(برج اسد سال 1385 هجری شمسی)
« مبارز بزرگوار محترم محمد حسیبی !
با تقدیم درود ها و تمنیات نیک؛ مزاحم اوقات گرانبهای شما میشوم.
انگیزهء این جسارت؛ بیننده بودن برنامه (ستلایتی) شما «چه باید کرد»، ناراحتی از کیفیت پخش صدا و تصویر شما درین برنامهء وزین به ویژه در روز بیستم اسد (مرداد) 1385 هـ ش از یکطرف و طرح مهمترین سؤال تاریخ و بشریت در این برنامه با دانشمند متبحر دکتور محیط؛ از طرف دیگر است.
من آدم مهمی نیستم. اما گمان میکنم از ناظر و شریک تجربهء افغانستان در سه دههء اخیر بودن؛ چیز هایی اندوخته ام که بیگمان چون مکمله هایی بر اندیشه ها و تجارب شما و دکتور محیط و دیگر اندیشمندانِ اصیل انسانیت؛ سزاوار افزودن است. من در منطقه ای دهاتی با ترک اسم و رسم وآرزو و هوسِ معمول و مرسوم تنهای تنها و با زیست زیر زمینی به شکل دادن همین یافته ها انهماک دارم.
عصارهء یافته های من از دعوی جلبی های کودکانه و فاجعه بار «کمونیستی!» ، جهاد پاکستانی ـ امریکایی، طالبانیزم، القاعده و ائتلاف بین المللی تروریست پرور «ضد تروریزم!» و دوستیِ گرگ صفتانهء امریکا و غرب با ما افغانستانی ها که گویا امپراتوریِ کمونیستی را ساقط و اسلام ناب محمدیِ «الن دالس» ها، «فوستر دالس» ها و «برژینسکی» ها را پیروز ساخت؛ همین است که در این میانه؛ انسان و انسانیت به بُن بست رسید، توحش بیرقیب تر شد و مردمان زیادی مسخ و مثله و تخدیر و «تسخیر» شدند.
من ماهیت امپریالیزم جهانی و ارتجاع های محلی را در حال حاضر هزار مرتبه رسواتر و آشکارتر از هر زمان دیگر و حتی از پنجسال پیش می بینم ولی احساس و ادراک عمل بر انگیز عامه را هزار مرتبه کمتر حتی از همین زمان آنسوتر می یابم. آیا همهء این ها ثمرهء به افتضاح کشیده شدن «تجربه های سرخ» است، یا بلوغ و نبوغ چهار صد و چند میلیاردر مافیایی، یا تباهی روحی و فتور ژنتیکی بشری؟؟
گاهی به آنجا میرسم که ما و شما؛ همچنانکه نخواهیم توانست گوسفندان را از سلاخی برهانیم؛ مردمان را هم نخواهیم توانست از سرنوشتی محتوم نجات دهیم. ولی با اینهم میخواهیم و باید کار و مبارزه کنیم حتی اگر برای آن باشد که باستان شناسانِ پس از بربریت مدرن؛ علایمی دال بر چیزی بودن نسل و گونهء ما را از کدام مقبره و مغاره بیابند!
این را به دلیلی میگویم که من با مطالعات، مشاهدات و تفکرات اندک که داشتم و دارم بشر را یک حیوان طبیعی میدانستم و میدانم و «انسان» را موجود فرا بیولوژیک و فرا طبیعی که البته مجموعهء سجایا و مختصات آن بر زمینهء استعداد های بیولوژیک و ژنتیک بشر؛ اکتساب و متحقق می گردد؛ چنانکه در فرهنگ گذشتهء ما نیز درک از انسان همان نیست که هر دو پایی بتواند بی هیچ مسؤلیتی این نام منیع را یدک بکشد؛ از جمله:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزو ست!
گفتند : یافت می نشود جسته ایم ما گفت : آنکه یافت می نشود ؛ آنم آرزوست!
به نظر من بشر تاکنون فقط در استثناءات به «انسان» گذشته است. لذا فکر می کنم سؤال اساسیِ عصر ما نبودِ کافیِ «بشرِ انسان» است!
میگویند: اگر خدا و ترس از عقوبت قیامت را از دنیا بر دارند عالم و آدم تباه خواهد شد. اینک ساینس و تکنولوژی و سطحی تر و گسترده تر از آن؛ مظاهر و آثار تمدن سرمایه داری تمام این چیز ها را از دنیا برداشته است و حتی از سنتی ترین و عقب مانده ترین نقاط جهان نیز با سرعت سرسام آوری محو می کند.
اما خوشبختانه به جای این چیز های توهمی؛ آرمان و قهرمان و عشق و قبله گاه واقعی و به طرزی خارق العاده باشکوهِ تقریباً دست نخورده و حتی فراموش شده پا برجاست و آن این است که: به حکم واقعیت عینی و الگو های شگرف تاریخی؛ بشر به خاطری صاحب افزودهء تکاملی «شناخت و معرفت» گردیده (یا طبق اساطیر میوهء ممنوع معرفت را خورده) که «انسان» شود.
به جز راهِ این غایت؛ تمام طریق ها و منزل ها به توحش و بربریت می انجامد.
هدف من؛ احتمالاً دشوار فهم است ولی به هر حال نه عرفان است و نه هومانیسم و مفاهیم مشابه.
بشر یکی از حیوانات طبیعی است که انواع آنها از ویروس های (RNA) و (DNA) یعنی بی سلول های حیه تا موجودات تک سلولی و چندین تریلیون سلولیِ نباتی و حیوانی شاید بیشتر از 50 میلیون عدد است. همهء نفوس نوع بشر موجود در گیتی که در حال حاضر شش میلیارد نفر تخمین می شود؛ حتماً و الزاماً بشر یعنی حیوان طبیعی دارای درجهء معین تکاملی هستند ولی حتماً و الزاماً «انسان» نیستند.
هر فرد بشر؛ به حکم طبیعت و قوانین حیات موجود حیهء موسوم به «بشر» هست و مزیداً مستعد «انسان شدن» هم هست اما «انسان بودن» او مورد سؤال می باشد.
طور مثال ناقص؛ هر فرد بشر مستعد دانشمند شدن، فیلسوف شدن، هنرمند شدن، کیهان نورد شدن وغیره هست؛ اما عناوین «دانشمند»، «فیلسوف»، «هنرمند»، «کیهان نورد» و همانند ها در باب او مورد سؤال است؛ ملاک ها و ضوابطی جهانشمول وجود دارد که بر این سؤال ها پاسخ میدهد و این عناوین را در بارهء فرد تائید یا رد می دارد.
طبعاً برای جهان بینی های مذهبی؛ و توهم های بسیط اعصار متقدم بر آنها؛ میسر نبود که میان عنوان «بشر» و «انسان» تفکیک قایل شوند و مفهوم انتزاعیِ «انسان» را ـ چنانکه شائیسته است ـ از مفهوم طبیعی «بشر» تفکیک نمایند. اما تا حدودی تعجب آور است که ادبیات، جهانبینی ها و فلسفه های فرا مذهبی 5 - 6 قرن اخیر به شمول مارکسیزم چطور؛ چنانکه اهمیت بی مثالِ امر می طلبد؛ به آن انهماک و التفات نکرده اند و تا همین الآن هم بزرگترین متفکران که حرف اول را در جهان می زنند؛ توجه شایان به این تفاوت ژرف و عظیم مبذول نمی دارند؟؟؟
محترم دکتور محیط در برنامهء شما فرمودند که ایدئولوگ های سرمایه داری انگیزهء سود شخصی را در تولید؛ برخاسته از طبیعت بشر تلقی کرده و بر این اساس نظام سرمایه داری و استثمار را جاویدان و «پایان تاریخ» می دانند. ایشان منجمله به اتکا بر تحقیقات و آزمایشات شخص خود وعده دادند که جواب قاطع و نهایی بر این ادعا خواهند داد.
به نظر من تا زمانی که بشر یعنی «حیوان محض» را داریم سخن ایدئولوگ های سرمایه داری حقیقت دارد. حیوان؛ گرچه دارای مغز هست؛ مگر واضحاً با شکم و تحت شکم خود جهان را می سنجد و نسبت به آن واکنش نشان میدهد. لذا بشر که از طبیعت؛ حیوان به دنیا می آید و در محیط حیوانی؛ علی الرغم آرایش ها و بزک های گوناگون فریبنده؛ حیوان باقی میماند؛ تابع کشش های شکم و زیر شکم و غرایز خود محوری و خود نمایی است و با همین انگیزه هاست که حرکت میکند و حتی خود را به کشتن می دهد.
اما انسان که از طبیعت نمی آید بلکه در بیرون از آن توسط اجتماع و تاریخ و فرهنگ ساخته می شود؛ قبل از هر چیز «طبیعتِ» بشرِ حیوان را به دور می افکند، فقط دگرگونی در طبیعتِ بشر است که او را انسان می سازد. مفهوم انتزاعی انسان در کوتاهترین جمله همانا آگاهی و مسؤلیت است؛ آگاهی از خود و ماورای خود و مسؤولیت در برابر نوع و مجموع حیات و هستی است که حداقل آن جامعه و تاریخ و ایکوسیستم می باشد!
بنابرین حتم دارم که محترم دکتور محیط سجایا و فضایل اکتسابی و فراطبیعی را در برابر غرایز و انگیزه های حیوانی قرار میدهند. منتها درین بحث و تمام مباحث دیگر؛ این عدم تفکیک روشن فلسفی و علمی مفاهیم بشرِ حیوان و بشرِ انسان کماکان پرابلم خواهد بود.
ما اکنون بر اساس تاریخ علمی عصر حجر میدانیم که طئ هفت میلیون سال از پیدایش نخستین موجودات بشر نما بدینسو وضعیت عمومی حیات دگرگونی های عظیمی پذیرفته است و منجمله گونه های بشری مختلفی پیدایش یافته و منقرض شده اند. این دوران در چند دورهء زمین شناسی مطالعه می شود که کرهء زمین را اعصار یخچالی زیادی در نوردیده است. گونهء بشر امروزی که نسبت به همه گونه های متقدم تکامل یافته تر است؛ کمتر از دوصد هزار سال عمر دارد.
اگر بشر کنونی؛ چنانکه تا حال نتوانسته است به طور کامل و یا در اکثریت غالب انسان شود؛ با شناخت و آگاهی و اکتساب آنها به زودی ها بر این مقام اکبر و اعظم نایل نشود؛ مانند روزگار «عصر حجر» دگر باره به یک انقراض و تجدید نسل و جهش (DNA) گرفتار خواهد شد و چه بسا زمینهء سانحهء «تکامل بخش» ی چون «عصر یخبندان » را اینبار با دستان خود فراهم خواهد کرد.
ولی از انجا که انسان در هر حال ـ چه در گونهء بشری موجود و چه در گونهء بشری هنوز کمال یافته تر احتمالی در آینده ـ بیرون از نفس طبیعت یا در اجتماع تاریخی و با فرهنگ ؛ آفرینش می یابد؛ توجه و تعمق و خلاقیت و مسؤولیت در قبال اجتماعِ انسان ساز؛ کار عظیم و مهم پیشروان انسانیت است. قدم اول در این راه به عقیدهء من ایجاد ترمینولوژی انسان و جامعهء انسانی و الغای قاطعانه و بیرحمانهء ترمینولوژی های مغشوش و موهوم متضاد با آن در علم و فلسفه و ژورنالیزم و هنر و اطلاعات جمعی است.
شما بشر را؛ انسان کنید (و نام کبیر انسان را با علم و حساب و فورمول از دو پا های وحشی سلب بدارید!)؛ سوسیالیزم علمی مارکس، مدینهء فاضلهء افلاطون و بهشت رؤیایی پیامبران مانند بهاران طبیعت با خیزش و رویش تقریباً ناگهانی پهنای کرهء زمین را فرا می گیرد. مسأله این است!
من عمدتاً در لابراتوار های افغانستان چیز های مهمی درین راستا یافته ام و منجمله می توانم ادعا کنم که نبود «کار» هدفمند و تعیین کننده درین استقا مت را هم؛ کشف کرده ام!
اینکه شما بزرگواران پیرامون الترناتیف وضع هول انگیز موجود جهان مباحثه دارید؛ برایتان مرحبا می گویم؛ ولی تمنا دارم که به دنبال آن به این پرسش نیز بپردازید که آیا با بشر موجود می شود آن الترناتیف را پیاده کرد؟ آیا این بشر اصلاً اهلیت و استحقاق آنرا دارد؟
سخن بر سر قاعده است نه استثنا و استثناءات!
آیا برای صعود به آن بلندی ها به یک گونهء کاملتر بشری نیاز نیست؟
برای عرض اندام کردن چنان گونهء مطلوب؛ آیا یک مهندسی ژنتیک تکاملیِ دیگر را که با دست سانحهء عظیم چون یک عصر یخبندان روی خواهد داد؛ نمیتوان و نباید با یک انقلاب ممکن از بشر طبیعی به انسان فرا طبیعی تعویض کرد؟؟
فکر میکنم که چنین پرسشی نه تنها به جا و به موقع بلکه ارتجالی و مبرم نیز هست و پاسخ بدان؛ در بر گیرندهء پاسخ های سایر مسایل زمان ماست.
تجربهء تمام ادیان و مکاتب اخلاقی و سیاسی دنیا، تجربهء آنچه به نام سوسیالیزم و انقلابات سوسیالیستی در جهان ادعا، اراده و ارائه شد، تجارب احزاب و سازمانهای گارگری و توده ای گوناگون و غیر از آنها طئ 150 سال اخیر همه و همه گویای یک حقیقت عظیم است که پیس کسوتان و پیش آهنگان تئوری و پراتیک در جوامع بشری دچار یک مغالطه و سطحی نگری و آسانگیریی خطرناک و تباهکننده راجع به مفهوم و مقام «انسان» اند.
این درست است که مقتضیات سیاست روزمره گی و تبلیغات تجارتی؛ هنوز بر اغماض آگاهانه روی این مغالطهء نکبت آفرین تأکید دارد ولی بدون طرح و حل آن نمی توان گامی جدی از اینهمه چاه ها و چاله ها و بن بست ها و راهبندان ها فرا تر گذاشت.
حتی در همین قرن 21؛ در همین اوج شگوفندگیی ساینس و ترقیات خیره کننده و معجزه آسای تکنولوژی؛ در جهان بشری 1فیصد بیشتر«انسان» نداریم.
بیش از 70 فیصد نفوس بشری «نسناس» ها هستند. موجودات مقلد و مصرف کننده، محروم از احساس و تفکر و خلاقیت کاری و معرفتی که ممیزهء اساسی «انسان» از سایر حیوانات می باشد.
پس از قریب 25 فیصد بیمار روانی و معتاد و بار دوش؛ 5 فیصد ددان و وحوش بشری را داریم که به دلایل روشن از ددان و وحوش عادی طبیعت به درجات سرسام کننده و قیاس ناپذیری زیان آور و فاجعه گستر هستند.
اذعان میدارم که کشف و دریافت بخش نسناس در جامعهء بشری به من تعلق ندارد. از گذشته های بسیار دور به واقعیت وجودی چنین موجوداتی پئ برده بودند. چنانکه زنده یاد دکتور معین دانشمند بزرگ در ادبیات و لغت فارسی در "فرهنگ" وزین خویش می نگارد:
«نسناس: [ع.](ا.) میمون آدم نما (از قبیل گوریل، شامپانزه، اورانگوتان، ژیبون وغیره). ضح... در بین میمون های آدم نما به نظر میرسد که نسناس غالباً به اورنگوتان (آدم جنگلی) اطلاق شده باشد .... جانوریست افسانه ای شبیه به انسان. (عم) آدم نفهم و بد جنس و بد لعاب و بیشعور (دشنام است) (فرعا. جما) ضح ... گاه به کودکان شیطان و شریر نیز گفته میشود (فرعا . جما)»
با نگاهی به آنچه که مرحوم معین در قبال مقوله های «آدم»، «بشر»، «انسان» و «انسانیت» نگاشته اند؛ چیز های با اهمیت بیشتری روشن می گردد:
بشر: [ع.]( اِ.) مردم، آدمی، انسان.
آدم: [ع.] (اِ.)(اِخ) نخستین انسان، نخستین بشر. (جانـ .) بشر، انسان؛ جزو پستانداران و عالیترین موجود زندهء روی زمین از لحاظ تکامل مغزی. آدم آبی: انسان آبی که قدما می پنداشتند در دریاها زنده گی میکند و آن موجود وهمی است. آدم برفی: مجسمه و هیکل انسانی که از برف سازند. (جانـ .) انسانی که تصور میکنند در قلل هیمالیا زنده گی میکند .
انسان : [ع.](ا.) (جانـ .) جانوری است از تیرهء نخستینان از شاخهء پستانداران؛ ازگونهء آدم ها که به سبب رشد کامل مغز از دیگر جانوران ممتاز است و قدرت بیان افکار به وسیلهء تکلم و خط دارد و تنها جانوری است که همیشه ایستاده راه میرود. ج. انسان ها (ف.) انسانات (ع.) انسان برفی . [= انسان العین] مردمک دیده، سیاههء چشم؛ ج. انسانات.
انسانیت: [ع. انسانیة ](مص. جع.) مردمی، انسان بودن، تربیت و اخلاق نیک که از مشخصات انسان است.
تمام این ضد و مضاد ها و تداخل ها و ترادف های بیجا و زاید در واژه های بشر، آدم، انسان و نسناس که همه منشاء عربی دارد؛ نه به فرزانهء فرهیخته دکتور معین و نه به هیچکدام از اصحاب فرهنگ های لغات ما دارای ربطی است. این خادمان بزرگ و جلیل القدر فرهنگ بشری آنچه را بازتاب میدهند که در ادبیات و فولکلور و دانش و فلسفه و عرفان و هنر و اسطورهء زمانهء شان موجود و مفهوم و رایج است. گرچه سه دهه از در گذشت اسفبار دکتور معین سپری میشود؛ معهذا تاکنون تقریباً هیچ تفاوت قابل ملاحظه در لغات و مصطلحات زبان فارسی رونما نگردیده که اثر و سخن موصوف را «کلاسیک» سازد.
هنوز بهترین قلمزنان و سخنوران ما واژه های یاد شده را به همان معانی می فهمند و به کار می برند که مرحوم دکتور معین نگاشته است.
البته در خیلی از زبانهای عالم برای نامیدن شئ و افادهء مقصد واحد کلمات متعدد و متکثر وجود دارد. ولی مورد طرف بحث ما حتی از نظر لغت شناسی شامل این قاعده نیست بلکه بر عکس یک ارادهء قاهرهء سیاسی زیرکانه و مسلط طولانی آنرا بر زبان و مردم ما تحمیل داشته و تحمیل میدارد. مردم آزادهء عوام به هیچ وجه از واژه های آدم، بشر و انسان و یا آدمیت، بشریت و انسانیت معنای 100 فیصد واحد و یگانه را درک نمیکنند و منظور نمیدارند و حتی جز در ادبیات و نوشتار های رسمی و درباری؛ ادبیات عظیم هزار سالهء فارسی نه تنها آشکارا میان این واژه ها فرق میگذارد بلکه مساعی جمیلهء آگاهانه و خردمندانهء زیادی برای تفکیک و تلطیف مفاهیم این واژه ها به کار می برد.
این ادبیات مؤکداً در راستای تثبیت همان حقیقت که مرحوم معین در توضیح واژهء «انسانیت» آورده است؛ کوشا و مُصِر است: «... انسان بودن، تربیت و اخلاق نیک که از مشخصات انسان است. »
هرگاه واژه های آدم و بشر عین «انسان» باشد؛ بائیست با تغییر دادن واژه ها در مفهوم این جمله تغییری حادث نشود. با دقت توجه فرمائید:
انسانیت یعنی :
« ... انسان بودن ، تربیت و اخلاق نیک که از مشخصات انسان است.»
« ... بشر بودن ، تربیت و اخلاق نیک که از مشخصات بشر است.»
« ... آدم بودن ، تربیت و اخلاق نیک که از مشخصات آدم است.»
می بینیم که مفاهیم با ژرفا و پهنای بزرگ از موردی تا موردی فرق میکند. تا جاییکه اصلاً نمیتوان گفت: انسانیت یعنی بشر بودن؛ چرا که کلمهء «بشر» بار بیولوژیک دارد.
همچنان گفتن اینکه انسانیت یعنی آدم بودن ـ علی الرغم مفهوم اسطوره ای و قدسی کلمهء «آدم» نادرست و ناخراش و ناموزون است. حسب اساطیر آدمیت از آسمان می آید ولی «انسانیت» چیزیست که در زمین ساخته می شود؛ اما قوانین بیولوژیک که بر تمامی جانوران زمین به یکسان حاکم است «انسانیت» را نه می سازد و نه ساخته می تواند بلکه بر عکس آنرا خراب و حتی معدوم می کند. انسانیت؛ زمانی ساخته شده میتواند که بشر بر غرایز و امیال بیولوژیک غلبه نماید و چیز های پرغنا و متعالیتری را جانشین آن ها سازد.
بدینگونه «انسانیت و انسان» مفاهیم غیر اسطوره ای و فرا بیولوژیک اند. جان مسأله در همینجاست.
بنابر این باید لغت نامه های ما حسب آتی اصلاح گردد:
آدم: تعبیری اساطیری از نوع بشر و فرد بشری؛ اولین بشر ، نخستین جد بشر در اساطیر ابراهیمی.
انسان: شخصیت و هویت حاوی صفات و فضایل فرا بیولوژیک که نوع بشر و فرد بشری استعداد خلق و اکتساب و استمرار آنرا دارد. بشر حاکم شده بر غرایز و مشتهیات حیوانی، بشر حایز معرفت از محیط و نظام هستی که معرفتش متضمن مسؤلیت و وجدان تنظیم کنندهء رابطه ها و ضابطه ها در او ست، بشر فرا جهیده از مرحله و خوی و خیم توحش.
بشر: «[ع.](ا.) (جانـ .) جانوری است از تیرهء نخستینان(؟) از شاخهء پستانداران؛ که به سبب رشد کامل مغز از دیگر جانوران ممتاز است و قدرت بیان افکار به وسیلهء تکلم و خط دارد و تنها جانوری است که همیشه ایستاده راه میرود. ج . بشر ها، عالیترین موجود زندهء روی زمین از لحاظ تکامل مغزی. بشر آبی: بشری که قدما می پنداشتند در دریاها زنده گی میکند و آن موجود وهمی است. بشر برفی: مجسمه و هیکل بشری که از برف سازند. (جانـ .) بشری که تصور میکنند در قلل هیمالیا زنده گی میکند.»
آدمیت: صفات و خواص و واجبات و امتیازاتی که اساطیر به ابنای بشر نسبت داده و میدهند.
انسانیت: « [ع. انسانیة](مص. جع.) مردمی، انسان بودن، تربیت و اخلاق نیک که از مشخصات انسان است» . بسیاری از مفاهیم آدمیت در واقع با مفاهیم انسانیت یکی است اما انسانیت واژهء غیراسطوره ای می باشد!
بشریت: عالم نوع بشر و آنچه به آن مربوط است.
نسناس: بشری که در مرحلهء بیولوژیک باقیمانده و یا از تربیت و فضایل انسانی پرت و محروم نگهداشته شده است، بشری که از دستاورد های انسانی میمون وار و مقلدانه بهره میگیرد ولی حایز آگاهی و خلاقیت و مسؤلیت پذیری انسان نیست، بشر نا انسان یا به انسانیت نرسیده، بشر خلاف انسان، بشر ضد مقام و مرتبهء انسانی!
***
جوک است یا حکایت واقعی؛ ولی حقیقتی است سخت ژرف و پر پهنا که؛
زمانی یک ژورنالیست غربی از گارگری سرشناس در روسیه پرسید:
ـ تعداد کمونیست های شوروی اکنون به چند نفر می رسد؟
کارگر در اندیشهء اندوهناکی فرو رفت. و چون تأخیر زیاد شد؛ ژورنالیست خواست زحمت را بر مخاطب خود کم کند؛ لذا گفت: لازم نیست رقم دقیق را به خاطر بیاورید؛ یک تخمین نزدیک به واقع کافیست!
کارگر بالاخره با آه سنگینی پاسخ داد: یک نفر بود و مُرد!
و همان روز ها؛ لنین رهبر انقلاب اکتوبر در گذشته بود.
70 سال تجربهء تاریخ ثابت کرد که این فراست کارگری دقیقاً به جا و به مورد بود!
از طرف دیگر؛ کاملاً هویداست که در سیر تاریخ تکاملیی بشر؛ پیش از آنکه دوران علوم ساینتفیک و تکنولوژی های پیچیده فرا برسد؛ ارباب اندیشه و معنویات؛ شخصیت هایی موسوم به «پیامبران» بودند. درآن زمانه ها همه چیز بشر ـ از قبیله تا قبیله و از قوم تا قوم ـ به رب النوع و خدا و خالق و پروردگاری منتسب بود و در نتیجه پیشروان و معلمان بشریت ناگزیر بودند؛ خویشتن را پیامبر و فرستادهء آن ذوات برترین معرفی بدارند تا بتوانند گوش شنوا بیابند و تعالیمی عرضه بدارند.
درین سلسله محمد مصطفی پیامبر اسلام که یک اکادمی واقعی متشکل از دانشمندان کلامی بشریت 14 قرن پیش را در اطراف خویش گرد آورده بود؛ برجسته ترین اصول و اخلاقیات ادیان و جذاب ترین روایات و دانسته های سلف را تلفیق و دیانت بزرگ و پرغنایی را سامان بخشید که به عدل و قسط و مدینهء فاضلهء دنیوی و بهشت اخروی دعوت میکرد. آرمانها و نیاز های مادی و روحی ایکه بشریت آنروز به سختی در حسرتش میسوخت.
اما همین آخرین پیامبر مدبر و محتاط و مبتکر نیز از نقطهء ضعف و «پاشنهء آشیل» عاری نبود و ناگزیر همه گان را به محض خوانش کلمه ((لا اله الله و محمد رسول الله)) مسلمان و پیرو و اُمت خویش میشناخت.
ابوسفیان و دار و دستهء کارکشتهء سیاست و حکومت در قبیلهء قریش؛ نهایتاً از همین نقطهء ضعف استفاده کرده علی الظاهر اسلام آوردند و چون «ستون پنجم» وارد اردوگاه مسلمانان صدیق و ساده شده دیانت بزرگ محمدی را ظرف کمتر از ثلث قرن از درون منفجر و مضمحل کردند و حتی به احتمال زیاد خود محمد را هم با مرگ نابهنگامی از میان برداشتند.
با احترامات و آرزوهای
(برج اسد سال 1385 هجری شمسی)
« مبارز بزرگوار محترم محمد حسیبی !
با تقدیم درود ها و تمنیات نیک؛ مزاحم اوقات گرانبهای شما میشوم.
انگیزهء این جسارت؛ بیننده بودن برنامه (ستلایتی) شما «چه باید کرد»، ناراحتی از کیفیت پخش صدا و تصویر شما درین برنامهء وزین به ویژه در روز بیستم اسد (مرداد) 1385 هـ ش از یکطرف و طرح مهمترین سؤال تاریخ و بشریت در این برنامه با دانشمند متبحر دکتور محیط؛ از طرف دیگر است.
من آدم مهمی نیستم. اما گمان میکنم از ناظر و شریک تجربهء افغانستان در سه دههء اخیر بودن؛ چیز هایی اندوخته ام که بیگمان چون مکمله هایی بر اندیشه ها و تجارب شما و دکتور محیط و دیگر اندیشمندانِ اصیل انسانیت؛ سزاوار افزودن است. من در منطقه ای دهاتی با ترک اسم و رسم وآرزو و هوسِ معمول و مرسوم تنهای تنها و با زیست زیر زمینی به شکل دادن همین یافته ها انهماک دارم.
عصارهء یافته های من از دعوی جلبی های کودکانه و فاجعه بار «کمونیستی!» ، جهاد پاکستانی ـ امریکایی، طالبانیزم، القاعده و ائتلاف بین المللی تروریست پرور «ضد تروریزم!» و دوستیِ گرگ صفتانهء امریکا و غرب با ما افغانستانی ها که گویا امپراتوریِ کمونیستی را ساقط و اسلام ناب محمدیِ «الن دالس» ها، «فوستر دالس» ها و «برژینسکی» ها را پیروز ساخت؛ همین است که در این میانه؛ انسان و انسانیت به بُن بست رسید، توحش بیرقیب تر شد و مردمان زیادی مسخ و مثله و تخدیر و «تسخیر» شدند.
من ماهیت امپریالیزم جهانی و ارتجاع های محلی را در حال حاضر هزار مرتبه رسواتر و آشکارتر از هر زمان دیگر و حتی از پنجسال پیش می بینم ولی احساس و ادراک عمل بر انگیز عامه را هزار مرتبه کمتر حتی از همین زمان آنسوتر می یابم. آیا همهء این ها ثمرهء به افتضاح کشیده شدن «تجربه های سرخ» است، یا بلوغ و نبوغ چهار صد و چند میلیاردر مافیایی، یا تباهی روحی و فتور ژنتیکی بشری؟؟
گاهی به آنجا میرسم که ما و شما؛ همچنانکه نخواهیم توانست گوسفندان را از سلاخی برهانیم؛ مردمان را هم نخواهیم توانست از سرنوشتی محتوم نجات دهیم. ولی با اینهم میخواهیم و باید کار و مبارزه کنیم حتی اگر برای آن باشد که باستان شناسانِ پس از بربریت مدرن؛ علایمی دال بر چیزی بودن نسل و گونهء ما را از کدام مقبره و مغاره بیابند!
این را به دلیلی میگویم که من با مطالعات، مشاهدات و تفکرات اندک که داشتم و دارم بشر را یک حیوان طبیعی میدانستم و میدانم و «انسان» را موجود فرا بیولوژیک و فرا طبیعی که البته مجموعهء سجایا و مختصات آن بر زمینهء استعداد های بیولوژیک و ژنتیک بشر؛ اکتساب و متحقق می گردد؛ چنانکه در فرهنگ گذشتهء ما نیز درک از انسان همان نیست که هر دو پایی بتواند بی هیچ مسؤلیتی این نام منیع را یدک بکشد؛ از جمله:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزو ست!
گفتند : یافت می نشود جسته ایم ما گفت : آنکه یافت می نشود ؛ آنم آرزوست!
به نظر من بشر تاکنون فقط در استثناءات به «انسان» گذشته است. لذا فکر می کنم سؤال اساسیِ عصر ما نبودِ کافیِ «بشرِ انسان» است!
میگویند: اگر خدا و ترس از عقوبت قیامت را از دنیا بر دارند عالم و آدم تباه خواهد شد. اینک ساینس و تکنولوژی و سطحی تر و گسترده تر از آن؛ مظاهر و آثار تمدن سرمایه داری تمام این چیز ها را از دنیا برداشته است و حتی از سنتی ترین و عقب مانده ترین نقاط جهان نیز با سرعت سرسام آوری محو می کند.
اما خوشبختانه به جای این چیز های توهمی؛ آرمان و قهرمان و عشق و قبله گاه واقعی و به طرزی خارق العاده باشکوهِ تقریباً دست نخورده و حتی فراموش شده پا برجاست و آن این است که: به حکم واقعیت عینی و الگو های شگرف تاریخی؛ بشر به خاطری صاحب افزودهء تکاملی «شناخت و معرفت» گردیده (یا طبق اساطیر میوهء ممنوع معرفت را خورده) که «انسان» شود.
به جز راهِ این غایت؛ تمام طریق ها و منزل ها به توحش و بربریت می انجامد.
هدف من؛ احتمالاً دشوار فهم است ولی به هر حال نه عرفان است و نه هومانیسم و مفاهیم مشابه.
بشر یکی از حیوانات طبیعی است که انواع آنها از ویروس های (RNA) و (DNA) یعنی بی سلول های حیه تا موجودات تک سلولی و چندین تریلیون سلولیِ نباتی و حیوانی شاید بیشتر از 50 میلیون عدد است. همهء نفوس نوع بشر موجود در گیتی که در حال حاضر شش میلیارد نفر تخمین می شود؛ حتماً و الزاماً بشر یعنی حیوان طبیعی دارای درجهء معین تکاملی هستند ولی حتماً و الزاماً «انسان» نیستند.
هر فرد بشر؛ به حکم طبیعت و قوانین حیات موجود حیهء موسوم به «بشر» هست و مزیداً مستعد «انسان شدن» هم هست اما «انسان بودن» او مورد سؤال می باشد.
طور مثال ناقص؛ هر فرد بشر مستعد دانشمند شدن، فیلسوف شدن، هنرمند شدن، کیهان نورد شدن وغیره هست؛ اما عناوین «دانشمند»، «فیلسوف»، «هنرمند»، «کیهان نورد» و همانند ها در باب او مورد سؤال است؛ ملاک ها و ضوابطی جهانشمول وجود دارد که بر این سؤال ها پاسخ میدهد و این عناوین را در بارهء فرد تائید یا رد می دارد.
طبعاً برای جهان بینی های مذهبی؛ و توهم های بسیط اعصار متقدم بر آنها؛ میسر نبود که میان عنوان «بشر» و «انسان» تفکیک قایل شوند و مفهوم انتزاعیِ «انسان» را ـ چنانکه شائیسته است ـ از مفهوم طبیعی «بشر» تفکیک نمایند. اما تا حدودی تعجب آور است که ادبیات، جهانبینی ها و فلسفه های فرا مذهبی 5 - 6 قرن اخیر به شمول مارکسیزم چطور؛ چنانکه اهمیت بی مثالِ امر می طلبد؛ به آن انهماک و التفات نکرده اند و تا همین الآن هم بزرگترین متفکران که حرف اول را در جهان می زنند؛ توجه شایان به این تفاوت ژرف و عظیم مبذول نمی دارند؟؟؟
محترم دکتور محیط در برنامهء شما فرمودند که ایدئولوگ های سرمایه داری انگیزهء سود شخصی را در تولید؛ برخاسته از طبیعت بشر تلقی کرده و بر این اساس نظام سرمایه داری و استثمار را جاویدان و «پایان تاریخ» می دانند. ایشان منجمله به اتکا بر تحقیقات و آزمایشات شخص خود وعده دادند که جواب قاطع و نهایی بر این ادعا خواهند داد.
به نظر من تا زمانی که بشر یعنی «حیوان محض» را داریم سخن ایدئولوگ های سرمایه داری حقیقت دارد. حیوان؛ گرچه دارای مغز هست؛ مگر واضحاً با شکم و تحت شکم خود جهان را می سنجد و نسبت به آن واکنش نشان میدهد. لذا بشر که از طبیعت؛ حیوان به دنیا می آید و در محیط حیوانی؛ علی الرغم آرایش ها و بزک های گوناگون فریبنده؛ حیوان باقی میماند؛ تابع کشش های شکم و زیر شکم و غرایز خود محوری و خود نمایی است و با همین انگیزه هاست که حرکت میکند و حتی خود را به کشتن می دهد.
اما انسان که از طبیعت نمی آید بلکه در بیرون از آن توسط اجتماع و تاریخ و فرهنگ ساخته می شود؛ قبل از هر چیز «طبیعتِ» بشرِ حیوان را به دور می افکند، فقط دگرگونی در طبیعتِ بشر است که او را انسان می سازد. مفهوم انتزاعی انسان در کوتاهترین جمله همانا آگاهی و مسؤلیت است؛ آگاهی از خود و ماورای خود و مسؤولیت در برابر نوع و مجموع حیات و هستی است که حداقل آن جامعه و تاریخ و ایکوسیستم می باشد!
بنابرین حتم دارم که محترم دکتور محیط سجایا و فضایل اکتسابی و فراطبیعی را در برابر غرایز و انگیزه های حیوانی قرار میدهند. منتها درین بحث و تمام مباحث دیگر؛ این عدم تفکیک روشن فلسفی و علمی مفاهیم بشرِ حیوان و بشرِ انسان کماکان پرابلم خواهد بود.
ما اکنون بر اساس تاریخ علمی عصر حجر میدانیم که طئ هفت میلیون سال از پیدایش نخستین موجودات بشر نما بدینسو وضعیت عمومی حیات دگرگونی های عظیمی پذیرفته است و منجمله گونه های بشری مختلفی پیدایش یافته و منقرض شده اند. این دوران در چند دورهء زمین شناسی مطالعه می شود که کرهء زمین را اعصار یخچالی زیادی در نوردیده است. گونهء بشر امروزی که نسبت به همه گونه های متقدم تکامل یافته تر است؛ کمتر از دوصد هزار سال عمر دارد.
اگر بشر کنونی؛ چنانکه تا حال نتوانسته است به طور کامل و یا در اکثریت غالب انسان شود؛ با شناخت و آگاهی و اکتساب آنها به زودی ها بر این مقام اکبر و اعظم نایل نشود؛ مانند روزگار «عصر حجر» دگر باره به یک انقراض و تجدید نسل و جهش (DNA) گرفتار خواهد شد و چه بسا زمینهء سانحهء «تکامل بخش» ی چون «عصر یخبندان » را اینبار با دستان خود فراهم خواهد کرد.
ولی از انجا که انسان در هر حال ـ چه در گونهء بشری موجود و چه در گونهء بشری هنوز کمال یافته تر احتمالی در آینده ـ بیرون از نفس طبیعت یا در اجتماع تاریخی و با فرهنگ ؛ آفرینش می یابد؛ توجه و تعمق و خلاقیت و مسؤولیت در قبال اجتماعِ انسان ساز؛ کار عظیم و مهم پیشروان انسانیت است. قدم اول در این راه به عقیدهء من ایجاد ترمینولوژی انسان و جامعهء انسانی و الغای قاطعانه و بیرحمانهء ترمینولوژی های مغشوش و موهوم متضاد با آن در علم و فلسفه و ژورنالیزم و هنر و اطلاعات جمعی است.
شما بشر را؛ انسان کنید (و نام کبیر انسان را با علم و حساب و فورمول از دو پا های وحشی سلب بدارید!)؛ سوسیالیزم علمی مارکس، مدینهء فاضلهء افلاطون و بهشت رؤیایی پیامبران مانند بهاران طبیعت با خیزش و رویش تقریباً ناگهانی پهنای کرهء زمین را فرا می گیرد. مسأله این است!
من عمدتاً در لابراتوار های افغانستان چیز های مهمی درین راستا یافته ام و منجمله می توانم ادعا کنم که نبود «کار» هدفمند و تعیین کننده درین استقا مت را هم؛ کشف کرده ام!
اینکه شما بزرگواران پیرامون الترناتیف وضع هول انگیز موجود جهان مباحثه دارید؛ برایتان مرحبا می گویم؛ ولی تمنا دارم که به دنبال آن به این پرسش نیز بپردازید که آیا با بشر موجود می شود آن الترناتیف را پیاده کرد؟ آیا این بشر اصلاً اهلیت و استحقاق آنرا دارد؟
سخن بر سر قاعده است نه استثنا و استثناءات!
آیا برای صعود به آن بلندی ها به یک گونهء کاملتر بشری نیاز نیست؟
برای عرض اندام کردن چنان گونهء مطلوب؛ آیا یک مهندسی ژنتیک تکاملیِ دیگر را که با دست سانحهء عظیم چون یک عصر یخبندان روی خواهد داد؛ نمیتوان و نباید با یک انقلاب ممکن از بشر طبیعی به انسان فرا طبیعی تعویض کرد؟؟
فکر میکنم که چنین پرسشی نه تنها به جا و به موقع بلکه ارتجالی و مبرم نیز هست و پاسخ بدان؛ در بر گیرندهء پاسخ های سایر مسایل زمان ماست.
تجربهء تمام ادیان و مکاتب اخلاقی و سیاسی دنیا، تجربهء آنچه به نام سوسیالیزم و انقلابات سوسیالیستی در جهان ادعا، اراده و ارائه شد، تجارب احزاب و سازمانهای گارگری و توده ای گوناگون و غیر از آنها طئ 150 سال اخیر همه و همه گویای یک حقیقت عظیم است که پیس کسوتان و پیش آهنگان تئوری و پراتیک در جوامع بشری دچار یک مغالطه و سطحی نگری و آسانگیریی خطرناک و تباهکننده راجع به مفهوم و مقام «انسان» اند.
این درست است که مقتضیات سیاست روزمره گی و تبلیغات تجارتی؛ هنوز بر اغماض آگاهانه روی این مغالطهء نکبت آفرین تأکید دارد ولی بدون طرح و حل آن نمی توان گامی جدی از اینهمه چاه ها و چاله ها و بن بست ها و راهبندان ها فرا تر گذاشت.
حتی در همین قرن 21؛ در همین اوج شگوفندگیی ساینس و ترقیات خیره کننده و معجزه آسای تکنولوژی؛ در جهان بشری 1فیصد بیشتر«انسان» نداریم.
بیش از 70 فیصد نفوس بشری «نسناس» ها هستند. موجودات مقلد و مصرف کننده، محروم از احساس و تفکر و خلاقیت کاری و معرفتی که ممیزهء اساسی «انسان» از سایر حیوانات می باشد.
پس از قریب 25 فیصد بیمار روانی و معتاد و بار دوش؛ 5 فیصد ددان و وحوش بشری را داریم که به دلایل روشن از ددان و وحوش عادی طبیعت به درجات سرسام کننده و قیاس ناپذیری زیان آور و فاجعه گستر هستند.
اذعان میدارم که کشف و دریافت بخش نسناس در جامعهء بشری به من تعلق ندارد. از گذشته های بسیار دور به واقعیت وجودی چنین موجوداتی پئ برده بودند. چنانکه زنده یاد دکتور معین دانشمند بزرگ در ادبیات و لغت فارسی در "فرهنگ" وزین خویش می نگارد:
«نسناس: [ع.](ا.) میمون آدم نما (از قبیل گوریل، شامپانزه، اورانگوتان، ژیبون وغیره). ضح... در بین میمون های آدم نما به نظر میرسد که نسناس غالباً به اورنگوتان (آدم جنگلی) اطلاق شده باشد .... جانوریست افسانه ای شبیه به انسان. (عم) آدم نفهم و بد جنس و بد لعاب و بیشعور (دشنام است) (فرعا. جما) ضح ... گاه به کودکان شیطان و شریر نیز گفته میشود (فرعا . جما)»
با نگاهی به آنچه که مرحوم معین در قبال مقوله های «آدم»، «بشر»، «انسان» و «انسانیت» نگاشته اند؛ چیز های با اهمیت بیشتری روشن می گردد:
بشر: [ع.]( اِ.) مردم، آدمی، انسان.
آدم: [ع.] (اِ.)(اِخ) نخستین انسان، نخستین بشر. (جانـ .) بشر، انسان؛ جزو پستانداران و عالیترین موجود زندهء روی زمین از لحاظ تکامل مغزی. آدم آبی: انسان آبی که قدما می پنداشتند در دریاها زنده گی میکند و آن موجود وهمی است. آدم برفی: مجسمه و هیکل انسانی که از برف سازند. (جانـ .) انسانی که تصور میکنند در قلل هیمالیا زنده گی میکند .
انسان : [ع.](ا.) (جانـ .) جانوری است از تیرهء نخستینان از شاخهء پستانداران؛ ازگونهء آدم ها که به سبب رشد کامل مغز از دیگر جانوران ممتاز است و قدرت بیان افکار به وسیلهء تکلم و خط دارد و تنها جانوری است که همیشه ایستاده راه میرود. ج. انسان ها (ف.) انسانات (ع.) انسان برفی . [= انسان العین] مردمک دیده، سیاههء چشم؛ ج. انسانات.
انسانیت: [ع. انسانیة ](مص. جع.) مردمی، انسان بودن، تربیت و اخلاق نیک که از مشخصات انسان است.
تمام این ضد و مضاد ها و تداخل ها و ترادف های بیجا و زاید در واژه های بشر، آدم، انسان و نسناس که همه منشاء عربی دارد؛ نه به فرزانهء فرهیخته دکتور معین و نه به هیچکدام از اصحاب فرهنگ های لغات ما دارای ربطی است. این خادمان بزرگ و جلیل القدر فرهنگ بشری آنچه را بازتاب میدهند که در ادبیات و فولکلور و دانش و فلسفه و عرفان و هنر و اسطورهء زمانهء شان موجود و مفهوم و رایج است. گرچه سه دهه از در گذشت اسفبار دکتور معین سپری میشود؛ معهذا تاکنون تقریباً هیچ تفاوت قابل ملاحظه در لغات و مصطلحات زبان فارسی رونما نگردیده که اثر و سخن موصوف را «کلاسیک» سازد.
هنوز بهترین قلمزنان و سخنوران ما واژه های یاد شده را به همان معانی می فهمند و به کار می برند که مرحوم دکتور معین نگاشته است.
البته در خیلی از زبانهای عالم برای نامیدن شئ و افادهء مقصد واحد کلمات متعدد و متکثر وجود دارد. ولی مورد طرف بحث ما حتی از نظر لغت شناسی شامل این قاعده نیست بلکه بر عکس یک ارادهء قاهرهء سیاسی زیرکانه و مسلط طولانی آنرا بر زبان و مردم ما تحمیل داشته و تحمیل میدارد. مردم آزادهء عوام به هیچ وجه از واژه های آدم، بشر و انسان و یا آدمیت، بشریت و انسانیت معنای 100 فیصد واحد و یگانه را درک نمیکنند و منظور نمیدارند و حتی جز در ادبیات و نوشتار های رسمی و درباری؛ ادبیات عظیم هزار سالهء فارسی نه تنها آشکارا میان این واژه ها فرق میگذارد بلکه مساعی جمیلهء آگاهانه و خردمندانهء زیادی برای تفکیک و تلطیف مفاهیم این واژه ها به کار می برد.
این ادبیات مؤکداً در راستای تثبیت همان حقیقت که مرحوم معین در توضیح واژهء «انسانیت» آورده است؛ کوشا و مُصِر است: «... انسان بودن، تربیت و اخلاق نیک که از مشخصات انسان است. »
هرگاه واژه های آدم و بشر عین «انسان» باشد؛ بائیست با تغییر دادن واژه ها در مفهوم این جمله تغییری حادث نشود. با دقت توجه فرمائید:
انسانیت یعنی :
« ... انسان بودن ، تربیت و اخلاق نیک که از مشخصات انسان است.»
« ... بشر بودن ، تربیت و اخلاق نیک که از مشخصات بشر است.»
« ... آدم بودن ، تربیت و اخلاق نیک که از مشخصات آدم است.»
می بینیم که مفاهیم با ژرفا و پهنای بزرگ از موردی تا موردی فرق میکند. تا جاییکه اصلاً نمیتوان گفت: انسانیت یعنی بشر بودن؛ چرا که کلمهء «بشر» بار بیولوژیک دارد.
همچنان گفتن اینکه انسانیت یعنی آدم بودن ـ علی الرغم مفهوم اسطوره ای و قدسی کلمهء «آدم» نادرست و ناخراش و ناموزون است. حسب اساطیر آدمیت از آسمان می آید ولی «انسانیت» چیزیست که در زمین ساخته می شود؛ اما قوانین بیولوژیک که بر تمامی جانوران زمین به یکسان حاکم است «انسانیت» را نه می سازد و نه ساخته می تواند بلکه بر عکس آنرا خراب و حتی معدوم می کند. انسانیت؛ زمانی ساخته شده میتواند که بشر بر غرایز و امیال بیولوژیک غلبه نماید و چیز های پرغنا و متعالیتری را جانشین آن ها سازد.
بدینگونه «انسانیت و انسان» مفاهیم غیر اسطوره ای و فرا بیولوژیک اند. جان مسأله در همینجاست.
بنابر این باید لغت نامه های ما حسب آتی اصلاح گردد:
آدم: تعبیری اساطیری از نوع بشر و فرد بشری؛ اولین بشر ، نخستین جد بشر در اساطیر ابراهیمی.
انسان: شخصیت و هویت حاوی صفات و فضایل فرا بیولوژیک که نوع بشر و فرد بشری استعداد خلق و اکتساب و استمرار آنرا دارد. بشر حاکم شده بر غرایز و مشتهیات حیوانی، بشر حایز معرفت از محیط و نظام هستی که معرفتش متضمن مسؤلیت و وجدان تنظیم کنندهء رابطه ها و ضابطه ها در او ست، بشر فرا جهیده از مرحله و خوی و خیم توحش.
بشر: «[ع.](ا.) (جانـ .) جانوری است از تیرهء نخستینان(؟) از شاخهء پستانداران؛ که به سبب رشد کامل مغز از دیگر جانوران ممتاز است و قدرت بیان افکار به وسیلهء تکلم و خط دارد و تنها جانوری است که همیشه ایستاده راه میرود. ج . بشر ها، عالیترین موجود زندهء روی زمین از لحاظ تکامل مغزی. بشر آبی: بشری که قدما می پنداشتند در دریاها زنده گی میکند و آن موجود وهمی است. بشر برفی: مجسمه و هیکل بشری که از برف سازند. (جانـ .) بشری که تصور میکنند در قلل هیمالیا زنده گی میکند.»
آدمیت: صفات و خواص و واجبات و امتیازاتی که اساطیر به ابنای بشر نسبت داده و میدهند.
انسانیت: « [ع. انسانیة](مص. جع.) مردمی، انسان بودن، تربیت و اخلاق نیک که از مشخصات انسان است» . بسیاری از مفاهیم آدمیت در واقع با مفاهیم انسانیت یکی است اما انسانیت واژهء غیراسطوره ای می باشد!
بشریت: عالم نوع بشر و آنچه به آن مربوط است.
نسناس: بشری که در مرحلهء بیولوژیک باقیمانده و یا از تربیت و فضایل انسانی پرت و محروم نگهداشته شده است، بشری که از دستاورد های انسانی میمون وار و مقلدانه بهره میگیرد ولی حایز آگاهی و خلاقیت و مسؤلیت پذیری انسان نیست، بشر نا انسان یا به انسانیت نرسیده، بشر خلاف انسان، بشر ضد مقام و مرتبهء انسانی!
***
جوک است یا حکایت واقعی؛ ولی حقیقتی است سخت ژرف و پر پهنا که؛
زمانی یک ژورنالیست غربی از گارگری سرشناس در روسیه پرسید:
ـ تعداد کمونیست های شوروی اکنون به چند نفر می رسد؟
کارگر در اندیشهء اندوهناکی فرو رفت. و چون تأخیر زیاد شد؛ ژورنالیست خواست زحمت را بر مخاطب خود کم کند؛ لذا گفت: لازم نیست رقم دقیق را به خاطر بیاورید؛ یک تخمین نزدیک به واقع کافیست!
کارگر بالاخره با آه سنگینی پاسخ داد: یک نفر بود و مُرد!
و همان روز ها؛ لنین رهبر انقلاب اکتوبر در گذشته بود.
70 سال تجربهء تاریخ ثابت کرد که این فراست کارگری دقیقاً به جا و به مورد بود!
از طرف دیگر؛ کاملاً هویداست که در سیر تاریخ تکاملیی بشر؛ پیش از آنکه دوران علوم ساینتفیک و تکنولوژی های پیچیده فرا برسد؛ ارباب اندیشه و معنویات؛ شخصیت هایی موسوم به «پیامبران» بودند. درآن زمانه ها همه چیز بشر ـ از قبیله تا قبیله و از قوم تا قوم ـ به رب النوع و خدا و خالق و پروردگاری منتسب بود و در نتیجه پیشروان و معلمان بشریت ناگزیر بودند؛ خویشتن را پیامبر و فرستادهء آن ذوات برترین معرفی بدارند تا بتوانند گوش شنوا بیابند و تعالیمی عرضه بدارند.
درین سلسله محمد مصطفی پیامبر اسلام که یک اکادمی واقعی متشکل از دانشمندان کلامی بشریت 14 قرن پیش را در اطراف خویش گرد آورده بود؛ برجسته ترین اصول و اخلاقیات ادیان و جذاب ترین روایات و دانسته های سلف را تلفیق و دیانت بزرگ و پرغنایی را سامان بخشید که به عدل و قسط و مدینهء فاضلهء دنیوی و بهشت اخروی دعوت میکرد. آرمانها و نیاز های مادی و روحی ایکه بشریت آنروز به سختی در حسرتش میسوخت.
اما همین آخرین پیامبر مدبر و محتاط و مبتکر نیز از نقطهء ضعف و «پاشنهء آشیل» عاری نبود و ناگزیر همه گان را به محض خوانش کلمه ((لا اله الله و محمد رسول الله)) مسلمان و پیرو و اُمت خویش میشناخت.
ابوسفیان و دار و دستهء کارکشتهء سیاست و حکومت در قبیلهء قریش؛ نهایتاً از همین نقطهء ضعف استفاده کرده علی الظاهر اسلام آوردند و چون «ستون پنجم» وارد اردوگاه مسلمانان صدیق و ساده شده دیانت بزرگ محمدی را ظرف کمتر از ثلث قرن از درون منفجر و مضمحل کردند و حتی به احتمال زیاد خود محمد را هم با مرگ نابهنگامی از میان برداشتند.
با احترامات و آرزوهای نیک
افغانستان ـ محمد عالم افتخار »
افغانستان ـ محمد عالم افتخار »