این تحقیق؛ قبلاً هم زیر سرنامه [درنگی بر خطیر ترین سوال همه زمانه ها: «باور چیست"؟ و آیا «آبشویهِ لینگام»؛ نازایی را درمان میکند؟!] در برخی از پایگاه ها به نشر رسیده بود؛ ولی بنابر اینکه عمدتاً پس از فاجعه زجرکش کردن دسته جمعی و آتش زدن شهید فرخنده در ماحول گورستان قتال دوشمشیره عرب در کابل؛ و از پرده بر افتادن اسراری از تعویذ و تعویذ نویسی و تعویذ فروشی؛ پرسش ها و سوالات جوانان و هموطنان در زمینه بسیار زیاد شده و حتی بعضاً روزانه اینجانب؛ با چند و چندین سوال از این دست مواجه میشوم؛ لذا صواب دیدم تا موضوع مجدداً نشر و تکثیر شود.
البته متن حاضر همراه با ویرایش هایی میباشد که ممکن است فهم مندرجات را به عده هرچه بیشتری سهل بسازد. ضمناَ به یاد سپردنی است که این مورد با تأثیر شگرد هایی که در هومیوپاتی و در تداوی به وسیله «شبه دوا» ها انجام میشود؛ نیز قابل مقایسه است ولی عجالتاً بحث مستقیم بالای آنها نداریم.
*********
قرار بود درین هفته فصل اول؛ از رساله «تبار» باوری؛ جهل ناگزیر … را خدمت عزیزان پیشکش نمایم؛ که قبلاً عنوان آن حسب ذیل؛ معرفی گردیده بود:
آگاهی نوین تاریخی و مراحل سه گانه توحش، بربریت و تمدن:
مگر مطرح شدن پرسشی از طرف یکی از هموطنان گرامی حاجی “خ.ن” مقیم ایالات متحده امریکا؛ این پلان را به هم زد و حتی حال مرا نیز دیگرگون ساخت.
ایشان طی داستان مفصل؛ نوشته اند که چندماه پیش برای دیدار یکی از اقارب نزدیک؛ به دهلی ـ
هندوستان سفر داشتند و عزیز خود را در حالی دیدند که “بار” گرفته بوده ولی حسب توصیه دکتوران می بایست تا زایمان در هند مانده و تحت مراقبت های ویژه می بوده اند.
اینکه ضمن رعایت توصیه های مراقبتی؛ پاهای این محترمه پندیده بوده و بسی ناهنجاری های دیگر و هکذا مصارف مالی هنگفت را متحمل می گردیده اند؛ باشد به جایش. تمام اینها عبارت است از بخش کوچک مصایب ناشی از مشکل ها که در راه «حامله شدن» و یا «حامله کردن»؛ پس از ازدواج هایی؛ در زنان و مردان نوعروس و نو داماد به ظهور میرسد و آنان را ناگزیر از هزار گونه «به آب و آتش زدن» می گرداند.
اما پرسش این هموطن از منِ هیچمدان؛ در مورد چگونگی دوام این داستان و چیز های مماثل نبوده و حتی علامتی جهت یک عیادت معمول نداده اند.
بهتر است در مورد اصل سؤال؛ متن خودشان را نقل نمایم:
« خواهرم میگفت: زنان و دخترانی که برای صفاکاری و کار های دیگر؛ درِوازهِ (اقامتگاه ما را) میزنند؛ بعضاً وقتی که میدانند من و شوهرم اینجا ماه ها فقط برای اولاد دار شدن استیم و وقت و پول مصرف میکنیم؛ پُسخند زده میگویند:
شما محمدی ها خیلی ساده استین؛ مردم ما این قسم مشکل ها را پیش بگوان می برند و لینگام آنها را حل میکند.
من؛ این سخن ها را با خنده ای تیر کرده بودم ولی روزی که میخواستم از چاندنی چوک دهلی چیزهایی برای سوغات بردن به امریکا بخرم؛ همراهم نزد معبدی مقابل لال قلعه ایستادم نموده گفت:
میدانی؛ حاجی صاحب! این کدام معبد است؟
گفتم: در هند؛ چه زیاد است؟؛ معبد؛ برویم که ناوقت میشود!
گفت: یکبار؛ اینجا نگاه کن!
دیدم زنان زیادی در آن تا و بالا میروند و بسیاری حمایل های گل زرد، جام ها و چیز های دیگر به دست دارند؛ حین ورود پاها را لچ میکنند و بعد حتی پته به پته زینه ها را ماچ نموده بالا یا پایین می
گردند. در یک دیوار؛ تصویری از یک مرد برهنه بود که چار زانو قرار داشت.
همراهم ادامه داد: این تصویر؛ واقعیت دارد؛ در صدر این معبد یک آدم برهنه حقیقی به همینگونه نشسته و تمام این زایرین که به او میرسند با خشوع و خضوعی که ما و شما در عمر پدران خود هم ندیده ایم؛ به او نزدیک میشوند و ضمن خواندن ورد ها و دعا ها؛ بر «لینگام»(آلت تناسلی) او؛ آب یا شیرآب میریزانند و بعد آبشویه را از ته گرفته با خود می برند و با این مایع که مخلوط با عطر و زعفران وغیره هم میشود؛ غسل میکنند و یا هم همانرا می نوشند. یکی از برکات این آبشویه؛ رفع مشکل «نازایی» است!
با این سخنان؛ سرم سیاهی کرد. آخر این؛ در کدام عقل می گنجد؟
من از شما محترم افتخار صاحب؛ که خبر شدم در هند روی چیز های مذهبی شان تحقیق میکنید؛ می پرسم که در یک کشور عصری بزرگترین دموکراسی دنیا حقیقت همین است و یا اینها تهمت و افترای بدنام کننده میباشد؟….»
با عرض احترام و سپاس بسیار خدمت این هموطن مهاجر دنیای دست اول مدرن!؛ خویشتن را نا گزیر میدانم که نخست پیش سخن هایی خدمت ایشان و سایر عزیزان داشته باشم.
البته اینها ضرورت اشد است!
بنده از مدت ها پیش به عزیزان اطمینان داده ام که هیچگاه محض خالی نماندن عریضه؛ حرف و حدیث نمیداشته باشم که موجب ضیاع وقت گرانبهای شان گردد و فکر میکنم عزیزان گرانقدری هم که با مساعدت های مالی و بزرگواری های معنوی شان؛ تلاش های ناچیز مرا در کادر بنیاد روشنگری ی «گوهر اصیل آدمی» مورد حمایت قرار میدهند؛ همچو چشمداشتی دارند و به حق می طلبند که کار و کارمایه من؛ دقیقاً روشنگرانه و بر علاوه حتی المقدور؛ لذت بخش باشد!
یک حقیقت بسیار مهم دیگر نیز بایستی احتراماً خاطرنشان گردد که این سلسله مقالات و آثار حتی الامکان از نظر دوستان اهل خبره و ذیصلاح در زمینه های مربوط میگذرد و سپس به نشر سپرده می شود.
معهذا حدود توان بشری و دایره بنده گی؛ درین راستا خیلی ها پرپهنا نیست و نمیتواند هم باشد و بدینجهت آرزومندی این است که به ویژه سایر صاحب نظران دانشمند هموطن و همسو و همرزم انتقادات و نظریات تکمیلی و غنابخش خویشتن را نسبت به آنها به هرطریقی که خود صواب میدانند؛ ابراز فرموده از خیر و ثمر متوقعه؛ ما و هموطنان سخت محتاج به روشنگری را بی بهره نگذارند.
مقدمتاً خلص نگرش هندوان به بهاگوان (خدا):
در باب نگرش هندوباوران نسبت به خدا و مفاهیم علوی سخن بسیار و اصلاً پایان ناپذیر است. یکى از آنها اصل «ایشتادوا» یا «خداى برگزیده هر شخص» است که براساس آن، هرکس مى تواند منحصراً خدایى را که ترجیح مى دهد به عنوان خداى متعال پرستش کند. رویکرد غیرانحصارى هندوباور نیز به همین اصل باز مى گردد.(که میتواند یک زمینه روانی بزرگ برای “بزرگترین دموکراسی دنیا” باشد!) آنها دیگر خدایان و عقاید را انکار نمى کنند و با آنها ضدیت نمى ورزند، ارچند برای سایران به اندازه مال خودشان ارج و منزلت قائل نباشند.
بنابراین، پرستنده ویشنو، مثلا، همه دیگر خدایان عمده را فرعى مى شمارد، و چنین مى انگارد که آنان خادمان یا تجلیات ویشنوى یکتاى متعال هستند. پرستشگر شیوا نیز به همین صورت.
برشمردن همه خدایانى که در هند مى پرستند فهرستى بهت انگیز به دست مى دهد، منجمله رقم ۳۳ کروری (معادل ۳۳ ملیون) را.
رویهمرفته اینکه هر شخص یک خداى متعال دارد، که ممکن است نام هاى مختلف داشته باشد و دریافت هاى گوناگون از آن بشود، و نیز "دوا"ها، یعنى خدایان و نیروهاى روحانى گوناگونى هم براى او مطرح است. آنها را نیز شایسته احترام و چه بسا پرستش مى داند، اما تجلیات فرعى اصل هایش مى انگارد و اغلب کارکرد ویژه اى براى آنها قائل است.
نویسنده اى بدرستى خاطرنشان کرده است که شاید انسان عمرى را در هند سپری کند و هیچ گاه به یک «مشرک» به مفهوم غربیش و (ایضاً شرقی ـ اسلامی اش) بر نخورد، زیرا حتى روستایى بى سوادى که همین حالا پیشکش هایش را به چندین معبد تقدیم کرده است اذعان دارد که «بهاگوان اِک هى»، یعنى «خدا یکى است». و بالاخره، الوهیت را، علاوه بر اینها، در انسان هاى بسیار مقدس، در حیواناتى همچون گاو، در برخى درخت ها، رودخانه ها و کوه ها، و در محل هاى مقدس بى شمار در پهنه شبه قاره مى توان شاهد بود.
نمود های ظاهری باور ها و مقدس سازی ها:
سرزمین هند مثل سایر زمینه ها در گستره تنوع باور ها (عقاید) هم سرزمین عجیب و حتی فوق عجیب است. ملغمه راز آلود و رنگارنگ و خیلی هم به شدت متضادی که محققان و متتبعان با بی احتیاطی و تنبلی ذهنی یا ناتوانی واژگانی “دین یا آیین هندو” می نامند؛ عبارت است از مجموعه باور های اکثر مردم هند و بعضی از مردم نیپال، که پیروانی در سایر کشورها نیز دارد.
از جمعیت بیش از یک میلیارد نفری هندوستان، حدود هشتصد و پنجاه میلیون نفر خود را هندو مینامند، و حدود هشتاد و نه در صد مردم نیپال نیز هندو به شمار میآیند که این میزان بالغ بر هفده میلیون نفر است. در بنگلادش نیز یازده درصد مردم، یعنی بیش از دوازده میلیون نفر هندویند. آمار هندوها در سایر کشورها بسیار نیست؛ در اندونزی چهار میلیون، در سری لانکا نزدیک به سه میلیون، که پانزده درصد جمعیت این کشور آسیای شرقی است، در پاکستان، بیش از دو میلیون، در مالیزی یک میلیون و چهارصد هزار نفر، در آمریکا حدود نهصد هزار، در جنوب آفریقا حدود چهارصد هزار، و در انگلیس چهارصد و ده هزار نفر.(ارقام مربوط به دهه قبل است!)
کتب متعدد و حجیم دینی هندوها و مجموعه فلکلور (روایات عامیانه) شان دریای بیکرانی است از تمثیلات، حکایات، روایات، اساطیر و افسانه ها که مبتنی بر آنها؛ بعضی هندو باوران گویا پیرو بهاگوان کریشنا هستند و برخی پیرو راما و بعضی کالی و دورگا ماتا و پاره ای هم پیرو شیوا و ویشنو… به نظر میرسد اینها اگر چه در ظاهر با هم اختلاف دارند ولی در باطن یکی باشند.
بدینگونه مذهب هندو(هندو باوری) یک آئین ساده نیست و شناختن درست و دقیق آن کار هر کس نمیتواند باشد. از حیث عمق و وسعت آیین هندو؛ در بین سایر آئینها بی همتاست. هندوئیسم به چندین شاخه ی فرعی و اصلی تقسیم شده است و در بین این شاخه ها مذهب جین و آئین بودا و آئین یوگ از همه مهمتر است.
مذهب جین که مروج آن کسی موسوم به مهاویره وردهانه بوده است مبتنی بر آزادی است. کلمه ی جین از جینا مشتق شده است به معنی پیروزی؛ و منظور از پیروزی؛ پیروزی بر هوی و هوس است. یک شاخه ی دیگر هندوئیسم که برهما نام دارد خود به چندین شاخه تقسیم میشود و فلسفه ی یوگا اساساً مترتب برآن است.
در حالیکه فلسفه یوگ مثبت است و وصول به وجد را غایت زندگی قرار داده است؛ بودیسم بر درد و رنج تاکید کرده؛ تحصیل وجد را غایت زندگی نمیداند. بهمین سبب است که بودیسم درد کشیدن و کشتن هوی و هوس را عامل رسیدن به مرتبه بیدردی میداند .
از سوی دیگر در آیین باستانی هند “برهما” یعنی حقیقت نهایی؛ ما فوق دنیای “عمل” قرار دارد و از این رو برهما فارغ از هر گونه غم و درد است زیرا در جایی که عمل نیست میوه عمل هم که درد باشد نیست. این بخش کیش هندو می آموزد که برای رسیدن به مقام برهما شخص باید از هر نوع کار اعم از خوب و بد دست کشد و در عالم بیخودی فرو رود تا به برهما برسد.
در برخی مناطق هند، «شکتی ـ خدای مادر» را بسیار بزرگ می دارند، به گونه ای که آن را به جای «برهما» قرار می دهند. این مکتب دو شعبه دارد: یک شعبه دست راست است که بیشتر به مباحث نظری (کرمه، سمساره و مانند آن) می پردازد، و شعبه دیگر شعبه دست چپ است که در باره مسائل عملی بحث می کند.
از نظر دیگران؛ این شعبه به شدت غیراخلاقی است. گویا پیروان این فرقه نزد خود مجالسی دارند که در آن، زنان به صورت عریان و برهنه به رقص می پردازند و در همان حال، شراب مخلوط با خون
می نوشند. همچنین حبوبات پخته شده و گوشت و سایر موادی را که در حالت عادی حرام است، می خورند. گفته میشود که پیروان این آیین در این مجالس، خیلی محرمانه، تمام محرمات را مرتکب می شوند.
و اما بخش مهم و شگفت انگیز تر دیگر هندوباوری به بگوان شیوا جی؛ و باور ها و مناسک و مراسمی مربوط میشود که ویژه شیواست. طبق اساطیر عرفانی پوراناها؛ قله ی هیمالایا منزل بگوان شیواست و او رودخانه ی مقدس گنگ را روی سرش نگه داشته است. (گاو؛ حیوان مورد علاقه و
مرکب اوست). پوستر ها و مجسمه های شیوا عمدتاً در حال مدیتیشن به دیده می آید و لذا او به عنوان رئیس یوگی (یوگی راجا) شناخته میشود و شیوه های مختلف شاهکارهای معنوی برای رسیدن به
رستگاری به او نسبت داده شده است. همسر لاهوتی لرد شیوا، الهه پارواتی میباشد که او همچنین دختر هیمالیا و خود؛ خدای قدرت است.
آشنا ترین حالت بگوان شیوا یا (یوگی راجا)
یکی از دو فرزند آنها؛ گنیشه؛ خدای خِرَد و فیل ـ خدایی است با هیبت آدم کوتولهای با سرِ فیل و چهرهای خندان. فرقه هواداران گَنِشَه،”گانَه پتیهها” او را به مثابه مظهر نیروی ناآشکارِ واقعیت میدانند که جهانِ آشکار از او پدیدار شده است. علاوه بر پاروتی؛ کالی و دورگا (زیبا ترین بگوان زنانه) همسران شیوا دانسته میشوند که اغلب گویا تناسخ ها یا تناوب هایی از همان پارواتی اند.
اینگونه شیوا؛ خدای متعال خیلی ازهندو باوران است ولی مخنث و “لم یلد و لم یولد” نه بلکه مصدر آفرینش به طریق زایش و زاینده گی میباشد. تقدس لینگام (آلت تناسلی) شیوا؛ اغلب از همین باور منبعث گردیده است.
در معابدی «لینگام» که مثلاً از نقره ساخته شده در وسط قرار دارد. زیارت کنندگان مرد و زن هر دو به نیایش و استغاثه به درِ خانه این مجسمه (معبود) مشغول بوده هر کدام اذکار و اوراد نیایشی خاصی را زمزمه میکنند و حاجات خود را میطلبند؛ جوانپسران و مردان مؤمن؛ عشق و زن
مطلوب و سعادت خانوادگی و جواندختران و زن های مؤمن خواستگاران و شوهران و فرزندان نیک و خوشبختی وغیرذالک را.
رویهمرفته از جمله ۱۲ معبد بزرگ و باشکوه که براى پرستش لینگا بنا شده اند، معبد سومنات (Somanatha) نیز میباشد که نام و خاطره اش برای ما زیاد آشناست . ثروت هنگفت و خیال انگیز آن نیایشکده که چهارده گنبد طلا داشت، سلطان محمود غزنوى را تحریک کرد تا به سال ۴۱۶ هجرى قمرى به سوى آن لشکر کشد و خزائن انباشته از زر و سیم و گوهرهاى گرانبهاى آن را که طى قرنها گرد آمده بود، تاراج کند.
سلطان محمود با سپاهى انبوه به عنوان بت شکن به سومنات حمله کرد و پس از کشتن گروهى بى شمار از هندوانِ مؤمن، گرز گران خود را بر فرق مجسمه لینگا کوبید. وى براى نشان دادن فتح مبین
خود؛ قطعه هایى از آن را به مکه و بغداد و بلاد اسلامى دیگر فرستاد.
بگذریم. برای پرستش «لینگام» بعضیها آنرا با آب و یا شیر، پاک و استحمام میکنند، دیگران آنرا لمس مینمایند، بعضیها روغنهای خوشبویی به آن میمالند، بعضی آنرا با گلهای تزئینی زینت میکنند و عدهای نیز نذورات خود برای آنرا به کاهن (روحانی) معبد میدهند.
مراسم استحمام و شست و شوی لینگام توسط خادم مذهبی
لینگا هایی در یک ظرف که به نظر میرسد؛ آلت زنانه است، قرار داده شده بالای آن نیز یک مخزن غالباً طلایی واقع است تا دایماً از آن قطرات آب روی لینگام چکیده و آنرا مرطوب نگه دارد. این آب را بعداً جمع کرده و به عنوان (آبی مقدس) بین زایرین معبد تقسیم میکنند که منجمله حکم داروی باروری را دارد.
در بعضی از اجتماعات و محلّات شیوایی، داماد؛ مجسمهای طلایی از این لینگا و یا آلت تناسلی مردانه را که روی زنجیری از طلا نصب شده به گردن عروس میاندازد که او هم هرگز به هیچ دلیلی آنرا از خود جدا نمیسازد.
تمثال لینگام همچنین در نمازخانه های منازل مسکونی یافت میشود و به طور یک کل در همه معابد هندویی و لو که به ویشنو، برهما یا بگوان دیگری هم اختصاص داشته باشد؛ مانند تمثال و مجسمه خود شیوا؛ لینگام حتی در مکانی مهمتر و مرکزی تر جای دارد.
نمونه های نسبتاً بد تراشیده شده آن هم در کنار جاده های روستایی و یا راه های کوهستانی به چشم میخورد. برخی از پیروان این آئین همواره یک لینگام کوچک سنگی را که در یک جعبه غالباً نقرهای قرار داده شده با خود حمل میکنند.
در خرابههای شهرهای هند هزاران مجسمه و نمونه لینگام پیدا شده است که به صورت اولین تمثال و یا مجسمه برای پرستش و نیایش شیوا در آمده بوده اند.
سمبول لینگام؛ معمولاً از گرانیت، سنگ صابون، کوارتز، سنگ مرمر یا فلز ساخته شده است و یونی، یا مهبل را به عنوان پایهٔ خود دارد به نمایندگی از اتحادیهٔ اندام.
در مناسک شیوارتری (شب شیوا) جانبازان عابد؛ دور لینگام میگردند و آن را در سراسر شب می پرستند. هر سه ساعت یک بار با ۵ مادهٔ گرفته شده از گاو (شیر، شیر ترش (دوغ)، ادرار، کره و سرگین) لینگام را شستشو میدهند و به این رسم پانچاگاویا میگویند.
سپس ۵ خوراکی جاودانه (شیر، کره، ماست، عسل و قند) جلوی لینگام قرار میگیرد.
روایات ضد و نقیض فراوان دیگر هم در مورد شیوا و زنان و فرزندانش و لینگا و لینگم (که درین متن ما جمع هردو را«لینگام» خوانده ایم) و اساطیر مربوط هست؛ با نقل یک گونه اسطوره از“پوراناها” در مورد نبرد قدرت میان خدایان اکتفا می نماییم:
«برهما و ویشنو دو خدای اصلی آیین برهمایی بر سر اینکه کدامیک قویتر استند دعوا می کردند و جنگ آنها سبب ترس و وحشت سایر خدایان شده بود. از این رو خدایان نزد شیوا رفته و از او خواستند تا جلوی ویشنو و برهما را بگیرد.
شیوا هم پیش آن دو رفت و خود را به صورت یک لینگای بسیار بسیار عظیم درآورد که ابتدا و
انتهایش در کهکشانها و آسمانها ناپیدا بود. برهما و ویشنو که از مشاهده قدرت شیوا هراسان شده بودند دست از جنگ برداشتند و شیوا از آنها خواست تا لینگای غول آسا را متر کنند و بگویند طول و عرضش چقدر است و ابتدا و انتهایش کجاست؟
برهما به صورت پرنده قو در آمد و به بالا رفت. ویشنو به صورت موش کوری درآمد و به زمین رفت تا لینگا را اندازه بگیرند. مدتهای طولانی گذشت و آن دو از انجام کار عاجز ماندند و تصمیم گرفتند که اندازه ای به دروغ بگویند اما شیوا متوجه فریب آنها شد و خود از میان لینگا بیرون آمد. ویشنو و برهما از وحشت سر تعظیم فرود آوردند و به ضعف خود در برابر شیوا اقرار نمودند!»
با در نظر داشت تمامی این "حقایق" مذهبی؛ اینکه شخص مقدسی در معبدی به حالت بگوان شیوا و به جانشینی او؛ قرار داشته باشد و مناسکی که در مورد مجسمه های لینگام معمول است؛ نزد چنین شخص مقدس نیز اجرا گردد؛ چندان دور از ذهن و برای عقل های انکشاف یافته زیاد عجیب و غریب نیست!
خیلی از متتبعان؛ لینگام را مترادف با فالوس میدانند. فالوس هم به معنای کلمه عضو تناسلی مردان است وبه صورتی نمادین به قوه باروری بشر اشاره می کند و بدین جهت اشکال فرهنگی خاصی در اقوام گوناگون یافته است. کلیساهای روسی و یا مساجد اسلامی با آن فرم خاص گنبد و مناره ها؛ گاهی تعبیری از فالوس را تداعی می کنند. در فرهنگ یونان و روم و سومر نیز شواهدی از نماد فالوس دیده میشود. در انتروپولوژی ،”فالیسیسم” به پرستش نرینه گی انسان مربوط است و این عنصر در هنر های کمیدی یونان باستان جایگاه نیرومندی داشته است.
اینچنین آثار تاریخی معتبری از هرپه و موهنجه دارو و سایر محلات باستانی به دست آمده و منجمله در فلات ایران (در گورستان تاریخی خالد نبی) تجسم های سنگی فراوان و فوق العاده برجسته ای بوده و هست که به وضوح هرچه تمامتر نماد های نرینه گی و مادینه گی بشری میباشند که متعلق به آئین فالیک استند و تخمین میشود بین ۴۰۰۰ تا ۲۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح در آسیای میانه و فلات ایران پیروی می گردیده است.
نمایی از گورستان منسوب به خالد نبی در شمال ایران
حالا؛ «باور = عقیده» چیست؛
و آیا «پسشویه» لینگام؛ نازایی را درمان میکند؟؟
بنده همین دوهفته پیش در مقالتی زیر عنوان “«تارزان»؛ سلطان جنگل و «انومان» خدای جهان؟!” فشرده ای از داستانهای «بچه های جنگل» را آوردم مسلماً نه به خاطر آنکه کودکان 9 ساله تا 99 ساله را “اللو” گفته بخوابانم بلکه به عکس برای آنکه بیدار سازم!
تا جاییکه بررسی نمودم این مقاله نه اینکه کمترین بیننده (و شاید خواننده) را داشت بلکه برای نخستین بار چند سایت همکار نیز درج آنرا ظاهراً بیهوده تلقی فرمودند.
یعنی اینکه ما را چه؛ به افسانه تارزان و انومان و بچه های جنگل؟ ما شکر فلانی زاد و افغان و مسلمان و (اگرشد ـ کمکی انسان) و موجود مدنی ی عاقل و بالغ و نافذ جمیع تصرفات شرعیه خود استیم!!!
بنده؛ با حفظ احترام به نظرات ویژه عزیزان؛ به ناگزیر باز هم شما را نزد همان بچه های جنگلی می برم تا بتوانیم؛ مسئاله «باور (عقیده) چیست؟» را به مدد طبیعت و تجربه زنده این قربانیان “لابراتواری” حی و حاضر؛ مورد حل و فصل قرار دهیم.
در زمره بچه های جنگلی؛ یکی هم این مورد بود:
پسر وحشی اهل ” آویرون” یکی دیگر از این بچههای جنگل است که داستان زندگیش در فیلم “کودک وحشی” اثر ” ترافوته ” به تصویر کشیده شد. او که در قرن هجدهم میزیست توسط کشاورزان
روستای آویرون در جنوب فرانسه کشف شد. روستاییان او را در حالی در جنگل یافتند که مثل یک حیوان وحشی پرسه میزد. آنها بالاخره با زحمت بسیار او را گرفتند ولی مثل تمام بچههای جنگل مدتی بعد از این که او را در میدان روستا به نمایش عموم گذاشتند از آنجا فرار کرد و به دامان طبیعت گریخت.
یک سال بعد دوباره روستاییان او را گرفتند. این بار یک هفته در خانه زنی که به او لباس و غذا داده بود؛ دوام آورد ولی دوباره فرار کرد. از آن پس هر از گاهی به روستا میآمد و از مردم غذا می گرفت ولی باز هم در جنگل و به تنهایی زندگی میکرد.
دو سال بعد در زمستان بسیار سرد ۱۷۹۹-۱۸۰۰ میلادی این پسر وحشی دو باره به میان مردم آورده شد. در آن زمان او ۱۲ سال داشت. دکتر رواندرمانگر فرانسوی ” ژان ایتارد ” او را “ویکتور” نامید و بیش از ۵ سال بر روی او تحقیق کرد و به پیشرفتهایی نیز نائل آمد؛ ولی در یک زمینه هیچ توفیقی نیافت و آن برقراری ارتباط او با مردم دیگر (یعنی با فرهنگ و از جمله باور ها یا عقاید) بود، در نتیجه ویکتور هرگز نتوانست به کسی بگوید: زاده اهل کدام دین و آیین و باور و عقیده .... بود. از خدا و پیغمبری؛ و پیر و پیشوایی چیزی میدانست؛ نه!، در تلاش بهشت و دوزخ و ثواب و عقابی بود؛ نبود، چرا تنها در جنگل رها شد و یا آن اثر زخم کهنهای که روی گردنش است از کجا ایجاد شده است؟؟؟؟
لطفاً با بنده همکاری بفرمائید تا دریابیم که «باورها»ی این ویکتور؛ عبارت از چه ها بودند و چه ها میتوانستند باشند؛ مثلاً آیا او الله باور بود یا مسیح باور، شیوا باور و لینگام باور…؟ آیا اصلاً می توانست خودش را چون آدمیزاد «باور» کند و نهایتاً اصلاً چیزی به مصداق «باور= عقیده» در او می توانست وجود داشته باشد؟؟؟
جواب ها؛ به وضوح؛ نِه و منفی به نظر می آید!
