می رباید افعی جنگ ،طعمه اش را زین دیار

زانکه اینجا کینه است ونفرت است وانزجار

مالک قدرت شدند ناخــــوانده بر دوش وطن

بر شدند بهر بقا با غیض در جنگ و شـرار

غاصب ثروت و ملک و مسکنت گردیده اند

بهر حفظ ناروا انـــدر ستیــــز و گیـــر ودار

عشرت شــــان در بهای ذلـــــت مـــردم بود

فتنه انگیزند،بــــه نام مــــذهب و قوم و تبار

رفعت و آسایش خلق را نمی خواهند از آنک

چون شونداگاه دریابنــــد ، خصــم نا بکار

با جهالت می زیند در بنــــد اوهام و فریب

عافیت سوز است وعظ زاهـــــدو شیخ مکار

تاریک اندیشان ستیزند با رهء فـــــرزانگان

پر کشیده جغد ظلمــــــت سال ها براین دیار

برستیز،با فتنه وجهل ای وطندارزانکه است

بینش و علــــم و معـــارف رحمت پروردگار

ابر ظلمت محــــــو میگردد زنور معـــرفت

صبح نور افشان شگافد سینه ء شبهـای تار

جهد می بایــــد بری بهر صفا و همـــــدلی

زیست می بایــد چو انسان شریف و با وقار

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد