اوضاع اجتماعی در عهد سلطان مسعود غزنوی
سلطان محمود در ۴۲۱ هجری قمری به عمر ۶۱ سالگی بعد از ۳۲ سال پادشاهی به مرض سل، زندگی را پدرود گفت و پسرش محمد با عنوان جلال الدوله به جای پدر نشست ولی درست به همان گونه که خود محمود پس از مرگ پدر، با برادرش اسماعيل عمل کرده بود، سلطان مسعود پسرسلطان محمود با همکاری عم خود توطئه ای ترتيب داد و برادرخود محمد را دريک مجلس باده نوشی دستگير و کورکرد وبزندان افگند. اتفاقاً در پايان سلطنت پرماجرای خود مسعود نيز، توسط غلامان خودمورد عصيان قرارگرفت و کورشد و برادرکورش را بر تخت سلطنت غزنه نشاندندو در آخر به امر برادر کورخود به قتل رسيد.[۱
سلطان مسعود نيز به مال و منال دنيوی بسيار علاقمند بود. منابع درآمد او را نيز همان ماليات اراضی (خراج بشکل مقاطعه ) و غنايم تشکيل ميداد. او نه تنها اموال و جايداد حسنک نيشاپوری وزير معروف سلطان محمود و سايرين را ضبط و مصادره کرد، بلکه بگفته بيهقی، برای دست يافتن به « زر نقد و جامه و جواهر » و ديگر چيزهای امير محمد برادر خود به حاجب خود بُگتگين ماموريت داد و او از حدود ادب و نزاکت خارج شد و « ... امير را براندند و سواری سيصد و کوتوال قلعه کوهتيز[کوهک درقندهار] با پياده سيصد تمام سلاح با او ، و نشاندند حرمها را در عماری ها و حاشيت را بر استران و خران ، و بسيار نامردمی رفت در معنی تفتيش . و زشت گفتندی و جای آن بود که علی ای حال فرزند محمود بود .» [۲]
همچنين مسعود دستور ميدهد تا تمام پول هايی را که امير محمد در دوران حاکميت خود بعنوان صله به اشخاص مختلف داده بود، باز گيرند و تحويل خزانه دهند. و اينکار را علی الرغم مصلحت خود انجام داد و هرچه را که برادر وی به شعرا و لشکريان و نوازندگان دهل و نقاره و غيره داده بود، گرفتند و بخزانه مسعود تحويل دادند.[۳]
رنجش و خشم و غضب مسعود معمولاً با فرستادن چند يا چندين هزار دينار بخزانه تبديل به لطف و عطوفت ميشد. فرمانداران و رجال مملکت چون ميدانستند که تنها راه جلب توجه و محبت سلطان تحویل دادن پول است ، خواه و نخواه برمردم فشار می آوردند تا ازچپاول طبقات مظلوم و بی پناه مالی گرد آورند و سهمی از آن را بخزانه سلطان تحويل دهند تا او با خيال راحت پول هايی را که بوسايل نا مشروع از توده مردم گرفته اند ، در راه عيش و عشرت خود صرف کند وبه شعرا و درباريان متملق بدهد.
