زنان ومشکلات فرا روی شان در جامعهٔ افغانی
نویسنده: عبدالقیوم میرزاده
پیوسته به گذشته (قسمت سی وچهارم)
فیمینیسم پُست مدرن
فیمینیسم پُست مدرن از آخرین گرایشهای فیمنیستی در جهان بوده و به همین مناسبت لقب پُست مدرن را یا پس از مدرنیزم نیز بخود اختیار کرده است. قبل از آنکه در باره فیمینیسم پُست مدرن توضیحاتی ارائه کنم مفید میپندارم برای معلومات بیشتر خوانندگان این رساله توضیحی مختصر در باره گرایشهای پست مدرن یا فرا مدرن نیز ارائه گردد.
پُست مدرنیسم یا فرامدرنیسم که در زبان دری آنرا بیشتر نو گرایی، بعد نوگرایی و یا فرا نوگرایی هم مینویسند به معنای پایان مدرنیسم نه بلکه نقد و دوام مدرنیسم میباشد. پُست مدرنیزم را بنام عصر شکاکیت و تردید و مرگ تعاریف منطقی هم مینامند که به قول نظریه پردازان این گرایش این شکاکیت را از پیشرفت علوم حاصل کرده اند. دارندگان باور پست مدرن در روانشناسى منکر فاعل عاقل و منطقى هستند، آنها دولت به عنوان سمبل هویت ملى، را نفى و ساختارهاى حزب و اعمال سیاسى آنها را نفی میکنند، آنها باقدرت یا بى اساسى دولت متمرکز در مخالفت شدید قرار دارند، همچنان با رشد تکنالوژیک و اقتصادى به بهاى ویرانى محیط زیست در تضاد کامل قرار دارند، پُست مدرنیست ها با حل شدن فرهنگهای کوچک و فرعی در فرهنگ مسلط جامعهٔ مخالف اند و خواهان رشد خرده فرهنگ ها یا فرهنگ های کوچک در جوامع میباشند، آنها مخالفت نژاد پرستى و مخالف نظارت بوروکراتیک بر تولید میباشند، آنچه در این گرایش که بسیار از اهمیت فوق العاده برای همهٔ مردم جهان برخوردار است زیر سؤال بردن همه برداشتهاى اساسى مورد قبول اجتماع و مردم میباشد، آنها به عقل انسانها مشکوک اند، آنها عقل گرایی را نفی و علیه روشنگری طغیان میکنند. آنها مخالف پلانگذاری و برنامه ریزى سنجیده و متمرکز با تکیه بر متخصصان و کار آگاهان امور میباشند. آنها همچنان نسبت گرایی relativism را ترویج کرده و همچنان پایان مبارزه طبقه کارگر را و حل آن در دل نظام سرمایه داری اعلام میکنند.
باید یاد اور شد که پُست مدرنیست ها احتمالاً به نحوی انعکاس مرحله انبساطی متجاوزانه ای این مرحله سرمایه داری باشد که در پی تضعیف قدرت های متمرکز دولتی میباشند و سقوط نظام های پادشاهی سابق را شعار میدهند. این گرایش سیاست های قومی را در درون دولت ها به منظور بی ثبات ساختن کشور های مختلف جهان راه اندازی کرده و زمینه را برای متجاوزین مساعد میسازند. به قول نظریه پردازان این گرایش، آنها جنبش های اجتماعی آزادیخواهانه البته نه بر پایه طبقاتی بلکه بوسیله ریشه های راست و دروغ زیر نام هویت ملی و ملی گرایی به پیشآهنگی هویت ها و فرهنگ های کوچک درون جوامع را حمایت میکنند و بدین وسیله در سراسر قلمرو های مورد تجاوز غول های سرمایه داری بی ثباتی و جنگ های داخلی را باعث میگردند.
براساس نظریات نظریه پردازان مشهورگرایش پُست مدرن چون میشل پاول فوکو Paul Michel Foucault ( ۱۹۲۶) فیلسوف، نظریه پرداز، مؤرخ و نویسنده فرانسوی و ژاک دریدا Jacques Derrida فیلسوف منتقد ادبی و نظریه پرداز الجزایری الاصل فرانسوی دیدگاه های جدیدی را در رابطه به جامعه، سیاست، تاریخ و فرهنگ ارائه کردند که بر اساس همین نظریات گرایش های جدید پُست مدرن در میان مردم جهان خاصتاً جوانان نزج گرفت.
