا بخاطر نابودى " دولت " طالبان با امريكا همكارى و ورود نظامى شانرا به افغانستان فراهم نمايد .
اما و متاسفانه :
در عمل در تمام اين مدت ريشه هاى ترور و طالب در پاكستان ابيارى و شاخ برى در افغانستان به قيمت بخاك و خون كشانيدن افغانان صورت گرفته است .
تعجب اور است كه بعد از قتل اوسامه بن لادن در حومه اسلام اباد ، قتل مرموز ملا محمد عمر اخوند و كشتن ملا منصور رهبر طالبان در پاكستان توسط طياره بى پيلوت امريكا ، مقامات رسمى امريكا مجبور به اعتراف نقش پاكستان بحيث مركز تروريسم بين المللى و دولت انكشور بمثابه حامى انان گرديده و چنانچه اين حقيقت در اعلام " ستراتيژى دولت امريكا براى جنوب اسيا " مورد توجه قرار گرفته و اقاى رئيس جمهور ترامپ در اولين تويت خود در اول جنورى ( ٢٠١٧ م ) ، پاكستان را بحيث مركز و حامى تروريسم خطاب نمود .
چرخش هاليودى درسياست رئيس جمهور ترامپ :
هنوز يكسال از اعلام ان ستراتيژى نگذشته بود كه رئيس دستگاه ديپلوماسى در يك سفر عاجل به پاكستان از پلان جديد دولت امريكا بخاطر بيرون كشيدن نظاميان شان از افغانستان ، اغاز مذاكرات با طالبان و " صلح " در افغانستان صحبت نمود و چرخش هاليودى رئيس دولت خود را در قبال افغانستان علنى ساخت . درين سفر اقاى خليل زاد را كه مشمول اعضاى هيات بود ، بحيث نماينده خاص خود معرفى نمود تا چگونگى امور را سازماندهى نمايد .
بدينترتيب پروسه صلح افغانستان كه از قبل اغاز يافته بود در سطح يك " پروژه " تنزيل و پاكستان مركز وحامى تروريسم ،عهده دار و در واقع " تيكه دار اين " پروژه " گرديد.
خشت اول گر نهد معمار كج
تا ثريا ميرود ديوار كج
توقع برده مى شد كه جانب ايالات متحده امريكا و بويژه مامور متجرب افغان الأصل انكشور از نهادن خشت كج در " بن " درس گرفته و بقول وطنى ما با سجده سوء به تكرار ، اشتباهات ( شايد عمدى ) با خشت معوج ديگر اينده نا معلوم و هولناك را در برابر زادگاه خويش بوجود نمى اورد كه اكنون خودش :
از سوريه شدن افغانستان ابراز " نگرانى " مينمايد ! ! !
بدون ابراز بد بينى و توصل به تيورى توطهه ميتوان از اقاى خليل زاد ، دوكتور علوم سياسى و از مهندسان جنگ افغانستان در بيشتر از چهار دهه اخير سوال كرد ؟ چگونه ميتوان از صلح صحبت كرد ؟ درحاليكه ازخود جنگ تعريف دقيق نداشته باشيم .
اظهر من الشمس است كه :
شفاى واقعى بعد از تشخيص درست ميسر ميگردد و داكتر حاذق بعد از تشخيص ، نسخه لازم را تجويز مينمايد .
از قرار معلوم جنگ افغانستان درين حدود نيم قرن عوامل متعدد :
- داخلى
- منطقوى
- بين المللى
دارد . دها عامل منجمله هيروئين و اقتصاد جرمى ، فقر ، بيكارى ، مسايل و مصايب اجتماعى ، فقدان دولت مقتدر ملى قانون محور و عدالت گستر و ... مشوق تداوم جنگ ، مى باشد .
تراژيدى خونبار افغانستان معلول و محصول مداخله و تجاوز خارجى است كه از همان اغاز و بويژه در دو دهه اخير ايالات متحده امريكا در رابطه مسؤليت تاريخى ، حقوقى و اخلاقى دارد .