انتظارات سلطان مسعود از مردم:
در تاريخ بيهقی آمده است که مسعود از مردم خراسان انتظارات مالی توان فرسايی داشت که مردم قدرت پرداخت آنرا نداشتند. بيهقی در باره گرفتن خراج يک لشکرکشی از مردم آمل و طبرستان در حوادث سال ۴۲۶ قمری =۱۰۳۴ميلادی مينويسد : امير مسعود شنبه ۱۲ ربيع الاول به آمل رسيد و روز آدينه بار داد و به بيهقی نيز گفت آنچه از آمل و طبرستان بايد گرفته شود بنويسد: « زرنيشاپوری هزار هزار دينار ( يک مليون ) و جامه های رومی و ديگر اجناس هزار تا ، محفوری ( نوعی گليم ) و قالی هزار دست ، و پنج هزار تا کيش، ... » [۴]
بيهقی فرمان مسعود را به خواجه بزرگ رسانيد و خواجه بعد از ملاحظه فرمان گفت : « اين نواحی بکنند و بسوزند و بسيار بد نامی حاصل آيد و سه هزار درم نيابند. اينست بزرگ جرمی ، اگر همه خراسان زير و زبر کنند اين زر و جامه بحاصل نيايد اما سلطان شراب ميخورد واز سر نعمت و مال و خزاين خويش اين سخن گفته است.»[۵] خواجه بزرگ موضوع را با مردم در ميان گذاشت. اما مردم آنجا گفتند که از قديم آمل و طبرستان صدهزار درم ميدادند و چند تاقالی و محفوری و بيش از آن نمی توانند بدهند ، «اميرگفت : آنچه گفته ام تنها از آمل بايد گرفته شود. مردم آمل از شهر گريختند و سربازان مردم را ميگرفتند و شکنجه ميدادند تا در چهار روز صدو شصت هزار دينار به لشکر رسيد و دوچندين بستده بودند بگزاف.»[۶] هفت هشت ماه بعد معلوم شد که مردم برای شکايت به بغداد پيش خليفه رفته بودند و جمعی هم به مکه تا در آنجا شکايت کنند و عليه سلطان مسعود جار و جنجال راه اندازند.[۷]
حرص وآزسلطان مسعود در جمع آوری پول وهدایا و تعیین کارداران مستبد وظالم برای حصول ماليات های گونه گون ازمردم شهرهای مهم دليل عمده ای بود که غالباً دهات و شهر ها را با وضع اسفناکی روبرو ميکرد. شیوع خشک سالی های متواتر در عهد مسعود بربدبختی مردم می افزود وقيمت زمين ها را خيلی پائین آورده بود،چنانکه بيهقی در حوادث سال ۴۳۱ هجری ( اواخر عهد مسعود) می نويسد: « يک جفت وار زمين (يک قلبه زمين ) در محمدآباد نيشاپور که ديهی آباد بود اگر زمين ساده بود، هزار درهم و اگر درخت داشت سه هزار درم می خريدند. پس از آن در اين سال بو سهل زوزنی سی جفت وار خريد و هر جفت واری دويست درم (ونان منی سه درم شده بود).»[۸] چندی بعد براثرخشک سالی زمين محمد آباد را جفت واری يک من گندم ميفروختند، کسی نمی خريد و «در نيشاپور تنگی بودو نان يک من ۱۳ درم شده بود و بيشتر از مردم شهر و نوحی ازگرسنگی مردند.»[۹]
درحالی که درهمين اثنا از غزنی نامه يی بدست مسعود رسيد که در ̃ان کوتوال غزنی نوشته بود «بيست و اند هزار قفيز[*] غله در کندوهای انبار کرده شده است ، بايد فروخت يا نگاه بايد داشت.» و مسعود بعد ازخواندن نامه بخنده روبه نديمان کرده گفت : « مارا بغزنين چندين غله است و اينجا چنين در ماندگی؟»[۱۰] بدون آنکه دستور بدهد تا مقداری از ̃ان غله را به نيشاپورآورند و جلو گرسنگی و قحط گرفته شود.