میشل فوکو برای بار نخست از فرضیه روشنگری در باره عینی بودن شناخت ابأ ورزیده و تصریح کرد که زبان حقیقت جهان را بیان نمیکند بلکه بازتابی از تجربه شخصی فرد است که بوسیله زبان بازگویی میشود. میشل فوکو در کتاب مطالعات انسان شناختی خود متذ کر میشود که میان زبان و قدرت وابستگی و نوعی همبستگی وجود دارد. البته همین زبان است که برای قدرتمندان و صاحبان امتیاز ات و ثروت در کشور ها ابزاریست در حفظ و حمایت پایگاه اجتماعی و سیاسی آنها بر مردم. این دانشمند در باره تاریخ و متون مقدس به این نظر است که همه ذهنی و تحریف شده به نفع قدرت مندان عرضه میگردد و رویداد های تاریخی را که هم اکنون ثبت میکنیم عبارت است از آن رویداد هایی میباشد که به میل و ذهن ما و تناسب آن با قدرت حاکم در جامعه بستگی دارد. میشل فوکو با این نظریات نظریه پردازان لیبرال، کمونیست و سوسیالیست ها که قدرت را وسیله ای در دست توانمند عاملان قدرتمند در اعمال اراده ای خویش بر مردم بی قدرت و مجبور ساختن آنها به کاری که خودشان هرگز آنرا نمیخواهند کاملاً مخالف بود و متذکر شده است که قدرت چیزی شبیه راهبرد، علم و فن شکل اجرايی کار هاست. نه چیزی که میتوان به چنگش آورد یا به عباره ای دیگر نظامی از روابط است که در سرتاسر جامعه، خانواده، اداره، مراجع تحصیلی، روابط زن و مرد و تمام شئون زنده گی گسترده است و روابط افراد را در هر یکی از این نهاد ها تعریف میکند نه اینکه تنها در نهاد های نظم عامه، عدلی ،قضایی و نهاد های سرکوبگر جاگرفته و نقش سرکوبگر داشته باشد. او نظریات مارکسیست ها را مبنی بر گرفتن قدرت بوسیله طبقه کارگر از سرمایه دارکه جامعهٔ فارغ از استثمار میگردد را رد کرده متذکر میشود که انقلاب به معنای آزادی از قدرت سرکوبگر نیست بلکه نوعی دیگر و متفاوتی از همان روابط است. هر کسی حاکم گردد همان شیوه را پیشه میکند که ماقبل اش پیشه کرده بود.
همچنان ژاک دریدا نیز در رد عقل مداری، کلام محوری و لوگوس(قدرت تمیز، منطق و قضاوت) محوری یا حاکمیت عقل تحقیقاتی فراوانی انجام داده به این باور رسیده است که کلمات و واژه ها حامل باور و معنی نیستند بلکه اشاراتی هستند به واژه ها و کلمات دیگر. معنی همیشه وابسته به خواننده داننده است و نه متن. و زمانی که خواننده داننده به تفسیر این واژه ها و کلمات بپردازد آنگاه است که متن بروز میکند. به نظر ژاک دریدا هیچ دلیل بنیادی و ریشه ای وجود ندارد که بدان بتوان تکیه کرد.
او به توانایی عقل برای استنتاج جهان باور ندارد. ژاک دریدا و میشل فوکو هردو بنام ساختار شکنان در حوزه اجتماع و سیاست شهرت دارند. البته نه آن ساختار شکنی که ساختار به مفهوم فلسفی بلکه ساختار شکنی که جایش ساختار مطروحه خودش جاگزین گردد که آنرا هر دو نظریه پرداز به انگلیسی Déconstruction نامیده اند یعنی ویران کردن و در عین حال ساختن.
علما، دانشمندان و فلاسفه هم در غرب و هم در شرق انتقادات شدیدی را علیه پست مدرنیست ها خاصتاً متفکرین این گرایش ارائه کرده اند چنانچه یورگن هابر ماس Jürgen Habermas (۱۹۲۹) فیلسوف و نظریه پرداز آلمانی و وارث مکتب فرانکفورت حملات نقادانه و سختی به پست مدرنیسم و تیوری های شان کرده و آنها را عناصر ضد عقلگرایی و محافظه کاران نو یاد کرده است.
با این فشرده در باره پُست مدرنیسم اکنون میپردازیم به جنبش فیمینیستی پُست مدرن یا فرا مدرن. فیمینیست های پُست مدرن نیز مانند پُست مدرنیست ها به حقیقت عینی باور ندارند و خرد و عقل هم برایشان مفهوم ندارد. آنها به نسبی گرایی و تعبیر منفرد از مسایل را نظر من و نظر تو میدانند که پایه و اساس ندارد و هر کدام انعکاس دیدگاه فرد از مسایل میباشد.
فیمینیست های پُست مدرنیست همهٔ گرایشات فیمینیستی چون لیبرالیستی، مارکسیستی، سوسیالیستی، رادیکال، اسلامی و ناسیونالیستی را رد کرده و آنها را کاملاً گمراه کننده و ظاهر فریب معرفی میکنند. آنها همچنان ایجاد و تشکل یک مکتب و یا جنبش فیمینیستی را رد میکنند زیرا آنها به این باور اند که روش زنان برای درک خویش متنوع و چند گانه است و نباید مدل واحدی از فیمینیسم را بر زنان دارای درک متنوع از خویشتن تحمیل کرد. آنها هر زن را حق میدهند فیمینیسم خود را داشته باشند نه اینکه در یک مدل ناخواسته عضویت اجباری داشته باشد. در دیدگاه فیمنیسم پُست مدرن هر جامعه برای مشکلات زنان جامعهٔ خود پاسخ های منحصر به خویش را دارند که در محدوده ای همان فرهنگ قابل ارزیابی میباشد. این گرایش نیز حذف مرد سالاری را مطالبه دارد ولی در پهلوی آن همهٔ تفسیر های دو قطبی بودن مانند زن و مرد ، زمین و آسمان، ماده و روح و سایر برداشت های فرا طبیعت را رد میکنند. به نظر این فیمینیست ها مرد سالاری بوسیله زبان در قلمرو فرهنگ و ادبیات نهادینه شده است.
فیمینیست های پُست مدرن روش های مباحثه، مباحثات تحلیلی ، معرفت شناسی پُست مدرنیسم و یک تعداد اصطلاحات جدید در باره مردودیت مسئله جنسیت را از قیاس الغات اندیشه پردازان پُست مدرنیسم به عاریت گرفته و روی این اصطلاحات تفسیر ها و توضیحاتی مینگارند.
جانا ساویکی یکی از فیمینیست های طرفدار سکسوالیزم یا تأمین روابط جنسی خارج از قرار داد های زنا شوهری و طرفدار همجنس گرایی استدلال می کند که فمینیست ها دلیل خوبی برای متوسل شدن به آزادی در پرتو نظریات میشل فوکودارند، یعنی آزادی برای رها شدن از هویت های سیاسی مان، از پیش فرض هایمان درباره ی تفاوت های جنسیتی و از مقوله ها و رویه هایی که فمینیسم را تعریف می کنند…با انکه زنان تحت قدرت پدرسالارانه ظهور می یابند و در عین حال، در برابر آن مقاومت می کنند. دلایل خوبی برای تردید در امکان های رهایی بخش توسل به خرد، مادریت، یا زنانگی وجود دارد وقتی که می بینیم آنها همچنین به منبع ستمدیدگی ما تبدیل شده اند. باید همه را بدور ریخت .
گروه های فیمینیستی پُست مدرن در آغازین مباحثات طرح های پُست مدرنیستی انگیزه های فراوان برای حمایت از این طرح ها داشتند و توافق هایی رادر این زمینه بازگویی میکردند، اما در هر یکی از این بازگویی ها بصراحت میتوان دریافت که آنها از طرح های پُست مدرنیست ها نه به عنوان نظریات اجتماعی بلکه به عنوان منبع شناخت پدیده ها و خاصتاً پدیده هاییکه در رابطه به نقش زن قابل تآٔمل است بهره برداری میکنند. آنها حتی ممکن است تجربه گرایی و پدیده شناسی را نیز به همین شیوه وارد تحلیل هایشان نمایند. یکی از عواملی که فیمینیست ها علاقمند پُست مدرنیسم گشتند این است که اگر پُست مدرنیست ها در واقعیت امر تیوری های خویش را در جوامع بشری توسعه ببخشند شرایطی ایجاد میگردد که به نفع فیمینیست ها مبنی بر اضمحلال عینیت گرایی پیش می آید و فیمینیست ها آرزو ندارند تا با روش های عینی تمایز های زن و مرد را برخ جامعه بکشند. پُست مدرنیسم با طرح سوالاتی در زمینه جنس و هویت، در واقع چشم اندازهای جدیدی را پیش روی فمینیسم گشوده است که روندهای اساسی فمینیستی را تحت تاثیر خود قرار داده است چنانچه جودیت باتلر Judith Butler (۱۹۵۶) فیلسوف نقاد، نظریه پرداز امریکایی که کتابهایی در باره علم اخلاق، فیمینیسم، نظریهٔ فراهنجار یا نظریه غیر مستدل و غیر تجربی، فلسفه سیاسی و مشهور ترین کتابش بنام آشفتگی جنسیتی را نوشته است یکی از مهمترین نظریه هایش در باره جنسیت این است که آیا جنسیت یک واقعیت طبیعی است و یا کدام عملکرد فرهنگی؟ از نظر باتلر جدایی قایل شدن بین زن و مرد امری مردود است، بنابراین میتوان پذیرفت که جنسیت و جنس میتوانند به نحو فرهنگی مورد توجه قرار گیرند و علاوه بر این امیدوار بود که بحث مونث و مذکر بودن را بتوان خارج از تقسیم بندیها و طبقه بندیهای سنتی، مدرنیستی مورد بررسی بهتر قرار داد. به قول باتلر جنسیت طرح مبحثی است به عنوان پرو فورمینس یا پرفورمتیویتهٔ جنسیت یا اجرای نقش از یک جنسیت. یعنی اینکه جنسیت یک اجراء performance است به شمول آنچه تو هستی. همچنان وی در همین راستا نظریهٔ ایفای جنسیت را مطرح کرده و در قالب این نظریه عنوان میکند که درست همانگونه که میآموزیم زبان را بسته به موقعیت به کار ببریم، میآموزیم که به گونهای ایفای نقش کنیم که گویی زن یا مرد هستیم.
یکی دیگر ازنقد های جودیت باتلر در باره فیمینیسم چنین بیان میگردد: من همیشه به سنت های آزادی جنسی در مباحث فمینیستی، حساس و علاقمند بودم. همیشه نگران جهش های فمینیسم هم بوده ام که بسیار منظم بود و سرکوب گراند. من مخالف هنجارگزاری ها و طرفدار آزادی جنسی هستم. همیشه از این متنفر بودم که فمینیسم تئوری است و همجنس گرایی زنانه باید یک عرف شود. این عقیده همجنس گرایان را فاقد قوه جنسی می کند. در چهارده سالگی که طرفدار این مباحث شدم هیچ چیزی در مورد سیاست نمی دانستم. بعداً در مورد همجنس گرایی یک نوع سیاست را به کار گرفتم و از این گفته متنفرم چرا که معتقدم در جنبش های فمینیستی به زنان با هر دو قوه جنسی به خاطر این میل جنسی شان باید ارج نهاده شود.
فیمینیست های پست مدرن در ارائه نظریات شان اتحاد ملی و بین المللی زنان را زیر سوال برده بیشتر به کثرت فیمینیست ها تا وحدت شان تأکید دارند. و مقوله هایی جنبش های بین المللی زنان را چون هشتم مارچ و سایر رویداد های جهانی برای اتحاد زنان را رد میکنند که بر پایه همین نظریات و همچنان نفی روایت های اساسی معضله جهانی زنان، باور زنان به این فیمینیسم روز تا روز سُسْت تر و کمرنگتر شده و میل شان بیشتر به صفوف سایر فیمینیست ها معطوف میگردد. در قاعده و رأس و در میان صفوف فیمینیست های پست مدرن تردید و دو دلی مستولی است. آنها به این اصطلاحات پر رمز و راز پست مدرنیست ها باور خویش را از دست داده اند آنها در این تردید ها احتمالات فعالیت های تخریبی بمنظور متشتت ساختن صفوف زنان را برای رهایی از ستم اجتماعی را نیز رد نمیکنند. و بیشتر متمایل اند تا به سمت فلسفی شدن شدن نظریات زن و مسئله جنسیت در حرکت و جد و جهد باشند.
پایان قسمت سی و چهارم
(ادامه دارد)