محترم نعیم سلیمی

 

نقدی پیرامون رد فلسفه ستیزی مولانا جلال الدین محمد بلخی

قسمت اول

۱۵ عقرب ۱۴۰۳ 

مطالب زیادی درمورد اندیشه های عرفانی فلسفی وتحلیل های ژرف فلسفی مولانا جلال الدین محمد بلخی مشهوربه مولوی شاعرومتفکر بزرگ قرن هفتم هجری قمری ازجانب دانشمندان و پژوهشگران سترگ ادبیات فارسی چون زرین کوب ، احسان طبری، واصف باختری و دیگران درقسمت آشنایی وی با فلسفه یونان و زبان لاتین به رشته تحریر در اورده شده اند.اما به تصوراین نگارنده بهترین مدرک اثباتیه برای این کار بدون حدس وگمانزنی های بیشتر درینمورد آثار و دلنوشته های خود مولاناست که میتواند به گونه مستقیم ما را به اصل موضوع برساند که کمتر به آن پرداخته شده است.

بهترین نکته آغازین برای این موضوع، دفتراول مثنوی معنوی و سرآغاز آن {نی نامه} می باشد که میتواند مارا درزمینه حُب مولانا به فلسفه،موضوعات فلسفی و استدلال های فلسفی کمک نماید:

شادباش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علت های ما

ای تو دوای نخوت وناموس ما

ای تو [افلاطون]و[جالینوس ]ما

حال برای دریافت اینکه مولانا فسلفه ستیز بوده و یا خیر؛ببینیم که افلاطون و جالینوس کی ها بودند که مولانا آنها را «نخوت » و«ناموس » و طبیب تمامی علت های خودش می پنداشت:

افلاطون با تلظ یونانی کهن platon/پلاتون(347-428 ق.م ) یکی ازفیلسوفان بزرگ یونان وآتن درعصرکلاسیک یونان باستان است. به تعبیر دِیَگنوس لائرتیوس نام واقعی اوآریستوکلوس بود و به دلیل هیکل تنومندش به اولقت افلاطون را دادند(کاپلستون،تاریخ فلسفه غرب، 156).

جالینوس( در یونانی گالینوس ، لاتین: Glaudius Glanenus)(129-200م)از پزشکان یونان باستان بود که نظریات او بیشترازهزار سال دیدگاه مسلط در طبابت اروپا بود. لازم به یاد آوری است که جالینوس از جمله مردم فرغامونو یا پرگامون با تلفظ یونانی پرگاموس، شهری ازیونان باستان بود که در شمال باختری اناتولی قرارداشت. این نام دیگر«تروا» همان شهر اسطوره های ایلیاد و اودیسه ،نوشته هُمراست(الیاد و ادیسه ، سعید نفیسی ).

ناگفته نماند که جالینوس در پهلوی طبابت در فلسفه و علوم ریاضی دست بالایی داشت و درسن 42 سالگی متبحر گشت: «آثار جالینوس از نخستین متون یونانی بود که ترجمه و تشریح شد، به ویژه توسط ثابت قره دربغداد.»(رنان کالین(1384)،تاریخ علم، کمبریج.نشرمرکز،صفحه 326 ).

جای شک و تردید نیست که تأثیر و تأثر دانشوران از یکدیگر؛ بخصوص در دایره اندیشه و عرفان از دیر زمان رونقی داشته است. بقول ابوریحان البیرونی «کتاب ها از کتاب ها برمی آیند». به همین ترتیب باید قبول کنیم که اندیشه ها نیز بر اندیشه ها تأثیر گذارند و تعامل تاریخی آنها در مخزن علمی جهانی پیوسته سبب رشد و ارتقای دانش بشری می گردد.

حسن دالوندی یاد آور می شود که « افلاطون را اگر نتوان اولین فیلسوف جهان بر شمرد؛ می توان [ او ] را اولین فیلسوف اشراقی جهان دانست. در تاریخ تمدن بشری ، او اولین کسی است که به طریق تمثیلی، نظریه جامعی در مورد اصالت عالم غیر حسی یا عالم غیب ارائه کرده ، نظریه ای که در جای جای مثنوی مولانا ، مجال تعبیر یافته است. همانگونه که حدس می توان زد، بین اندیشه های مولوی و این حکیم اشراقی شباهت و نزدیکی بیشتراز اختلاف و فاصله، وجود دارد .» ( مجله کیهان فرهنگی ، شماره 222 ، حسن دالنودی ، 15/8/1388 ).

افلاطون در کتاب هفتم جمهوریت جهت طرح نظریات خود از تمثیل غار بهره می جوید . منظور وی از غار اشاره به زندگی این جهانی روزمرگی انسان ها دارد. ساکنین غار نمی توانند جز سایه هایی از اشیای جهان واقعی بیرونی که در پرتو نور آتش به دیوار مقابل آنها انعکاس می یابد، چیز دیگری را ببینند. اساس حکمت افلاطونی اصیل و باقی،و علم بر آن تعلق نمی گیرد.بلکه محل حدس و گمانند و آنچه علم برآن تعلق می گیرد،عالم معقولات است .