اين اوضاع رقت انگيز را خود کامه گی عمال طماع و ستمگر مسعود در خراسان بيشتر دامن ميزد ، بيهقی در مورد هديه های که يکی از حکام مستبد مسعود در خراسان از مردم با زور و شکنجه و اجحاف گرفته و اندکی از آن را برای مسعود فرستاده بود مينگارد : « و سوم ماه رمضان هديه ها که صاحب ديوان خراسان ساخته بود پيش آوردند پانصد حِمل، هديه ها که حسنک را ديده بودم که بر آن جمله آورد امير محمود را آن سال کز حج باز آمد و از نيشاپور ببلخ رسيد. و چندان جامه و طراف و زرينه و سيمينه و غلام و کنيزک و مشک و کافور و عناب و مرواريد و محفوری و قالی و کيش و اصناف ِ نعمت بود درين هديه سوری که امير و همه حاضران بتعجب بماندند، که از همه شهرهای خراسان و بغداد و ری و جبال و گرگان و طبرستان نادر تر ِ چيز ها بدست آورده بود، و خوردنی ها و شرابها در خور اين. و آنچه زر نقد بود در کيسه ها ی حرير سرخ و سبز ، وسيم در کيسه های زرد ِ ديداری. و از بو منصور مستوفی شنودم، و او آن ثقه و امين بود که موئی در کار او نتوانستی خزيد و نفسی بزرگ و رائی روشن داشت ، گفت امير فرمود تا در نهان هديه ها را قيمت کردند، چهار بار هزار درم ( چهار ميليون درم ) آمد. امير مرا که بومنصورم گفت: « نيک چاکری است اين سوری، اگر ما را چنين دوسه چاکر ديگر بودی، بسيار فايده حاصل شدی.» گفتم، همچنانست. و زهره نداشتم که گفتمی: « از رعايای خراسان بايد پرسيد که بديشان چند رنج رسانيده باشد بشريف و وضيع تا چنين هديه يی ساخته آمده است. و فردا روز پيدا آيد که عاقبت اين کار چگونه شود؟»[۱۱]
سپس بيهقی می افزايد :
« سوری مردی طماع و ظالم بود ، چون دست او را کشاد کردند بر خراسان ، اعيان و روئسا را بر کند و مال های بی اندازه ستد و آسيب ستم او به ضعفا رسيد و از آنچه ستده بود ، از ده درم پنج سلطان را بداد و آن اعيان مستاصل شدند و نامه نوشتند به ماوراء النهر و رسولان فرستادند و به اعيان ترکان بناليدند تا ايشان اغواکردند ترکانان را . و ضعفا به ايزد عزه ذکره حال خويش بر داشتند و منهيان را زهره نبود که حال سوری را به روشنی اِنها کردندی و امير سخن کس بر وی نمی شنود و بدان هديه های به افراط وی مينگريست . تا خراسان بحقيقت در سرِظلم و دراز دستی وی بشد .»[۱۲]
معهذا سلطان مسعود نيز مانند پدرش گاه گاهی به شعرا و مداحان خويش بخشش های بزرگ مينمود، چنانکه بيهقی مينويسد: « وآنچه شعرا را بخشيد، خود اندازه نبود چنانکه در يک شب علویِ زينبی را که شاعر بود يک پيل وار درم بخشيد، هزار هزار درم (يک مليون درم) چنانکه عيارش در ده درم ، نه ونيم آمدی، و فرمود تا آن صلت ِ گران را برپيل نهادندو بخانه علوی بردند. هزار دينار و پانصد و ده هزار درم کم و بيش را خود اندازه نبود که چند بخشيدی شعرا را و هم چنان نديمان و دبيران و چاکران خويش را، و با بتدای ِروزگاربافراط تر می بخشيد و در آخر ِ روزگارآن لختی سست گشت.» [۱۳]
و باری در سفرش به بست از باب صدقه برای قاضی ابوالحسن بولانی و پسرش بوبکر دوکيسه زر سرخ بفرستاد که در هر يکی هزار مثقال زر بود. بيهقی چشم ديد خود را چنين روايت ميکند : « و مرا گفت : بستان ، در هر کيسه هزار مثقال زرپاره است ، بو نصر را بگوی که زرهاست که پدر ما رضی الله عنه از غزوِ هندوستان آورده است و بتان ِ زرين شکسته و بگداخته و پاره کرده و حلال تر مالهاست و در هر سفری مارا از ين بيارند تا صدقه يی که خواهيم کرد حلال بی شبهت باشد ازاين فرمائيم. و می شنويم که قاضی بست بوالحسن بولانی و پسرش بوبکر سخت تنگ دست اند و از کس چيزی نستانند و اندک مايه ضيعتی دارند، يک کيسه به پدربايد داد و يک کيسه به پسر، تا خويشتن را ضيعتکی حلال خرند و فراختر بتوانند زيست وما حق اين نعمت تندرستی که با ز يافتيم لختی گزارده باشيم.» اما آن قاضی و پسرش آن زرها را نپذيرفتند و به سلطان مسترد کردند.[۱۴]