اين طولانى ترين صفحه خونين تاريخ تداوم همان " بازى بزرگ " است و تازه ما در دور جديد اين بازى " صعود " نموده ايم . اگر در جنگ سرد افغانستان بحيث نطع جنگ سرد انتخاب گرديد ، امروز بمثابه معبر ورود به اسياى ميانه و مركز " اتصال "
سيسم هاى امنيتى مختلف تعريف ميگردد .
در افغانستان جنگ نيابتى جريان دارد و چهل و پنج سال از اغاز جنگ اعلام ناشده پاكستان بر ضد افغانستان ميگذرد و چنانچه تذكار يافت نقش پاكستان بحيث مركز و حامى تروريسم از طرف مقامات امريكا نيز اعتراف و بيان گرديده است و دولت انكشور از تروريسم بحيث دستيابى به اهداف سياست خارجى خود استفاده نموده و مينمايد .
كلوخ را گذاشتن و از اب تير شدن :
بدينترتيب بملاحظه ميرسد كه :
متاسفانه با نا ديده گرفتن مجموع حقائق فوق رئيس جمهور ترامپ و رئيس دستگاه ديپلوماسى و مامور پر صلاحيت شان در طى اين دو سال و با " سريال قطر " ، صلح واقعى را كه ارمان و نياز اصلى مردم مظلوم و تشنه به صلح ما است بيك سراب مبدل و با تنزيل دادن ان در سطح يك پروژه و بهره ورى از ان در مقابله با رقباى داخلى و انتخابات در واقع :
" پلان شده " افغانستان را در مسير كشمكش هاى خونين تر سوق داده اند ، كه مظاهردهشتبار، انرا در روز هاى انرا درين هفت ماه بعد از عقد قرارداد شان باطالبان شاهد هستيم.
جایگاه حقوقی قرارداد قطر :
از زمان هوگو گروسیوس حقوقدان و فیلسوف بزرگ هالندی و مولف کتاب پر شهرت او « حقوق جنگ و صلح » ( ۱۶۲۵ م ) که بحیث پدر حقوق نوین بین المللی شناخته می شود و تا بعد از جنگ جهانی دوم و ایجاد سازمان ملل متحد و تصویب منشور آن سازمان و میثاق بین المللی ویانا ( ۱۹۶۹ م ) در مورد معاهدات بین المللی که اکنون حقوق معاهدات مطرح است ، به هیچوجه چنین سند را حقوقی خوانده نمیتوانم . البته یک سند سیاسی و قرارداد تفاهمی ایالات متحده با طالبان می باشد ، که هیچگونه الزامیت برطرف ثالث ندارد.
( درین ارتباط نقد واره را در ده قسمت بنشر رسانیده ام که در فیسبوک من وجود دارد )
بدینترتیب بملاحظه میرسد که :
بعد از دو دهه نوحه سرایی برای ارزشهای دیموکراسی و « دولت - ملت » و « ملت - دولت » و تلاش برای کسب و جلب « مشروعیت » برای توجیه حضور گسترده نظامی و سیاسی شان ، خود ناقض حق حاکمیت ملی افغانستان گردیده اند .
مرتبط به همین بحث اقای دوکتور خلیل زاد ، در مصاحبه با تلویزیون یک بسیار رک و راست خاطر نشان ساخت که :
« امریکا برای آمدن و رفتن به اجازه ضرورت ندارد ، امریکا یک ابر قدرت است »
ساده ترین برداشت و تعبیر سخنان نماینده خاص و مقام ارشد دیپلوماتیک انکشور این است که :
امریکا در تحقق اهداف خود تابع هیچ معیار قبول شده ، مرسوم و متعارف در روابط میان کشور ها نمی باشد که اساس آن منشور سازمان ملل متحد و نورمهای حقوق بین المللی نمی باشد .
درین صورت مصداق و معرف شان اشغالگر است .
تاکید بر ابر قدرت بودن بحیث « توجیه » اعمال شان ، اثبات این واقعیت است که در جهان پسا اتحادشوروی و خروج ایالات متحده امریکا بمثابه یگانه ابر قدرت و با بزرگترین امپراطوری نظامی ، قانون جنگل ( The law of the jungle ) در جهان مستولی گردیده است .
اساس قانون جنگل این است که :
- « بکش ، یا کشته شو »
- « بخور و با خورده می شوی »
که رودیار کیپلنگ در کتاب « قانون جنگل » انرا در پیمان گرگ ها با سایر حیوانات توضیع نموده است .
این احوال اسفناک در واقع همان بازگشت به وضع طبیعی و جهان « هاپسی ، یا هاپزی » می باشد ، که فیلسوف بزرگ انگلستان ، توماس هاپز ( Thomas hobbes ) در کتاب لویاتان ( Leviathan ) خود توضیع داده است .
گذار از حالت طبیعی به مدنی ، مرز و معیار رفتن به مدنیت و مدنی شدن است .
مرتبط به همین بحث ما ، اقای چامسکی فیلسوف معاصر امریکایی مینویسد :
« وقتی به بوش پسر گفتند که :
اقدام شما مخالف معیار حقوقی است ،
در جواب گفته است :
برای من بی تفاوت است که حقوقدانان چه میگویند ، من به کون کسی لگد خواهم زد »
البته اسفبارتر اینکه :
در احوال جاری و ببرکت قرار گرفتن اقای ترامپ در راس قدرت بزرگترین امپراطوری تاریخ ، جهان ما :
از قانون جنگل به :
جنگل بدون قانون « ارتقا » نموده است .
البته مظاهر این هردو حالت طی دو دهه اخیر همیشه وجود داشته و بارز ترین موارد انرا در پیوند به « پروژه صلح » جاری میتوان خاطر نشان نمود :
- دولت امریکا با دولت افغانستان موافقت نامه ستراتیژیک و پیمان امنیتی عقد کرده است و حامی اصلی و بزرگترین کمک کننده این دولت می باشد .
اما در عمل و طی این دوسال که « سریال صلح » آغاز یافته ، تلاش برای دور زدن دولت موجود با لطایف الحیل جریان دارد و تا جاهیکه با مخالفان مسلح آن که بحیث یک گروه شورشی که رهبران ان در فهرست سیاه سازمان ملل متحد قرار دارند ، در غیاب آن قرار داد منعقد و با ذکر عبارت « دولت اسلامی آینده » ، فاتحه اش را خوانده و تلویحا بر « غیر اسلامی بودن » آن صحه میگذارد .
اما در عمل مفاد این قرارداد را بطرف ثالث غیر متعهد به آن واجب الاجرا میدانند .
تعجب اور این است که بخاطر حضور و ایجاد پایگاه با دولت افغانستان قرارداد بسته است و در مورد خروج قوای نظامی و سرنوشت بعدی پایگاه با مخالفان مسلح آن قرارداد منعقد نموده است که میتوان انرا :
شهکار التزام دولت امریکا به تعهد به عهد نامید .
- قرارداد امریکا با طالبان بگفته آگاهان و اعتراف مقامات انکشور شامل دو بخش علنی و اعلام شده و بخش مخفی می باشد و معلومدار از بخش مخفی آن دولت افغانستان وقوف ندارد .
اما در عمل هرگونه سوال و استیضاح را در مورد باتهدید قلدر منشانه پاسخ میدهند .
- با وجود تلاش امریکا از وجود مراکز تروریستی و طالبان در پاکستان سر انجام به واقعیت تداوم جنگ اعلام ناشده انکشور اعتراف و اقای ترامپ در تویت معروف اول جنوری ( ۲۰۱۸ م ) خود ، انکشور را مرکز و حامی تروریسم معرفی نمود .
اما در تمام این دوسال و در قرارداد با طالان هیچگونه اشاره به این اصل عامل جنگ صورت نگرفته است .
بر خلاف صحبت درین مورد را به فتوای طالبان « مکروه » میدانند .
- در جنگ افغانستان دو طرف اصلی وجود دارد که همانا دولت افغانستان و تحریک اسلامی طالبان می باشند .
اما تا کنون طالبان با وجود آغاز نشست های « بین الافغانی » از قبول علنی دولت بحیث طرف اصلی اجتناب مینمایند که ناشی از بازیهای دوگانه و استخباراتی امریکا می باشد .
جالب تر از همه اینکه :
نشست های « بین الافغانی » در دوحه جریان دارد و اما :
تصامیم در پاکستان و در غیاب هردو طرف با جنرالان و استخبارات انکشور بر اساس نسخه عمران خان و مهندسی حکومت موقت اتخاذ میگردد .
- جانب امریکا در معامله با طالبان ، اساسی ترین حق مردم مظلوم افغانستان ( حق حیات ) را در معرض تهدید بزرگ قرارداده است .
اتش را که باید پیش زمینه آغاز مذاکرات « بین الافغانی می بود ، منوط به توافق بر دولت آینده ساخته اند .
بدین معنی که دولت موجود « مکلف » است ، قبر کن خود باشد .
در حالیکه طی هفت ماه بعد از قرارداد امریکا با طالبان اتش بس کامل بین شان وجود دارد و اقای خلیل زاد و وزیر خارجه امریکا با تبختر و به تکرار میگویند :
درین مدت حتی یک امریکایی در افغانستان کشته نشده است و « پارتنر » شان مولوی هیبت اله اخوند نیز کشتن امریکایی را مخالف شریعت خوانده است .
اما درین مدت در افغانستان حمام خون برپا و مقیاس جنگ و خشونت بیسابقه است .
( درین ارتباط موارد زیاد وجود دارد که مرتبط به بحث جاری به همین چند مورد اکتفا مینماییم )
بدينترتيب دولت ايالات متحده امريكا تعهدات خود با دولت افغانستان وفادارنبوده و ناقض قرارداد هاى است كه با دولت افغانستان عقد نموده است .
درين حالت مسؤليت حقوقى دولت امريكا مطرح ميگردد كه به اختصار روى ان مكث مينمايم .
مسؤليت حقوقى :
ازحقوق يونان و روم باستان يك اصل حقوقى وجود دارد كه تا كنون و در حقوق معاصر بين المللى نيز كماكان معتبر شناخته مى شود كه عبارت از :
( pacta sunt servanda - قرارداد ها بايد اجرا گردد ) مى باشد . ( أوفو بالعهود و أوفو بالعقود )
پايه حقوقى دولت هاى ( مدرن - ملى ) را قرارداد صلح ويستفاليا ( ١٦٤٨ م ) تشكيل ميدهد كه حاكميت ملى را اساس و محترم شناخته و در كنگره ويانا ( ١٨١٥ م ) نظم نوين جهانى را تعريف و با تاسيس سازمان ملل متحد در منشور ان سازمان و ميثاقهاى مصوب ان مسجل گرديده است .
هرگاه دولت ايالات متحده امريكا بمثابه عضو سازمان ملل متحد و عضو شوراى امنيت ان سازمان به اصول متذكره متعهد است بايد مطابق به معيار هاى حقوق معاهدات و بر طبق احكام كنوانسيون ويانا در مورد معاهدات بين المللى ( مى ١٩٦٩ م ) به قرارداد ها با دولت افغانستان متعهد و به حق حاكميت ملى افغانستان احترام نمايد ، در غير ان :
بمثابه ناقض حق حاكميت ملى بحيث نيروى اشغالگر تعريف ميگردد .
( البته بايد جانب دولت افغانستان نيز به عدم دقت خود در تنظيم مواد و مندرجات قرارداد ها و موارد ضعف اعتراف و توجه نمايد كه در بعد حقوقى زمينه خود سرى يكجانبه را به دولت امريكا مساعد ساخته است )
مسؤليت اخلاقى :
درحقوق بين المللى معاصر افزون بر اصل مسؤليت حقوقى ، مبحث مسؤليت اخلاقى نيز مطرح است كه با افاده :
( Moral obligation ) تعريف و با مفاهيم :
( International obligation و Internation Responsibility ) تكميل ميگردد .
بر طبق اين اصول الزام اور در روابط بين المللى مسؤليت اخلاقى دولت ايالات متحده امريكا در قبال افغانستان مطرح ميگردد .
اظهر من الشمس است كه :
تراژيدى خونبار افغانستان معلول و محصول مداخله و تجاوز خارجى است و دولت ايالات متحده امريكا از همان ابتدا يكطرف ايجاد اين تراژيدى محسوب و در دو دهه اخير با سياست هاى كجدار و مريز خود عامل تداوم فاجعه خونين كشور مى باشد ، كه در تمام مدت ريشه تروريسم را در پاكستان ابيارى و شاخ برى ان به قيمت قربانى مردم مظلوم صورت ميگيرد .
امريكا با هجوم نظامى خود افغانستان را به بام بالا و بحيث " متحد عمده ناتو " تعريف و در پرتگال در ( ٢٠١٠ م ) و نشست هاى بعدى تا سال ( ٢٠٢٤ م ) به كمك همجانبه به افغانستان تعهد سپرده اند .
اما متاسفانه اكنون با عدم رعايت تعهد حقوقى و اخلاقى ، رئيس جمهور امريكا با اعلام بيرون كشيدن قواى نظامى و كاهش كمك ها ، دولت افغانستان را در موقعيت دشوارقرارداده و باعث تضعيف روحيه رزمى قواى مسلح كشور و تقويت روحيه طالبان و حامى انان جنرالان پاكستان گرديده است .
بدينترتيب بملاحظه ميرسد كه دولت امريكا مسؤليت اخلاقى خود در قبال افغانستان را زيرپا نموده است كه
نتيجه :
تباه ساختن كشور فقير و جنگ زده است كه در حدود نيم قرن اخير جنگ تحميلى را متقبل ميگردد .
بدينرو در استانه انتخابات ايالات متحده امريكا و در حاليكه رييس جمهور ترامپ تلاش نموده است تا موضوع افغانستان را در خدمت اهداف كمپاينى خود قرارداده و پروسه صلح را در سطح يك " پروژه عجولانه " تنزيل داده و رقيب ديموكرات ان نيز بى علاقه از استفاده كمپاينى موضوع افغانستان نمى باشد ، بايد مردم ، نهاد هاى ملى ، جامعه مدنى و روشنفكران و فكر سازان امريكا متوجه ابروى از دست رفته كشور شان گرديده و بخاطر :
اجراى تعهدات حقوقى و اخلاقى دولت امريكا و احترام اندولت بحق حاكميت ملى و اراده ازاد مردم مظلوم افغانستان متوجه كردند .
از ديد افغانان اگاه و متعهد به مصالح علياى افغانستان امريكا در وجود دو كانديد انتخاباتى خلاصه نميشود ، امريكا نه تنها يك ابر قدرت و امپراطورى بزرگ و در عين حال يك تمدن است و اعلاميه استقلال امريكا بازگو كننده صفحه درخشان تاريخ است و ما افزون بر بوش كوچك و اقاى ترامپ در تاريخ امريكا با كارنامه مردان بزرگ همانند ابراهام لينكلن اشنا هستيم كه اين سخن وخشورانه او ميتواند در سر خط كار سكانداران قدرت امريكا قرار گيرد :
" هيچ معضله حل شدنى نيست تا عادلانه حل نگردد "
تا باشد با وداع بر قلدر منشى ، جهان ما از حالت ، " جنگل بدون قانون " به مرحله " قانون جنگل " و در مسير " مدنيت " و حاكميت قانون در مقياس جهان سير نمايد و در پر تو ان مردم به عزا نشسته افغانستان بخواست هاى واقعى شان كه بسيار ساده و انسانى است ، نايل گردند كه همانا :
- حق حيات و قطع كشتار شان
- حق گذار كشور شان به شاهراه صلح
- صلح واقعى و پايدار
- استقرار حاكميت قانون
- اعمال حق حاكميت ملى
جامعه جهانى و بويژه اعضاى دايمى شوراى امنيت با حمايت ازين خواست هاى برحق مردم افغانستان حمايت در امن ساختن كشور هاى شان و امنيت شهروندان شان بذل توجه نمايند و در غير دود اتش افغانستان در نيويارك و پاريس و ... همچون افت خطرناكتر از وايروس كرونا، دمار از روز گار مردم بيگناه بيرون و شهروندان اين كشور كفاره گناهان سياستمداران و دولتمردان شانرا خواهند پرداخت .
با حرمت