پاسخ شاه امان الله به اتهامات نادر شاه
پیشگفتار :
شاه امان الله ونادرشاه هردو از زعمای افغانستان در قرن بیستم بودند.شاه امان الله بخاطر کسب استقلال کشور از استعمار انگلیس درسال ۱۹۱۹ وتعمیم معارف عصری برای همه اقشار جامعه وپیاده کردن ریفورمهای اجتماعی وفرهنگی درافغانستان وتلاش او در راه برابری حقوقی زنان با مردان شهرت ومحبوبیت دارد. ونادرخان خان بحیث سپهسالار جنگ استقلال درجبهه پکتیا وفتح "تل" وهمچنان نجات دهنده شهرکابل از شر دزدان سقوی بحیث یک پادشاه غاصب ومستبد شهرت دارد.
نادرشاه را به این دلیل غاصب یا غدار می گویند که او جنگ با بچۀ سقو را بنام امان الله خان آغازکرده بود و با شعار اعاده سلطنت به امان الله خان مردم وزیرستان وپکتیا را علیه دار ودستۀ بچۀ سقو بسیج کرد ولی وقتی کابل را از چنگ سقویها گرفت، بجای اعاده سلطنت به امان الله خان ویا تعیین جانشین موقت تا برگشتن شاه امان الله به وطن، خودش پادشاهی را غصب کرد ومشروطه خواهان وهواداران اعلیحضرت امان الله خان را که این عمل نادرخان را محکوم میکردند،به بهانه های مختلف زندانی وشکنجه داد و با اتهامات ناروا وکذائی اعدام نمود.
جلد دوم تاریخ غبار(چاپ۱۹۹۹ امریکا)، بر محور استبداد خاندان حکمران (نادرشاه) می چرخد.پس از آنکه جلد دوم تاریخ غبار را من در سویدن مطالعه نمودم، متوجه شدم که شاه امان الله خان پس از اقامت در ایتالیا یک سال بعد دچارمضیقۀ اقتصادی شده بود و از موضوع به مارشال شاولیخان که در لندن سفیر بود،نامه میفرستد، چون شاولیخان جواب نامه اش را نمیدهد،به نادرخان نامه میفرستد واز او در مورد ملکیتهای خود سوال مینمایدکه از طرف کی سرپرستی میشود؟
نادرشاه ،باتدویر یک جرگه کذائی پاسخهای زشت واتهامات سخیفی بر امان الله خان زده بنام فیصله جرگه به اومیفرستد.شاه امان الله هم آن اتهامات را یک بیک پاسخ داده ضمن نامه ای در جوف چوب دستی به افغانستان میفرستد. نادرخان با کشف این نامه سه نفر را به اتهام آورنده آن دستگیر میکند ویکی را که یک مهاجرهندوستانی بود اعدام می کند.( غبار، جلد۲،صص۱۰۰، ۱۱۵)
از آن زمان من غوره بدل ماندم که کاش آن پاسخ شاه امان الله خان میسر می بود تا از محتوای آن مطلع میشدیم وبا دوستان وارادتمندان آن شاه نیز شریک میساختم.
خوشبختانه اینک آن آرزوی دیرینه ما برآورده شد.آقای قاسم آسمائی دراین اواخر مقاله ای زیرعنوان «کشف الحال نادرخان بقلم اعلیحضرت امان الله خان» بدست نشر سپرده که همان پاسخ اعلیحضرت امان الله خان به نادرخان است. این پاسخ نامه توسط مرحوم محمدابراهیم صفا از زبان اردو به دری ترجمه شده ودر سال ۱۳۵۷ درروزنامه انیس(۲۰تا ۲۸ ماه جواز) به نشر رسیده است وحال توسط آقای اسمائی بازنویسی و اقتباس شده و از طریق انترنت با هموطنان شریک ساخته شده است. ما با ابراز سپاس از زحمات ایشان آن پاسخ نامه را از پورتال افغان جرمن (مورخه ۳۰ سپتمبر۲۰۲۱) عیناً اقتباس وبا دوستان خودشریک میسازیم.
سیستانی ۱۱ /۱۰ / ۲۰۲۱
كشفالحال نادر
به قلم
اعلیحضرت امان الله
(منتشره جراید اردوی هند در هنگام سلطۀ استبدادی نادر غاصب)
ترجمه محمد ابراهيم صفا
(اقتباس از شمارههای ۱۴۴۸۴ــ ۱۴۴۹۱مورخه ۲۰ ــ ۲۸ جوزای ۱۳۵۷ روزنامه انیس)
[قاسم اسمائی ]
دربارۀ محمد ابراهیم صفا
زندهیاد محمدابراهیم صفا فرزند ناظر محمدصفر در سال ۱۲۸۶/ ۱۹۰۷ در باغبانکوچه کابل بدنیا آمد.
محمدابراهیم صفا، فارغ لیسه حبیبیه بود و در سال ۱۳۰۱برای آموزش تلگراف به هند فرستاده شد و بعد از ختم تحصیل در مکتب تلگراف آموزگار بود. صفا به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، اردو و عربی تسلط داشت و نوشتهها و ترجمههای از او باقی مانده است.
محمدابراهیم صفا در بیست شش سالگی (یازدهم عقرب ۱۳۱۱) با سایر اعضای خانواده به زندان افگنده شد. چهار سال اول را در زندان ارگ سپری کرد و بعد از تکمیل شدن زندان قلعه جدید در زندان دهمزنگ، به آنجا منتقل شد. وی بعد از چهارده سال پر مشقت در سن چهل سالگی (سال ۱۳۲۵) از زندان آزاد شد.
صفا شاعر زبردست بود و شعر مشهور «من لالۀ آزادم» از سرودههای معروف اوست که گفته میشود در یکی از کوته قفلیهای زندان دهمزنگ سروده است.
محمدابراهیم صفا در سال ۱۳۵۹ /۱۹۸۰ درگذشته است. روحش شاد، نام و یادش جاودان است.
متن نامه
قسمت اول
اخبارهای کابل که درین روزها بمن رسیده است. عاید باین دورافتاده از وطن خیلی تحریرات عجیبی را داراست.
این تحریرات يك سلسله بیانات رکیک و دشنامهای غلیظ است که نظام مطبوعات هیچ حکومت مهذب نمیتواند آنرا اجازه بدهد. يك دسته حملات و اتهامات است که هیچ اساس ندارد.
قبل از آنکه دروغبافیهای مذکور را تردید کنم، يك نکته بسیار مهم را به دنیا پی برده عنوان داراست و آن این است.
کامیابی جرنیل بیوفا و نمك ناشناس من، محمد نادر بر دو وعدۀ او مبتنی بود. یکی بنام من و برای من خدمت کردن را وعده داده بود و اعلان نموده بود که نه خودش و نه از خاندان او ارادۀ سلطنت را ندارند و اگر او را مجبور کنند نیز قبول نخواهد کرد و این وعدۀ خود را همه وقت به قسمهای شدید تحکیم مینمود.
دوم رضا و رای ملت را شرط نهاده و قلع و قمع حکو مت بچه سقا را به سبب اینکه جهل و استبداد و برخلاف راه ملت بود، مقصد خود نشان میداد.
بعد از آنکه این وعدهها را اعلان و تصریح و تاکید کرد؛ ملت همراهی او را اختیار و لهذا مشارالیه موفق شد.
به مجرد موفقیت، هیچکدام ازین وعدهها را ایفا نه کرد، بلکه ذکر هم نکرد. در اعلانهای خود میگوید که ملت او را مجبور ساخته ولی تمام افغانستان میداند که چند نفر در سلامخانه موجود بود و آنها حیثیت نمایندگی ملت را چقدر داشتند و آنها چه گفتند. آیا ملت غیور قندهار، گروه دزدان را در قندهار بنام کدام شخص مغلوب ساختند و بیرق کدام شخص را برپا نمودند.
ملت از اعلان نادرخان آزرده شده و از آن رو اورا بدعهد، نمك حرام و بیوفا خطاب دادند و خواهند داد.
ازین جهت است که مشارالیه که دیروز قوای سقوی را شکست داد؛ امروز نمیتواند امنیت را حکمفرما بسازد. تا حال نتوانسته است مالیه جمع کند. البته کاری که بزور سرنیزه پیش برده است دوتا است. یکی اشاعت بعضی بیانهای غلط و دوم منع انتخابات. از وکلا در حوالي پايتخت برای لویه جرگه بعضی اشخاص را از بعضی مناطق جمع کردند و بنام آنها يك چند اعلان برای مخالفت این مسافر شایع نمودند که خود آنها که بزور جمع شده بودند و خبر ندارند. در لوی جرگه کسی حق گپ زدن و فکر کردن نداشت. هر چه محمدنادر میخواست بنام آن بیچاره ها اجرا کرد و من همین نکته را در یکی از مکتوبهای خود اسمی شاهولیخان سفیر نوشتم که من میدانم شما هرچه بخواهید بنام وکلای بیچاره میکنید.
کلانشوندگان این ملت همان است که در هر قدم مرا مدافعه کردند. از پیر هفتاد ساله تا طفل دوازده ساله در رکاب من ایستاده با اشرار جنگیدند و جانهای خود را فدای من کردند و تا من آنها را از جنگ باز نداشتم رو نگشتاندند.
این ملت همانست که کسی با مهردلخان، کسی با محمدهاشم خان، کسی با ارجمند محمدامین جان و کسی با غلامنبی خان و کسی باشجاعالدوله خان در شمال و جنوب، در مشرق و مغرب وطن برعلیه دزدان برای من و بنام من جنگیدند. بعضی ازينها مثل عبدالرحمن خان رئيس بلديۀ کابل شهید این راه گردید.
وکلای ملت مرا بد نمیبینند و اگر چه از من بعضی کارها صادر شده است که خطا بودن آن را من امروز میدانم؛ ولی خیانت به ملك و ملت از من سر نزده است و ملت من میدانند که من فدای آرزوی ترقی و خدمت ایشان شده ام، با من ملت مخالفت نکرده است بلکه اوامر مرا صادقانه اطاعت نموده اند و به حکم حضرت الهی ایشان در اول مرا پادشاه ساختند و ده سال خدمت و مدد کرده در مرحله آخرین هم با لشكر من در کابل و راه قندهار تا آن وقت مدافعه کرده اند و دشمن را شکستها دادند تا خودم رفتن را ترجیح دادم.
لهذا افواهاتی را که قلم شخص محمدنادر بنام و کلای ملت شایع کرده از وکلای ملت نیست بلکه از خود اوست.
همچنان در باب شایعه که بنام میرزا میرغلامخان شایع کرده است، صرف عبارت از القای يك فتنه و فساد است ورنه از يك میرزای بیچاره که هیچ زبان خارجی را نمیداند تحریر يك مقاله با فقرات فرانسوی ناممکن است.
من هیچ چیزی برعليه علما بعد از حرکت خود نگفته ام و نه نوشته ام، بلکه علمایسوء را هم چیزی نگفته ام.
البته در وقت حرکت خود علمایسوء را که بچه سقاء را از من مستحقتر اعلان کردند و مرا بیسبب کافر گفتند، تکذیب کردم.
ادامه دارد