منظره يی از دستگاه اداری مسعود :
دستگاه دولت غزنويان بنابر توصيف بيهقی ، عبارت بود از : ديوان عرض و ديوان رسالت و ديوان استيفا ء و ديوان بريد و ديوان اشراف و ديوان قضا و ديوان احتساب و ديوان اوقاف ،که از ميان اين ديوانها ، ديوان رسالت « نسخت » و « مبيضه » عهد ها و توقيع ها را تدارک ميديد و مرکز کار دبيران بود و رئيس ديوان را « صاحب ديوان » ميگفتند. ديوان عرض در حکم وزارت دفاع ، ديوان استيفا ء در حکم وزارت ماليه ، ديوان قضاء در حکم وزارت عدليه ، ديوان بريد درحکم وزارت پست و مخابرات و ديوان اِ شراف که منهيان و شحنگان در اختيارش بودند در حکم سازمان امنيت و بازرسی و ديوان احتساب در حکم شهرداری يا شاروالی امروزه بود.[۱۵]
نويسنده نامدار ايرانی احسان طبری، منظره يی از در بار غزنوی را بدينگونه ترسيم ميکند : « دستگاه دربار غزنوی با حاجبان سيه پوش و فراشان و مرتبه داران و نديمان و خازنان و مطربان و ساقيان و جنباشيان و جنيبتيان و غلامان وثاقی و سرائی با جامه هايی از سقلاطون و ديبای رومی و کمرزر و سيم هزار گانی و هفتصد گانی و اسپ های با ساخت و ستام زرين و سيمين و چتر و علم و علامت و دبدبه و کوس و بوق و دهل ، دستگاهی بس پر هيمنه و باشکوه بود. امير مسعود که به هنگام عشرت در « خيشخانه » مزين به تصاوير « الفيه » و « شلفيه » در هرات می نشست ، در « پيل پايه ها » تا ۲۱ ساتگين شراب می نوشيد و به انواع بهانه ها خود و سالاران و سرهنگانش از مردم زر و سيم می ستاندند و بوسيله مشتی وزيران و دبيران و مستوفيان ايرانی از قبيل بوسهل زوزنی و بو نصر مشکان و ابوالفتح رازی و فوجی از صاحبان و سپاهسالاران ترک از قبيل : بلغاتگين و بکتغدی محصور بود و در محيطی پر از وسوسه و تحريکی غرق در طرايف و عطريات و جواهر می زيست . گاه به « خضرا» می نشست و کسی را « بر ميکشيد » گاه در « وثاق» خلوت ميکرد و کسی را « فرو ميگرفت ». گاه به « عقا بين » می بست و تازيانه ميفرمود ۰ گاه به « قلعت » و « حرس » با بند گران يا سبک ميفرستاد يا بر دار ميکرد، تا به اصطلاح بيهقی « حشمتی بزرگ برود و صلابت شاهی استوار شود.»[۱۶]
زندگی سلطان مسعود با جنگ ها و کشتارها درچهار سوی قلمرو غزنوی گذشت ، و آنچه با وجود شجاعت ذاتی او باعث شکستش شد، افراط در ميخوارگی و عياشی بود که طبق معمول با اسلام پناهی و قرمطی کشی او دوش بدوش پيش ميرفت. سرگذشت جامعی از زندگی او را در تاريخ بيهقی ميتوان يافت .پایان
مآخذ :
[۱] - دکتر شفا، پس از۱۴۰۰سال، ص ۶۳۹
[۲]- تاريخ بيهقی ، ص ۳۳۹ - ۳۴۰
[۳]- تاريخ بيهقی ، ص ۵۹۷
[۴]-تاريخ بيهقی ، ص ۵۹۸
[۵]- تاريخ بيهقی ، ص ۶۰۰
[۶]- تاريخ بيهقی ، ص ۶۰۰
[۷]- تاريخ بيهقی ، ص ۸۱۲
[۸]- تاريخ بيهقی ، ص ۸۱۳
[۹] - تاريخ بيهقی ، ص ۸۱۳
[
*] قفيز، معرب کپيز، برابر بود به مقدار ۱۲ صاع که هر صاع ۸ رطل باشد. اما يک قفيز زمين مقدار ۱۴۴ گز شرعی است که ۳۶۰ زراع شود. (حبيبی، افعانستان بعد از اسلام ، ص ۴۳۴)
[۱۰]- تاريخ بيهقی ، ص ۵۳۰
[۱۱]- تاريخ بيهقی ، ص ۵۳۱
[۱۲]- تاريخ بيهقی ، ص۱۵۷
[۱۳]- تاريخ بيهقی ، ص ۳۵۹
[۱۴]- تاريخ بيهقی ، ۶۷۰ - ۶۷۱
[۱۵]- حسن انوری اصطلاحات ديوانی عهد غزنويان و سلجوقيان
[۱۶]- احسان طبری ، برخی بررسی ها در باره جهان بينی ها و... ، ص ۳۶۴ ، تاريخ بيهقی ، ص ۱۴۵ ، ۳۷۲ ، ۳۷۳