امریکا وجهانی سازی ارزشهای ان در قرن ۲۱
هنری کیسنجر یکی ازوزرای خارجه دانشمند امریکا در کتابش زیر نام ( نظم جهانی ) مینگارد :" سیاست خارجی امریکا باز تاب دهنده این است که ارزشهای داخلی ان کشور ، جهانشمول اند و از قابلیت تعمیم به تمامی جوامع بشری برخورد دار اند ." ص ۱۹۷ ترجمه فارسی .
این ارزشها شامل کدام اصول و شاخصها بوده میتواند ؟ ارزشهای فرهنگی ، حقوقی وسیاسی ، اقتصادی ، عنعنوی ، دینی و مذهبی ، ایدیو لوژیک و فکری و یا دستاوردهای تکنولوژی جدید ؟
برای حفظ وتوسعه این ارزشها چه ارگانهای حراستی میتواند ایجاد شود ؟ پولیس ، اردو ویا استخبارات جهانی ؟
شیوه ها وطرق حراست از ارزشها چه میباشد ؟ ( جنگ و توبیخ سرکشان ، تعزیرات ، به انزوا بردن ، تهدید به انجماد دارایی های نقدی یا قطع کمکهای غذایی ، دارویی و در مجموع جیره بندی ؟ ).
با تنوع ارزشهای هر کشور که با گذشت زمان موجود بوده وبقا کرده است ، عام شمول سا زی ارزشهای یک کشور در بسا موارد باعث برخوردها و اصطکاکات شده پیامد ان توام با ویرانی بار بار قاره ها و ممالک بوده است . تفاوت فرهنگها ، اصول و نظامهای حقوقی داخلی ، عدم رشد متوازن جهانی و تفاوتهای سطح زندگی ( برخی تیوریسنهای غرب بصورت خیالی جنگ شمال و جنوب را که ناشی از فقر و غربت جنوب و غنای شمال میدانند به شکل جنگ جهانی سوم رسامی میکنند و هنوز به اصل" غربت عامل جنگ " معتقد اند) ، عنعنات متفاوت که در زندگی هر جامعه ریشه عمیق تر از دین دارد ، عقاید دینی و در میان انها تفاوتهای مذهبی و وجود ایدیولوژی های از هممتفاوت را چگونه میتوان در یک مسیر واحد جهانی تحت شعاع ارزشهای امریکایی در اورد ؟
حوزه حقوقی جهان اسلام را میتوان تابع اصول حقوقی امریکا ساخت ؟ برای حفظ این ارزشها پولیس و اردوی جهانی ایجاد خواهد شد ؟ با جریان سریع رقابتهای تسلیحاتی و وجود ریشه های تفکر ناسیونالیستی در کشور های مقتدر جهان میشود به این واهیات جامه عمل پوشید ؟ (یووال نوح هراری) دانشمند وتحلیگر مسائل جهانی در مورد میگوید پیشرفت امریکا نتیجه ناسیونالیسم ان کشور است که باعث برتری جویی ان شده است .
امریکا از سال ۱۸۸۰ شروع به اعمال یک سیاست خارجی بزرگ کرد و در سال ۱۸۹۰ با توسعه اقتصادی به فکر مناطق نفوذ برای اقتصاد خود گردید . دکتورین آیزنهاور در سال ۱۹۵۷ چنین وصع شد : "منافع حیاتی امریکا جهانی بوده هردو نیم کره و همه قاره هارا در بر میگیرد " این است ارزوی عقب پرده امریکا در جهانی سازی ارزشهایش یعنی داشتن همه قاره در خدمت اقتصاد سرمایه و سود .
در دهه های میانی قرن گذشته ایده های چون حکومت جهانی و کسموپولیتسم بی پیوند از همین تصورات امریکایی نبوده است که حالا زیر نام نظم جهانی واحد تبلیغ میشود این ایده با نظم جهان اسلام ، نظم خاص چینایی و برخی حوزه های دیگر تمدنی مشرق زمین که هنوز اثرات انها در تفکر و اصول نظام داری انها جادارد در تضاد میباشد .
کیسنجر به این باور است که" بخشهای عمده ای از جهان ... مجبور خواهند شد بخاطر ایجاد نظامهای مشروع و تامین رضاییت شهروندان شان ارزشهای امریکایی را بکار گیرند ."
ابراهیم لینکلن میگفت : " تضاد میا ازادی و ظلم مسئله ایست که تنها از راه جنگ مورد آزمون قرار میگیرد و با پیروزی بر چیده میشود ."
امریکایی ها که ارزشهای شانرا جهانی میگویند( به گفته کیسنجر قبول انرا از ناگذیری ها میدانند) راه انرا از گذشته ها جنگ گفته اند وتا حال ادامه میدهند .
اگر جنگ وسیله حفظ ارزشهای امریکایی باشد ، ارزشهای کشورهای دیگر در آتش ان میسوزد واین خود نقَض خشن حقوق دیگران بوده نمیتواند ممثل دموکراسی باشد .
در اول قرن بیست و یک هیچ کشوری با امریکا داخل جنگ نبود ولی بوش در ۵ کشور جهان ۷۰ هزار تن بمب ، اوباما در ۷ کشور جهان یکصد هزار تن بمب و ترامپ در یک و نیم سال اول قدرتش ۴۴ هزار تن بمب ریخت . ایا ان ارزشها ، ارزش اجرای چنین جنایت را دارد ؟
این خود میرساند که ارزشهای امریکایی دور از سایه جنگ و ویرانگری و قتل صدها هزار انسان تحقق پذیر نمی باشد .
گیریم زمانی این ارزشها جهانشمول شود ( حالا ارزشهای تکنولوزی نوین جهانشمول است ) و هردو نیم کره زمین را زیر پوشش در اورد و درحفظ ان از وسیله جنگ ، مجازات و وضع تعزیرات کار گرفته شود مشروعیت ان از کجا سرچشمه میگیرد ؟
انچه امریکایی ها در بحث مشروعیت مطرح میکنند همان اصول قبول شده جهانی است که مبتنی بر ارای مردم ، قانونیت ، تحقق عدالت ، تداوم قانونیت و مشروعیت ، رضائیت و باور مردم است .حقیقت مسئله در همین اصول برملا میگردد که نظام لیبرال سرمایه داری نه انطور است که تیوریسن ها می نگارند و سیاستمداران و مطبوعات تبلیِغ میکنند بلکه ماهیت ان در پوشش دهها نوع بازی های سیاسی و تبلیغی مستور گردیده واقعیتش چیز دیگر میباشد .
کدام عمل جنگی امریکا در بیرون ازان کشور عادلانه بوده است ؟ نقَض حقوق بشر ، ویرانی و قتل و دهها مصیبت ناشی ازان را چگونه میتوان توجیه به حقانیت عدالت و ارزشهای انسانی نمود ؟ در لیبرالترین کشور ها مردم از فقر ، بی دوایی ، خشونت ، سرکوبگری و نقَض حقوق بشر رنج میبرند .
هیچ یک از پرنسیپهای مشروعیت بخشی به این تصور امریکایی ساحه عملی و تحققی نمیدهد .
نوش داروی را که امریکا برای مداوای این دردها سفارش میکند ( لیبرالیسم ) الوده با زهر جنگ و اشغال و تهدید و تعزیرات است که رنج های بر خاسته از انرا تنها مردمان جهان متحمل میشوند . به تصور لیبرالیسم امریکا ، دمو کراسی و رفتن به میدان انتخابات عصاره این نوش دارو است اما تاریخ را فراموش میکند و از مظالملیبرال ترین رژیمها علیه بشریت انکار میورزد .
نجوا های اولینِ لیبرالیستی با خون ووحشت جنگ اول جهانی مواجه شد که دموکراسی ها انرا آغاز کرده بود .
بحران سال ۲۰۰۸ و سر خوردگی های ناشی ازان داستان سرایان لیبرالیسم را باید از زنجیر توهمات غیر اسیب پذیری رژیم های شان رهایی بخشیده باشد و بدانند که کودکان گرسنه ، بی سر پناهان قاره های مختلف ، مهاجرتهای ناشی از جنگ و تجاوز لیبرالیستی ، رقابتهای شدید تسلیحاتی قدرتهای رقیب با صرف تریلیونها دالر درین راه ، بهم اندازی و تشدید حساسیتهای مذهبی ، قومی ، منطقوی ، ساده گیری شیوه های سیاسی ممالک توسعه طلب ، جنگجو ، تروریست با گرایشات مذهبی ( چون اسرائیل و پاکستان ) جالهای تنیده شده و پابندی هایست که محتوای حقیقی بی عدالتی ، فساد و عدم رعایت حقوق بشر و دمو کراسی لیبرالی را از عمق به سطح میاورد ، امروز کدامنقطه جهان نیست که پای امریکا در بر افروزی و تشدید تشنج دخیل نباشد .
بی اعتباری لیبرالیسم و ارزشهای امریکایی به چنان افتضاح رسیده که خود رژیمهای لیبرا نسبت بهمدیگر بد گمان و بی باور شدند ، افغانستان در بی اعتباری این ارزشها در سر خط تحلیل ها قرار دارد ، امریکا و ناتو با تمام قوت نظامی ، صرف ملیاردها دالر ، تربیت و پرورش دهها هزار جاسوس و هوا خواه و جانبدار نتوانست این ارزشهای به اصطلاح انها ایجاد شده را حراست نماید .
اینده بشریت را به ناحق به سی مرغ افسانوی دیده ناشده لیبرال و امید رسیدن به کوه قاف پیوند میزنند ، انچه در گذشته بودند و حالا هستند در اینده بد تر ازان خواهند بود و از موضع منفعتها و اهداف خودی عقب نخواهند نشست .