این نوشته کوتاه ترین تاریخی است که چهرۀ ما را در عصرِ حاضر نقاشی کرده است.
مردمی که از تفنگداران ِ سرمایه دار و سرمایه داران ِ چاپلوس حمایت میکنند، برای حمایت از برنامهء سیاسی آنها نیست...این مردم از بس دیده اند هرکس قاتل و دزد بود « مقام عالی» شده است ، حالا تبدیل شده اند به « معامله گر». حمایت شان رشوتی است که به گرگ ها میدهند تا یا در برابر گرگ های دیگر از آنها حفاظت کنند یا کم از کم به گوسپندان آنها ضرری نرسانند.
جامعهء سیاسی ما تبدیل شده است به میدان ِ جنگی که سوپرمارکیت هم است...دکاندارن مشتری هارا به جان هم می اندازند تا سهم بیشتری بگیرند. دکانداران بزرگتر همدست میشوند تا دکانداران کوچکتر را حذف کنند.
نه شرم مانده است نه شهامت : هرچیز را میتوانند معامله کنند. قاتل امروز از بس مطمئن است که پول و قدرت کنونی او میتواند آیندهء قدرت خانواده گی اش را ضمانت کند ، فرزندان خود را برای گرفتن مقام خود در آینده آماده میکنند و فرزندان آنهایی که رفته اند جانشین آنها میشوند...آب از آب تکان نمیخورد.
تا مردم نتوانند قدرت « حسابگیری» پیدا کنند و حساب ِ گذشتهء این گرگ هارا پاک کنند؛ تغییر واقعی رو نخواهد داد...فقط معامله گری بیشتر خواهد شد و سرزمین ما بیشتر از این کشور « آدمک » ها خواهد شد...آدمک هایی که نه شرم دارند و نه شهامت و فقط دلخوشند به این که پاره استخوانی از سفرهء گرگ ها به آنها میرسد. موجودیت اژدهایی به نام « بنیادگرایی» سبب نمیشود که از گرگ ها غافل بمانیم و از ترس اژدها به اینها پناه بیاوریم...آن « تهدید» سبب میشود که جدیتر با اینها برخورد کنیم زیرا در برابر آن خطر به حمایت ما نیاز دارند...
ما نیاز به صداهایی داریم که به جای تبدیل شدن به گروه همسرایان ِ قدرت های حاکم ، خواب را بر اینها حرام کنند...برای مردم آگاهی و هشدار دهند و ساختار قدرت را تغییر دهند...صدا هایی که کم از کم به این گرگ های حاکم بگویند چقدر خونخوار بوده اند...به مردم بگوید آنهایی که خود را «رهبران مجاهد» میخوانند قصرهارا از کدام پول ساخته اند؟ آنکه از غرب آمده بود و در خانهء کرایی میزیست چگونه « میلیونر» شد؟ آنهایی که در برنامه های جامعهء مدنی خود را « مدافع حقوق بشر» میدانند از کدام پول ها صاحب آرگاه و بارگاه شده اند؟ برای روزنامه نگارانی که خود را صدای ملت میدانند در شیرپور کی خانه داد؟ باید از تمام این خاینان حساب پس گرفت و حتا اگر باور داریم که حالا حاکمیت قانون نیست ، نباید این همه را « فراموش» کرد...باید برای خود و فرزندان خود تکرار کرد...باید شرم و شهامت را با شعور زنده کرد...باید خجالت کشید و گرگ ها را خجل کرد...نگذارید لقمه یی را که با خون ما آغشته است راحت فرو برند.