«... افلاطون، عالم ظاهر یعنی محسوس و آن را که عوام درک کنند، مجاز[ی] می داند و حقیقت در نزد او ، عالم معقولات است که عبارت از مثل باشد و معتقد شده که عالم ظاهر حقیقت ندارد. اما عدم هم نیست ؛ نه بود است و نه نبود.»(سیر حکمت در اروپا ، تألیف محمد علی فروغی صفحات 18 و 19 ).

مثل مغاره افلاطونی در ابیات مثنوی بازتاب گسترده دارد که نمونه ای از آن را از بخش 79 ، دفتر چهام مثتوی در ذیل می آورم:

نُقل آمد عقل او آواره شد

صبح آمد شمع او بیچاره شد

عقل چون شحنه ست چون سلطان رسید

شحنه بیچاره در کنجی خزید

عقل «سایه حق بود حق آفتاب»

سایه را با آفتاب او چه تاب.

تمثیل دیگری را از بخش هفدهم مثنوی معنوی «دفتر اول» به خوانش می گیریم:

مرغ بربالا و زیر آن سایه اش

می دود برخاک پران مرغ وش

ابلهی صیاد آن سایه شود

می دود چندانکه بی مایه شود

بی خبر کان عکس آن مرغ هواست

بی خبر که اصل آن سایه کجاست

تیر اندازد به سوی سایه او

ترکشش خالی شود از جست و جو

ترکش عمرش تهی شد عمر رفت

از دویدن در شکار سایه تفت

بدون شرح و تفسیر بیشتر؛ ابیات فوق را می توان در تمثیل دیگری از مولانا در بخش 135 دفتر اول مثنوی معنوی ،چنین معنی نمود:

همچو صیادی که گیرد سایه ای

سایه کی گردد ورا سرمایه ای

سایه مرغی گرفته مرد سخت

مرغ حیران گشته برشاخ درخت

کین مدمغ بر که می خندد عجب

اینت باطل اینت پوسیده سبب.

مولانا دریکی از یادداشت های منثورش ؛ مثل افلاطونی سایه را چنین آورده است:

« سخن سایه حقیقت است و فرع حقیقت. چون سایه جذب کرد حقیقت به طریق اولی سخن بهانه است. آدمی را با آدمی آن جزو مناسب جذب می کند نه سخن...»(فیه ما فیه، از گفتار مولانا جلال الدین محمد مشهور به مولوی با تصحیحات و حواشی زنده یاد استاد بدیع الزمان فروزانفر، چاپ سوم – پاییز 1398، انتشارات زوار).

برای دریافت وجه تشابه دیدگاه های فلسفی افلاطونی و مولانا در مورد «عالم ظاهر»[ عالم مجازی ] غرض جلوگیری از طولانی شدن مساله ؛ فقط با آوردن این بحث فلسفی مولانا از دفتر چهارم مثنوی معنوی بسنده می نمایم:

دی یکی می گفت عالم حادثست

فانیست این چرخ و حقش وارثست

فلسفی گفت چون دانی حدوث

حادثی ابر چون داند غیوث

ذره ای خود نیستی از انقلاب

توچه میدانی حدوث آفتاب

کرمکی کاندر حدث باشد دفین

کی بداند آخر و بدو زمین

این به تقلید از پدر بشنیده ای

از حماقت اندرین پیچیده ای

چیست برهان بر حدوث این بگو

ورنه خامُش کن فزون گویی مجو

یک نکته ی بسیار مهم و درخور توجه در مورد تأثیر گذاری افلاطون بر فیلسوفان هم عصرش و اینکه چگونه خود وی تحت تأثیر دانشمندان و فیسلوفان متقدم خودش قرار گرفته و پیوند موضوع با تمثیل های مولانا پیرامون سایه این است که « افلاطون در دوران جوانی ، در مکتب کراتولوس که از جانشینان هیراکلیتوس بود ، آموزش دیده بود، و به همین دلیل می توان اورا شاگرد غیر مستقیم هیراکلیتوس [ پایه گذار دیالکتیک وفیلسوف ایونیایی دوره پیشا سقراطی] دانست. ارسطو معتقد است تأثیری که افلاطون از فلسفه هیراکلیتوس گرفت موجب شکل گیری نظریه مثل[افلاطونی ] گردید. هگل نیز معتقد است که در کتاب منطق اش ، از تمامی گزاره های هیراکلیتوس تأثیر گرفته است.»(دانشنامه ویکی پیدیا ، هراکلیتوس ، 20 جون 2024 ).

حسب یافته های ویکی فقه ؛ ازهیراکلیتوس در متون اسلامی قدیم به نام های مختلف یاد گردیده است .محمد بن محمد فارابی در کتاب تحصیل السعاده، جلد اول ، صفحه 96 اورا ارقلیتس نامیده و به همین ترتیب دیگران اورا بنام های ایراقلیتطس یا ایرقلیتس ، ابرقلیطس ، هیرا قلیطس و اقرا طولس نامیده اند.

به باور ویکی فقه « نقل قول هیراکلیتوس مبنی بر مبدا و منتها بودن آتش ، شکل گیری جهان و عناصر اربعه به عنوان تبدلات آتش و تخریب عالم با خاموشی آن، در منابع متفکران مسلمان نقل شده است.»

ابن سینا در کتاب« الکون الفساد» بدون اشاره به نام هیراکلیتوس درجلد دوم ؛ صفحات 81و 82 و صفحات 95 -96 ، به نقل و نقد نظریه مبدأ بودن آتش پرداخته است .

نگارنده ی این جزوه؛ باری دراقتباس از یک نویسنده ای بنام پال میسن در نشریه گاردین یاد آور شدم که ویلیام شکسپیر نویسنده مشهور انگلیسی« بدون فهم اصطلاحات ، او اضمحلال فیودالیسم و ظهور آغازین سرمایه داری را تشریح نمود...»(نعیم سلیمی ، شکوه های شکسپیر از شوکت سرمایه داری نو پیدا، ۲۱/۰۸/ ۱۴۰۲ ، سایت نشراتی هوډ)، برای خوانش این نبشتار اینجا کلیک کنید

مقاله ی گاردین و ویلیام شکسپیر را از آن جهت یاد آور شدم که در بحث مورد نظر ما؛ با بازتاب اندیشه های فلسفی هیراکلیت در بینش فلسفی مولانا همخوانی دارد . همانگونه که ابن سینا بدون اشاره به هیراکلیتوس ، به نقد و نقل نظریه مبدا بودن آتش پرداخت ؛ به همین ترتیب مولانا جلا الدین محمد بلخی نیز بدون ذکر نام هیراکلیت در آثارش بحث مبدا بودن آتش را در بخش چهلم ، دفتر اول مثنوی مانند نمادی از« قیام عشق و عاشقی » و « علت و سبب» آورده است:

باد و خاک و آب و آتش بنده اند

با من و تو مرده با حق زنده اند

پیش حق آتش همیشه در قیام

همچو عاشق روز و شب پیچان مدام

سنگ بر آهن زنی بیرون جهد

هم به امر حق قدم بیرون نهد

آهن و سنگ و هوا برهم مزن

کین دو می زایند همچون مرد و زن

سنگ و آهن خود سبب آمد و لیک

تو به بالاتر نگر ای مرد نیک

کین سبب را آن سبب آورد پیش

بی سبب کی شد سبب هرگز زخویش.

هیراکلیتوس؛ طوریکه قبلاً از آن به عنوان فیلسوف ایونیایی دور پیشا سقراطی و بنیانگذار دیالکتیک نام بردیم ؛ قرن های متمادی قبل از میلاد بیان نموده بود که:« هیچکس نمی تواند در یک رودخانه دوبار گام نهد»: چرا هنگامیکه برای بار دوم از آن [رودخانه ] عبور می شود، نه دیگر آن رودخانه قبلی است و نه آن آدم قبلی .»(نعیم سلیمی ، بحث « کهنه » و« نو» در اندیشه های مولانا، ۱۱ سرطان ۱۴۰۳ ، نشریه هوډ ، برای خوانش این نبشتار اینجا کلیک کنید

مولانا این بینش عمیق فلسفی هیراکلیت را که در بالا تذکار یافت در قالب ابیات دفتر سوم مثنوی معنوی چنین آورده است :

کاشکی هستی زبانی داشتی

تا زهستان پرده ها برداشتی

هر چه گویی ای «دَم» هستی از آن

پرده دیگر برو بستی بدان

آفت ادراک آن حال است و قال

خون به خون شستن محال است و محال

بلی! واقعیت همین است؛ زمانی که شخصی و یا کسی می خواهد موضوع و مطلبی را تعریف و شرح دهد[ بقول مولا دَم از سخن برآورد]؛ دیگرنه همان شخص ونی هم موضوع مورد نظر به لحاظ زمانی و مکانی مانند قبل موجودیت پیدا می نماید. یعنی که دستخوش تغییر و دگرگونی قرار می گیرد.

این قسمت جزوه را درینجا به اتمام می رسانم و درقسمت بعدی که شاید بخش پایانی نوشته را در بر بگیرد؛ بحث ریشه شناسی و پدیدار شناسی اتهام وارده مبنی برجدال مولانا با فلسفه را در یک فرصت دیگری با خوانندگان گرامی در میان می گذارم.

پایان قسمت اول

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد