محترم حریف معروف
ــ
بیاد بود غنی خان و( ای زماوطنه دلعلونو …)
یک خاطره گک مریض پرسی
یکدوست نهایت مهربان دارم که سی سال از دیدارش بی نصیب هستم.مانند بسا شخصیت های با دانش ، وطندوست وخیلی صمیمی ننگرهار همیشه بهار است.مانند اکثریت مردم سرخرود فارسی گفتن وپښتو سخن زدن اش هیچ ترجمه ضرورت ندارد.در زمانه های قدیم از فاکولته اقتصاد کابل فارغ شده بود.رفتم به سلامش . زمانیکه در راگشود گفت: بیا که نانه بخوریم که بعدأ با هم یکجا میرویم شفاخانه پرسان یک مریض .گفتم کی است وچه تکلیف دارد؟گفت والله راستش که او مرا نمیشناسد اما دوست خسرم است ، نامش غنی خان است، فرزند ارشد فخر افغان.
رفتیم به بیمارستان تکنیکل، فقط صدای جغ جغ چرخش باد پکه سقف اتاق شنیده میشد.در کاملا باز بود.مرد موُقر بلندقامت دارای موهای بلند ماش وبرنج که در کنار چپرکت لم داده بود وترجمه انگلش کتاب جنگ وصلح تولستوی را ورق میزد.دوستم بعد از ادای سلام گفت:زه دحاجی صاحب گران زوم یمه.به حرمت در مقابل ما بلند شد وخیلی با صمیمیت ما را دعوت به نشستن به چوکی مقابل نمود.گفت ، حالا وضع صحی ام خیلی بهتر شده وشاید تا دو روز آينده مرا بفرستند منزل.
کلمات را خیلی شاعرانه وحزین ادا میکرد. در جریان صحبت با وجودیکه از مناسبت جهادی خانواده دوست من آگاهی داشت گفت:نه پوهیږم چي دا څو تنه لیونیان تر څو دا ورور وژنی ته ادامه ورکوي؟ دغه گلبیدین ، ربانی او نورو ته وايم. انگریزانو پو هیږي چی موږ ددالرو او کلدارو زور نلرو.
خلاصه که ادامه داد وگفت : او جوانها! اینجا در پشاور قانون مارشال لا است. هنوز هم انگریز حکومت دارد.حتی اسم همین محل وبیمارستان انگلش است. اما من نمیدانم که سر شما مردمه کدام مار گزیده که بيائيد از نوکر های انگلش سلاح بگیرید وجنگ منافع روس وامریکا را در پتی وپلوان ملک تان پيش ببرین! وادامه داد:روس وامریکا لوي لوي طاقتونه دي بیرته خپل منځ کی جوړ جاړی کوي اما ستاسو پښی او ملا ماتیږي، دغه غمیزه څو څو واری تاریخ کی تکرار شوي دي.مختصرأ باید بعرض برسانم که جناب ایشان در درازای شاید پانزده دقیقه از راندن پرتگالیها توسط انگریز ازنیم قاره هند .... تا تولد پاکستان وقصه رنجیت سنگ وسلطان محمد طلایی تا امواج خروشان آمو دریا میگفت وتکرار میکرد که : ((ای کاش مردم این جغرافیه بزرگ سواد بیشتر میداشتند.))ما را در آغوش گرفت وخدا حافظی نمودیم.
زمانیکه از بیمارستان خارج شدیم دوست عزیزم گفت :حالا خوب شناختی ، این همان مردیست که مانند پدرش خیلی سالها را بخاطر وطن ومردمش در زندان انگلیس سپری نموده. در دانشگاه رابیندرانات تاگور ماستری هنر ها را خوانده ، در امریکا انجنیری تولید شکر را تمام نموده.اینمی شاعر فیلسوف پښتونخواه در کنار ده ها اثر شعری وتاریخی شعر زیبای را که مرحوم استاد اولمیر واستاد سرمت با ابتکار واستعداد ذاتی خویش به سرود ماندگار وطن ما مبدل نمود، سروده!
یاد وروان غنی خان استاداولمیر واستاد سرمست گرامی باد
«ای زماوطنه دلعلونو خزاني زما
ستا هره دره کي دي دتوري نښانی زما
یا خو به دي سیال گړمه وطنه دجهان
یا به ستا په پښو کي توري خاوري گړمه دا ځان
....مسته به دي خاوره کړم په وینه مستاني زما
ای زماوطنه
...در اخیر دوگپ از خودم!
اول حیف که ده او زمانه آي فون نبوداگه نی خوب یک چند قطعه عکس لیش میکدم.دوم نشود که یگان عزیز فامندوک آستین بر بزند بالای شعر ومحتوای هنری _ اجتماعی آن که بیشتر ازنیم قرن قبل سروده شده فی بگیرد ، نقد ونظر بنویسد؟یعنی که تاریخ وزمان را چپه چرخ ندهید!سرزمین, وطن,ویا جغرافیه های مختلف ومتفاوت برای داشتن وساختن! تاریخ فرهنگ واستمرار ، غنی سازی و…. به سمبول ها نماد ها وتراوشهای سترگ فرهنگی نیاز دارد.حتی اگر این نماد ها صفحات سیاه در روند تاریخی خویش داشته باشد.اگر نه توماس جفرسن خودش برده دار بود، ناپلیون هزاران انسان بیگناه را کُشت وچنگیز نیز که موسیچه بیگناهنبود.واین هر سه آدم در کشور وتاریخ شان به بخشی مهم از ( افتخارات) شان مبدل شده!و زنده وپاینده بادافغانستان