چرا که ما «باور» های خود را از بعدِ فردای تولد؛ همراه با شیر مادر و غذا و آب و اکسیژن و
میکروب و ویروس و زهر… از تالاب خرده فرهنگی که در خانواده و جامعه و محیط های گسترده ترِ مان امتداد دارد؛ اخذ کرده می رویم و به زبان علمی؛ منجمله برای هر جزء باور ها در مغز مان «سیناپس» ها ساخته میشود و عنداللزوم «سلول» های نو به نو ایجاد میگردد. چه بسا طبیعت به خاطر این نیاز و پروسه است که دوران کودکی را در بشر؛ چندین برابر سایر جانداران عالی طویل تر "مقرر" داشته است!
این روند تا ۸ الی ۱۲ ساله گی بسیار شدید و سریع است تا جاییکه به سخن دانشمندان مغز و اعصاب و روان؛ ۸۸ درصد محتویات ضمیر ناخود آگاه مان تا ۸ ساله گی ساخته شده و ساختارهای مربوط مغز مان با آنها انباشته گردیده اند.
لذا اگر "ویکتور"؛ پیغمبر زاده و یا چون عیسی مسیح؛ دمیدهِ خدا در رحم مادرش؛ هم بود؛ این معانی و روابط و نسبت ها را بایستی از محیط طفولیت خویش "کسب" میکرد و می آموخت؛ در حالیکه دایه های ثانوی او (حیوانات جنگل) چنین ذهنیت ها و خاطرات و آموخته ها را نداشتند!
لذا ویکتور؛ تمامی آن فرصت ها و امکانات ویژه اولاده عادی بشری؛ را نداشته و در توحش و فقدان باور و فرهنگ؛ گوشت و پوست و مغز و اعصاب سفت کرده است.
مؤکداً باید توجه داشت؛ اینکه پدر و مادر احتمالی ویکتور هر جناب معزز و مقدس و صاحب هر مجموعه باوری و خرده فرهنگی منجمله «اسلام ناب محمدی!»؛ بوده باشند؛ به حال ویکتور تفاوتی نمیکند؛ چرا که تاکنون هیچ باور و دین و ایمان و خرده فرهنگی بر کُود های ژنتیکی بشری منعکس نشده است و لهذا انتقال آنها به گونه مواریث مادر زادی امکان ندارد.
آدمیزاده گانی مانند ویکتور؛ نمیتوانند اهل «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ ﴿6﴾» یعنی مستدعی «هدایت شدن به راه راست!» باشند و نمیتوانند داعی «صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ ﴿7﴾»؛ یعنی آرزومند از جمع مغضوب شده گان نبودن»؛ چرا که خود شان؛ با اینکه از نطفه و گوهر و هیکل آدمی؛ آمده اند؛ از رسش و پرورش و آموزش آدمی وار (حتی آدم مغضوب و ضاله =
مطرود و گمراه!) در زمان مقرر طبیعی محروم گردیده بلکه به تصادف و به لطف حیوانات و انعام زنده مانده اند و به عبارت روشنتر؛ رسش و پرورش و آموزش در محیط حیوانی و از محیط حیوانی؛ از ایشان؛ حیوان و فقط حیوان؛ درست کرده است!
اینچنین پیش از تولد؛ همه فرزندان بشری؛ فقط از یک گوهر فطری (گوهر اصیل آدمی!) اند و حایز هیچگونه «باور» و دیانت و فرهنگی نیستند و تنها پس از تولد است که به شرط قرار گرفتن در محیط بشری؛ «بشر شدن» آغاز میشود؛ ولیکن خوب یا بد «بشر شدن» را؛ محیط مربوطه و شانس
های نوسان ها درین محیط؛ تعیین میدارد!
لذا تا اینجا ثابت کردیم که ویکتور وحشی ی ما؛ اصلاً «باور»ی ندارد و این؛ معادل است با وضع بشر اولیه اساساً وحشی در ملیون ها سال و حتی در همین چند ده هزارسال قبل.
حالا فرض بفرمائید؛ در عین همین زمان؛ یک دختر معادل ویکتور ( گیریم ویکتوریا؛ یعنی فاقد «باور» و سابقه ذهنی ی بشری) هم می بود و ایشان به حکم غریزه جنسی مشترک میان بشر و حیوان؛ با هم جفت میشدند و از نتیجه؛ نوزادی به دنیا می آمد.
مسلماً این واقعه بس بزرگ؛ تلنگر سختی به مغز ایشان میزد مبنی بر اینکه چه شد که «موجود» سومی همانند پیدا گردید؟
در پی این تلنگر؛ آیا احتمال اینکه آنها به اندام های جنسی خود که حین مجامعت شان؛ کاره نیز همانها بودند؛ متوجه شوند و باور پیدا نمایند که لینگا (نرینه گی) یا در مجموع؛ بستهِ «لینگام» یعنی همان جُفت آلات تناسلی مردانه و زنانه؛ نقش آفریدگاری دارند؛ بیشترین و طبیعی ترین احتمال نیست؟!
آیا از همینجا نمیتواند یک چنین باور ـ لا اقل نزد یکی از جفت های بشری؛ در عصر کاملاً بدوی شکل گرفته باشد؟!
این جفت بشری که خود؛ سابقه ذهنی یا باور قبلی نداشته است؛ مسلماً میتواند؛ این باور را به سوال اساسی همیشه گی بشر در باره «از کجا آمدن؟» پیوند داده و همه را به فرزندان و نسل های بعدی
منتقل نماید.
البته هیچ باور بشر اولیه وحشی؛ آنطور که در همان روزگار؛ شکل گرفته بوده است تا امروز مداومت پیدا نکرده و هزاران دخل و تصرف و تغییر و تراش را به خود دیده است و لیکن خمیره های اکثر همان باور ها؛ خمیرمایه های اصلی باور های بزرگ و منجمله ادیان و مذاهب لاتعد و لاتفسی و نژاد پرستی و کاست پرستی و قوم پرستی …. در عالم کنونی بشری میباشد.
چرا «باور= عقیده» مقدس میشود؟
بشری که به مرحله “ساینس” نرسیده و با دید ساینتفیک یا جهانشناسی ساینتفیک به خود و عالم نظر نمیکند و نمیتواند؛ نظر کند؛ تقریباً منحصرانه وابسته به قوای “وهم و خیال” خویش میباشد. هیچ عجبی ندارد که نمودار های رؤیا و کابوس و تجربه های زمان بیداری در چنین بشری خلط و درهم و برهم بشوند.
چرایی رویداد ها در رؤیا و کابوس و تصادفات بیحد و حصرِ کمتر خوشایند و خواستنی در عُمر بشری منجمله یخبندان ها و توفان ها و سونامی ها و آتشفشانها و زلزله ها و طاعون ها و حتی شب و روز و گرما و سرما و باد و نسیم و بیماری های متعدد تن و روان و ظلم و غدر و جور و جفا و جنگ وغیره همه و همه مانند پرسش های روانسوز؛ همیشه نزد نسل های مختلف بشری مطرح بوده و به سایقه جویندگی علت و معلول و نجات و فلاح؛ آنها را به سوی مبدا ها و منشاء ها و عامل ها کشانیده است.
اینگونه بشر؛ ناگزیر بوده است تا خصوصیات بشری و خصوصیات موجودات زنده را بر همه جریانات و پدیده های طبیعت تعمیم دهد و در آن ها روح و فکر و حب و بغض و مهر و کین و چشمداشت تملق و تضرح تا به سرحد قربانی های انسانی را؛ توهم نماید.
هکذا همین بشر که قادر به دیدن و دریافتن پیوند ها و مناسبات خودش با بزرگان موجود و درگذشته
اش بوده؛ هم به سایقه وابستگی و علایق خونی و خاندانی و قومی و قبیلوی و زبانی و مذهبی … و هم به توهم اینکه نیاکان لابُد به مبداء ها و منشاء ها و عامل های پدیده ها و جریانات بیشتر و بهتر نزدیک بوده اند؛ خود را نیازمند یافته است تا هم پدیده های برجسته و قوای مرموز طبیعت و هم نیاکان بلا فصل خودش را مقدس سازد و مورد نیایش قرار دهد.(آنیمیزم و فتیشیزم… و تبار باوری!)
اینکه خدایان؛ بسی آدمواره و قومی و قبیلوی و نژادی اند؛ ثبوت کامل همین مدعای تعمیم خواص
بشری بر طبیعت و نیز تبار باوری است. خیلی از خدایان؛ جز مشران قبایل قدیم و شاهان و ارباب اقتدار دنیوی در یک زمان (چون یهوه صبایوت [به معنای سردار لشکر ها] و نمرود و فرعون خودمان)؛ نبوده اند و نمیتوانسته اند باشند. این حقیقت؛ عصاره حتی معتبر ترین کتاب های دینی عالم میباشد.
یعنی اینکه بشر برای زنده ماندن و زندگی کردن و آسایش داشتن و به کمال آرزو رسیدن؛ همه اش شکار و تولید مادی نمیکرده و نکرده است بلکه خاصتاً در محیط های حاصلخیز و پر نعمت چون هندوستان؛ بیشتر توسط مقدس سازی ها و عبادات و نذر ها و نیاز ها کوشیده است؛ از عذاب های شناخته و ناشناخته در امان بماند و حتی به «تولد های دیگر» و زندگانی های بهتر به طریق تناسخ و حشر و رستاخیر وغیره نایل آید.
این درست است که همزمان با این روند ها؛ کار و تولید و کشفیات و اختراعات بشری در عالم مادی ادامه داشته و اینک به مراحل کیفیتاً بزرگ وارد شده است. هم این دقیق است که بشریت به یمن کار و تولید و علم و تکنولوژی توانسته است از حالت انطباقی بر طبیعت بدر آید و به مرحله تطبیقی بر آن گذار نماید.
اکنون بشر نوعی مانند سایر حیوانات تمام و کمال محکوم طبیعت نیست و طبیعت را به خواست خویش بسیار ـ و حتی به اندازه های خطرناک ـ تغییر داده و به کیهان نیز دست برده است.
معهذا حتی نمیتوان تصورش را هم کرد که کار و ساینس مانند باور های قدیم به تقدس برداشته شوند
و منجمله به قول اینشتاین؛ نمیتوان و نباید از ساینس؛ خدا ساخت!
مقدس سازی ی شئ و انگاره “در بیرون از خود” به لحاظ دیالکتیک به معنی نامقدس و ناپاک و گنهگار پنداشتن خویشتن خویش است و لهذا مقدس سازی و تمامی پیامد های آن ناشی از احساس عجز و درماندگی و ترس میباشد؛ چیزی که ساینس یعنی شناخت غیر توهمی جهان هستی؛ اگر این احساس قرون را در نهاد بشر نابود نسازد؛ حد اقل آنرا تضعیف میکند و لهذا نیاز به گذار به تقدس های دیگر فروکش مینماید.
ولی بشر نوین و ساینس دان؛ برای اکنون در مقیاس تمام جهان؛ شاید حدود ۲ درصد نفوس بشری است و این یعنی اینکه ۹۸ درصد بشر ناگزیر با باور ها و مقدسات شان؛ زندگی میکنند و میمیرند.
و این یعنی اینکه روح و روان ۹۸ درصد افراد بشر؛ ترکیبی از باور های توهمی و شاعرانه و ساحرانه جمع هزاران گونه بیماری و کمپلکس و ناهنجاری و تروما و اضطراب و ایستریس است.
منجمله بیماری های روانی و عقدات و ناهنجاری های مغزی و عصبی؛ یکی از عوامل عمده ناتوانی های جنسی و ناباروری ها و نازایی هاست و جادو و دُعا و تولید باور تقویت کننده و طمانیت دهنده میتواند؛ اثرات بزرگ درمانی در حد "احتمالات" روی افرادِ به ویژه سخت مؤمن بر جا گذارد.
این موضوع قبلاً توسط ساینس معالجوی هم به اثبات رسیده است و اطبا توانسته اند؛ بسی از امراض را توسط دوا های غیر حقیقی (نامنهاد) و القائات دراماتیک و همانند ها درمان نمایند.
در مورد درمان های عقیدتی هم عین واکنش هاست که اتفاق می افتد. از هزاران و شاید میلیونها سال بدینسو؛ چنین بوده است. تا جاییکه بسیار سخت است درین راستا؛ مرز های روشنی میان شیادی ها و کنش های مؤمنانه ترسیم کرد.
اینجاست که نه پسشویه لینگام منحیث شئ حقیقی بلکه جادوی ایمانی ی مربوط برای مؤمنانش؛ نسبتاً همان اثر و ثمر را میدهد؛ که دمیدن مقدسات دیگر؛ بر سایر مؤمنان محکم و نامتزلزل!
یعنی اینجا اصل و اساس و فلسفه؛ خودِ «باور= عقیده» هاست که اجزای متشکله روح و روان استند و نه آن چیز های حقیقی یا توهمی که باور شده است!
برای عزیزان به ویژه جوانانی که مایل به درک عمقی تر و اکادمیک فعل و انفعالات حیاتی درین عرصه میباشند؛ افزوده میشود که:
از سالها قبل برای دانشمندان معلوم گردیده که دماغ و کلیه اورگان ها و سیستم های بدن یا "عضویت"؛ با محیط داخلی خویش و همچنان با محیط خارج در ارتباط و در حالت کنش و واکنش متداوم و متواتر قرار دارد و طی همین فرایند هاست که کاستی ها و آسیب های حادث شده از عملیه
های درون سیستمی یا تأثیرات محیطی چون مداخله مکروب ها و سموم و نیز ضربات روحی ـ
روانی را مرفوع میسازد و صدمات جسمی را التیام میبخشد و یا با تغییرات داخلی و محیطی؛ توافق و تعادل را باز و باز برقرار میگرداند.
بدین ارتباط آبگینه ای را که هندو باوران معینی پس از مناسک عبادی ی متذکره بدست میآورند و بعدا آنرا مینوشند و یا با آن استحمام نموده حامله میگردند یا حامله میکنند؛ فی النفسه نمیتوان آب جادوئی و اسرار آمیز خواند. خود این پنداشت وعملکرد به لحاظ علم؛ خرافات و موهومات مسلم است ولی همه معجزه و اسرار در مغز انسان نهفته میباشد. در نتیجه آنانیکه با این باورها و تلقین ها بر خورد مثبت دارند و قُرص و محکم یعنی از دل و جان معتقد میباشند؛عکس العمل دماغ شان نیز مثبت است و لهذا شخص احتمالاً نتیجه مثبت میگیرند. در این مورد قانونی بنام «لا آف اترکشن» یا «قانون کشش» وجود دارد که تشریحاتی پیرامون آنرا در لینک زیر میتوانید مورد دقت و انهماک قرار دهید.
http://www.youtube.com/watch?v=8v17Jtaf2fY
جهت معلومات مزید باید تصریح کرد که ویدیوی حاضر به اساس کتابی ساخته شده است که "دی سکرت" نام دارد و مولف آن یکی از خانم های دانشمند شامل در همین ویدیو است.
*********
گفتنی است که درین مختصر رسیدگی به تمامی مجهولات و ملزومات این معادلات؛ میسر نیست و لهذا آرزومندم که همه احکام و استنتاجات؛ خیلی ها نسبی و محتمل در نظر گرفته شده از مطلق
سازی این یا آن مورد پرهیز گردد. لطفاً!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2 comments on “! درنگی بر خطیر ترین سؤال همه زمانه ها”
- اظهار امتنان
دانشور گران ارج محمد عالم افتخار برخوردار دارین باشید.
تحقیق علمی و پژوهشی اخیر تانرا از طریق دانشمند معظم جناب محترم محمد سلیمان کبیر نوری دریافت نموده به خوانش عمیق گرفتم و لذت بردم و مطالب مهم و حیاتی ای را از آن آموختم. مواردی را که مورد تحقیق قرار داده داه اید بکر و قابل تأمل است. موشگافی های تان قابل تحسین و استدلالات تان محکم و سنگین است. قلم تان رساتر باد.
موفقیت های مزید آن فیلسوف پژوهشگر را در امور محوله صمیمانه آرزومندم.
باحرمت
تمیم ابوی
- زهره
سلام .مطالب مفیدو مورد استفاده بود.متشکرم