محترم نعیم سلیمی
جایگاه رفیع هگل درگذرگاه سیراندیشه ها
۱۴۰۲/۱۲/۱۹
بیدل،تجدّدیِ ست لباس خیال من
گرصدهزارسال برآیدکهن نیم
غزلیّات:۲۰۰۳
حضرت ابولمعانی بیدل با بکاربردآرایه های ادبی تزئینی اغراق وغلو دربدیع و بیان خودش را انسانی متعلق به هزار سال میداند که کهنگی ندارد.اما صرفنظرازشوخی های شاعرانه اغراق آمیزبیدل؛ حقیقت امراین است که دانشمندان،فضلا،شعراوسایرمشاهیرنامدارجهان چون هگل، مولانا جلال الدین محمد بلخی وامثالهم فرازمانی اند که در سده ها و هزاره ها نمی گنجند.این ها درحقیقت مهمانان تاریخ اند که هرگز ازدر تاریخ بیرون نمی روند.همچنان چنین انسان های فرازمانی نگین های ارزشمند انگشترتاریخ اندکه درخشش آنها ماناست .ولی اشتباه نشود که آموزه ها وطرزدیدفکری چنین انسان ها حرف های قطعی اولی و آخری را برای دانش بشری مطرح نساخته و نمی سازد.زیرا که علم خودش تقرب تدریجی و بی پایان برای دریافت حقیقت به معنی نسبی آن است .
با این مقدمه ی اندک و بازهم درتأکیدآنچه گفته آمد سخن را با نقل قولی ازخود هگل درین راستا آغازمی کنیم که می تواند دریچه گفتمان خوبی را برای باز نمودن لایه های بلند میراث معنوی این دانشمند فرازنه باز نماید:
«هرآنچه که عقلانی ست محکوم به غیرعقلانی شده و میمیرد[زوال پیدا می نماید–تأکید از من است].مگر فلسفه کهن برای همیشه از میان نمی رود .گوهر{هستی } آن در مکتب های فکری نوین نگهداری می گردد.»[1]
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل درحدود 250 سال قبل بتایخ 17 اگست سال 1770 دریک خانواده خرده بورژوازی [خرده مالکین ]در شهراشتوتگارت آلمان به دنیا آمد.اونابغه ای بود با دماغ بحرگونه دانشنامه ای که تمامی عرصه های را که وی خودش را برای آن وقف نموده بود دستخوش دگرگونی ساخت .
برخی ها[پوست مدرنیست ها] تلاش می ورزند تا جایگاه اورادرسیر اندیشه بشری ناچیزجلوه دهند. اما او متفکریست بسا بزرگ که نمی توان با نادیده گرفتن وی از پهلویش با چنین آسانی عبورنمود .
کارل مارکس دراختتامیه مقدمه تصحیح اثر ماندگارش «سرمایه» ازبی حرمتی یوگین دورین Eugen Duhring فیلسوف واقتصاددان سیاسی آلمانی و دیگران در حق باروخ اسپینوزا فیلسوف قرن هفدهم هالندی و یکتن از زمینه سازان عصر روشنگری در قرن هجدهم که وی را «سگ مرده » می پنداشتند یاد آورشده وبا حرمت و قدردانی تمام نقادانه در باره وی [هگل]چنین نوشت: «...بدینوسیله با صراحت اعتراف می نمایم که من خود را شاگرداین متفکربزرگ {هگل} میدانم وحتی اینجا وآنجا درچپتری درمورد "تئوری ارزش" ازسیاق بیان مخصوص به وی استفاده نموده ام.بغرنجی وپیچیدگی ای را که دیالکتیک ازدستان هگل اذیت می شودبه هیچوجه مانع ازآن شده نمی تواند که اورااولین فردی بدانیم که شکل عمومی بکاربرد همه جانبه آنرا {دیالکتیک} ارائه نمود.اگر شما آرزومندید تاهسته ی عقلانیت درداخل پوسته ی عرفانی{آن} دریافت گردد[درآنصورت] با او{هگل} که این {دیالکتیک}بالای فرق سرایستاده باید دوباره به سمت درست آن قرار داده شود.»
متاسفانه درحال حاضرآنچنانیکه درسطح دانشگاه ها درمورد بررسی فلسفه صحبت بعمل می آید؛مانند اسپینوزا با هگل نیزبی حرمتی صورت می گیرد. وسعی بعمل می آید تا با تحریف نظریات هگل،گرایش های متعدد فکری پسامدرنیته را توجیه نمایند.به همین لحاظ است که برای توضیح خصومت پوست مدرنیست هابا هگل، حمید علی زاده نویسنده چیره دست نشریه " در دفاع از مارکسیسم"چنین خاطرنشان می سازد که«هگل درواقعیت امراستدلال های اساسی پسامدرنیسم را قبل ازینکه برای همایش و نمایش حداعظمی فلسفه منحط سرمایه داری عرض اندام نماید، تخریب نمود.این است دلیل عمده و اساسی خصومت آشکار و نهان با اندیبشه های {هگل}درمباحثات رسمی اکادمیک...»[2]
پوست مدرنیست ها مانند فوکو، دریدا، دُلوز،بودریارد ودیگران عینیت و واقعیت جهان هستی را نمی پذیرند وآن را «ماورای روایت ها ، فرا روایت ها ،ابر روایت ها »می خوانند و یا به عبارت دیگری آن را«همگانی»که مترادف «عمومی » ویا«تصورات همه جانبه » نیز می دانند.جالب اینجاست که درعوض مفاهیم فوق الذکر، آنان جهانی از « تفاوت ها» یعنی که جهان اتمی [ که در آن اشیا به مانند ذرات اتم مجزا از یکدیگر و به گونه منزوی بسر می برندوبا هم یکجا نمی شوند –تاکید ازمن است ]را رسامی می نمایند که درچنین جهانی «تصادفات »بر «ضرورت ها» حکومت می کنند .اندیشه علمی برای آنها چیزی جز بحث «قدرت» نیست و به این ترتیب دانش وعلم منبع ظلم ، ستم و بیداد تلقی می گرددکه چنین طرز دید حد اکثری یکجانبه مساله ذهنیت گرایی و گلچین سازی را به یک اصل پذیرفته شده ارتقا میدهد و روش سیستماتیک علمی رامردود میداند.نتیجه آنچه که گفته آمد این است که چنین جهان رسامی شده ، ارائه یک جهانی فوق العاده سرسری و سطحی نگر بوده که درآن تمامی ایده ها و نظریات [درست و یا نادرست ]معتبر اند ودرآن قضاوت ذهنیگرایانه برای اثبات هرگونه دیدگاهی کفایت می نماید .
هگل کاملا با چنین طرز برخوردی به ایده ها و کسالت ذهنی ،ملاحظات سرسری وبینش سطحی گرایانه درعصر خودش مخالفت داشت :
«آنچه که عموما آشناست برای این است که آشناست.مگرقابل ادراک نیست .این است خودفریبی بنهایت همگانی؛[دقیقاً]مانند خودفریبی دیگران؛ فرضیه ای چیزی که شناخته شده [آشناست]وبناً پذیرفتنی ست .»[3]
برای توضیح اظهارات فوق الذکر هگل می خواهم پیرامون پیگیری مشاهده انسانی ازاشیای پیرامونی بالای ابیاتی چند ازمثنوی معنوی مولانا جلا الیدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعرومتفکربزرگ قرن هفتم هجری قمری برابر با اوایل قرن سیزدهم میلادی اشاراتی رادشته باشم :
هردوگون زنبورخوردندازمحل
لیک شد زان نیش وزین دیگرعسمل
هردوگون آهو گیا خوردند وآب
زین یکی سرگین شد وزان مشک ناب
(مثنوی معنوی:دفتراول،بخش 11-حکایت بقال و طوطی )
اینجا بحث قیاس نادرست درمیان است .ظاهرا همه زنبور ها و آهوان با همه انواع مختلفی که دارند یکسان وآشنا به نظرمی رسند ؛ اما در واقعیت امر چنین نیست .هرزنبوری عسل نمی دهد وازنافه ی هرآهویی هم عطر مشک ناب بدست نمی آید .در بحث قیاسی مولانا تمامی ایده ها و مفاهیم درموردانواع زنبورها وآهوان اعتبار یکسانی ندارند.
هگل دراثرماندگارش «پدیدار شناسی روح»که نقل قولی را ازآن آوردیم تأکیدش این است:فرضیه ی اینکه چیزی ویا مفهومی را میدانیم وبا آن آشنا هستیم نمیتواند به یک سطح رفیعی از دانش انسانی مبدل گردد.هگل برای رسیدن برای یک حقیقت یابی علمی برای ما پیشنهاد مینماید که تمامی تعصبات را به دجله بیاندازیم و در جستجوی "یک سفر طولانی توأم با زحمت و مشقت "با "غطه ور شدن سرتاسری "در مورد موضوع مورد بحث [درین دجله] همت ببندیم.همچنان اوپیشنهاد میکند که ما خود را برای چنین کاری "واگذار" نمائیم ؛ تا که قوانین حاکم برطبیعت، جامعه انسانی وآگاهی پنداری، کشف گردند.
همین است اصول رهنمایی کننده هگلی برای مبارزه و تلاش روشنگرانه دقیق،باریک بینانه و سیستماتیک که در سرتاسرآثاروی برای پندارهای عقلانی به مشاهده می رسد.و ازجانب دیگرهمین ست همان اصول زرینی که درگذشته، حالت کنونی وآتیه جایگاه هگل را در بلندای فلسفه مرسوم ومرقوم جهانی قرارمی دهد.
بحث «نو» و« کهنه» در گستره دانش
سوال اساسی این بحث را ازینجا شروع می نمایم که چرا ما بایدنظریات فلسفی کهنه دوصدو پنجاه ساله ی هگل و یا هر متفکر دیگری را به خوانش بگیریم و روزرسانی نمائیم؟
سوال دیگراین ست که آیا تئوری های کهن میتوانند دردی رابرای دغدغه ی اکادمیک امروز با مدنظر داشت "افکار نوین "دوا نمایند.و سوال جانبی دیگر این است که آیا ممکن است تا ایده های نوین کاملا با گذشته وداع نمایند ؟
درپیش در آمداین جستار با نقل قولی از خود هگل آغاز نمودیم و این را توضیح دادیم که هرآنچه که عقلانی است ؛ در آینده محکوم به غیر عقلانی بوده و زوال می یابد.مگر فلسفه کهن برای همیشه از میان نمی رود.بلکه گوهر آن در میان مکاتب فکری نوین حفاظت میگردند.
پوست مدرنیست ها برای ما می گویند که چیزی به نام انکشاف وپیشرفت در طبیعت و یا تاریخ بشروجود ندارد. برداشت آنها ها این است که از اولین انسان مغاره نشینی که درمغاره های نقاشی مینمودند تا شهکارهای پیکاسو ولئوناردو داوینچی هیچ چیزی انکشاف و پیشرفت ننموده است. و به همین ترتیب درعرصه هنرموسیقی وادبیات ازهومر تا شکسپیرواز یوهان سباستیان باخ تا لودویگ فان بتهوون؛گویااساساً هیچگونه پیشرفتی بوجود نیامده است ؛ فقط آنچه را که میتوان دید صرفا تفاوت است وبس.
نتیجتاً همینگونه نیوتون، داروین وانشتاین هیچگونه گام های
اساسی را برای انکشاف بشریت نبرداشته اند .آنچه را میتوان مشاهده
نمود صرفاًیک تغیرتصادفی گفتمانی ست.بنابر استدلال پسا
مدرنیته؛پیشرفت عبارت است از تصوری ازخیالات ماست وبه
مجردیکه مااین تصورخیالی رامشخص بسازیم،از هم می پاشد .بناًبرای
پوست مدرنیست هااین مطلب ازهیچگونه اهمیتی برخوردار نیست .برای اینکه نظریات ودیدگاه های ایشان درجهان واقعی ازقابلیت انطباقی مشخص برخوردارنیست.
برای آنانیکه به جامعه شناسی علمی ،پیشرفت و ترقی علوم باوردارند؛ هیچگونه ادعایی مبنی بر اینکه یک دانشمندکدام فورمول جادویی را کشف نموده باشد وگویا دیگران طی هزاران سال به آن پی نبرده باشند، مطرح نیست .آنچه که برعکس اهمیت دارد این است که دانش بشری[ ذخیره گاه مشترک المنافع معنوی] تجارب علمی انسانی در مسیر تاریخ است که باید نسل های امروز و فردای ما از آن مستفید گردند .جهانبینی یک دانشمند درواقعیت امرپایان مسیر طولانی افکار دیگران ازمارکس و انگلس شروع الی هگل و تا مادی گرایان عصرروشنگری فرانسه ، تا ارسطو، سقراط ،هیراکلیت (هراکلیتوس )الی تمامی فلاسفه یونان باستان، می باشد . این پایان در واقعیت آغازیست برای دیگرانی که درآتیه درمسیراین مخزن علمی گام برمیدارند.
همچنان لازم به یاد آوری است که اندیشمندان هرمرحله ای ازین مسیرکه ازآن نام بردیم ممثل انکشاف و پیشرفت جامعه انسانی بوده وزمینه های بعدی پیشرفت گام به گام معنوی وذهنی را برای آتیه تاریخ فراهم می سازند .
به ادامه دیدگاه هگلی در مورد اینکه گوهرها ونگین های گذشته دانش در مکتب های فکری نوین نگهداری می گردندمثال های زیادی وجوددارند. مثلا مکتب فکری فیساغورس فیلسوف وریاضی دان یونان باستان با نتایج کاری این مکتب درعرصه ریاضی از شهرت بسزایی برخوردارمی باشد .فیساغورس و پیروانش باورداشتند که اعدادوریاضی حقیقت واقعی جهان را تشکیل میدهد.این مکتب روابط میان اعداد را موردبررسی قرارمیداد. اما آنچه که در عین حال برای عده زیادی روشن نیست این بود که هواداران و شاگردان فیساغورس وابسته بک فرقه دینی بودند واعضای این فرقه تحت مقررات سختگیرانه ای بسرمیبردند ومراسم مقیدی را بجا می آوردند.بطور مثال آنها اجازه خوردن گوشت و لوبیا را نداشتند.ودر عین حال پیروان فیساغورس از جمله ی اولین مکتب های فکری بودند که به حلول روح وزندگی بعد ازمرگ باورداشتند.و به این ترتیب می شود گفت که فیساغورسی ها یکی از بنیانگذاران ایدیالیسم فلسفی بودند.ولی در عین حال طوریکه گفته آمد آنها اولین متفکرینی بودند که روابط کمیتی و عددی را در ریاضی بطور مسلسل و سیستماتیک مورد بررسی قرار دادند. مگر این تحقیق و بررسی سیستماتیک کمیتی اعداد در دست یک فرقه مذهبی در یونان باستان توام با اغراق و پوشش تحریف شده ی مرموز [خرافات] همراه بود.ولی باید فراموش نکنیم زمانیکه این بررسی {کمی اعداد}خودرا ازقید یکجانبه فرقه گرایانه بیرون می نمود، به یک سنگ محک بنیادین برای تمامی عرصه های ساینس و دانش بشری مبدل گردید.
البته لازم به یاد آوری است که جریان پیشرفت و انکشاف علمی با یک خط منحنی دایما به جلوبدون وقفه و انقطاع صورت نمی گیرد.مرحله های مختلف پسشرفت میتواند با افول و نزول هایی همراه باشد که راه را برای گامهای ضروری پیشرفت های بعدی به پیش هموارمی نماید .
تا انجا که به توضیح جایگاه بلند هگل در گذرگاه تاریخ اندیشه می شود تا اینجا بسنده میپندارم؛البته مطالب زیاد دیگری چون مبحث دوالیسم ، مونیسم و انقلابی که هگل در فلسفه برپا نمود،وجود دارندکه ایجاب می نماید تادر یک مقاله ی دیگری و در فرصت دیگری روی آنها مکث صورت گیرد وعلاوه برجنبه های انقلابی آموزه های هگل، بایددیگر پهنه های محافظه کارانه و ایدیالیستی دیدگاه های وی مورد تجزیه و تحلیل قرارگیرند.
[1] دردفاع ازهگل، حمید علی زاده ، نشریه "در دفاع از مارکسیسم "
[2] بازهم همانجا
[3] پدیدار شناسی روح ، هگل – ترجمه نشریه " در دفاع از مارکسیسم