نگاهی برکتاب:«در دربار امیرعبدالرحمن»خان
نوشتۀ: الفردگری
ترجمه: اکبربریالی
چندی قبل آقای داکتر اکبربریالی یک نسخه ازاین کتاب جالب را از طریق پست برایم فرستاده بودند که از لطف مترجم گرامی متشکرم. چون حجم کتاب زیاد بودنتوانستم آنرا پس از وصول پیگرانه مطالعه نمایم بنابرین شبانه بعد از ساعت ۱۲ به مطالعه فصولی پرداختم که بیشتر مورد دلچسپی من بود.
آنطور که از نامش پیداست، کتاب برمحور کرکتر سیاسی واداری امیرعبدالرحمن خان ( امیر آهنین) می چرخد. کتاب نتیجه چشمدید های نویسنده از دربار امیر و توجه امیر به متحول ساختن افغانستان از راه بکار اندازی صنایع ماشینی و رونق تجارت و تامین امنیت و تعمیم علوم است که ضمن نامه های خصوصی به همسرش به لندن فرستاده است.
نویسنده کتاب (داکتر الفردگری) ، طبیب معالج امیرعبدالرحمن خان است که بحیث یک متخصص جراحی مدت سه سال (۱۸۸۹-۱۸۹۳) از نزدیک ناظر وضع صحی امیر وشاهد اوضاع سیاسی واجتماعی افغانستان بوده و وقتی به انگلستان برگشته ، به نگاشتن خاطرات خود ازروی نامه های ارسالی به خانمش پرداخته است.
این اثر به خواننده کمک میکند تا چهره افغانستان و امیر عبدالرحمن خان رااز زبان وقلم یک طبیب انگلیسی تماشا کند وآنرا با اوضاع واحوال امروزی کشور مقایسه کند وبه این حقیقت دست یابد که وضعیت افغانستان درحال حاضر از بسیاری جهات (بخصوص ازلحاظ امنیت،وجود رهبران خودمختار قومی- تنظیمی- وباور های خرافی) خیلی بدتر ازعهد امیر عبدالرحمن خان وحتی قبل از آن است.
دراین اثر بسیاری ازمسایل جامعه شناسی افغانستان بازتاب یافته اند ازقبیل : باورها واعتقادات مذهبی وعبادتگاه ها و افراد قابل مراجعه برای شفایابی و بازارها وکالاها ومحلات اشرافی نشین وکوچه های وپس کوچه تنگ وتاریک کابل با انواع آلودگی وبدبوئی و وجود امراض مختلف چون تب ملایار(تب سرد) وتب محرقه (تب گرم)، اسهال ،قی، وبا، و قلنج، درد مفاصل وفشار خون وغیره با روش های طبابت سنتی چون حجامت(رگ زدن) و کشیدن دندان وبکار بردن تعویذ و چف وپف ملاها برمحل سوختگی، بستن زخم با لته های کثیف ، مالیدن زردچوبه وتخم مرغ برزخم مریض ،وهمچنان از میله های عمومی وبازیهای کشتی گیری وبزکشی در جشن نوروز اطلاعات جالب وکم نظیری بدست میدهد که در سایرمنابع کمتر میتوان یافت(فصل های پنجم وششم وهفتم وهشتم).
مولف، امیرعبدالرحمن خان را بچشم حرمت می بیند و او را «امیر نیرومند» و«آن مرد بزرگ» و«جلالتمآب » مینامد، ودر آغاز کتابش مینویسد:« از زمان جلوس آن امیر نیرومند بر تخت فرمانروایی چنان دگرگونیهای چشمگیر در ادارۀ کشور رخ داده و چنان گامهایی به سوی تمدن برداشته شده است، که فکر کردیم شاید روایتی از زندگی در آنجا و احتمالاً انداختن اندکی روشنایی بر شخصیت شاه و عامۀ مردم، مورد علاقه مندی عام قرار گیرد.»(«پوزش»)
نویسنده دراین اثر تصویری دقیقی از امیرآهنین ،از ذکاوت و تیز هوشی وفهم سیاسی امیر از وضعیت نا امن مملکتش، ازمدیریت برمردمانی فرمان ناپذیر ویاغی وسرکش و جنگجو وراهزن، بدست میدهد وبالاخره نتایج یاداشت های خود را دربارۀ (امیر آهنین) درفصل پایانی(۳۲) خاطراتش خلاصه میکند که خواندنش دلچسپ وبرای آنانی که با تاریخ دورۀ امیرعبدالرحمن خان دلسپی دارند، مواد بسیار تازه وجدید است.من صفحاتی از فصل ۳۲ کتاب را با اندک اختصار دراینجا بازتاب میدهم:
« با شرح تجارب خود در افغانستان، کوشیدهام که تصویری واقعی از وضع فعلی آن کشور و کرکتر فرمانروای آن به دست دهم. ولی این را نباید فراموش کرد که در ارتباط با امیر، ما انگلیسیهای استخدامشده، در مقایسه با مردم بومی کشور در موقف کاملاً دگری قرار داشتیم. ما بیگانهها بسیاری رویدادهایی را که به ما ربط داشت، محض به صورت تجریدی[افقی] ملاحظه میکردیم و نه به گونۀ شخصی[عمودی]؛ رویدادهایی جالب که گاه درد آور بود و گاه خندهآور. به گونۀ نمونه شرح دادم که امیر مردانی را از پایین ترین طبقات اجتماع، حتی بردگان، به عالیترین مقامات سلطنت ارتقا میداد. به همین گونه مردان عالیمقام در ظرف یک روز به پست ترین موقفها نزول میکردند. افسری عالیرتبه امروز سوار بر اسپ در جادههای شهر میتازد با جامۀ مخملین و طلاکاریشده بر تن و انبوه خدمتکاران در پیاش. فردا او را می بینی که چَپَنی مندرس بر تن، از این در به آن در می خزد تا لقمهای نان خشک گدایی کند.
به گونۀ مثال: مردی والیِ یکی از ولایات مقرر میشود، با معاشی متوسط. پس از چندی امیر او را میبیند که لباسی فاخر بر تن دارد و خیل نوکران و اسپان در دنبالش روانند. حتی ما بیگانهها هم میبینیم که ناممکن است این ثروتها را برایش باد آورده باشد. واضح است که امیر این مسئله را بسیار روشن تر از ما میبیند، پس از چند سالی مرد به کابل خوانده میشود تا از بابت مالیات و عایدات حکومت حساب پس دهد.[والی] این کار را کرده نمیتواند. همان است که ثروت نامشروعش همراه با زیورها و شالها و الماسهای زنهایش ضبط و به خزانۀ دولت ریخته میشود و خودش چنانکه مستحق است یا دست به گدایی دراز میکند و یا به زندان میافتد. (۵۴۷-۵۴۸)
نویسنده ادامه داده میگوید:«اگر بگوییم که امیرعبدالرحمن از روی تصادف بر تخت ننشسته است، ادعایی خام کردهایم. ولی کارهایی باید اجرا میشد که بدون شک تنها از عهدۀ او برمیآمد. درهم شکستن قدرت ملوکالطوایف یعنی سران بزرگ اقوام که روی منافع با هم رقابت میکردند، امری اساسی بود و باید به خصومتهای مداومشان پایان داده میشد. نیز لازم بود که کشور زیر اقتدار یک نفر متحد شود. باید احترام در برابر قانون رشد میکرد و همراه با آن این امکان به وجود میآمد تا مردم را بتوان از دستوپازدن در باتلاق نادانیها رهانید. امیر در این کشور که بر آن تقریباً به کنترل مطلق دست یافته است، کاررواییهای بزرگ مدنی کرده است و هنوز هم میکند. ولی با این همه، اگر آدم کور نباشد، میتواند زشتیهای معمول در حکومتهای خودکامه را نیز ببیند.
هرگاه با تکیه بر شمار کافی از شواهد و فکتها بر افغانستان نظر بیندازیم، فکر میکنم دیگر جای شک در این ادعا نخواهد ماند که این کشور در ده سال گذشته گامهای بزرگ به سوی تمدن برداشته است. همچنین این ادعا که این پیشرفت کلاً مدیون آن شاهزادۀ فوقالعاده یعنی امیر عبدالرحمان است که بر تخت شاهی افغانستان نشسته است، احتیاج به ثبوت ندارد. برای روشنساختن نقش شخصیت دوراندیش و نیرومند این مرد در متمدن ساختن کشور همین بسنده خواهد بود که وضعیت امروزی مملکت و گرایشهای مردم آن را با وضع چند سال پیش مقایسه کنیم. او اکنون یگانه مرجعی است که میتواند اثراتی پایدار بر مردم بگذارد. مطبوعاتی برای رهنمایی آرای عمومی موجود نیست. از قدرت و نفوذ ملایان بهشدت کاسته شده است. حتی شخص رئیسالعلما یعنی خان ملا خان، هرچند که از رفتار احترامآمیز امیر بهرهمند است، به ندرت قدرتی بیشتر از یک قاضی حکومتی دارد و نه هم بیشتر از آن توجه مردم را جلب میتواند.نظرات امیر که در بارهای عام ابراز میشود، محور همۀ فعالیتهای دستگاه حکومتی است. این نظرات را منشیان، کارمندان دربار و غلامبچهها به گوش میگیرند؛ پس از آن به بازارها میرسد و به زودی همۀ مردم از آن مطلع میشوند. » (ص۵۴۹-۵۵۰)
مولف از انتساب امیر به قوم نیرومنددرانی یاد میکند ومیگوید:
«طوریکه گفتم امیر سرکردۀ قوم نیرومند درانی است. تا جایی که حافظه کار میکند، این قوم در مقایسه با همۀ اقوام دیگر افغانستان آزادمنش تر و پیشرفته تر بوده است و همۀ زمامداران اصیل افغانستان از این قوم برخاسته اند. هرگاه نفوذ شخصی و شگفتانگیز امیر را بررسی کنیم، میبینیم که خوشبختانه متمایل به عدالت و تمدن است. این ادعا را میتوان ثابت کرد: نیازی نیست بسیار دور برویم. وضع افغانستان در زمان فرمانروایی پدرکلان امیر عبدالرحمان، یعنی امیر دوستمحمد که افغانها او را «امیر بزرگ» یا «امیر کبیر» میخواندند بر چه منوال بود؟ دوستمحمد امیر ولایات کابل بود. برادرش رحمدل [کهندلخان] قندهار را اشغال کرده بود و هرات به صورت مستقل زیر حکومت شیرمحمد[شاه محمود] برادر شاه شجاع قرار داشت. این وضع کشور در سال ۱۸۳۵ بود. این بزرگان به صورت یکنواخت با روسیه و ایران ساخت و باخت میکردند. تضاد منافع و حسودیهای شخصی آنان، کشور را به وضعی ناآرام کشانده بود که فرقی با انارشی نداشت. جنگ و همراه با آن رهگیری و قتل چنان رواج داشت که برای بسیاری از افغانها سفر از یک شهر به شهری دیگر خطرناک و برای خارجیها ناممکن بود.
جنگها چنان غافلگیرانه شعلهور میشد که خطر آن وجود داشت که آدم در جریان سفر، ناخواسته در یکی از آنها گیر افتد. آغاز سفر برای کاروانها امری جسورانه بود و گاه برای طفرهرفتن از میدان جنگ، ناگزیر راههای دور و فرساینده را میگزیدند. یگانه دلخوشی قبایل وحشی افغان، همانا چانسی بود که سرقت و قتلهای بیبازخواستشان در شاهراهها به همراه میآورد.
دوستمحمد در حوالی سال ۱۸۵۰ به تسخیر ترکستان موفق شد و در ۱۸۵۴[۱۸۵۶ درست است) توانست رحمدل[خان] را از قندهار براند. در آن میان کامران شاه در هرات جانشین پدرش محمود شده بود و پس از مرگِ او، وزیرش یارمحمد به قدرت رسید. پارسها ناگهان دست به پیشروی زدند و هرات را تصرف [محاصره]کردند. هرات کلید گشایش هندوستان است و این رخدادها بریتانویها را ناگزیر به مداخله ساخت. سلطانجان برادر[برادرزاده وداماد امیر] دوستمحمد در هرات بسر قدرت بود. او در ۱۸۶۲ مرد و چندین نفر مدعی بزرگیِ قوم بودند و هریک دست به دامان پارسها زدند. بنابراین [امیر]دوست محمد با لشکرش عازم هرات شد و شهر را محاصره و فتح کرد. این آخرین کاررواییاش بود، چون چند روزی پس از آن در خیمه سرایش جان سپرد.» (ص۵۵۱-۵۵۲)
نویسنده ازشباهت های امیر آهنین با جدش امیردوست محمدخان یادکرده میگوید:« در زمان حکومت امیردوستمحمد، دشنام دادن و نفرین بر انگلیسیها در کابل مجاز بود. امیر که جنگجویی کامیاب و خشن بود، با رعیتش رفتاری صمیمی داشت و مردم می توانستند آزادانه به او مراجعه کنند. پادشاهی محبوب بود، ولی برای رشد اقتصادی ورفاه مردم خود هیچ کاری نکرد وبه این دل خوش کرده بود که استقلال کشورش را نگهداشته است. باید اضافه کرد که در شخصیت امیر عبدالرحمان این رگههای قوی با درجهای بلند از تعلیم یافتگی و ذخیرۀ قابلملاحظه از معلومات در ساحههای ساینس، هنرها و دانش عمومی درآمیخته است؛ چیزهایی که او از کتابها و مصاحبتها و نظارهگری در جریان سفرها به دست آورده است. او بر مهماننوازی صمیمانه و رفتار فروتنانۀ امیردوستمحمد، ادب و تمکین را نیز افزوده است. این رفتار با درنظرداشت اینکه او مردی خونگرم است و یکنواخت در محاصرۀ تحسین و تملق، بسیار قابل ملاحظه است. رعیت به آسانی به او مراجعه میکنند و حتی زمانی که از درد نقرس هم در رنج باشد، با شکیبایی به درخواستِ فقیرترین افراد گوش میدهد و در مورد عرایضی که به او پیش میکنند، قضاوتهای سریع و عادلانه میکند.
از روایت من شاید بتوان تصوری در مورد گامهایی که امیر برای متمدنساختن و مرفه ساختن مردمش برداشته است، به دست آورد. گرفتن شاهراهها و قتل دیگر در کشور مروج نیست. نه هم در شهر دزدی و قتل میشود. مردان انگلیسی (فرنگیها) در شش یا هفت سال گذشته توانستهاند میان کابل و پشاور سفر کنند و هیچگاه کوچک ترین کوششی برای آسیب و یا آزارشان صورت نگرفته است. به راستی هم باید در مورد خود بگویم که در هر جا که توقف میکردم و روستاییان بیمارانشان را برای معاینه و تداوی نزدم میآوردند، آزادانه در میانشان حرکت میکردم، بدون اسلحه و بدون محافظ. اینکه امیر برای انتقال کشور از حالت بیماری به حالتی که به سلامتی نزدیک تر باشد، تدابیر خشونت باری به کار بسته است، بی گمان امری ناگزیر بوده است. اگر ملایمت به خرج داده بود، تدابیر اصلاً مورد احترام قرار نمیگرفت و سوء تفاهم به میان میآمد. قبایل وحشی که بر بخشهای معین شاهراهها مصیبت میآوردند و مفاهیمی چون «درۀ مرگ» را می آفریدند، توسط نیروهای امیر یا کشته و یا دستگیر و اعدام و یا سر به نیست شدهاند.
از طرف دیگر هرگاه کدام کابلی بخواهد تجارتی را به راه اندازد، میتواند به امیر عرض کند و امیر بدون نفع شخصی برای چند سال معین، مبلغی کافی قرضه میدهد. در گزارشم توضیح دادم چگونه امیر نه تنها به آموزش غلام بچهها و سربازان نوجوان لشکر محمدیاش میپرداخت، بلکه بسیاری از افراد دیگر را نیز مانند پسران اعیان با این قصد که افسر ارتش تربیه کند، درس میآموزاند. تأثیر آموزشی کارخانههای امیر در کابل باید بر افغانها فوق العاده زیاد باشد که هست. شماری بزرگ از بومیان در کارخانهها سرگرم کارند و به وسیلۀ انجنیرهای انگلیسی که هر چندگاه به خدمت امیر میآیند، تدریس میشوند و نیز به وسیلۀ استادکاران هندوستانی که از لاهور و بنگال آورده میشوند.»(همان، ص۵۵۳-۵۵۴)
کوششِ کسی مانند من که یک هوش معمولی دارد برای تحلیل کرکتر امیر، هم بیهوده است و هم پای از گلم فراتر نهادن. خرد امیر که شاید بیشتر از آنکه عمیق باشد ظریف است و نیز معلومات گستردهاش که بیشتر سطحی است تا دقیق، موقفش را از تمام کسان پیرامونش بالاتر میبرد و او در میان درباریان که شمعهایی ضعیفاند، چون پرتوی فروزان میدرخشد. ظاهرش اروپایی است و رفتارش صمیمانه، با عبایی از تمدن و تعلیمیافتگی. جلالتمآب افغان است؛ افغانی در میان افغانها، و شاید ظریفترین نمونۀ نژادش. ولی با آن هم شرقی است.
چشمان ما انگلیسیهای گماشته در خدمت امیر، از شکوه شخصیت قوی او خیره میشد و رفتار مُؤدبانه و مهربانانۀ جلالتمآب باعث میشد تا نسبت به او پیوندی عمیق و شخصی حس کنیم. ولی آن عده از ما که نظارهگرانی تیزبینتر بودند، پس از گذشت چند سالی احساس میکردند که ما چیزی بیش از مهرههای پیاده بر تختۀ شطرنج آن شهزاده نبودهایم؛ مهرههایی که هرگاه بازی ایجاب میکرد، بیپروا با یک حرکت از میدان زدوده میشدیم.»(ص ۵۵۶)
با خواندن خلاصه یاداشت های مولف که در بالا نقل شد، انسان میتواند تلاش امیر عبدالرحمن خان را در احیاء مجدد افغانستان وتوحید محورقدرت درکابل وتصفیه ولایات از وجود ملوک الطوایفی وپاک سازی راه ها وشاهراه های کشوراز وجود دزدان وراهزنان برای تامین امنیت سرتاسری درکشور درک کند، چیزی که امروز مردم ما به آن سخت نیازمنداند.
پایان
۱۳/ ۲/ ۲۰۲۱